جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

بسه دیگه!

سلام

ممنون از لطف همه شما دوستان عزیز.

نمیدونم قبلا هم مسائل ناراحت کننده همین طور برامون اتفاق می افتاد و من بهشون توجه نمیکردم یا کلا از این خبرها نبود؟!

خراب کردن خونه کلنگی که خریده بودیم تازه داشت شروع میشد که باجناق گرامی که عملا همه زحمتهای این کارو میکشه شوهر خواهرشو از دست داد و فردا قراره بریم مراسم.

از اون طرف دختر پنج ماهه اخوی گرامی از دست برادرش افتاد و شروع کرد به استفراغ و بستری شد (و خوشبختانه بدون مشکل خاصی مرخص شد)

مادر گرامی هم بعد از اتمام دوره اول شیمی درمانی مقداری حساسیت نشون داد که با یه داروی ضد حساسیت مشکلش برطرف شد اما دفعه دوم توی همون بیمارستان‌ حساسیت شدید نشون داد و برای دقایقی دچار اختلال در تنفس شد که خوشبختانه به خیر گذشت. قراره این هفته بریم پیش دکترشون و ببینیم امکان تغییر دارو هست یا نه؟

پ.ن۱: فکر کنم دیگه صحبت از غم و غصه کافی باشه. هرچند توی این چند هفته خیلی از خاطرات (از نظر خودم) جالبو اصلا روی کاغذ ننوشتم و از طرفی مقدارشون هم کمتر شده تصمیم داشتم امروز یه پست خاطرات بنویسم که با این اوضاع میگذارمش برای دفعه بعد.

پ.ن۲: عسل هم از اول مهر رفته کلاس اول و چون لوحه ها و بعضی از حروفو توی پیش دبستانی خونده داره حوصله اش سر میره.