جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (152)

سلام 

1. میخواستم گلو یه بچه رو ببینم اما دهنشو باز نمیکرد. مادرش گفت: اگه دهنتو باز کنی دکتر بهت شکلات میده. اما فایده ای نداشت. بالاخره مجبور شدم به زور دهنشو باز کنم. وقتی میخواستن برن بچه گفت: من که بالاخره دهنمو باز کردم پس شکلاتمو بده! 

2. ساعت دوازده شب یه پسر حدودا هجده ساله با پدرش اومد که سرما خورده بود. نسخه شو که نوشتم پدرش گفت: این پسر دیشب همین ساعت اومده این جا خانم دکتری که شیفت بوده بهش گفته آخه این موقع شب برای سرماخوردگی میان دکتر؟ پسرم هم خجالت کشیده و برگشته خونه من هم بهش گفتم امشب باهات میام اگه همون خانم دکتره بگو تا دفترچه تو بکنم تو حلقش! 

3. دختره گفت: برام کپسول می نویسین؟ گفتم: از کدوم کپسولا؟ گفت: از همونا که وقتی میخوری دیگه نمیخواد آمپول بزنی! 

4. نسخه مرده رو که نوشتم گفت: ممنون. من هم قرار بود همکارتون بشما اما قسمت نشد. گفتم: چطور؟ گفت: یه امتحان استخدامی توی اداره بهداری شرکت کردم اما توی مصاحبه رد شدم! 

5. مرده پرسید: آزمایشگاه اینجا قند ناشتا رو میگیره؟ گفتم: بله. گفت: اون وقت قند دو ساعت بعد از غذا رو هم میتونه بگیره؟! 

6. پیرزنه گفت: برام آمپول مینویسی؟ گفتم: از کدوم آمپولها؟ گفت: از همون آمپول خاکی ها که روشون آب میریزن! 

7. برای یه بچه سرماخورده دارو نوشتم. مادرش گفت: این هفته پیش آبله مرغون گرفته. طوری نیست حالا آنتی بیوتیک بخوره؟! 

8. مرده نسخه که براش نوشته بودم گرفت و بعد اومد توی مطبو و گفت: این آمپول پنی سیلین ها رو باید با یکی از این آب مقطر ها بزنم؟! 

9. خانمه بچه شو آورده بود و می گفت: از دهنش بوی مرده میاد! 

10. گلوی بچه رو که نگاه کردم مادرش گفت: گلوش عفونت داره؟ گفتم: بله. مادره گفت: وااااای عفوووووونت! 

11. داشتم یه مریض میدیدم که گفتند یه مریض بدحالو آوردن. رفتم سراغش و گفتم: این که تموم کرده. بعد از انجام کارهای لازم برگشتم توی مطب. دستمو بردم جلو تا خانمه رو معاینه کنم که گفت: به جسد که دست نزدی؟! 

12. مرده گفت: دفترچه مو بردم عوضش کنم میگه این هنوز برگ داره عوضش نمیکنم. خب حالا شاید برگه هاش تموم نشد نباید عوضش کنه؟! 

پ.ن1: شرمنده به خاطر تاخیر طولانی در آپ کردن. 

پ.ن2: خدائیش من چطور یه زمانی هرروز میومدم و به نظرهام جواب میدادم؟ 

پ.ن3: یکی دیگه از دوستان دوران دانشکده هم ایرانو ترک کرد و رفت انگلستان. به سلامتی. 

پ.ن4: از همون اولی که این پستهای خاطراتو مینوشتم حداکثر سه تا پشت سر هم مینوشتم و وسطش یه پست دیگه و هیچ اتفاقی هم نمیفتاد. از زمانی که این موضوعو توی وبلاگ نوشتم هی قر و قاطی میشه و حالا هم که یه علامت سوالو مجبور شدم یه پست حساب کنم! 

پ.ن5: به عسل میگم: مگه قرار نبود دیگه شلوارتو کثیف نکنی؟ دستشو مشت میکنه و میاره جلو و میگه دستتو بیار. بعد دستشو کف دست من باز میکنه و میگه: بیا! 

میگم: این چی بود؟ میگه: این قول سفیده که دیگه توی شلوارم پی پی نکنم!

نظرات 43 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:28 ب.ظ http://nasim1375.blogsky.com

سلام!!!
چ خاطرات باحالی!!!
کاش منم امسال دکتر بشم!

سلام
ممنون
امیدوارم همون چیزی که به صلاحتونه بشه

عطیه شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:52 ق.ظ

2-چون شاغلم، ترجیح میدم شبا برم دکتر؛ اوایل که تازه وبلاگتونون میخوندم، شبا روم نمیشد برم دکتر
9-
پ.ن3: بهترین کاره

شرمنده که باعث ناراحتی تون شدم

اوا شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:20 ب.ظ

سلام
یادمه یه بار استامون تعویف میکرد به شهرى که یادم نیست کجا بود!از واژه ى عفونت به جاى سرطان استفاده میشده در زبان محلى و ایشون هم چون نمیدونسته یه چند نفرى رو در سر حد مرگ ترسونده بوده!

سلام
واقعا؟ لابد به عفونت هم میگفتن سرطان

تنها یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:38 ب.ظ

من خیلی تنهام همه منو میزنن همه به من رور میگن من از همه کتک میخورم
ای خداااااا چرا من اینقدر ضعیفم
حالا که اینا رو مینویسم در حال گریه هستم خدایا یه کم به من قدرت بده تا حداقل بتونم در مقابل کتک های دیگران دوم بیارم
خدااااا

مطمئنین میخواستین برای این وبلاگ کامنت بگذارین؟

maryam.k جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

نیدونم این یعنی جه؟؟؟

وبلاگو باز کنین تا بفهمین

maryam.k جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:28 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

پست جدید لطفا حتما ممنون

پس فکر کردین برای چی نشستم پای کامپیوتر؟!

یاس پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:23 ق.ظ

۲)
۱۱)دستاتونو شستین؟!

جونم عسل جون

ممنون از لطفتون
11. نه بابا!

مامان طهورا چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:42 ب.ظ

سر اون چهارمی من و همسرم کلی خندیدیم

خنده تون مستدام

یاسمن چهارشنبه 6 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:36 ب.ظ

چرا که نه! می شدین دکتر مورد علاقش

xy سه‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://manosarneveshtema.mihanblog.com

سلام دکتر
بالاخره موفق شدم ارشیوتونو کامل بخونم این دیر اپ کردن های شما این خوبی هم داره که دست به دامن ارشیو میشیم
جونم عسل...حالا این قوله سفیدو از کجا یاد گرفته؟
پی نوشت3:چه قدر تاسف اور...همه ی قشر تحصیلکرده هامون دارن میرن این10امین نفری بود که تو این هفته شنیدم داره میره...

سلام
چه حوصله ای دارین خداییش!

سیدعلی یکشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:16 ب.ظ

سلام دکتر.
اگه میشه وبلاگ زیر رو برای بازدیدکنندگانتان معرفی نمایید:
www.pezeshktanha.blogsky.com
باتشکر

سلام
چشم

پژمان شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:57 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
من در حکمت کار عسل خانم موندم. قول سفید یعنی چی؟ فکر کنم پیر شدم از کار این جوون ها سر در نمیارم

سلام
من هنوز موندم چرا چنین چیزیو گفت؟

یاشل.ماجراهای خواستگاری جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:04 ب.ظ http://majerahayekhastegari.blog.ir

الان مگه به نظرا جواب نمیدین؟
نکته ش اون کلمه هر روز بود؟

بله
همون

mahpari جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:54 ب.ظ http://mahpari.blogsky.com

ممنونم.همچنین.

خواهش

یاسمن جمعه 1 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:24 ب.ظ

1/روش اون مامان مهربون که بچشو قلقلک داد دهنشو باز کرد که بهتر بود

قبول دارم
اما انتظار که نداشتید من قلقلکش بدم؟!

maryam.k پنج‌شنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:54 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

ولی از شوخی گذشته خیلی بامزه بودید اینجا اخیییییی

بامزگی از خودتونه

ستاره بامداد چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:24 ب.ظ http://morningstars.blogsky.com

سلاااام بالاخره منم اومدم!!!
میگما الان خوبین؟؟؟ احیانا دفترچه ای چیزی تو حلقتون نیست؟؟؟

سلام خوش اومدین
نه بابا من که نسخه شو نوشتم

زهره خاموش چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:45 ب.ظ

عکسا را تازه در وبلاگ آنی جان دیدم .......خدا حفظشون کنه خوشگلن بزنم به تخته

زیارتتون قبول!
پس منتظر باشیم ببینیم کی توی خیابون میبینینشون؟!

مریم چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:15 ب.ظ

خدا خیرتون بده...بعد از مدت ها از ته دلم خندیدم..بعضی هاشون واقعا جالب بودن

خنده تون مستدام

زهره خاموش چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:37 ب.ظ

سلام....کی عکس بچه ها را گذاشتین که من ندیدم آخ..؟؟؟؟تو کامنت maryam.k خوندم ،تعجب کردم...دوباره عکس بذارین

سلام
من نگذاشتم که
توی وبلاگ آنی میتونین ببینینشون

دکتر نگار چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:51 ق.ظ

خداییش صبورین دکتر.من که اگه بودم دقیقا کار همون خانم دکتر رو میکردم
به جسد هم خوب نیست ادم دست بزنه
عسل هم عشقهههههههه

انگار دلتون برای یه دفترچه توی گلوتون تنگ شده ها!
واقعا
ممنون

ماهپرى چهارشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:17 ق.ظ

بله ممنونم و البته طى تحقیقات گسترده اى که داشتم
مصرف طولانى مدت و زیادش هم باعث سرطان روده میشه
دکتر من زیاد نمیخورم ونوستات رو
اما غذام خیلى چرب باشه حتماً یه دونه بعدش استفاده میکنم...

کار درستی میکنین که مرتب مصرف نمی کنین
موفق باشید

maryam.k سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:53 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

اخی بذارید بعد کنکور عمیقا نگاه کنم بگم بهتون...
راستی فک کنم تو عکستون تو مرز شکستن بغض بودید بعدشم یه گریه حسابی کردیدا...
بعدشم این جه وضعشه پاهاتون جرا پوشیده نیست؟!؟

پس منتظریم!
نمیدونم یادم نمیاد
شرمنده اگه باز عکس گرفتم حواسمو جمع می کنم

tarlan سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:34 ب.ظ http://tarlantab.blogfa.com/

زنده باشه عسل عزیز که قول سفیدش معرکه بود[گل]

ممنون

مریم سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:45 ق.ظ

2- من یه بار ساعت 12:50 شب از خونه فامیل برمیگشتم و رفتم جلو این درمانگاهای شبانه روزی آمپول تقویتی برنم! اینا خواب بودن و در رو بسته بودن و من در زدم و در رو باز کردن و گفتم آمپول دارم. وقتی پذیرشش دید تقویتیه بهم گفت : خدایی برا آمپول تقویتی این موقع شب اومدی؟؟؟
من کلا حواسم به ساعت نبود :دی

4- اینو گفتین یاد این افتادم که همیشه میگن پرستارا بیشتر از دکترا ژست میگیرن.
پریروز با چشمام دیدم این موضوعو :دی

پ.ن5 - شما با داشتن این بچه ها پیر نمیشید.
امیدوارم همیشه اینقد شیرین و از همه مهمتر سالم و سلامت باشن

2. خدائیش حق داشته غر بزنه!
4. کاش مینوشتین
پ.ن5. ممنون

maryam.k سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 04:23 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

من فک کنم یا خواهر شمام یا انی جون که منو گم کردید

عکس من که گوشه وبلاگ هست ببینین شبیهه یا نه؟!

پونی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ب.ظ

دست مریزاد

بلاگفا به ما خوشبختانه مرخصی بدون حقوق داده و فعلا بیکاریم

ممنون
وای بدون حقوق چطور زندگی میکنین پس؟

زهره دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:34 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com/

1 به بچه شکلات دادین ؟؟
2
3 این دخترو خوب درک میکنم
پ ن 5 یه عالمه بووووس برای عسل جون

1. شکلاتم کجا بود؟
ممنون از نظرتون

** دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 ب.ظ

خیلی آدم با جنبه ای هستین من فک کردم یا ثبت نمیکنید یا فحش میدین

دلیلی نداشت وقتی دارین نظرتونو میگین
اون هم خیلی منطقی و بدون توهین

ماهپرى دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:57 ب.ظ http://www.mahpari.blogsky.com

سلام دکتر
ممنون از توجهتون
ونوستات قرص بدى هست،؟ خوردنش مانعى داره؟

سلام
خواهش
نه ولی برام جالب بود که از این سن شروع کردین
ضمن این که میگن مصرف طولانی مدتش ممکنه در بعضی ها خطر مشکلات قلبی رو بالا ببره (فقط در چند درصد نه در همه)

مریم دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 03:03 ب.ظ

بعضی از خاطرات اصلا جالبنبود و خیلی عادی بود

ممنون از نظرتون

مرجان دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 02:40 ب.ظ http://mahroo1371.blogfa.com

سلام
عسل جان شما فوق العاده ست ... از عماد خان خبری نبود؟
مثل همیشه عالی بود!
شماره 9 هم که عالی تر

سلام
ممنون انشاءالله پستهای بعد
ممنون

وانی یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ب.ظ

بچه بودیم تهدبد می کردیم فردا بابامو میارم سرت!!
9،10 و11 دیگه انفجار خنده بود خب دکتر دستاتونو بشورید دیگه خدایا لاتاری برنده نمی شیم اشکال نداره اقلن یه پولی بفرست بریم توریستی حال کنیم عسله و قولش


ممنون
قبول نشدین؟ من که اصلا شرکت نکردم

** یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:47 ب.ظ

ببخشیدا خیلی معذرت میخوام ولی









خیلی بی مزه بودن همشون مخصوصا 7...
شماره 7 کجاش خنده دار بود؟؟؟
باز ببخشید

چه عجب!
یه نفر نظرش مثل خودم بود
چیو ببخشم؟ خب نظرتون اینه دیگه!

علی یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:08 ب.ظ http://بخدا دارم!!! فقط بلاگفا خرابه!

سلام دکتر جان
خوبین؟؟؟؟
من همونم که گفتم میخوام دکتر شم!!!!
خیلی کم مونده دکتر
کمتر از 1 ماه!!!!

استرسم خیلی زیاده!!!!
میشه یه راهنمایی کنین؟؟؟
پارسال تابستون برای استرس رفتم دکتر هم پروپرانولول داد هم فلوکستین
پروپرانولول رو که میخورم معدم درد میکنه(متاسفانه روزه هم نمیگیرم به دلیل ناراحتی معده!!!)
فلوکستینم که ساعت خوابمو به شدت میبره بالا!!!
به نظرتون چیکار کنم؟؟؟؟
خیلی استرس دارم...به کوچیکترین حرفای خانواده عکسالعمل نشون میدم
کمککککککککککککککککک

سلام
ممنون
چقدر شما خوش شانسین!
فلوکستین معمولا خوابو کم میکنه و به ندرت باعث خواب آلودگی میشه
با این وضعیت نیاز به آرامبخش دارین ولی عملا همه شون خواب آور هم هستند!

زهره خاموش یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:14 ق.ظ

سلام
خسته نباشید عید گذشته برشما مبارک
مورد 7 و 8 واقعا چیز عجیبی نبود ..شاید سوال بوده براش ....آخه من دیدم در بعضی تزریقات با دوتا آب مقطر تزریق میشه و مورد 7 هم ...
قول سفید عسل خانم هم برام جالب بود فکر نمیکردم همچین چیزی بخواد بگه...
قولها به چند رنگ تقسیم میشوند////؟؟؟

سلام
ممنونم بر شما هم مبارک
از یه نظر حق با شماست
یه توضیح کوتاه درجواب کامنت maryam.k دادم

مهرسان یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 09:27 ق.ظ http://mehrsanblogfa.com

چقد عالی ک دوستتون رفتن دکتر شماهم ی راهی پیدا کن برو اینجا نمیشه راحت بود

اگه دست خودم بود که خوب بود!

maryam.k شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:40 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

1.اینجور مواقع یه سیلی آبدار کار سازهااا یه بار امتحان کنید مشتری میشید...
2.شانس آوردید نبوده خانم دکتره وگرنه...
3.منم همیشه از اونامیخوام از دکترم...
4.الهی عزیزم خب حتما دوستداره ارزوهای ادما خیلی قشنگه
5.من یه بار از این ازمایشا دادم ههههههههه
6.پنسیلین؟الان واسم مامانم خوندم اینو مگه خو بنده خدا راست میگه دیگه خاکیه...
7.نکته این کجاش بود دکتر؟
8.اینم نفهمیدم...من کلا نوفهمم:-(
9.حتما ادم خواره مراقب خودت باش دکتر ما نگرانتیم
10.جه مامانه عفونت ندیده ای
11.ترس نداره؟؟؟دکتر رشته پرستاری هم تشریح داره؟
12.خب دلش دفترجه نو میخواد بدن بهش دل بجه رو الکی میشکنن
پ.ن1.همه دشمنات از دم شرمنده...
پ.ن2.بدید من جواب میدم جای شما. بلوگفای ما که قاطی کرده حالا نیست قاطی نکرده بود هزارتا کامنت داشتم...
پ.ن3.خوشبحالش دست راستش رو سر هممون
پ.ن4.به جشم اعتقاد دارید؟جشمتون زدن
پ.ن5.قول سفید جیه؟بعد از دیدن یکی از عکسای عسل که با داداش عمادش بودن فک کردم شبیه بجگی مامانم ولی الان با دیدن عکسش در حال خوردن اب با نی متوجه شدم جفت بجگیای خودمه بخصوص جشماش
جیگرشووو

1. کی جراتشو داره؟!
7. نکته اش این بود که چه ربطی داره؟
8. دور از جون. یه لحظه تصور کردم که لابد فکر میکنه میتونه پنی سیلینو بدون آب مقطر هم بزنه!
11. عادت میکنین. آناتومی که داره تشریحو مطمئن نیستم
پ.ن2: شما لطف دارین
پ.ن5: چه عرض کنم؟ نکنه با هم فامیلیم؟!

سیدعلی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام دکتر.
پ.ن1 قابل قبول نیست.

سلام
چرا آیا؟
من حق ندارم کار و زندگی داشته باشم آیا؟

ماهپرى شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 08:35 ب.ظ http://mahpari.blogsky.com

قول سفید
اخخخى چه شیرین...

ممنون

تناز بانو شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 07:19 ب.ظ

به جسد که دست نزدی؟
عسل قول سفید؟..

چرا اتفاقا
آره

هیسسس شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:59 ب.ظ http://yadat.mihanblog.com

سلام آقای دکتر.
خداخیرتون بده همگی جالب انگیزناک بودن... مخصوصن 2 و4و... اصن همشون. :دی
جونم عسل بانوی خوش قول...

سلام
شما لطف دارین

سودا شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 04:35 ب.ظ

سلام.ممنون از خاطرات.
پ.ن4) فقط باید بگم پس از چندین بار ک درباره ی عنوان مطالبو پست خااطرات و غیر خاطرات و ... مینویسین اصلا نمیفهمم قضیه چیه! هردفه ب خودم میگم حالا مهم نیس همین یه تیکه شو نفهمیدی! باز سری بعد میبینم توضیح دادینو باز من نفهمیدم!
خدایا! کجا رفت زمانهایی که به هوش و ذکاوت شهره بودم؟!!

سلام خانم دکتر و ممنون
واقعا؟ فکر نمیکردم چنین چیز ساده ای نیاز به توضیح داشته باشه
چشم بیشتر توضیح میدم
از زمانی که شروع به نوشتن پستهای خاطرات کردم با خودم قرار گذاشتم حداکثر سه تا پست خاطرات پشت سر هم بگذارم و بعدش یه پست از یه نوع دیگه (حالا یا معر یا خاطرات ناجالب یا خاطرات عهد عتیق یا ....)
کافیه یا باز هم توضیح بدم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد