جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (14+)

سلام

چندتا از این خاطرات توی ذهنم هست که این بار یکیشونو مینویسم. بقیه هم به موقعش!

صبح روز شنبه بود. رفتم اداره و منو فرستادند به یکی از مراکز بهداشتی - درمانی روستائی که همیشه خدا شلوغ بود. شلوغی که برای جمعیت اون روستا که کمتر از هفت هزار نفره غیرطبیعیه.

هربار میرم اونجا بیمارانیو می بینم که میان و میگن ما دیروز هم اومدیم و خوب نشدیم! فکر کنم اونها پزشکو به چشم مسیح (ع) می بینن و انتظار دارن با یه دم مسیحائی خوبشون کنه.

حالا این صد و خرده ای مریضو که ما باید توی یه صبح تا ظهر ببینیم و عجله هم بکنیم تا سرویس پزشکان که می رسه دم در معطل نشه رو بگذارین کنار فرمایش مسئولین که انتظار دارن ما در هر ساعت چهار مریضو بیشتر نبینیم!

بگذریم، رسیدم به درمانگاه که متوجه شدم طبق معمول کلی بیمار از مدت ها پیش اومدن و روی صندلی های بیرون مطب نشستن. با سلام و صلوات نشستم روی صندلی مطب و از چند لحظه بعد حمله بیماران شروع شد. حملاتی که گه گاه چند نفره می شد و ناچار بودم افراد اضافیو بیرون کنم. اما کم کم خسته شدم و هر چند نفر که میومدن توی مطب به روی مبارک نمیاوردم و یکی یکی براشون نسخه می نوشتم. جالب اینکه تقریبا همه افرادی که خودشون اضافی وارد مطب شده بودند غرغر هم می کردند که: یعنی چه؟ حالا شاید یه نفر یه دردی داشته باشه که نخواد بقیه ازش سردربیارن!

هربار توی این حملات یه مرد حدودا سی ساله هم وارد مطب می شد. نگاهی می کرد و بعد بیرون می رفت. احساس می کردم که حرفی داره که روش نمی شه بگه اما توی اون شلوغی نه وقتش بود که ازش بپرسم و نه حالش.

کم کم درمانگاه داشت خلوت می شد و داشت زمان رسیدن ماشین سرویس پزشکان می شد. من هم کم کم داشتم روپوشمو از تنم درمیاوردم تا بگذارم توی کیفم که همون مرد همراه با مامای مرکز اومدند توی مطب.

گفتم: بفرمائین. مامای مرکز گفت: خانم این آقا روز پنجشنبه توی خونه زایمان کرده اما هنوز خونریزی داره. شما هستین تا من با ماشین مرکز برم دم خونه شون و ببینمش؟ گفتم: برین. اگه سرویس هم اومد نگهش می دارم تا بیائین. ماما با پدر بچه تشکر کردند و رفتند بیرون و من هم منتظر برگشتنشون شدم. چند دقیقه بعد بود که مامای مرکز اومد توی مطب و گفت: دکتر! خانمه حالش خیلی خرابه. زایمانش خیلی ناجور بوده و یه پارگی درجه سه داده. از پنجشنبه تا حالا هم همچنان داره به شدت خونریزی می کنه. گفتم: کی زایمانو گرفته؟ مرده گفت: من! گفتم: تو؟ چطور؟ گفت: قرار نبود این موقع زایمان کنه. وقتی هم زایمان شروع شد دیگه فرصت نشد برم و یکیو خبر کنم. ضمن اینکه ما اینجا تازه واردیم و کسیو نمی شناسیم. به کی می گفتم؟

مرده رفت بالای سر زنش و من هم داشتم می رفتم دنبالش که راننده مرکز سرشو آورد جلو و آروم گفت: حرفشو باور نکن دکتر. من این خونواده رو می شناسم. حاضرم قسم بخورم زنشو نبرده بیمارستان چون پولشو نداشته. اگه برین خونه شونو ببینین. اینها توی تنها خونه ده زندگی میکنن که نه برق داره و نه گاز. جائی می خوابن که سگ هم نمی خوابه!

بقیه حرف های راننده رو گذاشتم برای بعد و رفتم سراغ مریض. یه زن روی تخت خوابیده بود که اگه خودش سنشو بهم نگفته بود عمرا باور نمی کردم چون خیلی شکسته تر به نظر می رسید. بچه اش توی بغل شوهرش بود و از فاصله چند متری هم رنگ پریدگیش مشخص بود. فشار خونش به شدت افت کرده بود و نیاز به درمان فوری داشت.

به راننده مرکز گفتم: میخوای یه ماموریت بگیری؟ گفت: معلومه! به ماما گفتم: همین حالا یه رگ از این خانم بگیر و یه سرم رینگر بهش وصل کن. بعد پشت ماشین خوابوندیمش و شوهرش و ماما هم سوار شدند و سر و پاهاشو نگه داشتند و خودم هم نشستم جلو و به راننده گفتم: راه بیفت به طرف بیمارستان. فقط سریع!

حدود یک ساعت بعد مریض توی بیمارستان بستری شده بود و من از اونجا پیاده راهی خونه شدم.

توی راه هم به این فکر می کردم که واقعا کی مقصره؟ ....

نظرات 53 + ارسال نظر
حامد شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:41 ب.ظ http://yaddashha.blogfa.com

خداوند خیرتان دهاد....
ولی گذشته از شوخی دکتر شما و دکترایی مثل شما قهرمان های بی ادعا و فرشته های مقرب خدا رو زمین هستین....

ممنون
دیگه نه تا این حد!

mina جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:40 ق.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

سینا دوشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 06:58 ب.ظ http://www.sinaa.blogsky.com

سلام معلومه فقر مقصره
راستش از رفتار راننده خوشم نیومد!

سلام اون که بله
برای چی آیا؟

بنیامین جمعه 13 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ب.ظ http://blog.benyam.in

چه اتفاقات عجیبی! دلم برای بی عرضگی شوهره سوخت! بدبخت شرم می کرد بگه زنم داره از خونریزی می میره؟!! شعورش کجا رفته بود؟؟؟

واقعا
احتمالا رفته بود گل بچینه

خاطره پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:26 ب.ظ http://rahabayat.blogfa.com

جالب بود و ناراحت کننده

ممنون و موافقم

نسترن پنج‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

خداخیرتون بده انشاالله
همه مقصرن.
مانه خمس میدیم نه زکات.... خمس و زکات داده شده معلوم نیست کجا خرج میشه
بعضی از ندارها هم اونقدر پر رو هستن که همین دیشب یه موردی پیش اومده بود گفتم خدا خرو شناخته شاخ نداده. ببخشیدا ولی شما از ماجرایی که برای من پیش اومد، بی خبرین.

ممنون
خب بفرمائین تا ما هم باخبر بشیم

مهسا سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:23 ب.ظ http://med90mahsa.blogfa.com

چه غم انگیز
به نظرم مقصر هیچ کس نیست.خیلی از اتفاقا دست خود آدم نیست

واقعا
این هم هست

مهسا سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:20 ب.ظ http://www.eltiam.persianblog.ir

بگم کی مقصر بوده؟
ملومه بچه
صبرش کم بوده

حنانه شنبه 11 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:50 ب.ظ http://bahare-zendegie-hana.blogfa.com

من همیشه اول کامنت میذارم بعد پستو میخونم که یه موقع یادم نر کامنت بذارم!

شیرین امیری شنبه 11 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:43 ب.ظ

اقا عرض کنم که بنده هم تو روستای همسر خانواده ای رو میشناسم که مادرشوهره چهارتا زایمان عروسشو گرفته که بچه اولی و دومی مرده دنیا اومده..
سومی و چهارمی یه دختر و یه پسر
باور میکنید عروسه متولد سال پنجاه و هشت هست؟
یعنی اصلا عروس تو باورش هم نمیگنجه که میشه تو بیمارستان هم زایمان کرد...که...
بله همین نزدیکی ها کنار گوش من و شما خیلی اتفاقها داره می افته
پایدار باشین

متاسفانه کم هم نیستند
حالا مگه میشه توی بیمارستان هم زایمان کرد؟!

من از همه بهترم جمعه 10 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:13 ب.ظ http://2khtare-khoof.blogfa.com/

سلام دکتر جان.
غم انگیز بود واقعا

سلام
ممنون

رکسانا پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:57 ب.ظ http://iranbanooo.blogsky.com

سلام
ناراحت کننده بود .
باز جای شکرش باقیه که شوهر اونقدر آگاهی داشته که پیگیر حال همسرش بشه . خیلی ها که اونقدر ناآگاهند که میگذارند وقتی کار از کار گذشت مراجعه میکنند .

سلام
واقعا
باز هم واقعا

وکیل پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:45 ب.ظ

سلام، متاسفانه خیلی جالباش یادم نمیاد ولی این دوتا تقدیم بشما:
توی راهروی دادگاه بودم که دوتا خانم جوان اومدن گفتن ما هووییم میخوایم طلاق بگیریم!

تو اتوبوس با دوستم حرف میزدیم، یه پیرمرد که مشخص بود اهل تهران نیست ( از صحبتمون شغل منو فهمید) کنارمون بود، از ایستگاه دانشگاه علوم پزشکی ایران پیدا بود که طبقه آخر توی بالکن یه آدمی اندازه مورچه دیده میشد، پیرمرد گفت: تو که وکیلی بگو ببینم اونجا کجاست؟! گفتم: دانشگاه ع... پ... ا...، گفت، نخیر! مگه نمیبینی سرباز اون بالاش نگهبانی میده؟! حتماً رئیس جمهورخانه است!

ببخشید اگه یخ بود! توپاش یادم نیومد

سلام
اختیار دارین خیلی هم گرم بود!

فاطمه پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ http://www.radepayegol.blogfa.com

دستتون درد نکنه که کمکشون کردید.
خداکنه خوب شه.نمی شه پیگیردرمانش شید؟

خواهش
این ماجرا مال چند ماه پیشه
الان خانمه خوبه و توی خونه

مژگان امینی چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:50 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
باز خدا شما را خیر بدهد که فرستادیش بیمارستان.
الان ما مقصر را پیدا کنیم فایده ای دارد؟
کاش میتوانستیم کمکی به این جور افراد بکنیم.

سلام
خواهش
ممکنه مانع از تکرار بشه
کاش

منصوره چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:15 ب.ظ http://mideifery2012. blogfa. com

درود بردکتر ربولی
نه اشتباه برداشت کردین. من تو این ماجرا یه درصدی اون ماما و محکوم کردم. زمان زایمان هیچی ولی دیگه خونریزیمشخصه. من آستادمونو با ایشون مقایسه کردم

علیک درود
آهان از اون لحاظ

گیلاس آبی چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:06 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

هیییی

واقعا هیییی

سینا چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:48 ب.ظ

قابل توجه دانشجویان پزشکی ، پزشکان عمومی و متخصص، داروسازان، دندانپزشکان ، روانشناسان و پیراپزشکان....

**********************************

سمینار انجمن هومیوپاتی ایران با عنوان " درمان بیماریهای نورولوژیک به روش هومیوپاتی " درتاریخ دهم آبان ماه 92 راس ساعت 9 صبح در سالن کنفرانس سرای محله آرارات واقع در میدان ونک خیابان خدامی برگزار میگردد.

***********************************

ورود برای عموم آزاد است...

http://samuel2010hahnemann.freeforums.org/10-t2973.html

به درد من که نمی خوره چون من عموی شما نیستم

Angel چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:56 ق.ظ http://a-restless-mind.blogfa.com

سلام
دیروز پستو خوندم. اما نتونستم نظر بذارم.
امروز که اومدم نظر بذارم تازه متوجه ی تغییر تو عنوان پستتون شدم!!
آخه عادت کرده بودم به خاطرات از نظر خودم جالب.
معمولا تو این جور روستاها کسی به عنوان قابله نیست آیا؟ یا کسی که حداقل وارد باشه به این کار؟
به هر حال ممنون که کمکشون کردین

سلام
شرمنده که ناراحتتون کردم
بودند که هست اما درمونگاه که تعطیل بوده و ظاهرا ایشون جدیدا به این روستا اومده بودند و کسیو نمیشناختند و پول هم که نداشتند

وکیل چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:52 ق.ظ

سلام، دیشب با وبلاگتون آشنا شدم و خیلی از مطالب رو خوندم، خیلی جالب بود، این نکات جالب منو دیشب بعد از مدتها افسردگی خندوند، ممنون، ما وکلا هم دقیقا همین خاطراتو از مراجعین در راهروی دادگاه ها و کوچه و اتوبوس و تاکسی داریم! حسرت خوردم چرا همه رو ثبت نکردم که الان که آلزایمر!!! گرفتم یادم باشه و یا جایی بنویسم، موفق و سلامت باشید

سلام
خب از این به بعد بنویسین!

منصوره چهارشنبه 8 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:30 ق.ظ http://midwifery2012.blogfa.com

سلام دکتر ربولییییییییی عزیز
وای نمیدونید با چه ذوقی میام خاطرات این مدلیو میخونم
وای چه هیجانییییییییییییییییییییییی
خب چرا شوهره نرفته ماما و خبر کنه که حداقل پارگیش درجه سه نمیشد دیگه
میدونید دکتر به عنوان یه ماما دارم میگم یه درصدی هم ایشون مقصر بودن.حداقل برا بعد ززایمان.البته شاید هم امکانات نداشتن نمیدونم چی بگم.و این قضیه فقط به یه ماما اختصاص نداره.چیزی که زیاددددددد باهاش برخورد کردم و پزشک و پرستارو ماما هم نداره.تو هر قشری پیش میاد البته برعکسشم وجود داره
ولی یکی از استادامون که ایشون دارن دکترای مامایی میگیرن تعریف میکرد و میگفت طرح کارشناسیشو جایی بوده که حتی ماشین هم نمیرفته. و زمان جنگ بوده.چیزایی که برامون تعریف میکرد و مواردی که این تو ززایمان کمکشون کرده واقعا قابل تحسین بود .خودش هم میگفت مورد حادی نبوده که این باهاش روبه رو نشه.دراین حد که دیگه زایمان بریچ بااکسنشن سر جنین که ویلیامز گفته نمیشه طبیعی زایمان کنه مورد خوبش بوده.الان هم تو بیمارستانمون پزشکای زنانمون کاملا میشناسنش.ززمانی که با دانشجوها میره زایشگاه دیگه پزشک زنان باخیال راحت میگه پس شما که هستین من میرم درمانگاه.درزمینه ی زایمان کارش عالیههههههههههههههههههه.

سلام
ممنون از لطفتون
حرف شما منطقیه اما شما که نمیخواین شوهر این خانمو با استادتون مقایسه کنین؟!

خانم حس هفتم سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ب.ظ http://seventhhess.persianblog.ir/

واقعا جای تاسف داره...مگه ما توی مملکت خودمون بدبخت و بیچاره نداریم که باید به بیگانگان کمک کنیم...
کاش کسی بود و به این اشخاص کمک می کرد.
دست شما هم درد نکنه بابت نجات جان یه مادر.

واقعا
کاش
ممنونم

پونی سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:33 ب.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com

خدا اجرت بده و برکت به زندگیت

ممنون

jorm shenas سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:22 ب.ظ http://elen.blogsky.com

Faghr o badbakhty bidad mikone...
Bah bah che ikon haye ghashangi
Akhar cheshmam.migire in ikonharo

واقعا
قابل شمارو نداره

تپش دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:41 ب.ظ http://tappeshbojmed93.blogfa.com

اوه اوه چه با سلیقه
آدمی کیف میکند

آفرین به آدمی

maryam دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:52 ب.ظ http://soir.blogfa.com

دکتر جان دقت کن... من نگفتم تو این مدت گفتم تو این مورد چرا عجولانه نظراتو میخونید؟!

ووووی
شرمنده

یاس دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:26 ب.ظ http://www.soundsoflife.blogfa.com

خیلی وحشتناکه.

واقعا

نیلوفر دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:46 ب.ظ

میشه آدم چنین چیزی را بخونه و این شکلی نشه...
میشه آدم درد و اشک را ببینه و دلشکسته نشه
درد و اشک آدم هایی که از بی حالی دیگه صدایی برای ناله ندارن

میشه اما نه برای ما

دکتر نگار دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ http://drnegar.lxb.ir

مقصر بالایی هان که اوضاع اقتصادی مملکت رو به این وضع کشوندن

این هم نظریه

م ی ن و دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ http://2-2ta.blogfa.com

چقدر بد..!!!!
نمیدونم چی بگم

واقعا
هرچه می خواهد دل تنگت بگو

maryam دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:04 ق.ظ http://soir.blogfa.com

به جای اینکه باید بگم مقصر کیه حس خوبی بهم دست داد از اینکه شما تو این مورد کارتون رو درست انجام دادید واینکه معتقدم اگه همه ی ما همه مون تو هر کاری حتی کوچیک ترین کارامون وظیفه مون رو به خوبی انجام میدادیم لزومی نداشت دنبال مقصر بگردیم. تو این ماجرا همه مقصر بودن اندازه هاش فرق میکرد. درکل باید گفت این خانه از پای بست ویران است...

با همین یه مورد فهمیدین من توی این مدت کارمو درست انجام دادم؟!
اما اصل مطلبو توی همون جمله آخر گفتین

مریم یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام
چقد بد؟!!!
ب نظر من همه ی مشکلات از اختلاف طبقاتی بین افراد جامعه شروع میشه.....
بعضیا در......
ولی بعضی دیگر.....

سلام
واقعا
اون بعضی دیگر ..... وضعشون بدتره به نظر من

یک عدد مامان یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:41 ب.ظ http://kidcanser.blogfa.com

وای چه وحشتناک و غم انگیز

واقعا

امیلی یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:33 ب.ظ

خیلی ناراحت کننده س. من همیشه دلم میخواد به اینجور آدما کمک کنم ولی هنوز درآمدی ندارم !
سوال آخر هم :
همچین سوالی خیلی برای من پیش میاد...
جواب هم نیافتم جز : خدا خودش میدونه چکار داره میکنه!

ممنون از لطفتون
امیدوارم

خبرنگار یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 05:09 ب.ظ http://ghasedake90.mihanblog.com

ایضا

فردا یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:22 ب.ظ


ممنون! از جهالت درم آوردین! واقعا تا همین دو سه دقیقه پیش فک می کردم سلامتی مهمتر بوده!!
خدایا! مرسی که درهای حکمت و دانایی را بر من گشودی!

اگه باز هم سوالی دارین بپرسین

باران شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:43 ب.ظ http://barf-va-baran.mihanblog.com

طفلی خانومه :((

من یکی بدترشو دیدم!!!

واقعا؟
خب تعریف کنین

پزشک طرحی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ب.ظ http://www.pezeshketarhi.blogfa.com

سلام . ماجرای مطب داری ، منو برد به خاطرات طرحم .
فقر فرهنگی ؟ فقر مالی؟بی اطلاعاتی ؟ خشونت علیه زن ؟ و .... نمیدونم دقیقا . ولی خیلی این حالت بده .
مطمئنا واسه شناسنامه گرفتن هم خیلی مشکل خواهند داشت و عملا چنان اعصابی ازشون خورد میشه که خدا میدونه ...
یه مورد زایمان در راه ما داشتیم ، خیلی اذیت شدن خانوادش

سلام
همه موارد صحیح است
بله واقعا بده

mohamad شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:52 ب.ظ

سلام بر دکتر عزیز،ادم واقعاً ناراحت میشه وقتی اینا رو می بینه و می شنوه اگه انصاف داشته باشیم بیشتر مقصر خودمون هستیم و نسل های گذشته ما و کسای که به اسم خیلی چیزا ما رو محدود کردن دکتر جان بزودی محرمه ببین چقدر مواد غذایی و پول که اصراف میشه باید از خودمون شروع کنیم تا شاید نسل اینده شاید کمتر اینا رو ببینه

سلام
ممنون از نظرتون

مرجان شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 06:04 ب.ظ

سلام
خاطراتتون رو توی مجله پزشکی سپید هم می نویسید ؟

سلام
گاهی

دلارام شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:34 ب.ظ http://delaaram.persianblog.ir

کسی مقصر نیست!نبود کسی که به این مسائل رسیدگی کنه مشکله!
تو خونه زایمان میگیرن؛فردا پس فردا آپاندیسم عمل میکنن!چیزی نیست که

این هم حرفیه
اما آپاندیسو شک دارم که بشه توی خونه عمل کرد

نجمه رستمی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 03:26 ب.ظ

کسی نیست که پی مقصر میگردین!

یعنی دیگه نگردم؟

ویولنیست شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.newviolinist.blogfa.com

سلام
بیچاره خانمه...
چقدر سخت بوده....

سلام
واقعا

الی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ب.ظ http://www.adrinabanoo.blogfa.com

امان از جهالت
امان از بی پولی
امان از بی کسی
امان از ....

امان ...

سهند شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:24 ق.ظ http://www.sahand3.wordpress.com

افسوس

واقعا

وانی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ

تو این فقر مالی و فرهنگی حالا درمونگاه ها هم خدمات رایگان پیشگیری از بارداری رو برداشتن!!البته که مقصر اول خودشونن حتا زمانی که مرده اومده پیش شما باز عمق فاجعه رو نفهمیده و برای گفتنش تعلیل کرده!! ولی کاش این خانواده رو به بهزیستی یا یه مرکز خیریه دیگه معرفی کنین

خیلی وقته که دیگه اونجا نرفتم

زهره خاموش شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:01 ق.ظ

ای بمیرم برا سه تاشون چه سخته ....توروخدا خبرجدید ندارین

خیلی وقته که دیگه اونجا نرفتم

دکتر پرتقالی شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:00 ق.ظ http://dr-orange.blogfa.com

مقصر... راستش همیشه تو کمیته مرگ و میر و نارسایی ها دنبال مقصر می گردن. اما واقعیت اینه که این اتفاقات باید رخ بده چون منشا زمانی و مکانی داره مثل ادمهایی که در اثر سرطان میمیرن. تا زمانی که سطح بهداشت و درامد یک خانواده در این گوشه درین سطح باشه این اتفاقات حتما رخ میده و نمی شه به راحتی از وقوعش جلوگیری کرد

ممنون از لطفتون

فروز مامان دیانا شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:22 ق.ظ http://diananini.blogfa.com

چه وحشتناک . متاسفم توی کشوری زندگی می کنم که سرمایه های ملی رو خرج ساختن مسکن و کارخانه های خودرو سازی توی کشورهای دیگه میکنن و در گوشه گوشه همون کشور باید اینچنین زندگی هایی رقم بخوره . چه سخت و دردناک شنیدن و دیدن همچین ماجراهایی و از اون بدتر که نتونی کاری برای این مردم انجام بدی .
من میگم کی مقصره ! مقصر اصلی خودمونیم که تن به همچین زندگی هایی میدیم .

ممنون از لطفتون

آذرخش جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:37 ب.ظ http://asarakhsh.persianblog.ir

نیمه اش جهل، نیمه اش نداری مقصره!!
معمولا هر زن باردار باید تو خانه بهداشت پرونده داشته باشه و مدام تحت نظر بهورز و ماما قرار بگیره.

راستش نمی دونم پرونده داشت یا نه
اما ظاهرا یهو زایمانش گرفته بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد