جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (136)

سلام 

اول شرمنده از تاخیر بسیار زیاد این بار  

رفتیم کیش و برگشتیم. خوشی های ناشی از زیبائی های جزیره و جنگ های نیمه شبی که رفتیم و دیدن یکی از اقوام دور که ما اصلا نمیدونستیم ساکن کیش شده تا حدودی با هوای گرم و شرجی و آفتاب سوختگی عماد بعد از شنا و بیماری ناگهانی آنی که منو ساعت یک صبح برای گرفتن دارو راهی بیمارستان کیش کرد تاحدودی کمرنگ شد اما درمجموع خوش گذشت. 

وقتی هم که برگشتیم اخوی گرامی که یک روز بعد از ما راهی مشهد شده بودند برگشتند و دستمون به مهمون بازی بند بود. 

بگذریم. این هم از بقیه خاطرات متعلق به معاینه دانش آموزان. 

1. (14+) به درخواست یواشکی مادر بچه بهش گفتم: اگه باز غذاشو نخورد بیارینش اینجا تا براش یه آمپول بنویسم. مادر بچه گفت: میبینی .... (اسم بچه) آقای دکتر یه آمپول بزرگ داره اگه غذا نخوری میارمت بهت بزنه! 

2. همکار خانممون (به درخواست یکی از دوستان به جای خانم همکارمون!) به مادر بچه گفت: شوهرتون سیگار هم می کشه؟ گفت: اون نون نمیخوره که پول خرج نشه سیگار بکشه؟! 

3. به مادر بچه گفتم: وزن بچه تون زیاده. گفت: واقعا؟ من همه اش فکر میکردم وزنش کمه هی به زور بهش غذا میدادم بخوره! 

4. همکار خانممون به بچه گفت: وزنت بالاست دیگه باید چیپس و بستنی و پفکو خیلی کم بخوری. بچه گفت: آخه اینجوری که نمیشه! 

5. به بچه گفتم: آب دهنتو قورت بده. شروع کرد به کشیدن نفس عمیق! مادرش گفت: نه آب دهنتو قورت بده. بچه نفسشو حبس کرد! گفتم: نه آب دهنتو قورت بده. یه کم فکر کرد و بعد یه تف گنده انداخت روی زمین! 

6. همکار خانممون به مادر بچه گفت: وزنش زیاده چیپس و پفکشو قطع کن اما بستنی زیاد مشکلی نداره. مادرش گفت: اتفاقا چیپس و پفک نمیخوره اما روزی چهار پنج تا بستنی میخوره! 

7. به مادر بچه گفتم: توی قلبش یه صدای اضافی داره باید ببرینش پیش متخصص. گفت: اون مشکلی نداره همه خاله ها و عمه هاش هم دارند! 

8. همکار خانممون به مادر بچه گفت: وزنش کمه یه کم غذاشو بیشتر کنین. مادر بچه گفت: مدتیه رژیم گیاهخواری داره! 

9. پدر بچه گفت: به بچه ام بگین که اگه غذا نخورد چی میشه؟ گفتم: اگه غذا نخوره که اصلا بزرگ نمیشه مدرسه هم راهش نمیدن. پدرش گفت: عجب چیزی گفتی دکتر! این از خداشه که مدرسه نره! همین الان داره میگه میشه من به طور اینترنتی برم سر کلاس و امتحان بدم؟! 

10. متاسفانه تقریبا همه بچه ها امسال دندونهاشون داغون بود نمیدونم چرا؟  

۱۱. خیلی ناراحت کننده بود وقتی مادریو دیدم که بعد از سالها نازائی صاحب بچه های سه قلو و فلج شده بود. یکی یکی بغلشون میکرد و میاورد توی اتاق معاینه.

پ.ن1: خب خاطرات بچه های امسال هم تموم شد. 

پ.ن2: خدائیش فکر نمیکردم کیش اینقدر گرم باشه! از هواپیما که پیاده شدیم به عسل گفتم: هوا گرمه یا سرده؟ گفت: هوا داغه! 

پ.ن3: با تعریف هائی که از فیلم شهر موشها 2 شنیده بودیم امشب رفتیم و دیدیمش. خدائیش اونقدر که توی بعضی وبلاگها ازش تعریف کرده بودند ازش خوشم نیومد. با دیدن هربخشی از فیلم یاد یه فیلم دیگه می افتادم! از هری پاتر و ماتریکس گرفته تا رسوائی! باز جای شکرش باقیه که سر موش ها چادر نکرده بودند! 

پ.ن4: عماد بعد از مدتها وبلاگشو آپ کرده و هرروز ازم میپرسه چرا کسی برام کامنت نمیگذاره؟ میگم: خب حق دارن. مگه علم غیب دارن که آپ کردی؟ راستی شما علم غیب ندارین؟! 

پ.ن5: عماد آدرس وبلاگشو به چندنفر از فامیل داده بنابراین خوشحال میشم اگه براش کامنت میگذارین اشاره ای به این وبلاگ نداشته باشین! باتشکر.

بعدنوشت: یادم رفت ابراز شرمندگی کنم به خاطر این که فرصت پاسخگویی به کامنتهای محبت آمیزتون توی پست قبل وجود نداشت

نظرات 55 + ارسال نظر
miss.hiss یکشنبه 28 دی‌ماه سال 1393 ساعت 02:06 ق.ظ http://whitelife.blogfa.com/

1.چه عجب !
9.خخ
10.بیچاره پدر مادرا ! بزرگ شدن تازه یاد دندوناشون میفتم!هزینه دندون پزشکی هم که اووووووووووووووو!!!
آخی عسلللل

1. یعنی قبلا هم باید آمپولشون میزدم؟
ممنون از نظرتون

شاعر شنیدنی ست چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:30 ق.ظ http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

هوا داغه
اینقد این عسل خانوم به دلم نشسته که خدا می دونه
دلم واسه اون مادره سوخت توجیه بعضی کارای خدارو نمی فهمم

ممنون
من هم نمیفهمم

نسیم سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:57 ب.ظ

دکتر شما چقدر منحرفینمورد 1 اصلا لازم نبود +14 بنویسین دکتر جماعت به چه چیزایی که فکر نمیکنن ادم میترسه مشکلشو واضح بگه والاا

اگه 14+ نبود که اصلا نوشتن نداشت
خخخخخ

عماد پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ

بابا خاطراتت خیلی باحال بود:)!!!.اما
حالا چرا بشون گفتی در مورد اینجا چیزی نگن ها!؟

ممنون
چون من نمیخوام مثل تو همه جا جار بزنم که وبلاگ دارم
میخوام راحت بنویسم بدون این که آشناها بخونن

مهدی پنج‌شنبه 10 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:17 ق.ظ http://bivatan.blogsky.com

همکار خانممون فکر کنم به شیوه قدیمیا میشه همکار همسر شما نه همکار شما. درسته؟

ای بابا
شما هم چه گیری دادین به این همکار و خانم!

هیوا دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:30 ب.ظ http://jojehordakezesht.blogsky.com/

سلام
بی ربطه می دونم ولی چون به فاصله کمی بود، برای شما هم نوشتمش.
مثل اینکه این تب پزشکی دوباره داره عود می کنه!
وقتی کامنت "میم" رو برای مشاوره دیدم ، گفتم بابا چه حوصله ای دارن مردم. تا اینکه دیروز همکلاسی ام (ما در مقطع دکتری و در تاپ ترین دانشگاه ایران برای این رشته، درس می خوانیم) گفت: " امسال کنکور پزشکی می دم و چون یکسری واحد ها رو گذروندیم حدود یکسال جلو هستم و بعد هم که شیفت هام رو می خرم و به جای اینکه علاف بشم که کدوم دانشگاهی منو بر میداره خودم مطب می زنم و بدون استرس پول در می آرم و زندگی می کنم. "(البته ایشون در آوردن رتبه های زیر 5 ید طولایی دارن)
از وقتی که اینا رو شنیدم انگار که قراره برای من حکم ببرن و بگن باید انجام بدی ، یادم که می یاد استرس می گیرم. واقعا نمی تونم این طور تغییر جهت دادن ها رو بعد از یه عمر تلاش درک کنم.
البته فکر کنم تزش رو که دفاع کنه کلا نظرش عوض بشه.

سلام
من نمیتونم بگم امیدوارم نظرشون عوض بشه چون ممکنه واقعا به پزشکی علاقه داشته باشند
امیدوارم هرطور صلاحشونه همون بشه

golnaz دوشنبه 7 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:56 ق.ظ

من که گیج شدم بلاخره همکار خانمتون یا خانم همکارتون

ای بابا یعنی این قدر مهمه؟
منظور یکی از همکاران ماست که متعلق به جنس مونث میباشد!

حسین شنبه 5 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:14 ق.ظ

دکتر آدرس بلاگ آنی چیه ؟

دومین لینک توی لینکدونی منه
با اسم در مسیر زندگی

sh&sh جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:37 ب.ظ

به نظر من ادم بچه خودشو که خیلی دوست داره و حتما بهش میرسه ولی هنر اونه که بتونی دست یه بچه ی میازمندو بگیری حالا چه بترسم چه نترسم که پامه مجبورم خودمو واسش اماده کنم خوش حال میشم تو انتخاب اسم کمکم کنید چون به اقای همسر اجازه ی دخالت ندادم واسه ی تلافی بچه دارشدن بی هماهنگی و پخش کردن خبرش

خب اون که بله
وا شما بچه دار نشدین؟ فقط آقای همسر شدن؟!
آرمین هم هست و همین طور آرش

بانمک جمعه 4 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:41 ب.ظ

همیشه گرمترین شهر اهواز بوده، اینجا مغزمون داره بخار میشه! البته الآن بهتر شده تیرماه و اوایل مرداد خیلی ناجوره، تشریف بیارین از گرما لذت ببرین..خخخخخ

گرمترین مرکز استان اهوازه نه گرمترین شهر
چشم مزاحم میشیم!

میم پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ب.ظ

یه مشاوره ازتون میخوام
29 سالمه و امسال میخوام کنکور تجربی بدم
فوق لیسانسه گرافیک دارم
از رشته های علوم تجربی خوشم اومده
به نظر شما دیر نیست تو این سن
مثلا برای پزشکی یا داروسازی خوندن؟

اولا امیدوارم همه فکرهاتونو کرده باشین
ثانیا موقع کنکور دیگه 29 سالتون نیست مطمئنا!
دروس پزشکی و داروسازی هم هفت هشت سال طول میکشن و بعدش هم باید برین طرح (مگه این که شرائط معافیت از طرحو داشته باشین)
دیگه باتوجه به وضعیت اقتصادی و خانوادگی تون هرطور که صلاح میدونین

دختر پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:38 ب.ظ http://intotheunknown.blogfa.com/

سلام آقای دکتر
خوشحالم که برگشتین و اینکه سفر به شما و خانواده ی محترم خوش گذشته.
خانوم همکار و همکار خانوم دوتاش ابهام معنایی داره! حالا چه اصراری روی گفتن جنیست همکارتون دارید؟ مگه فرقی میکنه همکارتون خانوم هستش یا آقا؟! :)

سلام
ممنون
از نظر من اهمیتی نداره اما میترسم بعد بعضی ها بگن چرا مخفی کردین که با یه خانم توی یه اتاق بودین؟!

sh&sh پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:00 ب.ظ

چه بچه های بامزه ای...ولی بچه فقط از دور بامزست همسر منم زیاد از خاطرات شما داره ولی علاقه ای به وبلاگ نداره
یکی مثل اون خانوم که بچه دلش میخواست و نمیشد یکی مثل من که نمیخوام و ..... من دوست دارم از پرورشگاه بچه بیارم ولی اقای همسر میگن اول خودمون بیاریم بعد تازه داشتم به این حرف فکر میکردم که اقا کله بیمارستانو شیرینی داده من خودم بعده همه فهمیدم الانم بسیااار افسردم و حوصله ندارم دلم میخواد شوهرمو پرت کنم بیرون ببخشید زیاد شد دردل شد....راستی اسم پسر با آ بلد نیستین؟

ببخشید من نفهمیدم
یعنی برای بچه دار شدن مشکلی ندارین و میخواین از پرورشگاه بچه بیارین؟
امیدوارم فقط به خاطر تناسب اندام یا ترس از زایمان نباشه
آرمان البته اگه فکر کنم احتمالا اسامی دیگه ای هم به ذهنم میرسه

ریحان پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:59 ب.ظ http://itwasntme.persianblog.ir

همه س مشکلات مادرا ی مریضاتون که وزن بچه است که!

مادر نشدین هنوز!

ستاره بامداد پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:37 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

وای چقدر اون خانومه که سه تا بچه فلج داشته گناه داره ، چند وقت پیشا بود که تو اخبار اعلام کردن یه پدرومادری فکر کردن بچشون مریضه و رهاش کردن در صورتی که بچه سالم سالم بود ، اونوقت این خانم بچه هاشو یکی یکی بغل می کنه و واسه معاینه مدرسه می بره ، بعضی از آدما آسمونین.....

واقعا

جودی پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:06 ب.ظ http://medlife92.blogsky.com

فقط اون بچه هه که تف کرد رو زمین
هنوز واژه ی آب دهنت و قورت بده برای تعریف نشده بود

ممنونم

مهسا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:51 ب.ظ http://med90mahsa.blogfa.com

خاطرات این قسمت خیلی بامزه بودن اقای دکتر مخصوصا اون کوچولویی که نمیدونست قورت دادن یعنی چی راستی وب عماد جونم جالبه نسبت به سنش خیلی خوب مینویسه

ممنون از لطفتون
از طرف عماد هم ممنون

آرزو پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ق.ظ http://barahoooot69.blogea.com

وبلاگت جالبه...مرسی

ممنون
خواهش

سمیرا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:39 ق.ظ

من عاشق دوچرخه سواری تو کیشم

بله البته برای جوونها خوبه

سمیرا پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:38 ق.ظ

"1 صبح " واسه کیش کاربرد نداره باید گفت "1 اول شب"

بانمک پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:17 ق.ظ

، یعنی از اهواز گرمتر بود؟!خخخخخخ

نمیدونم مگه اهواز چقدر گرم بوده؟

امیلی پنج‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ق.ظ

سلام مورد 5 عاااالی بود :))
11. یاد حرف دکتر مهران افتادم که یبار راجع به بزور خواستن چیزی از خدا میزد که بصلاح نباشه و...
راستی من فکر نمیکردم عماد انقدر بزرگ باشه (ماشالا )! یه بچه 3-4 ساله تو ذهنم بود!! دیگه باید بگیم آقا عماد پس

سلام ممنون
دکتر مهران کی هست اون وقت آیا؟

مهربان چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:07 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

سلام
دکتر فکرتون منحرفه ها
آمپول
مادر بچه که چیزی نگفته
البته نظر شما هم محترمه

سلام
مگه من حرف خاصی زدم؟
شمائین که یه فکر دیگه می کنین!

فردا سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:34 ب.ظ http://med84.blogfa.com

سلام...
حالا آنی حالش خوب شده؟
مورد دو و به خصوص 5 خیلی بانمک بودن.
پ.ن 4: ینی حالا ما باید بریم وبلاگ عماد و کامنت بذاریم؟!

سلام
اختیار دارین نسخه های من معجزه میکنه!
ممنون
هرطور صلاح میدونین!

ستاره سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 09:02 ب.ظ

سلام آقای دکتر
خسته نباشید
مورد 11: استاد روان شناسی من می گفت مادری 18 ساله 3 بچه مبتلا به سندرم داون با عقب ماندگی ذهنی شدید داشت خیلی سخته برای اینچنین مادرانی.
پی نوشت 2: ما چند سال پیش اواسط تیر ماه رفته بودیم کیش!!

سلام
ممنون
واقعا سخته و اوج بدشانسی چون توی اون سن احتمال بروز سندرم داون خیلی کمه

بانو سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:42 ب.ظ http://anarshi93.persianblog.ir/

قدر جالبه وبلاگتون در نوع خودش
خاطراتتون و حتی لحن پاسخگویی به نظرات
خوبه که برای پاسخگویی به تمام نظرات وقت میذارید

ممنون از لطفتون
وظیفه است

لژیونلا سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:28 ب.ظ

سلام.
امیدوارم بهتون حسابی خوش گذشته باشه.
شهید بهشتی

سلام
ممنون
این که اسم گوینده این جمله نیست هست؟!

morteza سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:09 ب.ظ http://psoriasis2.blogfa.com

سلام
رسیدن به خیر دکتر
١.دکتر این چیزا رو نگین واسه ما جوونا بدآموزی داره
٣.عادت تمام مادرهای ایرانی
٨. احیانا بینی شون رو عمل نکرده بودن؟
١٠.انصافا پیشنهاد خوبیه، مردیم تو این ترافیک اول مهر
پ ن٢ : به قول شاعر " سرزمین آتیشه، کیشه کیشه"

سلام
ممنون از نظرتون
10.؟

شیــــدا مهرزاد سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 02:57 ب.ظ http://manohichkas.mihanblog.com

سلام آقای دکتر.سفر به خیر.
5:
9:
11:خیلیــــــــــــــ ناراحت شدم...

سلام و ممنون
11. من هم همین طور

هیوا سه‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:17 ب.ظ http://jojehordakezesht.blogsky.com/

سلام
کیش همیشه گرمه ، چه رسد به تابستان! ما رفتیم اردبیل . خیلی خنک بود. لباس گرم می پوشیدیم شب ها که بیرون می رفتیم. حال و هواش دقیقا پاییزی بود.
9:
پ.ن 2: آخی! همیشه توصیفات بچه ها گویا تره.
پ.ن: موافقم. منم یه پست راجع بهش دارم.

سلام
بله دفعه پیش آبان ماه رفته بودیم و گرم بود
پیشنهاد من هم یه جائی همون طرفا بود که تائید نشد!
مزاحم وبلاگتون میشم

مریم دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:36 ب.ظ http://drmim.persianblog.ir/

سلام اقای دکتر
چرا آنی عکس های عسل رو نمیذاره
دلمون آب شد

سلام
بهتر نیست از خودش بپرسین؟

میم دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:20 ب.ظ

حالا چرا+14؟؟

پس چند؟!

حسین دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:31 ب.ظ

و همچنان منتظر عکس عسلیم

انشاءالله پست بعدی وبلاگ آنی

پژمان دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:10 ب.ظ http://lahzelahzeomrman.mihanblog.com/

همه جالب بودن ولی اون مادر بنده خدا که سه قلو داشت خنده رو به کامم زهر کرد
به عماد خان هم سر زدم

ممنون
شرمنده
ممنون

پیمان دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:53 ب.ظ

سلام، من مدتی است که وبلاگ شما را میخونم، و همیشه هم به خودم قول میدادم که براتون یه چیزی بنویسم و بعد هم یادم میرفت، انشا.. که موفق و موید باشید،

سلام
کار خوبی می کنین که اینجارو میخونین!
ممنونم شما هم همین طور

خانوم کاکتوس دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:52 ب.ظ http://misskaktoos.blogfa.com

سلام ، سفر به سلامت آقای دکتر :)

تا حالا شده عسل و عماد رو هم با آمپول تهدید کنید ؟:)

اون بچه که کلا با نفس عمیق مشکل داشت خیلی‌ با مزه بود :) ، حالا باز خوبه خودش رو خفه نکرده و جان سالم به در برده

سلام ممنون
هیچوقت
ممنون و واقعا

عاطفه دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:27 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام اقای دکتر
الان حال آنی خانم خوبه؟
آخی شهرموش ها خیلی ازش خاطره دارم داداشم بهم میگفت منو یاد دم باریک میندازی آخرش هم نفهمیدم کجای من به اون موشه دم باریک میخوره
عمادبرنزه شده

سلام
دست شما درد نکنه خودم براش نسخه نوشتما!
چون قیافه تونو ندیدم نمیتونم نظری بدم!
چه جورررر

ققنوس دوشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:54 ق.ظ http://ghoghnooshope.blogfa.com/

سلام آقای دکتر رسیدن بخیر
می گم امروز همکار خانمتون یا خانم همکارتون خیلی نقش پررنگی در خاطرات شما داشت.
همچنین رژیم پفک و چیپس و بستنی.
راستی دندون ّای پسرم هم با اینکه مسواک را بطور مرتب می زنه ولی پوسیدگی پیدا کرده آقای دکتر. طفلی خیلی ناراحته.
سه قولوهای فلج چقدر ناراحت کننده. یعنی همشون فلج بودن؟؟ آخه چرا؟؟؟

سلام
موافقم
ظاهرا فقط پسر شما این مشکلو ندارن
بله هرسه شون جالب این که دوتاشون پسر بودن و یکی دختر!

هانیه یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:20 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام خدا رو شکر که سفر خوش گذشته از این اتفاقات هم تو سفر پیش میاد مهم کیفیه سفره
وای الهی عسل ماشا الله چه زود بزرگ شد حرفم میزنه
وبلاگ عمادم میرم و نظر میزارم

سلام
ممنون از لطفتون
شما لطف دارین

می یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:42 ب.ظ

یه جا از قول یکی یه خاطره نوشتید یه دیوانه ای زنها رو لخت میدید طرف بهشون گفته باسنتون رو رنگ کنید ! اینم از اون حرفا بودا ! شما مثلا یه عمر درس خوندی اونم پزشکی !

اون پستو خوب یادمه
اونجا هم فقط نقل قول کردم و فکر کنم نوشتم که خودم هم باورم نشد

می یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 06:19 ب.ظ

نوشتی فمنیسم بیخود زور نزنین . چشماتون رو خوب باز کنید تو کوچه خیابون دروهمسایه با خود بودن و چن پله بالاتر از باخود بودنش رو ببینید !

من نوشتم فمنیسم؟

گیلاس آبی یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:07 ب.ظ http://thebluecherry.blogfa.com

چیز اصولا باید بزرگ باشه!!
چیزی که بزرگ نباشه,چیزه!!

تکبیر!

زرین یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:35 ب.ظ

واقعا شرمنده، میشه کامنت اولی رو تایید نفرمایید، خیلی ممنون.

خواهش میگردد چشم

مهتاب یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 03:11 ب.ظ

سلام
همیشه به سفر و خوشی!
برای سه قلوهای فلج ناراحت شدم،هر سه معلول باشن خیلی سخته
در مورد شهر موشها با شما هم نظر هستم،صحنه های تقلیدی زیاد داشت،گربه چاق هم شبیه گربه نره تو پینوکیو بود

سلام
ممنون
من هم همین طور
دقیقا

فاطمه یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 02:57 ب.ظ

سفر بخیر دکتر !خیلی جذاب بودند ! به جذابی بچه ها!

ممنون از لطفتون

مریم یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام آقای دکتر :) خدارو شکر که خوش گذشته و چقدر بد که آنی مریض شده و عماد آفتاب سوخته ...

ما کلی به این مورد 5 خندیدیم :)) سر کار برا همکارا خوندم و باعث خنده همه شد :دی
من باشم نمیتونم نخندم :))

سلام ممنونم
خنده تون مستدام

نادم یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:30 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

نوشته های من برایم
حکم دریا برای ماهی است
من نمی نویسم
دلمه که با کلمات رفاقت داره
از پشت خروارها ویرانی
آمده ام
تا با شما لحظه ای آرام گیرم

با من آیا؟

زرین یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 01:21 ب.ظ

مرسی از بابای مهربون عماد و عسل

خواهش

زهره یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:55 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com

سلام آقای دکتر
مورد 5 شاید بچهه از قصد این کارو کرده
شهرموشها رو دوست نداشتین ؟من خیلی خوشم اومد مخصوصا از خانواده کپل

سلام
یعنی؟
جالب بود اما نه درحدی که انتظار داشتم

باران لاهیجی یکشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 11:13 ق.ظ

مورد 2 و 5خیلی جالب بود

مورد 11 خیلی غصه دار شدم

به وب عماد خان هم سر زدم

ممنون
من هم همین طور
ممنونم و ممنون که به این وبلاگ اصلا اشاره نکردین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد