جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (8)

سلام 

وقتی این پستو خوندین احتمالا میگین: دو هفته است آپ نکرده حالا هم چی نوشته!

اما طبق همون قرار کذایی با خودم (که دیگه خز شده از بس درباره اش اینجا نوشتم) نمیخواستم این بار پست خاطرات بگذارم. از طرف دیگه شیفتهای پشت سر هم و بعد خستگی های بعد از اون از یه طرف و این که اگه میخواستم آپ کنم آنی می گفت: تا حالا که نبودی حالا هم رفتی سر کامپیوتر یه طرف، چند چیز دیگه هم یه طرف که دیگه گفتن نداره! 

پس خدائیش این پستو تحمل کنین!  

ساعت حدود نه شب بود. توی یکی از شلوغترین درمونگاه های نزدیک ولایت. جمعیت بیماران محترم پشت در مونده بودند و یکی یکی (البته هرکدوم با چند همراه) می اومدند توی مطب. خدائیش نمیدونم اگه طبق دستورات میخواستم هر مریضو توی ده دقیقه ببینم چی میشد؟ 

همون موقع چند نفر اومدند توی مطب. یه مرد حدودا پنجاه ساله با موهائی نامرتب که بعضیشون هم سفید شده بودند با یه ته ریش. یه زن حدودا چهل ساله با چادر و لباس های مشکی. یه دختر نوجوون با مانتو و شلوار مشکی و یه بچه دو سه ساله که بی خیال دنیا به کیکش گاز می زد. 

معلوم نبود کدومشون مریضه، پس همین طوری گفتم: بفرمائین بشینین و چند لحظه بعد دختر نوجوون روی صندلی نشسته بود. گفتم: خب! بفرمائین. وقتی هیچ صدائی نیومد، سرمو یه کم بالا آوردم و به صورتش نگاه کردم. 

دختر کاملا آروم بود. اگه دقیق توی چشمهاش نگاه میکردی متوجه میشدی که یه غمی توشون هست. هیچ علامتی از اون شور و نشاط دختران نوجوون توی صورتش دیده نمیشد. مانتو سیاه، مقنعه سیاه و شلوار و حتی کفش سیاه هم این مسئله رو تائید میکرد. دختر خوشگل نبود. اما توی اون چشمهای درشت و ابروهای پیوسته، اون صورت بیضی و چشمهای قهوه ای که بی هیچ حالتی به زمین دوخته شده بود معصومیتی بود که صورتشو جذاب می کرد. گفتم: بفرمائین. 

این بار خانم همراهش بود که به حرف اومد و گفت: قلبش درد میکنه. 

پیش خودم گفتم: «باز هم یه مریض الکی دیگه! آخه کی دیده یه دختر .... بذار ببینم» دفترچه شو باز کردم «چهارده ساله قلبش درد بگیره؟ حتما باز یه درد عضلانیه» گفتم: یعنی کجاتون درد میکنه؟ 

دختر به آرومی دستشو بالا آورد. اونو روی قفسه سینه اش گذاشت و گفت: اینجا. گفتم: اون وقت دردش تا کجا تیر می کشه؟ گفت: هیچ جا. گفتم: وقتی نفس می کشین دردش بیشتر میشه؟ گفت: بله. گفتم: وقتی روی قفسه سینه تونو فشار میدین هم درد میگیره؟ گفت: بله. خیالم راحت شد. هیچ علامتی از درد قلبی وجود نداشت. برای اطمینان و شاید هم برای ساکت کردن همراهان دختر گوشی رو هم برداشتم و روی سینه دختر گذاشتم. ضربان قلبش به وضوح به گوشم خورد. کاملا مرتب و بدون هیچ مشکلی. باوجود این میدونستم که اگه بگم سالمه و میتونین برین بی فایده است. پس گفتم: دردش اصلا به درد قلبی نمیخوره. اما برای اطمینان ببرینش تا یه نوار قلب هم ازش بگیرن. 

برخلاف همه این چند دقیقه دختر یکدفعه سرشو بالا آورد و بهم خیره شد. مردی که همراهشون بود زیر بغل دخترو گرفت و اونو از روی صندلی بلند کرد. دختر موقع خروج از مطب هم برگشت و یه نگاه دیگه بهم کرد. مونده بودم که جریان چیه؟ اون دختر دو سه ساله هم همراه مرد و دختر از مطب بیرون دوید. 

خانمی که همراه اونها اومده بود سرشو جلو آورد و گفت: دو هفته پیش مادر این دخترو آوردیم اینجا. همکارتون که اینجا بود دقیقا همین جمله ای رو گفت که الان شما گفتین. بعد هم نوار قلبو دید و گفت سالمه. اما مادرش اون شب خوابید و صبح دیگه بیدار نشد. 

تازه فهمیدم جریان چیه؟ اون لباس های سیاه و ظاهر غمگینشون یه علتی داشت. کاش زودتر بهم گفته بودند.

چند دقیقه بعد با نوار قلب برگشتند. نوار قلب کاملا سالم بود. به جز یه نکته خیلی ریز که خیلی وقتها توی افراد سالم هم ممکن بود دیده بشه. میخواستم بگم مشکلی نداره و برین خونه اما گفتم: نوارشون اینجا یه کم مشکوکه. البته خیلی وقتها توی افراد سالم هم چنین حالتی هست. سنشون هم به مشکل قلبی نمیخوره. اما اگه میخواین ببرین اورژانس تا یه متخصص هم ببیننشون. همراهان هم فورا دخترو برداشتند و رفتند سراغ ماشین و با عجله به سمت بیمارستان راه افتادند. 

از خودم راضی بودم. بگذار بچه های شیفت بیمارستان غر بزنن یا خنده شون بگیره که چرا یه مریض الکی براشون فرستادم. اگه واقعا اون دختر هم یه مشکل مادرزادی قلبی داشت و مشکلی براش پیش می اومد ...... 

پ.ن1: لطفا به یکی از آخرین کامنتهای پست قبل از سیدعلی توجه فرمائید! 

پ.ن2: تور دومین سفر خارجیو قیمت کرده بودم. چند روز پیش برای اطمینان از یه آژانس دیگه هم پرسیدم اون قدر توجهم جلب شد که تا به حال از چند آژانس دیگه هم پرسیدم. شاید براتون جالب باشه که قیمت تور هر نفر توی آژانس های مختلف تا به حال بیشتر از یک میلیون تومن با هم اختلاف داشته! جالب تر این که از نظر بعضی آژانسها چون شهریور ماه آخر تعطیلاته قیمت تور گرون تر میشه و از نظر بعضی آژانس ها چون شهریور آب و هوای مقصدمون زیاد خوب نیست قیمتش ارزون تر میشه! اما به دلایلی ما نمیتونیم تاریخ سفرمونو هم عوض کنیم. 

پ.ن3: به دلیل منتفی شدن موضوع حذف گردید!

پ.ن4: عماد از مدرسه اومده خونه و میگه: الان یه گربه کم شنوا توی کوچه بود! میگم: حالا از کجا فهمیدی کم شنواست؟ میگه: آخه یواش یواش اومدم طرفش و متوجه نشد تا وقتی رسیدم نزدیکش یکدفعه برگشت و منو دید و فرار کرد!

نظرات 47 + ارسال نظر
mina یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:03 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

سلام دکتر محترم

قیمت بلیطهای مسافرتی و تورها به جز زمان که مربوط میشه به تعطیلی و هوای کشور مورد نظر ، خیلی به محلی که شما میرید مربوط میشه.
مثلا یه بار رفتیم کیش خیلی گرون و خیلی خوش گذشت دفعه بعد ارزونتر پیدا کردیم وقتی رفتیم تو هتل از بوی موندگی و کهنگی حالمون بهم خورد.
از قدیم ندیم گفتن هیچ ارزونی بی علت نیست و هیچ گرونی بی حکمت نیست!

سلام
حق با شماست
مسئله اینه که با داشتن یه خونواده چهارنفره مجبورم تور زیاد گرون هم نگیرم

خانومی دوشنبه 25 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:32 ق.ظ http:/http://zendegiekhanomane.blogsky.com/

سلام وعرض ادب
بنده اعتراف میکنم مدتهاس یواشکی میام میخونم و بدون عرض نظر میرم
تصمیم گرفتم ازین به بعد مرتب بیام نظرم بذارم
راستی من خانومی هستم از وبلاگ زندگی خانمانه
درجواب اون دوستی که گفته بودن مثلأ اینجا ی تحصیلکرده مینویسه خواستم بگم همه ماها انسانیم،نیاز داریم گاهی خودمونی باشیم،شاد باشیم،نمیشه که همش،همه جا تریپ رسمی برداریم.وبلاگ حریمیه برای ابراز خودمون
..... و من الله توفیق
راستی من تاحالازیتون پرورده نخریدم،چون بنظرم خودش تلخه پروردشو نمیدونم،حالا مزش چطوره؟(سوای افاضات عسل خانوم

سلام
همه دوستانی که اینجارو میخونن به من لطف دارند چه نظر بگذارند و چه نظر نگذارند
مزاحم میشم
ممنون از لطفتون
به نظر من که خیییلی با زیتون معمولی تفاوت نداشت

هانیه یکشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:48 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام خدا به دختره صبر بده خیلی سخته

سلام
آمین

زهره چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:28 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com

من متوجه پست جدید نشدم همزمان که شما پست گذاشتین من کامنت گذاشتمساعت کامنت منو با پست جدید نگاه کنین

پس من چقدر باهوشم که متوجه شدما!

سین چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام
خیلی عذرمیخوام منظورم «مشکلی» بوده

سلام
واقعا؟
منو بگو گفتم شاید خودش مشکی نداشته باشه یه اصطلاحه توی ولایت شما یعنی خودش نمیره!

زهره چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:43 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com

سلام آقای دکتر
لطفا پست جدید بذارین

پس این که گذاشتم چیه؟!

افسون چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:16 ب.ظ

فرمودید توضیح بدم که راجع به کدوم کامنت بود:
مربوط به همین پست بود با این حال کپی کدم

مساله مهمی نبود ظاهرا یه سوبرداشت از طرف دوست عزیز وانی بود که خواستم شفاف سازی کنم همین و بس
===================================================
افسون
یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ب.ظ
سلام
پست تاسف انگیزی بود

در راستای مقدمه ی پستتون:
وبلاگ شما جز بسیار معدود وبلاگهایی که من مشتاقانه منتظر پستهاتون میمونم . و از همون ماههای اول شروعش خواننده ی ثابتتونم پست خاطراتتون و بقیه پستها.
قلم گیرایی دارید و در عین سادگی و روانی جذابه مطالبتون. و چیزی که تو مطالب شما هست اینه که یه حس خوبی نسبت به نوسینده و شخصیتش منتقل میکنه. انگار که با یه آدم گرم و مهربون و حساس و مسیول و کمی شوخ و به اندازه جدی، مردم دار به معنی خوبش البته و ... طرف هستم
(من خیلی وبها بوده که بعد خوندنشون نسبت به نویسنده ش حس بدی داشتم)
طولانی شد ببخشید ولی دیدم دور از انصافه- درسته تواضع شما از بلندی طبعتونه- اینا رو نگم.
عرض کنم خدمتتون که ...:

سلام
شما خیلی خیلی به من لطف دارین
امیدوارم روزی دارای این صفات که شما فرمودین باشم
=====================================================


وانی
شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:26 ب.ظ
وقتی دیر میای کامنت بذاری خوبیش اینه که جواب همه سوالاتو می گیری این افسون خانوم هم حالا خوبه بعد چند سال به این نتیجه رسیدن که بی انصافیه تعریف و تشکر نکنن
پیشنهاد نوشت : یه قراری بذارید هر از گاهی سالی دو بار پست علمی بذارید مثل اطلاعات عمومی اعتیاد
مثل پرولاپس میترال مثل پرونده ی قطور پزشکی من
عرض کنم خدمتتون که ...:

واقعا
بعید میدونم این کارو بکنم
چون اطلاعات من فقط درحد یه پزشک عمومیه و اگه سرچ کنین درمورد هربیماری اطلاعات خیلی بیشتری میتونین پیدا کنین
به هر حال از لطفتون ممنون

خوشحالم که ناراحت نشدین
مطمئنا هدف وانی هم ناراحت کردن شما نبوده
مگه نه وانی؟!

مریم چهارشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:25 ق.ظ

بهتر که بله بهترم و فقط هربار مسموم میشم دچار افت فشار شدید میشم. هربار هم یه سرم باید بهم وصل شه تا بتونم سرپا بشم.

با آرزوی شفای عاجل

الی سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:26 ق.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

سلام دکتر عزیز
متاسفانه به دلیل مشکلات بلاگفا نمیتونم وبلاگمو به روز کنم ....چند وقت خاطراتمو با عشقم ننوشتم....
اما همشونو تو ی قلبم نگه داشتم....
همسرم تو محیط کاری یه دوستی داره که دکتر وقتی ازش برام تعریف میکنه یاد شما میوفتم....یه بار رفتم پیش همسرم وقتی دکتر رو دیدم گفتم این کیه...
چرا موهاش شبیه بابا برقی...
همسرم گفت چیزی نگو این همون دوستم که کلی تعریفشو کردم......

سلام
خب شما هم مثل بعضی از دوستان اسباب کشی کنین
بذارین برم موهامو توی آینه ببینم!

shad سه‌شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:29 ق.ظ http://www.shad.birblog.ir

سلام،حالتون خوبه؟خسته نباشید!من میخاستم ازتون یه سوال بپرسم. بزاق دهن کسی ک مبتلاست ب هپاتیت ب واسه افرادی ک واکسینه شدن هم خطرنامه؟!

سلام
کسی که واکسینه شده معمولا نسبت به بیماری مصونیت داره
اما درچند درصد از افراد واکسینه شده سطح ایمنی به تدریج افت میکنه
اگه بخوایم قانونی و کتابی کار کنیم سطح ایمنی در افراد واکسینه شده باید هر ده سال چک بشه اما من تا حالا ندیدم کسی این کارو بکنه

افسون دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:25 ب.ظ

داشتم از کامنت باکستون رد میشدم دیدم مورد لطف یکی از دوستان قرار گرفتم, مشخصه ایشون کامنت من رو سرسری خوندن و منظور متن رو برداشت نکرده قضاوت کردند, اگه خیلی درگیر بررسی کامنتهای دیگه ن میتونن به باقی پستها  هم سر بزنند!!! من برای اکثر پستهاتون کامنت گذاشتم و گذشته از خود مطلب پست بارها و بارها صرفا برای اینکه این وبلاگ رو مینویسید و ادامه میدید ازتون تشکر کردم(مسلما کمترین کاری که میشه انجام داد در قدردانی از اوقات مفرح و سرگرم کننده وانتقال مطلب و پستهای بعضا تامل برانگیز مثل پست اخیر), موضوع کامنت اول من در مورد این بود که این اواخر آقای دکتر نگران جالب نبودن پست بودند و بارها اشاره کردند که ممکنه مطلب جالب نباشه, من هم خواستم بهشون بگم که اینطور نیست و حداقل برای من که میشه گفت همه مطالب وبلاگشون جالبن

میشه بیشتر توضیح بدین منظورتون کدوم کامنته؟

شهریار دوشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:19 ب.ظ http://shahryaram.persianblog.ir

سلام دوست عزیز
تشکر از حضورتون در وبلاگ این حقیر
و تذکر بجا و درستتون

سلام
خواهش
شرمنده اگه باعث ناراحتی تون شدم

مریم یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ب.ظ

من وقتی کوچیکتر بودم توی تعطیلات نوروز مسموم شده بودم. رفتم بیمارستان و فقط بهم یه آمپول ضد تهوع زدن
ولی حالم شدیدا بد بود و حتی نمیتونستم راه برم. هرچی بابام اصرار کرد که فشارم رو بگیرن اصلا توجه نکرد و گفت حالش خوبه و ببرینش!
وقتی از بیمارستان رفتم، توی خونه غش کردم و من رو به یه درمونگاه خصوصی بردن و اونجا وقتی فشار خونم رو گرفتن دیدن کمتر از 7 هستش!

البته این رو گفتم برای اینکه چقدر آدم بی وجدان بده! حالا فشارم رو میگرفت مگه چی میشد! حالا حالم هم خوب میشد، اقلا خیال خانوادم راحت میشد.

شما کارتون خیلی خوب بوده. اینکه خودتون از خودتون راضی هستین خیلی عالیه.
به قول شما، شاید بهتون بخندن که چرا این بیمار رو فرستادید اورژانس، ولی بجاش خیال اون خانواده راحت میشه و اون دختر که تازه مادرش رو به این شکل از دست داده، آرومتر میشه .

خداییش باید فشارتونو میگرفتن
حالا بهترین؟!

mina یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:51 ق.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

نه خیالتون راحت راحت کسی تو گروه ما شما رو نمیشناسه
گروه ما متشکل از چند تا دختره که همشونم مهندسن! یه دونه هم روانشناس داریم

خب خداروشکر

ناشناس یکشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:27 ق.ظ

ممنونم بابت پیگیری و جوابتون. البته متاسفانه هیچ کدوم از دو گزینه رو ندارم. چون هم پیگیرم برای چاق شدن (البته نه به طور جدی!) البته معمولا در این سیکلها به شدت کم غذا میشم اما باز هم سعی میکنم کالری مورد نیاز رو مصرف کنم. در مورد بیماری ادیسون هم جواب آزمایش منفی بوده.
باز هم ممنونم بابت جواب.

خواهش
شرمنده که نتونستم کمکی بکنم

شهریار شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:16 ب.ظ http://shahryaram.persianblog.ir

دختر خوشگل نبود. اما توی اون چشمهای درشت و ابروهای پیوسته، اون صورت بیضی و چشمهای قهوه ای که بی هیچ حالتی به زمین دوخته شده بود معصومیتی بود که صورتشو جذاب می کرد...
چه توجه عمیقی دارین شما به بیمار ...
.
خاطره جالبی بود

شما لطف دارین
ممنون

وانی شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:26 ب.ظ

وقتی دیر میای کامنت بذاری خوبیش اینه که جواب همه سوالاتو می گیری این افسون خانوم هم حالا خوبه بعد چند سال به این نتیجه رسیدن که بی انصافیه تعریف و تشکر نکنن
پیشنهاد نوشت : یه قراری بذارید هر از گاهی سالی دو بار پست علمی بذارید مثل اطلاعات عمومی اعتیاد
مثل پرولاپس میترال مثل پرونده ی قطور پزشکی من

واقعا
بعید میدونم این کارو بکنم
چون اطلاعات من فقط درحد یه پزشک عمومیه و اگه سرچ کنین درمورد هربیماری اطلاعات خیلی بیشتری میتونین پیدا کنین
به هر حال از لطفتون ممنون

mina جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:49 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

سلام مجدد
آرشیوتون تموم شد بسلامتی راستی یه سری از مطالبتونو توی تلگرام به اشتراک گذاشتم یه بارم آدرس وب و دادم .... گفتم راضی باشین انقدر این سوتیای مریضا رو خوندم ادبیاتم شکل مریضاتون شده

سلام
ممنون از لطفتون
امیدوارم کاری نکرده باشین که دوستان حقیقی که توی تلگرام هم هستن پیدام کنن!

shad جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:57 ب.ظ http://shad.birblog.ir

سلام اقای دکتر خسته نباشین...عالی بود یه مدته میام میخونم مطالبتونو اما خب نظر نذاشتم ک امروز اقدام کردم

سلام
ممنون از لطفتون

طاها جمعه 15 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:48 ق.ظ http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

اتفاق تاسف آوری بود.البته کاری که کردید فوق العاده ارزشمند بود.ممنون دکتر

شاد باشید و سلامت

سلام
واقعا
وا مگه من چکار کردم آیا؟
ممنون

ناشناس پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:38 ب.ظ

سلام. وقت بخیر. ببخشید مزاحم شدم. یه سوال پزشکی داشتم و با اینکه میدونم پرسیدن سوالات پزشکی در وبلاگ شخصی پزشکها عرف نیست اما شاید بشه گفت از روی اجبار تصمیم گرفتم سوالم رو اینجا مطرح کنم.

دختری 27 ساله با قد 165 و وزن 37 کیلو هستم
بیشترین وزنم حدود 46 کیلو بوده ولی از حدود 3 سال پیش در چند دوره زمانی با کاهش شدید وزن در مدت زمان کوتاه (شدیدترین کاهش وزن 6 کیلو در عرض یک هفته بوده) مواجه شدم که بعداز مدتی میتونستم درصدی از این کاهش وزن رو جبران کنم ولی مجددا بعداز چند ماه دوباره این سیکل تکرار میشد. چندباری آزمایش خون، ادرار، مدفوع دادم همین طور یکبار آندوسکوپی شدم و یکبار سونوگرافی نسبتا کامل (رحم-تخمدان-گردن-کبد-کلیه و ...) دادم و همه چیز نرمال بوده. از حدود دو ماه پیش دارای علایم خستگی-ضعف- تب خفیف - کاهش وزن (البته نسیت به دفعات قبل این کاهش وزن خفیف تر هست) هستم. فشارم قبلا حدود 12 بود اما الان به طور معمول روی 10 هست و گاهی تا زیر 6 هم میرسه (شاید بشه گفت هر روز حداقل یه بار به زیر 8 میرسه). گاهی دچار درد کلیه میشم و روزی چند بار دردهای مبهمی در بدنم بخصوص درد در اطراف شکم میشم. حدود دو هفته پیش آزمایش خون دادم که جواب بخشهای غیرنرمالش اینا هست
Calcium 10.6
phosphorus inorgani 2.4
25-OH cholecaciferol vitD3 4.99
Neu% 63.8
Bas% 1.5

تقریبا ده روز هست که طبق تجویز پزشک قرصهای فیفول-زینک پلاس- اومگا3 مصرف میکنم (روزانه یک عدد) و دو تا آمپول d3 و 4 تا آمپول ب کمپلس (هفته ای یک عدد)
اما همچنان با کاهش فشار خون مواجه هستم و طی این ده روز حدود 2 کیلو کم کردم و چند شب پیش برای مدت کوتاهی با تب خیلی شدید و بی حالی کامل مواجه شدم (برای حدود نیم ساعت احساس یک تکه ذغال گداخته رو داشتم و حتی توان ناله کردن هم نداشتم). فردای اون روز هم سردرد شدید، فشار زیر 6 و استفراغ داشتم.
آیا نیاز به پیگیری بیشتر هست یا خیر؟

سلام
کاش ایمیلی، آدرس وبلاگی چیزی میگذاشتین تا اونجا جوابتونو بدم
کاهش وزن با این شدت خیلی عجیبه و تنها دلیل منطقی برای اون دفع ناگهانی آب و مایعاته
شما احیانا دچار دفع زیاد ادرار نیستین؟
به هرحال باتوجه به خاص بودن موضوع با چندنفر از همکاران توی فضای مجازی مشورت کردم و درنهایت به دو تشخیص احتمالی رسیدیم:
1. آنورکسیا نوروزا: یه بیماری روانی که فرد به شدت تمایل به کاهش وزن داره. از کم کردن شدید مقدار غذا تا استفراغ یا بروز اسهال عمدی. فرد مبتلا باوجود وزن گاهی بسیار پائین همچنان معتقده که چاقه و به رژیمش ادامه میده (ببخشید که اینقدر رک حرف میزنم)
2. بیماری آدیسون: یه بیماری ناشی از اختلالاتی در غدد فوق کلیه
تشخیصش با یه سری آزمایش ممکنه که برای انجام اونها بهتره به یه فوق تخصص غدد مراجعه کنین
امیدوارم به زودی خبر بهبودتونو بخونم

maryam.k پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:44 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

بله طفلی افسردگی داشت واسه همین خیلی غمناک مینوشته

عجب

maryam.k پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:58 ق.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

خب صدرصد نظر شما مهمه دکتر ولی یکی از فامیلا میگفت خیلی اذیت میشه سگ تو این دوره...اولا پیاده روی ک خیلی مهمه براش جرمه و نمیشه بیرون بردش.دوما وقتی صاحبش خونه نباشه خیلی دلش میگیره تا برگشتنش همش پارس میکنه...
نه تاحالا تصادف نکردیم با سگ ولی جنازه خیلیاشون رو تو جاده دیدم...مطمین باش دکتر اینی که سریع بلند میشن و میرن دلیل سلامتشون نیست جون میترسن فرار میکن بعدشم یه کم اونطرف تر جون میدن خیلی مظلومن سگای ولگرد...کتاب سگ ولگرد رو خوندید؟خیلی داستانش جالبه بخونید حتما

این که به لطف بعضی آقایونه
اگه منظورتون همون کتاب صادق هدایته بله خوندمش
صادق خان که کافیه یه چوب کبریت بدی دستش تا یه داستان غمناک برات از توش دربیاره و آخرش هم چوب کبریتو آتیش بزنه!

tarlan پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:20 ق.ظ http://tarlantab.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
ممنون که با وجود این همه کار و خستگی جسم و روح بازم میایین اینجا و مطالبتون رو مینویسین .خسته نباشین.
اخی طفلی دختر تو این سن حساس این اتفاق براش افتاده حق داره قلبش درد کنه خدا بهش صبر بده انشاالله که مشکلی نبوده
ماشاالله به این بچه های باهوش و شیطون شما
زنده باشند و همیشه شاداب.

سلام
ممنون از لطف شما

زهره چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:48 ب.ظ http://zohrehvameysam.blogfa.com

سلام آقای دکتر
دلم برای دختره سوخت
بلاگفا دیگه اشکمو درآورده پام برسه خونه یه وب دیگه درست میکنم اینجا با تبلت نمیتونم

سلام
واقعا
کار خوبی میکنین بیائین بلاگ اسکای!

رها چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:51 ب.ظ

میگم نظر در مورد پست رو بیخیال
حالا سفر کجا میرید؟؟؟

تا شهریور صبر کنین

سین چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام
الهی عزیزم فقط 14 سالش بوده خدا بهش صبر بده امیدوارم خودش مشکی نداشته باشه
--------------------------------------------------------------



عید رو بهتون تبریک میگم

سلام
اعتراف میکنم چند ثانیه طول کشید تا متوجه منظورتون بشم!
ممنونم

سودا سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:54 ب.ظ

نه تصادف نکردیم! در آخرین لحظه پس از بوق های ممتدو غیر ممتد، افتخار دادن از سر راه برن کنار!

خب خداروشکر

mina سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:40 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

من میدونم اون دختر چه مشکلی داشت.... قلبش درد میکرد....
یه جور ترس یه جور همزاد پنداری یه جور یکی شدن و جای مادر رو گرفتن.... مادری که خیلیییی ناگهانی رفته ....
خدا مرگهای ناگهانی رو نصیب هیچ کس نکنه هیچ کس حتی دشمن آدم ....

آفرین
من کاملا با شما موافقم
حتی شاید یه آرزو برای رفتن پیش اون
آمین

mina سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:34 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

سلام من کامنت قبلیمو گم کردم میشه بگین کجا بود؟ یا کپی کنین تو وبم؟؟؟

سلام
کامنتتونو کپی کنم یا اسم پستو؟
کور شدم! برای امروز بسه!!!! از اولین پست خآندم تا اینجاااا....خاطراتتون جالبه
میگم حداقل پست یکی مونده به آخرمو میخوندین
این کامنت شما
این هم اسم پست
روزی که «اینترنی داخلی» آمد + پی نوشت(۱)

maryam.k سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:02 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.com

وااا جیکار کنی دیگه؟همین که یه نفر تو کشور ما وظیفشو درست انجام بده خودش کلی حرفه...
راستی این خانم دکتر اونیکی شیفت جقد حرف پشت سرشهاااااا...
جدیدا تصمیم گرفتم سگ نگیرم گربه جاش بگیرم...
درضمن درمورد کامنت که سوداجونم الان گذاشته بود شما فقط ماشین براتون مهمه؟پس جون اون سگه جی

شما لطف دارید
واقعا
نکنه چون من گفتم؟!
اگه سابقه تصادف با یه سگو داشتین اینو نمیگفتین چون معمولا ماشین داغون میشه بعد سگه پامیشه و فرار میکنه!

جوراب پاره و انگشت آزاد سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:09 ق.ظ http://gonjeshk.blogsky.com

سلام آدرسمو عوض کردم هاااااا بلاگفا دیگه شورش رو دراورده

سلام
به به پس همسایه شدیم!

دکتر نگار دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:49 ب.ظ http://Drnegar.lxb.ir

چه غمگین

واقعا

الی دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:54 ق.ظ http://mohsenelham.blogfa.com/

از دست دادن مادر خیلی سخته به نظرم میتونه بدترین درد تو زندگی باشه...

خوشبختانه من هنوز این دردو نچشیدم

پژمان دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:50 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام دکتر عزیز
شما کار درست رو در مورد اون دختر انجام دادید. توجه به اینگونه بیمارها خودش نوعی درمان کردنشون هست.
لینک سید علی هم باز نشد

سلام
ممنون
واقعا؟ خودم که وبلاگو دیدم که

افسون یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام
پست تاسف انگیزی بود

در راستای مقدمه ی پستتون:
وبلاگ شما جز بسیار معدود وبلاگهایی که من مشتاقانه منتظر پستهاتون میمونم . و از همون ماههای اول شروعش خواننده ی ثابتتونم پست خاطراتتون و بقیه پستها.
قلم گیرایی دارید و در عین سادگی و روانی جذابه مطالبتون. و چیزی که تو مطالب شما هست اینه که یه حس خوبی نسبت به نوسینده و شخصیتش منتقل میکنه. انگار که با یه آدم گرم و مهربون و حساس و مسیول و کمی شوخ و به اندازه جدی، مردم دار به معنی خوبش البته و ... طرف هستم
(من خیلی وبها بوده که بعد خوندنشون نسبت به نویسنده ش حس بدی داشتم)
طولانی شد ببخشید ولی دیدم دور از انصافه- درسته تواضع شما از بلندی طبعتونه- اینا رو نگم.

سلام
شما خیلی خیلی به من لطف دارین
امیدوارم روزی دارای این صفات که شما فرمودین باشم

هیسسس یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ http://yadat.mihanblog.com

سلام.آخرش نوارقلب یه ذره مشکل داشته؟یادل خوش کنکی معرفی شده ب متخصص؟؟

سلام
یه موردی داشت که خیلی از مواقع توی افراد عادی هم دیده میشه
همون طور که گفتم سنش هم به مشکل قلبی نمیخورد

تناز بانو شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:41 ب.ظ

دخترک بیچاره
خیلیم جالب بود پستتون
عماد هم دکتریه واسه خودشا
+
خداوند همه رفتگانو بیامرزه.

واقعا
ممنون از لطفتون
شاید هم دامپزشک!
آمین

F.Gh شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:22 ب.ظ

سلام
نمی دونم کجا می خواین برین تو خاررررج! اما تجربه ی شخصی من اینه که از سایت booking.com هتل رو با توجه به مقصدم، جاهایی که می خوام ببینم و غیره رزرو می کنم. البته کردیت کارت برای رزرو لازمه اما از مبلغ کردیتون معمولن چیزی برای رزرو کم نمیشه برای کنسل کردن هم شرایط متفاوته گاهی وقت ها شارژتون می کنن و گاهی وقتها هم نه! خود آژانس های مسافرتی هم معمولن از همین وبسایت استفاده می کنن منتها یه پولی هم بهش اضافه می کنن. راجع به هر هتل هم مسافرا کلیییییی ریویو نوشتن که خوندنشون خیلی برای انتخاب کمک کننده هست. ابلیط رو هم که قیمتش معمولن همه جا یکسانه از آژانس می گیرم. خیلی از وبسایت های ایرانی هم کردیت کارت صادر می کنن، من دو ساله از paybycashu می گیرم و خیلی خیلی از سرویس دهی و پاسخگویی شون راضی ام.

سلام
میریم داخل خارج!
بله این سایتو دیدم اما مسئله اینه که آنی دلش یه سفر شسته رفته و بی استرس میخواد که همه چیز از قبل توسط تور آماده شده باشه

ساناز شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 12:28 ب.ظ

سلام . فقط خواستم بگم کاملا به آنی عزیز حق میدم، شما هم مثل اکثر آقایون از فشار کار مینالید و میگید خسته شدم ولی از اینترنت و کامپیوتر و گوشی و .... نمیگذرید! اما به عنوان خواننده وبلاگ شما باید بگم ممنون که با این همه مشغله باز هم وبلاگتون رو به روز نگه میدارید. و اینکه امیدوارم مسافرت به شما و خانوادتون خوش بگذره.

سلام
خب کامپیوتر و اینها برای رفع خستگیه دیگه!

سیدعلی شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:56 ق.ظ

سلام دکتر.
1-ممنون از پ.ن1 شما ، لطف کردین ، البته توجه دارین که اون وبلاگ مال من نیست!
2-در مورد پ.ن3 جریان کاروان های مردمی چیه؟!
دوستون دارم خدا نگهدار

سلام
خواهش
با هر گروهی که از هر شهری میرن مراسم یه پزشک هم میره
مخ لسیم

پونی شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:02 ق.ظ

ما برای حیوانات نیروهای خارق العاده قائلیم و مثلا لیز خوردن افتادن یا نشنیدن آن ها برای ما جالب است

مطلع شدین دختر خانم مشکلی حاد داشتند یا نه؟

دقیقا
بعید میدونم فکر کنم توی بیمارستان بهشون گفتن مشکلی نیست و برگشتن خونه

زهره خاموش شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:50 ق.ظ

سلام دکتر جان ممنون از این که بین مشغله هات به ما هم سر زدی
خدا خیر بده خانواده دخترو که پیگیر بیماری قلبش شدن و احساس مسولیت میکردن... والبته شما را هم..
پس خاطرات بعدی از پایتخت...بلهههه//؟؟
آفرین به دقت عماد
جمعه رفتم دیدن خواهرشوهر در زایشگاه ولایت ...چقد بد وشلوغ بود کلا این بخشو بنظرم باید کلا خراب و از اول بسازن و تا اون موقع تعطیلش کنن...زایشگاه قه فر.خ خیلی بهتره

سلام طعنه میزنین؟!
ظاهرا چشم ترس شده بودن
نخیر پایتخت بی پایتخت
کاملا با شما موافقم گرچه من زایشگاه قه فر.خ رو ندیدم

سودا جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 11:42 ب.ظ

دو هفته است آپ نکرده حالا هم چی نوشته!
...
سلام. اتفاقا مطلب خوبی بود مفیدتر از برخی پست های خاطراتی! تجربه س دیگه... و برای n مین بار واسم یاداوری شد که باید شرح حال را کامل گرفت از جمله شرح حال خانوادگی.
...
با منطق عماد، ما هم امشب یه سگ کم بینا دیدیم!! چون باوجود نور ماشین روی جاده ی تاریک شب، یه سگه واساده بود وسط خیابون دقیقا روی خط های ممتد وسط! بدون اینکه ذره ای از جاش تکون بخوره و یا حس کنه باید از سر راه ماشین کنار بره!

سلام
ممنون از لطفتون
آخرش چی؟ امیدوارم باهاش تصادف نکرده باشین که ماشینو داغون می کنه

آنا جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:47 ب.ظ

زیارت قبول حاجی.....من که امسال تصمیم دارم با مردم شهید پرور ماسوله تعطیلات رو سپری کنم

فعلا که موضوع منتفی شد کلا

M.Gh جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام دکتر خسته نباشید و ممنون .
میگم من تقریبا خیلی وقته اینجارو میخونم . یه موضوعی که تو این پست نظرم رو جلب کرد اینه که ادبیاتتون خیلی روون شده که بابتش بهتون تبریک میگم . البته قصد جسارت ندارم ها خواستم تعریف کنم .
بعدشم من تو تهران توی خوابگاه زندگی می کنم و اصالتا مال آذربایجان شرقی هستم . اینه که هر از گاهی از دست اینترنت و محدودیتهاش می نالم .

سلام و خواهش
شما لطف دارین چرا بخوام ناراحت بشم؟
خوشوقتم

maryam.k جمعه 8 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 01:52 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa.cm

ها ها ها الان فهمیدم اخجون پست جدید...
شما میگید این قرار رو بازم خیلیا نمیگیرن منظورتون جیه خودمم تازه جند وقته فهمیدم
خسته نباشید ولی دکتر حالا که گفتی تا تهشو بگو دیگه...اون جیه که گفتن نداره؟
با تمام قلبم و اشکای ک الان ریختم ازت تشکر میکنم خداروشکر که هنوزم ادمای مث شماهستن ایشالا زنده باشی
پ.ن۱.میرم میبینم این وبلاگو ممنون از شما و سیدعلی...
پ.ن۲.در هرحال خوشبگذره سوغاتی منم یادتون نره ۴تا سوغاتی میخواما...هرکدومتون یدونه مرسی
پ.ن۳.کاروان مردمی جی؟این همه پزشک مرد ما تو فامیل ۵تا اقای جوان پزشک داریم اصلا دختر نداریم...البته کلا دختر نداریم تو فامیل
پ.ن۴.اون کم شنوا نبوده اون پررو بوده الان گربهای محل ما همه تپل مپل و پررو هستن کلباس و سوسیس هم بندازی جلوشون نمیخورن فقط فقط فقط گوشت...
راستی دکتر بنظرتون سگ بهتره یا گربه؟

آدمائی مثل من؟ وا مگه چکار کردم؟
پ.ن3: بالاخره تونستم یکی دیگه رو به جای خودم بفرستم
پ.ن4: من که هیچکدومو ندارم اما اگه حق انتخاب داشتم گربه رو ترجیح میدادم.
درمورد کامنت خصوصی تون هم منظورتونو کامل نفهمیدم اما تا جائی که بتونم درخدمتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد