جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۱۶۹)

سلام 

۱. داشتم برای مرده نسخه مینوشتم، پسرش که همراهش بود گفت: «اگه برای بابام آمپول بنویسی میزنمت»!

۲. مرده با کمردرد اومده بود، همراهش گفت: «این قند داره، اگه کمرشو ماساژ بدم طوری نیست؟»!

۳. ساعت سه و نیم صبح مریض اومد، گفتم: «بفرمایید» گفت: «من دارم میرم سفر گفتم یه شربت تئوفیلین بگیرم اگه توی راه سرما خوردم بخورم»!

۴. به مرده گفتم: «بفرمایید» گفت: «من دیشب خانممو آوردم اینجا این داروهارو براش نوشتند، از دکتر پرسیدم خانمم بارداره این داروها مشکلی نداره؟ دکتر گفت نه! گفتم بیام به یه دکتر دیگه هم نشون بدم مطمئن بشم»!

۵. خانمه گفت: «راست میگن که آموکسی سیلین اثر قرص ضد بارداری رو کم میکنه؟» گفتم: «بله» گفت: «پس برام بنویس»!

۶. خانمه گفت: «چند روزه که از چشمهام آب تلخ میاد»!

۷. پیرمرده قرصهای فشار و قندشو نشونم داد تا براش بنویسم، بعد گفت: «قرصهای خانممو هم مینویسین؟» گفتم: «بله! از کدوم قرصها میخورن؟» گفت: «ما همه قرصهامون مثل همه، فکر کنم باهم میمیریم»!

۸. به خانمه گفتم: « قندتون خیلی بالا بوده، اگه سابقه قند نداشتین یه بار دیگه آزمایشتونو تکرار کنین شاید اشتباه شده باشه» گفت: «یعنی چطور ممکنه اشتباه شده باشه؟»!

۹. گوشیو گذاشتم روی سینه مرده که گفت: «حالا نفس بکشم یا نفسو بدم داخل؟»!

۱۰. به مرده گفتم: «چیز سنگینی بلند نکردین؟» گفت: «دیروز یه چیز سنگین بلند کردم اما هرچقدر فکر می کنم یادم نمیاد چی بود؟»!

۱۱. یه بچه رو معاینه کردم و شروع به نوشتن نسخه اش کردم که بچه آروم نوک انگشتشو جلو آورد و زد روی دستم و بعد فورا دستشو عقب کشید!

۱۲. مرده گفت: «چند روز پیش اومدم اینجا اما خوب نشدم، البته دکتر قبلی هم دارو خوب برام نوشت زبون بسته»!

پ.ن۱: توی چند روز اخیر دو سه بار میخواستم این پستو بنویسم که هربار یه کاری پیش اومد شرمنده.

پ.ن۲: بالاخره برنامه سفر جور شد. اگه اتفاق غیرمنتظره ای نیفته فردا راهی فرودگاه امام میشیم. چون تور نمیخواستیم و فقط بلیت میخواستیم بلیت چارتر بهمون ندادند و به ناچار با یه توقف توی استانبول باید خودمونو به شهر محل سکونت فامیل آنی (ازمیر) برسونیم.

متاسفانه بقیه فامیل هایی که قرار بود با ما بیان نتونستن مرخصی بگیرن و فقط خودمون میریم. خلاصه که باید چندروزی برای جواب به کامنتتون صبر کنید.

پ.ن۳: عسل میگه: میخوایم بریم خونه خوشگله؟ میگم: اونجا که توی تایلند رفتیمو میگی؟ نه اونجا نمیریم. میگه: اونجا که اسمش هتل بود! یه روز که شما خواب بودین خودم رفتم توی تایلند یه خونه خریدم! اون قدر بزرگ بود، یه استخر هم توی حیاطش داشت!

نظرات 36 + ارسال نظر
مهربان دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1395 ساعت 01:13 ق.ظ

به لطف بی خوابی بچه هام (3ماه و 30ساله)این وقت شب با چشمایی که برای خوابیدن له له میزنه دارم وباره وبتون رو میخونم .واقعا خاطرات جالبتون جالبن(چه جمله بندی شد!)

امان از دست این بچه‌های سی ساله

irman یکشنبه 18 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 04:08 ق.ظ

همانا با این پست شما عزادار برگشت ام به ایران شدم!!اصن حال و هوای دیدن مریض هارو ندارم.چقدر بده که این جوری ام.

برگشت چرا؟

یک د م د د ادبیات یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 08:48 ب.ظ

برای من هم دعا کنید لطفاً...

محتاجیم به دعا

سارا... جمعه 2 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 03:35 ق.ظ

سلام....

خیلی ممنون از قلمی کردن خاطرات جالبتون برای ما...

فکر میکنم مشاغلی که با ارباب رجوع های زیاد سروکار دارن ... همیشه از این دست خاطرات خنده دار دارن ... مثل خاطرات سرکلاس من و دانشجوهام

سلام
خواهش میگردد
دقیقا

هانیه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 01:19 ب.ظ http://khoda-behtarindost.blogfa.com

سلام خاطرات جالبی بودن امیدوارم سفرتون هم بی خطر باشه

سلام ممنون

رها پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 01:48 ق.ظ

دعواست؟! :)))
یادتونه چقدر دعوا داشتیم اینجا؟؟؟
چقد من دعوا دوست دارم :)))

امیدوارم به اونجا نرسه

مامان جون چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:26 ب.ظ

سلام اقای دکتر سید هستین؟؟عیدتونم مبارک

سلام
با اجازه تون
ممنون

دلارام چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 06:09 ب.ظ

درود بسیار بر شما آقای دکتر عزیز
امیدوارم همیشه شاد و خندان باشید در کنار عزیزان
مرسییییی بابت خاطرات باحال و جالب
انشاا... حسابی خوش بگذره مسافرت و خاطره ای عالی از تابستون امسال بشه براتون بویژه واسه عمادجان گل و عسل خانم دوستداشتنی و شیرین.
در پناه خدا باشید

سلام
از لطفتون سپاسگزارم

لیمو سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:56 ب.ظ http://mydreamylife.blog.ir

سلام
عیدتون مبارک

سلام
عید شما هم مبارک

یک د م د د ادبیات دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:14 ب.ظ

چقدر این لیمو ترشه!

اسحاقی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:27 ب.ظ

سلام سید بزرگوار .عیدتون مبارک در پناه حضرت علی شاد و تندرست باشید .شما سیدی خواهش می کنم برای سلامتی من و خانواده سر نمازتون دعا کنید .مدتیه گرفتار همکارتون شدیم .

سلام
سپاسگزارم
چرا؟

میخونم دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:24 ب.ظ

عالی بود،
خنده هاتون مستدام.

ممنون
ایضا

متعجبم دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:37 ق.ظ

دوستان محترم در جریان باشن
بنده مدت هاست میام و وبلاگ آقای دکتر رو مطالعه میکنم.
شناختی که از ایشون پیدا کردم اینه که ایشون آدم کاملا باجنبه ای هستن و احساس کردم که منظور حرف منو میفهمن
هیچ حسودی هم در کار نبوده. چون حسود کسی هست که واسه دیگری بد بخواد. من حتی یک لحظه تو اعماق قلبم هم بد ایشون رو نخواستم.
دیدم ایشون ظرفیتشو دارن منم یه درد و دل کردم
لطفا دوستان دیگه کاسه داغ تر از آش نشن

ممنون از نظرتون

متعجبم دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:36 ق.ظ

دوستان محترم در جریان باشن
بنده مدت هاست میام و وبلاگ آقای دکتر رو مطالعه میکنم.
شناختی که از ایشون پیدا کردم اینه که ایشون آدم کاملا باجنبه ای هستن و احساس کردم که منظور حرف منو میفهمن
هیچ حسودی هم در کار نبوده. چون حسود کسی هست که واسه دیگری بد بخواد. من حتی یک لحظه تو اعماق قلبم هم بد ایشون رو نخواستم.
دیدم ایشون ظرفیتشو دارن منم یه درد و دل کردم
لطفا دوستان دیگه کاسه داغ تر از آش نشن

ممنون از نظرتون

بهـراد یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:15 ب.ظ

چطوری دیونه نشدی!؟

؟

موج یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:39 ب.ظ http://http://delnevashtehae1moj.mihanblog.com/

ممنون از زحمتی که میکشید و این مطالب رو مرقوم میفرماید واقعا با کلی مشغله کاری طاقت فرسا خوندن این مطالب چسبید وکلی خندیدم

خواهش میگردد

افسی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:35 ب.ظ http://............

علی بود. کلی خندیدم. بیشتر از هر لطیفه ای این مواجهه بیمار و پزشک لطیف بود و مایه خوشی

ممنون

وانی یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:54 ق.ظ

اونقدر همه خاطرات جالب بود که اگه بگید چند تاشو گلچین کنم واقعن نمی تونم. همه اش عالی بود و قسمت عسلی خانومش که حرف نداشت یه سفرنامه هم تو راه داریم. آخ جون
بعد این همه سال وبلاگ نویسی که همه با شرایط شما و شغلتون و خانواده اتون و... آشنا هستن واقعن لزومی به تایید این کامنت ها نیست چه رسه جواب دادن. بعضیا سوال ندارن شاید اون لحظه یه چیزی خواستن بگن که بحث راه بیفته خوش باشید

ممنون
انشاءالله
ممنون اما مطمئنا این سوالو افراد دیگری هم دارند

لیمو شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:39 ب.ظ http://mydreamylife.blog.ir

انشالله که پیش نمیاد :)

آمین

مینا شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.dokhtaran-zamin.blogfa.com

سلام
هنوزم که هنوزه هنگم بابت مریضا
همیشه به سفر و خوشی .به سلامت برین و برگردین و خوش بگذره .

سلام
ممنونم
به شما هم خوش بگذره

لیمو جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:30 ب.ظ http://mydreamylife.blog.ir

سلام دوباره!
راستش من از اون خانومی که متعجب بودن,متجب تر شدم!!!!
اگه ایشون به سختی های رشته و کار پزشکی فکر کنن متوجه میشن که اتفاقا حقوق این شغل درمقابل خدمتشون خیلی هم کمه!!
درضمن هرکسی مزد تلاشهای خودشو میگیره ,دلیلی بر حسادت نیست
دقیقا متوجه نمیشم چرا انگشت اشاره بعضی از شهروندهامون سمت پزشکهاست :-\

سلام
ممنون از لطفتون
فقط امیدوارم شاهد یه درگیری بین پزشکها و غیر پزشکها توی این وبلاگ نباشم!

مامان جون جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:54 ب.ظ

سلام اقای دکتر ماجرای اون چند میلیون کی می نویسین؟؟

سلام
به موقعش چشم

پونی جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:53 ق.ظ

شهر ساحلی چشمه و گوش آداسی و افه سوس هم حتما میرید
خوش بحالتون
تور دریایی و قلعه و ....

همین الان کوش آداسی هستم
سپاسگزارم

مینا جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:24 ق.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

نازی عسل

ممنون

عاطفه پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:07 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام آقای دکتر
1)نوشتید براشون؟؟؟
3)واقعا سرش فریاد نکشیدید من بودم یه فن کاراته روش پیاده میکردم دست خالی نره بیرون
11)نمیدونم چرا همش فکر میکنم شما با نگاه خشناک بهش نگاه کردید گفتید خب یعنی که چی
به سلامتی سفرخوبی داشته باشید

سلام
جراتشو نداشتم
اگه بخوام این طور رفتار کنم که هرشب باید جنگ و دعوا داشته باشیم!
نه بابا
ممنون

متعجبم چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:04 ق.ظ

نمیدونم یه پزشک عمومی چقدر درآمد داره که هی میره مسافرت خارجی و داخلی و خونه میخره و...
بعد اونوقت ما سالی یه مشهد رو هم به زور میریم
الان هشت ساله که حتی یه شمال هم نرفتیم
خونه هم اومدیم طبقه سوم یه آپارتمان 15 سال ساخت اونم بدون آسانسور
اینا رو که گفتم منظورم ناشکری نبود. خدا رو شکر از سرمونم زیاده
حتی منظورم حسادت هم نیست
فقط تعجبم از اینه که تلوزیون همش میگه حقوق پزشک ها کمه ولی ماشاالله پزشک هایی که من میشناسم همشون از ما بهتره وضع زنذگی شون
البته شوهر منم فوق لیسانس عمران داره
و کارش و درآمدش بد نیست خدارو شکر
اما به سفر خارجی فکر هم نمیتونیم بکنیم

سلام خانم محترم
خیلی سعی کردم مثل بقیه کامنتها یه جواب مختصر و مفید بهتون بدم
اما نشد
چون ترسیدم سوالهای بیشتری توی ذهنتون ایجاد بشه یا حتی جوابمو توهین به خودتون تلقی کنین
اجازه بدین وقتی از سفر برگشتم فکر کنم ببینم باید با این کامنت چکار کنم؟

خورشیددوم سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:40 ب.ظ


عااااااااااااااااااااالی

ممنونم

خلیل سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 08:52 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

اگر برای من هم آمپول بنویسی میزنمت!!

سفر خوش.

سلام
ممنون از لطفتون

الف.واو سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.havabanoo.blogsky.com

مراقب خودتون و خانواده باشید دکترجان:)
سفر بی خطر

چشم
ممنون

مترجم راه راه سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:15 ق.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام دکتر ظهور کردین بالاخره هاااا
مورد 11 و 12 خیلی خوب بود
شما خودتون شاید این حسو تا حالا نداشتید ولی پزشکا واقعا با روپوش سفیدشون موجوداتی غیر زمینی به نظر می رسن که انگار از کره ی دیگه ای پیام صلح آوردن ! البته اگه پزشکش مرتب باشه ها
یه بار شهرستان مریض شدم رفتم دکتر بیمارستان ارتش روپوشش چرک مرده و چروک بود انگار الساعه از دهان گاو در اومده بود درجه های نظامی به اون گندگی روی روپوشش بود حتی شان اونا رو حفظ نکرده بود انقدرم خشن بود خدا شاهده من 20 سالم بود توی صندلی منقبض نشسته بودم این نیاد منو بخوره !
ولی یه اقای دکتر علیرضاجنگی نژاد بیمارستان نزدیک خونمون هستن خیلی مهربون و حرفه ای اول روحو درمان می کنن بعد جسمو آدم خودشو می بینه نسخشو مصرف نکرده خوب شده انقدر این بشر انرژتیک و خوش اخلاقه از 15 سالگی هروقت تهران بودم فقط پیش ایشون رفتم . عاااااشقشونم آدمو ویزیت می کنن می گن اصلا چیزی نیست نگران نباش بعد میری نسخه رو می گیری می بینی 4 تا آمپول نوشته :))))
پی اس 1: می خواستم بگم قسمت عسلش کو دیدم اون آخره ولی کم بود عسلش بیشتر شه لطفا
پی اس 2:سفرت بخیر اما گر از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی به شکوفه ها به باران برسان سلام مارا دکتر جان.

سلام
ممنون از لطفتون
چشم حتما سلام میرسونم

maryam.k سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:56 ق.ظ http://zendegiyekhososiyeman.blogsky.com

سلام دکتر ...سفر بی خطر خوش بگذره

سلام
ممنون

ایلیا دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام
شماره 11 اون بچه هه میخواسته خاموش نشی
یه اشاره کرده

سلام
احتمالا

شقایق دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:08 ب.ظ http://miss-writer.blog.ir

شماره‌ی ده تهش بود ینی :))))))))

نه دوتا بعد از اون هم بود
ممنون

مامان جون دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:52 ق.ظ

دختر است و شیرین زبونیاش

واقعا

Maryam دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:45 ق.ظ http://mary1998.blogfa.com

mese hamishe alii

سپاسگزارم

لیمو یکشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:43 ب.ظ http://mydreamylife.blog.ir

سلام دکتر
فوووق العاده بود!!! اون پسربچه مورد اول معلومه که در اینده خیلی غیرتی و شاید هم متعصب بشه :))
اون زوجی که قراره باهم بمیرن
دکتر یه سوال!شما موقع برخورد باهمچین مواردی میخندید؟؟یا عادی رفتار میکنید؟
من راجع به همشون نظر دارم اگه بگم طولانی میشه!
سفرتون بخیر و امیدوارم کلللی خوش بگذره
درضمن دخترتون عسل خیلی شیرینه خداحفظشون کنه

سلام
سپاسگزارم
احتمالا
اوایل برام سخت بود ولی دیگه عادت کردم که جلو خودمو بگیرم
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد