جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سفر به دیار مهمت (۳)

سلام 

پنجشنبه بیست و پنجم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و پنج 

وقتی با یکی از دوستان توی ایران صحبت میکردم گفت اگه رفتین کوش آداسی یه سر به پارک آبیش بزنین، من خیلی تعریفشو شنیدم. پس با آقای صاحبخونه صحبت کردیم و بالاخره قرار شد که بریم اونجا. بعد از خوردن صبحانه  سوار ماشین شدیم، نشستم پشت فرمون ماشین و راهی شدیم. کلی گشتیم و از چند نفر آدرس پرسیدیم تا بالاخره پیداش کردیم. بعد کلی اون اطراف گشتیم تا یه جای پارک پیدا کردیم. بعد هم آقای صاحبخونه رفت برای گرفتن بلیت. اما چند دقیقه بعد برگشت و گفت قیمت بلیت برای ما که کیملیک (اجازه اقامت ترکیه) داریم صد و پنجاه لیر ترکیه است و برای شما که خارجی هستید صد و پنجاه یورو! فقط چند ثانیه برای فکر کردن کافی بود و بعد هم ماشینو سروته کردم و برگشتیم. فقط پسر آقای صاحبخونه دوست داشت بره که اون هم جرات نکرد تنها بره. نهایتا برگشتیم داخل شهر و کمی چرخیدیم و بعد هم رفتیم تا ناهار بخوریم.

بعدازظهر اون روز چند ساعتی در حال چرخیدن توی خیابون های شهر بودیم. هرجا هم که میرفتیم آقا و خانم صاحبخونه فقط میگفتند سالهای پیش اون قدر توریست خارجی این جا بود که نمیشد راه رفت، اما امسال خیلی خلوته. بعد هم به پیشنهاد آقای صاحبخونه سوار یه کشتی تفریحی شدیم که نمیدونم چرا فقط مارو بردند تا توی آب و برگشتیم. نه موسیقی، نه حرکات موزونی، و نه هیچ چیز دیگه ای.

بعد از شام هم باز کمی چرخیدیم و بعد برگشتیم هتل.

جمعه بیست و ششم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و پنج 

قرار بود امروز هتلو تخلیه کنیم و برگردیم مانیسا. اما نهایتا تصمیم گرفتیم یه روز دیگه هم توی کوش آداسی بمونیم. این تصمیم با مخالفت شدید پسر آقای صاحبخونه مواجه شد و بعدا فهمیدیم که قرار بوده بازی فوتبال پرسپولیس و استقلالو خونه همسایه جدیدشون که تازه از ایران اومده بودند ببینه. میگفت علتش اینه که همسایه جدید هم به شدت فوتبالیه. من که اصلا فکر نمی کنم این مورد ربطی به دختر این خانواده داشت که هم سن پسر آقای صاحبخونه بود! بالاخره موندیم اما یه جمله تاریخی از خانم صاحبخونه هم شنیدیم که به شوهرش گفت دقت کردی اخیرا چقدر ایرانی دارن توی محله مون ساکن میشن؟ به زودی اونجا میشه محله آپاچی ها!

خلاصه اینکه هتلو یه روز تمدید کردیم. بعد از خوردن صبحانه رفتیم تا سوییچ ماشینو از پذیرش هتل بگیریم و بریم بیرون که فهمیدیم ماشین اونجا نیست!  بعدا فهمیدیم که پرسنل هتل از ماشین ما (و احتمالا سایر مسافرین) برای انجام کارهای شخصی شون استفاده می کنند و از اون به بعد دیگه بهشون سوییچ ندادیم. 

اون روز به ساحل عمومی کوش آداسی رفتیم، یه ساحل زیبا، شلوغ و ماسه ای که انصافاً خیلی از اون ساحل پولی و اختصاصی جدّه بهتر بود. تقریبا تمام اون روزو توی آب بودیم. البته آقای صاحبخونه و پسرش برای دیدن فوتبال با اینترنت به هتل برگشتند اما من ترجیح دادم مناظر اونجا رو به جای فوتبال تماشا کنم!

به جز یک خانواده که به آلمانی صحبت میکردند (و خود ما) من هیچ خارجی دیگه ای اونجا ندیدم. خوشبختانه هوا هم کاملا مطبوع و دلپذیر بود و جالب اینکه حتی با این که من فراموش کرده بودم از ضد آفتاب استفاده کنم اصلا دچار آفتاب سوختگی نشدم.

تا بعدازظهر توی آب بودیم و بالاخره بعد از اتمام فوتبال آقای صاحبخونه اومد دنبالمون و برگشتیم هتل.

شب عماد و پسر آقای صاحبخونه رفتند بیرون و برگشتند و هردوشون پارو توی یک کفش کردند که ما میخوایم تتو کنیم! طبیعتا هم ما و هم آقا و خانم صاحبخونه مخالفت کردیم و نهایتا آقای صاحبخونه باهاشون رفت و به این شکل با حنا روی بدنشون نقش درست کردند. نقشی که تا حدود دوهفته باقی موند.

شنبه بیست و هفتم شهریور ماه هزار و سیصد و نود و پنج 

امروز قرار بود هتلو تخلیه کنیم پس صبح زودتر از چند روز گذشته بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه خیابونهای اطراف هتلو تماشا کردیم و بالاخره حوالی ظهر اتاقو تحویل دادیم، همون موقع یه خونواده وارد هتل شدند تا اتاق بگیرن و یکدفعه دیدم مسئول پذیرش هتل داره اسم چندتا از فوتبالیست های مشهور اهل کشور شیلیو بلند بلند میگه! بعدا فهمیدم که خونواده جدیدالورود اهل این کشورند!

شب قبل کلی توی نت چرخیده بودم تا بتونیم از یه راه جدید به مانیسا برگردیم اما خانم صاحبخونه به محض نشستن توی ماشین گفت: «ما تا حالا کلیسای مریم مقدسو ندیدیم میخواین سر راه بریم؟» گفتم کجا هست؟ گفت سلجوق! 

بالاخره ناچار شدیم از همون مسیری که اومده بودیم برگردیم. 

از سلجوق یه راه فرعی جدا میشد که به یه محوطه باستانی میرسید. آقای صاحبخونه رفت برای گرفتن بلیت و بعد که برگشت فهمیدیم برای همه مون روی برگه اقامت (کیملیک) خودش بلیت گرفته و ما هم با همون قیمت نفری چهل لیر ترک ها وارد شدیم نه با قیمت توریست‌های خارجی. بلیت عماد و عسل و پسر آقای صاحبخونه هم به دلیل کودک بودن و دانش آموز بودن رایگان بود.

طبق تحقیقی که توی اینترنت کردم این محوطه تاریخی درواقع همون شهر باستانی «افسوس» (Ephesus) محسوب میشد که روایت بود مریم مقدس بعد از به صلیب کشیده شدن پسرش به اونجا اومده و تا زمان مرگ اونجا زندگی میکرده. البته محل قبرش نامشخص بود. از سایر بخش های مجموعه میشد از بقایای یه آمفی‌تئاتر رومی، یه ساختمان سنگی که ظاهرا کتابخانه بوده (یه گروه چهار نفری از دو پسر و دو دختر جوون انواع رقص ها رو در قسمت های مختلف کتابخونه اجرا میکردند و ما هم کلی حظ بصری بردیم! ازشون کلی فیلم گرفتم اما عکس نه!) ، یه معبد مخصوص خدایان اون زمان و...  نام برد. این مجموعه از نظر مساحت با تخت جمشید قابل مقایسه بود. بگذارین ببینم چندتا عکس میتونم پیدا کنم که قابل گذاشتن توی وبلاگ باشه؟! آره هست مثلا این یا این (با کمی اغماض!) یا این یکی

درحال فیلمبرداری با دوربینمون بودم که یکدفعه متوجه شدم کیف دوربین نیست. آنی یادش اومد که اونو کجا جاگذاشته، پس من و آقای صاحبخونه رفتیم سراغش ولی اونجا نبود. کمی دور و برو نگاه کردیم و وقتی برگشتیم یه پلیس پشت سرمون دیدیم که کیف دوربین توی دستش بود. آقای صاحبخونه گفت این مال ماست. پلیس پرسید توش چیه؟ گفتم چندتا سی دی و سیم شارژر دوربین و چندتا فیش. آقای صاحبخونه هم براش ترجمه کرد و بعد پلیس کیفو بهمون پس داد و یکی دو جمله گفت و رفت. بعدا فهمیدم که گفته اگه شماره تلفن توی کیف گذاشته بودین باهاتون تماس میگرفتم. توی راه برگشت آقای صاحبخونه یکی دو خاطره دیگه هم از پلیس اونجا برام تعریف کرد که باعث شد خوشحال بشم که دارن جایی زندگی میکنن که دیدن پلیس باعث آرامششون میشه.

پیش بقیه برگشتیم و به گردشمون ادامه دادیم تا به اینجا رسیدیم. وقتی که رسیدیم یه گروه توریست چینی اونجا بودند و یه نفر داشت به انگلیسی براشون توضیح میداد که جریان این جای پا چیه؟ ولی متاسفانه ما دیر رسیدیم و متوجه نشدیم.

یکدفعه آقای صاحبخونه گفت این خانم چینی چرا روسری داره؟! یعنی مسلمونه؟ چند دقیقه ای حدسهای مختلفی زدیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که بریم و از خودش بپرسیم. اما نمیدونستیم چطور باید سر صحبتو باهاش باز کنیم؟! تا اینکه تنها کلمه چینی که به لطف وبلاگ یک عدد مامان یاد گرفته بودم به یادم اومد: نیها!

وقتی سر صحبت باز شد پرسیدم اسمتون چیه؟ گفت آنجلا گفتم آنجلا که اسم چینی نیست! گفت هروقت یه خارجی اسممو میپرسه میگم آنجلا چون اسم چینیم سخته خارجی ها متوجه نمیشن! بعد هم اسم اصلیشو گفت که خداییش من هم نفهمیدم! آقای صاحبخونه پرسید شما مسلمانید؟  گفت نه آقای صاحبخونه گفت پس چرا روسری پوشیدین؟ گفت چون از رنگش خوشم اومد! بعد گفت شما اهل کجایین؟ گفتیم ایران. گفت من یه بار با تور اومدم ایران. با هواپیما رفتیم تهران بعد رفتیم دیدن پرس...پولیس، بعد زمینی رفتیم اصفهان، بعد یه شهر زیبا وسط کویر. گفتم یزد؟ گفت آره اسمش همین بود. و در آخر با هواپیما رفتیم به یه شهر بزرگ نزدیک مرز افغانستان که یه مسجد بزرگ اونجا بود و همه مردم میرفتند اونجا و میگفتند (درحالی که دستشو روی سینه اش گذاشته بود و کمی خم شده بود) یاعلی!

بعد هم چند عکس با هم گرفتیم که آنجلا توی همه شون کمرشو به یه طرف خم کرده و هر دو دستش بازه و با انگشت های هر دو دست علامت پیروزیو نشون داده.

تا غروب آفتاب داشتیم اونجا میچرخیدیم تا جایی که همه از نفس افتادیم. همه تصمیم گرفتند برگردند اما من ترجیح دادم اول یکی دوتا ساختمانی که باقیمونده بود باعجله ببینم و بعد خودمو به اونها برسونم.

به پیش ماشین برگشتیم و سوار شدیم، داشتیم از همون جاده باریکی که رفته بودیم به سمت اتوبان برمیگشتیم که متوجه یه تابلو اول یه جاده فرعی دیگه شدم که از این جاده جدا میشد و روی اون نوشته بود به طرف غار اصحاب کهف! هوا در حال تاریک شدن بود و هیچکدوم از همسفران دیگه حال راه رفتن نداشتند پس از خیرش گذشتیم و به اتوبان برگشتیم. طبیعتا هیچ توضیحی نمیتونم درباره اون غار بهتون بدم.

فکر میکنم بهتره این پستو همین جا تمومش کنم تا باقیمونده اش اندازه یه پست بشه!

پ.ن۱: این صحنه رو توی یه مغازه توی کوش آداسی دیدم و خنده ام گرفت. امیدوارم بعضی ها این عکسو هم توهین به خودشون تلقی نکنند.

پ.ن۲: همون طور که قبلا هم نوشته بودم عمده خریدهای ما اونجا با آقای صاحبخونه بود. اما من نفهمیدم چی شد که وقتی آخر سفر با هم حساب و کتاب کردیم اونها به ما بدهکار شدند و بهمون هشتصد لیر دادند!

پ.ن۳: توی یکی دو تا از مغازه های کوش آداسی آقای صاحبخونه بهم گفت دکتر بیا! بلافاصله صاحب مغازه اول از آقای صاحبخونه میپرسید ایشون دکترند؟ و بعد چند بسته قرص نشونم میداد و میگفت فلان مشکلاتو دارم و این داروهارو خوردم و خوب نشدم چکار کنم؟  منو بگو که فکر میکردم فقط توی ایران از این خبرهاست!

پ.ن۴: دارم میرم خرید که عسل میگه من هم میام! بالاخره میبرمش، داریم توی مغازه میچرخیم و چیزهایی که میخوایم برمیداریم که عسل میگه بابا این کاری که الان داریم انجام میدیم اسمش خوشگذرونیه؟!

نظرات 45 + ارسال نظر
خاله آذر شنبه 20 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 05:28 ب.ظ

دل تو دلم نبود که الان می گین هشتصد لیر بدهکار شدین!

مهربان جمعه 19 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:54 ق.ظ http://daneshjoyepezeshki.mihanblog.com

تفریحات سالم و نا سالم
مگه پزشک زندگی هم میکنه؟
نچ نچ نچ
پزشک حق حیات نداره
تایید میفرمایین؟
پ . ن
اونجا بدون حرکات موزون؟

واقعا
همینو بگو

عاطفه چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:48 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام اقای دکتر
خوبین
همیشه به خوش گذرونی
اون عکس رو به دوستام نشون بدم نیس رشته شون معماریه خوششون میاد
یه علامت سوال با ماژیک روی اون عکسی که خنده تون گرفته بذارید درست میشه..اینجوری به کسی برنمیخوره

سلام
ممنون
برم ببینم کدوم عکسو میگین؟

فرناز سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:46 ق.ظ

سلام اقای دکتر. ممنون که به سیوالم پاسخ دادید.

سلام
خواهش

F.Gh سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 05:05 ق.ظ

سلام

غار اصحاب کهف!!! این ترکا از چه چیزایی پول درمیارن! یه موزه ام تو استانبول هست که می گن عصای موسا توشه! کشتی نوح ام که اونجاست! هرچی جل الخالقه رو ساختن و ازش پول درمیارن!

سلام
دفعه پیش که رفتم ترکیه اون موزه رو دیدم!

فرناز دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:09 ق.ظ

سلام. من تازه با وبلاگ شما اشنا شدم. من دکتر دامپزشک هستم. الان جایی کار میکنم. اصلا از وضعیت کاریم راضی نیستم و تصمیم دارم دوباره کنکور بدم برای پزشکی.
خودم میدونم که زمانی که کنکور دادم اصلا نخوندم و بزرگترین اشتباه زندگیم رو کردم. اما الان میخوام جبران کنم.
از اونجا که هر کس معایب کار و رشته خودشو میدونه ازتون میخوام صادقانه بهم جواب بدید که الان وضعیت کاری پزشکان عمومی چگونه است؟ کار راحت گیر میاد؟ و متوسط درامد یک پزشک عمومی در تهران چقدراست؟
و بعد از گذراندن طرح چند سال باید بگذره و کار کنیدتا اجازه مطب بدهند.
همه سوالام راجع به مسایل مادی بود. ااما انگیزه ام فقط مادی نیست وواقعا پزشکی وکار درمانی رو دوست دارم
ممنون میشم اگر پاسخ بدید.و امیدوارم موفق باشید

سلام خانم دکتر
در این که شما و همکاران شما در این جامعه به حق خودتون نرسیدین هیچ شکی نیست
درمورد درآمد پزشکان باید بگم از وقتی نظام پزشک خانواده اومده وضعیت خیلی بهتر شده اما خدا میدونه در دولت بعدی وضعیت چطور ادامه پیدا میکنه
من تهران نیستم و از وضعیت اونجا خبر ندارم ولی در مجموع درآمد پزشک خانواده بسته به محل و جمعیت و وضعیت محل کار متفاوته
الان چند ساله که محدودیت برای زدن مطب خیلی کمتر شده ولی با طرح پزشک خانواده درآمد مطبها خیلی کمتر شده
موفق باشید

پونی دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:16 ق.ظ http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود

با عکس های شهر سارایوو به روزم

سلام
مزاحم میشم

گندم دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:12 ق.ظ

سلام
همیشه به سفر و خوشگذرونی باشید
نمیشه کمی حجم عکسها رو با نرم افزار ساده ی paint ( قسمت resize)کمتر کنید تا زودتر باز بشه

سلام
توی پستهای قبل عذرخواهی کردم
چشم

یک عدد مامان یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:35 ب.ظ http://kidcanser.blogsky.com

من الان باید هزینه ی اموزش زبان چینی رو بگیرم ایا
عسل نمونه ی کامل یک بانو هست

اول پستو نوشتم بعد اومدم وبلاگتون
باز هم تسلیت میگم
ممنون از لطفتون

نسیم شنبه 13 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.kharnebesht.blogsky.com

سلام
از اون خاطره موردی شماره دارا بذارین دیگه.

سلام
شرمنده خیلی وقت بود که از اون دست خاطرات به تورم نخورده بود تا همین اواخر
تا نوبتش برسه طول میکشه!

نسیم جمعه 12 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:55 ب.ظ http://http:/

سلام آقای دکتر
تازه می خواستم عنوانشم عوض کنم بذارم خرنبشت های یک الاغ ولی بی خیال شدم دیگه

سلام
عجب
دور از جون

نسیم پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:29 ب.ظ http://www.kharnebesht.blogsky.com

سلام آدرسم عوض شده هاااا :)

سلام
چرا؟
چه آدرسی هم گذاشتین!

mina پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

تعحب میکنم از ادمها!

چه زود و راحت تسلیم میشن؟

40 شد پیر؟

از خدا و زندگی همینقدر توقع داشتین؟!

ای داد بیداد!

بی خود نیست که خدا همه رو ول کرده و زندگی کسالت باری رو از صبح تا شب سر کار رفتن و کار و کار رو نصیب ادمها کرده!!!

قبول ندارم

دل باید 200 سال جوون باشه!

اشکال از ماست که زود تن به پیری میدیم..

وبلاگ رو دیگه نمینویسم مرسی که هر بار سر میزنی درباره همون خط نظر میدی!

یک سال کلاس رفتم و مدرک خوش رو گرفتم ولی امتحان عالی رد شدم اگر چه ادامه میدم به امید خودم! چون خدا خودمم!

خلیل چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:34 ب.ظ http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

این عسل خانم دقیقن فهمیده چه چیز برایش خوشگذرونیه!

سلام
واقعا

نسیم چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:01 ب.ظ

۱.سلام
۲.چشمتون بی بلا
۳.لطفا اینو بخونین

سلام
خواهش
چیو؟

نسیم سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:33 ب.ظ

رمز رو با کیبورد انگلیسی بزنیناااا

چشم

لیمو سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:39 ب.ظ

سلام دکتر
خیلی لذت بردم,ممنون
چه کوچه های رنگی رنگی شادی دارن:-)
اون خانوم چینی که اسم خودشو نمیگه خیلی برام جالب بود :-)))
و دراخر خیلی خوبه که پستها با عکس مجسم میشن

سلام
از لطفتون سپاسگزارم

mina سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 05:52 ب.ظ http://www.bidarii2000.roomfa.com

سلام

2 بار رفتم ترکیه فقط خوب شد افسوس نرفتم!

از بقایا که چیزی نمونده!

حق داشتم بگم جز وقتگیری چیزی نیست.

سفرتون خیلی پاستوریزه است دکتر یه چیزی تو مایه های رفتن به مشهد مقدس!

پارک آبی رو حتما برید بدروم از کوشاداسی بهتره

سلام
شما از یه پیرمرد متاهل چه انتظاری دارید آخه؟!
خودتون دارین توی وبلاگتون مینویسین؟

a girl on the moon سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:57 ق.ظ http://onmoon.blogfa.com

جهت رزرو بلیط های هوایی سیستمی و چارتری در کمترین زمان و بصورت آنی و نیز برای عضویت در کانال آوا پرواز با این شماره تلفن تماس بگیرید اوپراتور تماس خانم اسفندیاری 09357813543

آدرس اینستاگرام tinafly29

ممنون
انشاءالله برای سفرهای بعد

داش آکل دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 04:45 ب.ظ http://yekpanjereh.blogsky.com

دمت گرم دکتر که کامل مینویسی.

مخ لسیم

نسیم دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:55 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام آقای دکتر
اینایی کار می کنن پول می گیرن دکوری ان ؟به خدا همین شنبه دیدم داشتن کارگر با جای خواب می گرفتن ، شرایط رو بهش می گفتن که ۱۲۰۰ بهش می دن با جای خواب کارشم جابه جایی وسایل و حواسش باشه کتری آماده باشه و تی بکشه زمین رو .ما در حد اون کارگر هم نیستیم با لیسانس. تازه آقای دکتر فکر می کنید راحت استخدام کردن؟ازمون تافل PBTگرفتن یه انشاء جدا غیر از رایتینگ تافل گرفتن مصاحبه گرفتن دمو هم دادیم یعنی یه قسمت کتاب رو تدریس کردیم تا قبول کردن و قرارداد بستن جلسه ای ۷ تومن!اعصابم خرررررده خرررررد ....از چی میشه پول در آورد؟ارشد بخونم چی بشه؟حتی به بابام داشتم می گفتم شیطونه میگه بخونم پزشک بشم لااقل روانپزشک شم به آرزومم برسم لااقل پول توش نیس کاری کنم که دوس دارم :|

سلام
عجب
چی بگم؟

نیلوفر یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام.
ببخشید من اون پی نوشت اولو نفهمیدم که یه عکس تو سوپری بود نوشتین خندم گرفت و امیدوارم کسی این عکسو توهین به خودش تلقی نکنه.چی بود مگه؟

سلام
خواهش
منظورم اون لر پاستوریزه وسط تصویر بود (میخوام نگم نمیگذارین که!)

میخونم یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:35 ق.ظ

دکتر منظورم به این قضاوت در مورد نسخه خواستن در هر حالت هست، که گفتید فکر میکردید فقط ما اینقدر گل هستیم، دیدید همه جای دنیا گل هستند.

آهان
از اون لحاظ

نسیم یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:33 ق.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

کار تدریس خره

وا
چرا؟

نسیم یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:29 ق.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام از معلمی استعفاااااا دادم آقای دکتر :)))

سلام
بیام ببینم چی میگین؟!

پژمان شنبه 6 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:22 ق.ظ http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام
هرچند کلا از ترکیه خوشم نمیاد ولی سیاست ها اقتصادی که که در دو دهه گذشته به کار برد کاملا تحسین برانگیزه. همین موضوع صنعت توریسم اون هم برای کشوری که معروف به دزدی و جیب زنی بود برام خیلی جالبه. عسل یه روزی فیلسوف میشه.

سلام
درمجموع با شما موافقم گرچه من دزدی اونجا ندیدم

تیچرجان شنبه 6 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:20 ق.ظ

نه دیگه
کل روستا رو غیر از چندتا خونه ی اون ور جاده خراب کردن

آهان

تیچرجان جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:01 ب.ظ

یه روستا رو برداشته بودن خریده بودن از مردمش و شهرک دانشگاه کرده بودن. روستای شوکت آباد .خیلی خوب بود.همه چی امکانات داشتیم نیازی نبود بریم شهر برای کارامون.بانک ملی و تجارت بود خشک شویی و تایپ و تکثیر و سوپرمارکت و کافه رستوران و لوازم التحریر و درمانگاه و مرکز مشاوره و... خوب بود .از هیاهوی شهر دور بودیم.

یعنی همون خونه روستایی ها شده بود خوابگاه؟

خانومش جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 10:55 ب.ظ

لر پاستوریزه

دقیقا

مینا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:17 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

تچکر ...

خواهش

تیچرجان جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 06:52 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

سلام دکتر
دشمنتون شرمنده که اول نشدم .
جدی؟ چه خوب خوشحال شدم یکی پیدا شد هم ذات پنداری کردیم
آخه من تو خوابگاه دو بار جوجه تیغی گرفتم
خودمم یه بلدرچین توی خوبگاه داشتم
جوجه ی اتاق همسایه چشمش عفونت داشت هرروز می رفتم چشماشو می شستم و توی آبش یه کم آموکسی سیلین پودر کپسولشو می ریختم (خوابگاه نبود که مرغداری بود خخخ) تازه یکی از بچه ها هم لاک پشت داشت :)))
دو بار توی خوابگاه مارمولک گرفتم من.

سلام
معلومه خوابگاهتون یا حاشیه شهره یا بیرون از اون

مینا جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 02:46 ب.ظ http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

دکی دکی دکی دکی دکی
پستتو خوندم خیلی خوب بود همیشه به سفر ...
فقط یه چیز بی ربط بپرسم ....
نگی این دختره همش مریضه ها!!!!
دکی رفتم آزمایش فریتین ۴۷ بود نوشته از نمیدونم ۴.۵ نرماله تا الی ماشالله ولی جایی خوندم برا خانومها تو سن باروری بالای ۶۰ باشه ، لازمه براش دارویی بگیرم؟ مثلا فروس سولفاتی چیزی.... آخه یه وقتام سرگیجه دارم که براش علت پیدا نکردم

مخ لسیم
این دختره همش مریضه ها!!!
همون طور که گفتین فریتینتون درحد طبیعیه اما اگه بیارینش بالا که بهتر بخصوص اگه علامت هم دارین

maryam.k جمعه 5 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:20 ق.ظ http://zendegiyekhososiyeman.blogsky.com

سلام دکتر
خیلی خوب توصیف میکنید انگار دارم کتاب میخونم همشو تجسم میکنم...
و اینکه تو پ.ن یک چی خنده دار بود؟

سلام
مخ لسیم
در پاسخ به کامنت قبل توضیح داده شد!

بانو میم پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 07:45 ب.ظ http://banoo-mim.blog.ir

وای اون کوچه هه با اون پله های رنگیییی خیلی قشنگ بود...
چه خوبه از سفرتون مینویسین ... دلم باز میشه میخونم :)
راستی نکتته ی اون عکسه چی بود ؟ ماست ئه ؟ قضیه اش چیه

واقعا
کنارش یه کوچه بود که همه آسمونش پر از چترهای رنگارنگ بود
متاسفانه توی همه عکسهاش خودمون هم بودیم نشد بگذارم!
روی اون مورد وسط تصویرو بخونین خو!

یک د م د د ادبیات پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام. فکر کنم توی این سرما کارِتون دراومده!

تیچرجان پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.manneveshtblog.blogsky.com

به عنوان کوتیشن میشه ازش استفاده کرد:
"بابا این کارا که انجام می دیم اسمش خوشگذرونیه؟"
عسل(س)

واقعا

پونی پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:46 ق.ظ

ای جونم عسل که حسن ختام پستاته
همیشه به خوش گذرونی

من در برگشت از بوسنی یه کارتن فقط شکلات و خوراکی به عنوان خوشگذرانی و سوغاتی آوردم ولاغیر

نمیدونم شهر چشمه هم رفتید یا نه
گشت دریایی محلی برای جشن دارند اما در ایام خلوت خبری در آنجا نیست ، و تک و توک مسافرای این شناورا فقط به استراحت یا مطالعه! مشغولند

ممنون از لطفتون
نه متاسفانه فرصت نشد

تیچرجان پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:38 ق.ظ

سلام
اول شدم عایا؟

سلام
نه شرمنده

مامان طهورا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 08:52 ب.ظ

سلام اقای دکتر
مگه سگ نجس نیست؟؟؟؟
بعدش هم از شما بعیده انتظار رقص و آواز و ... از سوار شدن به قایق داشته باشید

سلام
وقتی دیدم عسل داره این طور رفتار میکنه دلم نیومد توی ذوقش بزنم
حتی توی کیش هم روی کشتی ها موسیقی برگزار میشه

simin چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 09:12 ق.ظ http://ariakhan.persianblog.ir

سلام
ممنون که برای ما خارج نرفته تجربه های قشنگتونو مینویسید.امیدوارم همیشه سلامت و خوش باشین

سلام
ممنون از لطفتون

مامان جون چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 01:21 ق.ظ

این گوله ی نمک(عسل خانم)به تضاد عسل و نمک دقت کنید.چ حیوان دوسته.

ممنون از لطفتون

زینب چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 12:16 ق.ظ

سلام آقای دکتر.خسته نباشید.من دوسال پیش برای شما کامنت گذاشتم وگفتم که معدل امتحان نهاییم 17 شده وممکنه که کنکور پزشکی قبول نشم!!ازشما پرسیدم که بااین معدل پزشکی قبول بشم یا نه؟!امسال هم کنکور دادم والان ترم یک پزشکی هستم!!

سلام
سلامت باشید
تبریک میگم
امیدوارم پزشک خیلی خیلی خوبی بشین

یک د م د د ادبیات سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:46 ب.ظ

خوشگذرونی با خرید
لرِ پاستوریزه! انگار بقیّۀ اجناسشون هم لرنشان بود.
یا علی ابن موسی الرّضا
خوب از روی فیلمتون یک عکس میذاشتید! از اون ترکیه ای ها
با سنها و افراد مختلف سفر رفتن هم جالبه هم دست و پاگیر و محدود کننده

با همه بخشهای این کامنت موافقم
صد در صد

میخونم سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:35 ب.ظ

دکتر تعریفاتون عالی بود، وسوسه شدم بریم ترکیه، فکر میکردم برای امثال ما که اهل حظ بصری هم خیلی نیستیم(خخخ) جای خوبی نباشه، ولی اماکن تاریخی خوبی داره، ایشالا بطلبه بریم ببینیم.
شاید صاحبخانه شرط مهماندار بودن رو به جا آورده؟!
دیدید شما هم در مورد ملت فهیم ایران بد قضاوت کردید، درسته که ما حتی توی عراق هم آپاچی گونه رفتار میکنیم ولی خداییش همه جای دنیا دکترهای عزیز باید خمس و زکات علمشون رو در هر حالی ادا کنن.
عسل هم کم کم داره فهمیده میشه.مثل ما
اپندفعه زیادی نوشتم، خودش یه پست شد.

مخ لسیم
من کی قضاوت کردم؟ یکی دیگه میگه محله آپاچی ها من اشتباه قضاوت میکنم؟

یک د م د د ادبیات سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1395 ساعت 11:24 ب.ظ

سپاس

خواهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد