جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

روزی که «عماد» آمد

سلام 

میخوام دوباره برگردم سراغ خاطرات عهد عتیق 

اوایل سال ۱۳۸۳ بود و حدود دو سال از ازدواجمون گذشته بود. یه ماه مربا هم که با هم رفته بودیم کلی هم فکر کرده بودیم و به این نتیجه رسیده بودیم که اون قدر با هم نقاط مشترک داریم که بتونیم یه عمر با هم زندگی کنیم. پس کم کم وقتش بود که پای یکی دیگه رو هم بکشیم توی این دنیا تا بفهمه این دنیا دنیا که میگن یعنی چه؟! 

به قول آنی «دیگه وقتش بود»!!! 

یکی دو بار به حاملگی شک کردیم و بلافاصله براش یه آزمایش نوشتم که منفی بود و خورد توی حالمون! 

تا اینکه توی خرداد سال ۱۳۸۳ یه روز پنجشنبه وقتی از سر کار برگشتم توی اون مهد کودک و داشتیم با عجله وسیله هامونو جمع میکردیم تا به سرویس برسیم و از شهر «اسمشو نبر» خودمونو به ولایت برسونیم دیدم آنی با یه لبخند خاص اومد جلو و یه کاغذو گذاشت توی دستم. 

بازش که کردم دیدم یه جواب آزمایشه که توش نوشته 146=HCG که نشون میداد الان یه نفر دیگه همراه آنیه که کمتر از یک هفته از عمرش میگذره. گفتم: من که این بار برات آزمایش ننوشتم! گفت: خودم توی دفترچه ام نوشتم و امضاء تو رو هم جعل کردم پاش و مهرش کردم! .... 

اون روز توی مسیری که حدود دو ساعت و نیم طول میکشید من و آنی کلا توی یه دنیای دیگه بودیم ... 

اون روزها توی اون شهر که ما بودیم فقط یه پزشک متخصص زنان برای کل شهرستان وجود داشت (الانو نمیدونم) و طبیعتا همیشه خدا سرش وحشتناک شلوغ بود پس شروع کردیم به جستجو برای پیدا کردن یه متخصص خوب زنان که درنهایت قرعه به نام آقای دکتر «س» توی اصفهان افتاد. 

یکی از بازمانده های پزشکان مرد متخصص زنان که خیلی ها از کارش برامون تعریف کردند (و طبیعتا همین برای من کافی بود و جنسیتش اهمیتی برام نداشت). 

از اون به بعد ماهی یکبار مزاحم پدر و مادر بزرگوار میشدیم که از ولایت می اومدند به «اسمشو نبر» و آنیو میبردند اصفهان و بعد هم برش میگردوندند.  

یه بزرگواری دیگه رو هم از دکتر «س» شاهد بودیم که وقتی توی پرونده ای که منشیش برای آنی درست کرده بود شغل منو خونده بود به هیچ عنوان حاضر به گرفتن ویزیت نشده بود و درتمام چند ماهی که آنی تحت مراقبت بود ما حتی یک ریال هم پرداخت نکردیم.

بعد از چند ماه آنی بهم گفت: وقتی بچه به دنیا اومد من دیگه نمیام اینجا و میمونم ولایت تو هم هر کاری که میخوای بکن. 

و همین تهدید جدی بود که باعث شد برای چندمین بار درخواست انتقالی بدم که همونطور که توی این پست نوشتم درنهایت با اون موافقت شد و ماه های آخر بارداری آنی توی ولایت سپری شد و چند روزی از اون هم توی جزیره کیش که از قضا اونجا هم با یه مامای مسیحی ایرانی همسفر بودیم که اولین همسفری بود که فهمیده بود آنی بارداره.

با نزدیک شدن به زمان زایمان شروع کردیم به جستجوی اسم و هرکدوممون چند اسم انتخاب کردیم که معمولا از طرف اون یکی چندان مقبول نمی افتاد تا اینکه یک شب وقتی تاریخ زایمان احتمالی آنی رو که اواخر سال 1383 بود حساب کردم و به خودش گفتم حاضر نشد قبول کنه و اصرار داشت بچه اوائل سال 1384 به دنیا میاد تا اینکه بالاخره سر این موضوع با هم شرط بستیم و قرار شد هرکسی درست گفته بود اسم بچه رو انتخاب کنه. 

آخرین باری که برای ویزیت رفتیم اصفهان یکی از چندباری بود که من هم تونستم برم. یه جعبه شیرینی خریدیم و دوتا سکه هم گذاشتیم روش و رفتیم توی اتاق انتظار مطب و طبق قرارمون مثل همیشه بیرون نشستم تا آنی صدام کنه و وقتی صدام کرد برای اولین بار وارد مطب شدم و از دکتر «س» تشکر کردم و جعبه شیرینیو تقدیم کردم. گرفتش و ازم تشکر کرد ولی وقتی چشمش به سکه ها افتاد بهش برخورد و گفت: من اگه میخواستم از شما پول بگیرم که میتونستم برش دارین ببینم! ترسیدیم یه کلمه دیگه حرف بزنیم و کتک هم بخوریم فورا برشون داشتیم! 

تا اینکه اسفند 1383 از راه رسید و اون روز به یاد موندنی. روزی که هنوز حسش به خوبی یادمه و گاهی که عماد شیطنت میکنه و اعصابمو خرد میکنه فقط کمی فکر کردن به اون روز میتونه اعصابمو سر جاش بیاره. 

یادمه وقتی یکی از خانمهای پرسنل بیمارستان منو برد تا برای اولین بار پسرمو ببینم داشتم برای چند نفر اس ام اس میزدم و بهشون خبر میدادم و گوشیم توی دستم مونده بود. وقتی عمادو دیدم و کمی برام توضیح داد (که الان اصلا یادم نیست در چه موردی بود؟!) یکدفعه متوجه گوشیم شد و گفت: تو داری از من فیلم میگیری؟؟! و وقتی باورش شد این کارو نمیکردم که متوجه شد گوشی من (که اون موقع داشتم) اصولا دوربین نداره. 

برگشتیم خونه و موقع وفای به عهد بود. طبق شرطی که بسته بودیم انتخاب نام بچه با من بود و بنابراین آنی هم دو اسم بهم داد و گفت: حق داری هرکدوم از این دوتا رو که خواستی انتخاب کنی!!! 

و به این ترتیب عماد متولد شد و زندگیشو جائی شروع کرد که به زودی یه پست درباره اش مینویسم ....

نظرات 67 + ارسال نظر
قاصدک پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ق.ظ http://www.my-dailynotes.blogfa.com

سلام آقای دکتر ، این یکی پستتون هم خیلی قشنگ بود . امیدوارم آقا پسرتون همیشه موفق باشن . منتظر خاطرات پانسیون بدون حمومتون هم هستم. راستی ، الان که کامنتهای قبلی خودم رو تو وبلاگ شما دیدم خیلی خجالت کشیدم بابت اون همه غلط املایی . احتمالا" به خاطر اون خاطره ی مامایی بوده که اینجوری شده . البته شما هر چی که دوست دارین بنویسین و ما هم از خوندنش لذت میبریم .

سلام
ممنون
البته دیگه دوش حموم داشت!
نه بابا اختیار دارین ما خودمون غلط عالمیم!

یه دیوونه خسته(رها)! چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

آخی پس عماد اینطوری متولد شد!!!
این حرکت آنی جوننننن فقط از یه آبانی بر می آد!!!
به امید تولد خواهر عماد!!!

آره دیگه
واقعا
شاید هم داداشش!

پزشک بختیاری پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ب.ظ

ببین هر چه بیشتر میگذره و بیشتر چرت و پرت هاتو می خونم، مطمئن تر میشم که بیماری خطرناک روانی داری خانواده شهید بی سواد
فکر کردی به جز تو و خانواده ات مسئله ی مهمی توی این دنیا وجود نداره بدبخت.
خوبه جیک پیکت را می دونم!!!!!!!!!

اولا که مایه افتخار منه یه همکار مطالبمو بخونه
ثانیا یادم نمیاد ادعا کرده باشم به جز من و خانواده ام مسئله مهمی توی دنیا وجود نداره
من این وبلاگو برای نوشتن خاطراتم درست کردم و هیچ ادعائی هم ندارم
اگه دوست دارین بخونین خوشحال میشم
اگه هم دوست ندارین مطمئنا وبلاگهای دیگه ای هستن که با سلیقه شما جور درمیان
کسی مجبورتون نکرده بیائین و چرت و پرت های منو بخونین

زبل خان پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://zebelestan.blogsky.com/

چـــــــــــــــــــــقدر عشقولانه...من لذت میبرم این جوانان رو می بینم اینقدر به هم علاقه دارن و اصلا هم حسودیمون نمیشه....

شرط بندی؟؟!!!...تقلب کردید تابلو بوده شما تاریخو درست حساب میکنید...

ممنون
به من چه وقتی خودش حاضر نیست قبول کنه؟

یک مسافر یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:51 ب.ظ http://yek-mosafer@persianblog.ir

جواب کامنتو دیدم(فضولی ای دیگه ، میخواستم ببینم چی جواب می دین)

خوش اومدین

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:26 ب.ظ

____$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$____♥
___$$$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$$$ ___♥
__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____♥
__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥
__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ___♥
___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥
_____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥
_______$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥
_________$$$$$$$$$$$$$$$ ____♥
___________$$$$$$$$$$ _____♥
_____________$$$$$$ _____♥
______________$$$$_____♥
_______________$$_____♥
________________$_____♥

مثل باران های بی اجازه

وقت و بی وقت

در هوایم پراکنده ای

و من بی هوا

خیسم از تو...

جانم؟

ماما مهربون یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:23 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

کامنت قبلی من بودم

فهمیدم!

[ بدون نام ] یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام دکتر.اخه استادمونم رشته ش مامایی .
در مورد ویلیامز باید بگم واسه مامایی مهم ترین کتابه.حتی دانشگاه هایی که واسه بارداری وزایمان جزوه میگن واسه فینال که بخوان مدرک بگیرن باید 3جلدشو کامل بخونن.
متاسفانه جلد 1این ترم باید کامل بخونیم
به قول استاد مامایی یعنی ویلیامز

سلام
پس خدا واقعا صبرتون بده!

ماما مهربون یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:10 ب.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام دکتر.من که در انتظار پست جدیدتونممخصوصا خاطرات جالبتون که از نظر منم جالبه

سلام
چشم

فرشته یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:26 ق.ظ

خب من تازه عضو شدم

الانم شما باید در جواب گلگی من میگفتین:
.
.
.
اگه گفتین؟
.
.
.
خب معلومه:
گلگیات به سرم/ ایشالا عروسیه پسرم

این شعر جدیده؟
نشنیده بودم تا حالا

مریم شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 ب.ظ http://innizbogzarad19.com

نکنه اون یکی اسمش مریم بودههههههههههههههههههههههههه
من ناراحت نمیشم اگه بگید مریم بوده

شما هم خیلی باهوشینا!!

مظهرگلی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:31 ب.ظ http://mazhar-goli.blogfa.com

دکتر داشتیم؟؟؟ینی ما ازون خونواده هاشیم که پرسش نامه کاذب تحویل محقق جامعه بدیم؟!!!!!
البته طی یک عمل کاملا غیر ابتکاری اون یارو 55 رو 65 کردم
خداییش خیی سرش بهم فشار اومده بود نمی تونستم ندیدش بگیرم!!!

حالا دیدی داشتیم؟!!

مظهرگلی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ب.ظ http://mazhar-goli.blogfa.com

سلام.
عجب دموکراسی ای در منزل شما حکمفرماست!!!!

سلام
چه جورررررررررر

محمدجواد شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:42 ب.ظ

جدی
اینا که خوبه دکتر دکتر جان!

واقعا؟!

نازی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:34 ب.ظ http://nazi3700.blogfa.com

چه خوب که خاطرات گذشته رو مرور کردین... ایشالا که خدا حفظش کنه. و اینکه چقدر جالب بوده نحوه اسم انتخاب کردنش... حالا اون یکی اسم چی بود؟؟؟

ممنون از لطف شما
شرمنده قبلا هم توی جواب کامنتهای همین پست درباره این موضوع توضیح دادم

آزاده شنبه 21 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام دکتر من مدتی است که وب لاگ شما و خانم دکتر رو می خونم البته از نوع خاموشم . ولی یک سوال دارم ممنون می شم اگه راهنمایی کنید . همسرم متخصص هستند می خواستم ببینم لردگان و یا شهرهای دیگر استان برای ضریب کا چه موقعیتی دارند .البته اگر بخواهید ما رو راهنمایی کنید می تونیم ایمیل بدیم . متشکرم

سلام
ممنون از لطف شما
شرمنده اما من هنوز عمومیم و واقعا چیزی درباره ضریب کا نمیدونم

یک معلم جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:13 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

سلام چقدر جالبه که یه پدر انقدر قشنگ خاطره تولده فرزندش یدشه خدا هم شما رو واسه عماد هم عماد رو واسه شما حفظ کنه

سلام
از لطف شما ممنون
خدا شما رو هم حفظ کنه

من+لبخند=خداوند جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:10 ب.ظ http://smmnilo.blogfa.com

محمدجواد جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ

سلام دکترجان!
خدا واستون نگهش داره ایشالا
راستی عماد متولد اسفنده یه سال دیر مدرسه رفته مگه نه دکتر
عوضش می تونه جهشی بخونه
راستی یه سوال دارم:
اگه به مردی هورمون زنانه تزریق کنن چه اثری داره
از جهت اطلاع عمومی پرسیدم

سلام
ممنون
آره
شما هم چه سوالهائی میپرسینا!!
خوب طبیعتا خاصیت این هورمونها توی مرد بروز میکنه مثل بزرگ شدن سینه ها و کمتر شدن ریش و سبیل و قطع ریزش موی سر و ...

نسیمه جمعه 20 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ

جالب بود

ممنون

یک مسافر پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:00 ب.ظ http://yek-mosafer.persianblog.ir/

سلام
بهتون خسته نباشید میگم
وبلاگتون عالیییییییییییییه
من تقریبا سه ساعته دارم پست هاتونو میخونم و با صدای بلند میخندم
ایشالله با خانم و پسر گلتون سالم و شاد باشید همیشه

من از این به بعد از طریق ریدر وبلاگتونو دنبال میکنم(احتمالا تو آمار وبلاگ نمی آم)

سلام
من هم بهتون سلامت باشید میگم
ممنون
یعنی جواب این کامنتو هم نمیخواین ببینین؟!

کیمیاگر پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:24 ب.ظ http://parsartist.blogfa.com

چه دامنه انتخاب وسیعی داشتی دکتر

خییییییییلی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:11 ب.ظ

برا چی نظر منو نذاشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چون اسمتو لو دادم؟

نه
برای اینکه دیروز شیفت بودم

ممد پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:28 ق.ظ http://elmaki.persianblog.ir

سلام
وبلاگ کامل و زیبایی داری
بهت تبریک میگم
به وبلاگ ما هم یه سری بزن ، خوشت میاد
elmaki.persianblog.ir
اگه خواستی میتونیم با هم تبادل لینک هم بکنیم.
منتظرتم[قلب]

سلام
ممنون
من اهل تبادل لینک نیستم خیلی از وبلاگهائی که من لینکشون کردم توشون لینک نشدم و بالعکس

مهسا چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:29 ب.ظ

دکتر خیلی با حال بود،یاد وقتی افتادم که سروش خودم به دنیا اومد.
خدا براتون حفظش کنه و ثمرشو ببینید
راستی اسم شما رضا نیست احیانا؟؟؟؟؟
اگه هست جواب سربالا نده لطفا

ممنون
یعنی باید جواب سرازیر بدم؟!

باران چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:00 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

انشا.. سایه شما و آنی خانوم بالای سر این عماد نازنین همیشه باشه...خدا حفظش کنه.

ممنون
امیدوارم خدا شما و همسر و دخترتونو هم برای هم حفظ کنه

مریم چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:23 ب.ظ http://innizbogzarad19.blogfa.com

اون یکی اسم چی بود؟

شرمنده
میترسم دوستانی که اون اسمو دارن ناراحت بشن

گم و گور چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 03:33 ب.ظ http://injatanha.blogfa.com

ان شاالله خودتون ی سفر برید ببینید خوشتیپن یا نه

ممنون
ولی با این توصیفاتتون از سوریه فکر نکنم به این زودی بریم اونجا :دی

فرشته چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام دکتر...
خیلی پست با احساسی بود،لایک

فقط 1 گله دارم ازتون؛ نباید به من خبر بدین دوباره پست میذارید؟؟؟

سلام
ممنون
خوب توی گوگل ریدر که هنوز سایتها و وبلاگها هستن که!

خودنویس چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ق.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

سلام همیشه فکر میکردم آنی چه اسم قشنگی انتخاب کرده بیاد برای دختر خاله ما هم اسم انتخاب کنه آذر دنیا میاد هنوز اسم نداره بچه دومی چی بووووووووووووووووود؟؟؟؟؟

سلام
دومی هم به درد شما نمیخوره چون پسرونه است!

زری* سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:26 ب.ظ http://mydaysofveto.persianblog.ir/

از ارزوهامه دخترم از اسمی که داره ناراحت نباشه.
بخاطر همین مسئولیت انتخاب رو هیچکدوم 100درصد به عهده نگرفتیم..اگه ناراحت باشه از انتخاب اسمش حداقل 50 درصدش میافته گردن من
عماد اسم قشنگیه

حق دارین
اما به ندرت کسیو دیدم که از اسمش ناراحت باشه
ممنون

گم و گور سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:41 ب.ظ

سلام
مطلب جدیدمو حتما ببینید
دوستان شما هم تشریف بیارید

سلام
چشم
اول برم ببینم توی کدوم کامنتتون آدرستون هست؟

دکتر مانستر سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 ب.ظ http://drmonster.blogsky.com

سلام
عجب داستان باحالی بود!!!!!!!!!!!!

سلام
ممنون
به امید خواندن داستان باحال شما!!!!!!!!!!!!!

دلوارسرگرمی سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://delvarsargarmi.persianblog.ir/http://

سلام
من امروز یه ایمیل داشتم((خاطرات بامزه یه پزشک از بیمارانش))دیدم قبلا خوندمش منم پسش داده به صاحبش
به همون ایمیلی که گذاشته بودین ایمیلش کردم واستون
راستی عکستونم اول ایمیل زده بود..کراواتتون به لباستون خیلی میاد...ولی به نظر میرسه موهاتونو رنگ کردین نــــــــــــــه؟؟؟

سلام
شما لطف دارین
کراوات؟ برم ببینم چیو میگین؟

مدیربعدازاین دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.modirbadazin.wordpress.com

سلام...من همیشه نظراتم در حد لایک بود که الان نمیشه مطلبتونو لایک کرد تو گودر...در هر صورت بازم لایک!
:)

سلام
بله لایکهای شما رو میدیدم
وبلاگ شما هم که فقط همونجا قابل رویته
ضمنا توی پلاس هم میتونین لایک بزنین
به هرحال از لطفتون ممنون

دکتر نفیس دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:41 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

خب ! پس بالاخره اسم رو شما گذاشتین !

بله با یه جور نظارت استص....
ولش کن آره خودم انتخاب کردم :دی

وبنوشته های یک ماما دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:27 ب.ظ http://newmama.mihanblog.com/

سلام دکتر
خدا نگه داره آنی خانوووم و عماد گل رو
عیدتون مبارک

سلام
ممنون
عید شما هم مبارک

ایرمان دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:37 ب.ظ

خوش به حال عماد چقدر با دعوت اومده!!!میگن متولدین اسفتد مثل عسلند!

آره
کم مونده بود کارت دعوتشو هم بدیم در خونه شون :دی

لژیونلا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ب.ظ

سلام
این خاطرات همیشه شیرین هستند
ایشالا خوشبخت بشه و همیشه سایه پدر و مادر بالای سرش...

سلام
واقعا
ممنون
و همین طور فرزندان شما

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ق.ظ

در ولایت ما رسم بود دکترها هیچ کدوم از همکاراشون پول نمیگرفتند فکر کنم کارتی چیزی داشتند

بیشتر یه نوع احترام گذاشتنه

امی دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 04:38 ق.ظ http://weineurope.blogsky.com

این پستتون پر از حس پدرانه بود چه لحظه زیبایی باید باشه وقتی کسی متوجه می شه به زودی قراره یک کوچولو به جمع دو نفره شون اضافه بشه، فکر می کنم عماد رو همه ما خواننده ها هم دوست داریم خیلی بانمکه حرفاش اون پ.ن پست قبل رو که خوندم دلم می خواست محکم ببوسمش ایشالا همیشه سالم باشه و در کنار شما.

ممنون بله حق با شماست
شما لطف دارین اساسی

Nova یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ب.ظ

Jam biriyas doctor jon!rahat bash shomam!hala filma ro az koja download konim?

Nova یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 ب.ظ

Doctor"r"va doctor"s"yeki bodan ya man eshtebah kardam!az nazare man ani khanom nemoneye kamele ye zan basiyasate sharghiye!migam shomam kolan sarekariha!Alan masalan sharto bordi va esmo shoma entekhab kardi?

یکی بودن من اسمشونو اشتباه نوشتم
کدوم مردو میشناسین که این روزا سر کار نباشه؟!

شیما یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

سلاام خداواستون نگهش داره ،دامادیش ایشا...(البته زوده ها)

سلام
ممنون
از کار این بچه های این دوره نمیشه گفت :دی

افسون یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ

خدا شمارو برای عماد و عماد رو برای شما نگه داره. امیدوارم همیشه باعث سربلندیتون باشه

من هم معتقدم حق انتخاب اسم با مادره. بعد از اونهمه رنج وسختی. شما که کاملا دموکراتیک انتخاب کردید!
ازخوندن این پستتون خیلی لذت بردم پدرهایی رو میشناسم که فقط یه اسمند تو شناسنامه بچه شون. خوشبحال عماد بخاطر این پدر

ممنون
به قول یکی از اساتید توی دانشگاه که میگفت:
بچه نه ماه با بند ناف به مادرش وصله اما تا به دنیا میاد بند نافشو وصل میکنه به پدرش!

متین بانو یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:46 ب.ظ http://dntmat.blogfa.com

سلام .
امیدوارم لحظه های خوب و خوشی در انتظار عماد جان باشه .
راستی اون یکی اسن پیشنهادی آنی خانم چی بود؟!

سلام
ممنون
شرمنده میترسم دوستانی که این اسمو دارن دلخور بشن

ترنم یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ب.ظ

با این که شما مقصر بودین ( در مورد اس ام اس بازی و سکه و ... ) ولی بازم دلم براتون سوخت چقدر تو این پست دعواتون کردن !! چه وفای به عهد بامزه ای هم داشتین آفرین به آنی خانم

ممنووووووون
چه عجب یکی دلش به حال ما سوخت!

دلوارسرگرمی یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:59 ب.ظ http://delvarsargarmi.persianblog.ir/http://

سلام
عیدتون مبارک.
ایشالله جمع خانوادگیتون همیشه گرم گرم و روزهای زندگیتون به شیرینی و خوشی بگذره

سلام
ممنون
وهمچنین

دانشمنگ یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:42 ب.ظ http://daneshmang.blogfa.com/

سلام.واقعا شیرین تعریف کردید.زنده باشه
این آقای دکتر ر بود یا س ؟(به این میگن گیر بی ربط)

سلام ممنون
شرمنده اشتباه شد الان میرم درستش میکنم

دلژین یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:33 ق.ظ http://drdeljeen.com

چه پزشک انسانی بودند ایشون

واقعا
همکارانی که قصد بچه دار شدن دارند تا ایشون زنده اند عجله کنند :دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد