جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۹)

سلام

1. خانمه چندتا قبض آورد تا برای همه شون کد ارجاع بزنم و برن پیش متخصص. براشون کد زدم و قبضها را بهش پس دادم. گفت: ببخشید میشه توی یکیشون یه بسته قرص استامینوفن هم بنویسین؟ یکی از قبض ها را به صورت تصادفی برداشتم و قرص را توش اضافه کردم. خانمه رفت و برگشت و گفت: داروخونه میگه این کد اشتباهه. چک کردم و دیدم درست میگه و من کد را اشتباه نوشتم! شانس آورد که این همه راه را نرفت تا شهر. بقیه را هم چک کردم که همه درست بودند!

2. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: قرصهای فشارمو هم مینویسی؟ گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: یه قرصهای کوچیکی هستن که قرص کوچیک تر از اونها توی دنیا نیست!

3. (16+) یه پسر پنج شش ساله را برای باز کردن پانسمان ختنه اش آورده بودند ولی جیغ و داد میکرد و اجازه نمیداد. آقای مسئول تزریقات به مادرش گفت: شما برین بیرون میخوام یه چیزی بهش بگم. بعد هم در گوشش گفت: اگه بخوای همین طور گریه کنی این بار از تَه میبریمش! بعد هم پانسمانو در سکوت کامل بچه باز کرد!

4. پیرزنه یکی یکی مشکلاتشو گفت و من هم براش دارو نوشتم. بعد گفت: ما هم تا بیاد جونمون دربیاد، جونمون درمیاد!

5. با یکی از خانم دکترها صحبت میکردیم که گفتم:  این طور که شما میگین که ما با هم فامیلیم. مادرهامون با هم دخترخاله بودن! گفت: فکر نکنم. آخه فامیل من یه چیز دیگه است فامیل شما یه چیز دیگه است!

6. پیرمرده گفت: یه کد ارجاع برام بزن تا برم پیش متخصص. گفتم: پیش کدوم دکتر میخواین برین؟ گفت: نمیدونم برای چه دکتری برام نوبت گرفتن. حالا یه چیزی بنویس اونجا درستش میکنیم!

7. به خانمه گفتم: بچه تون میتونه قرص بخوره که براش بنویسم یا شربتشو بنویسم؟ گفت: دیگه شما دکترین. اگه صلاح میدونین که باید بخوره مجبوره که بخوره!

8. خانمه گفت: از چند روز پیش لگدم درد میکنه بعد هم دردش تیر میکشه تا توی پام! (ترجمه:لگن)

9. به مرده گفتم: دندونتون از کی درد گرفته؟ گفت: از دیروز که سیاهی هاشو با ناخن کَندم!

10. با یکی از آقایون همکار صحبت میکردیم. گفتم: وقتی من بچه بودم به ناشنواها هم گواهینامه میدادن اما خیلی وقته که دیگه نمیدن. گفت: خب آره حق دارن. اگه یه ماشین دیگه براشون بوق بزنه اصلا متوجه نمیشن. حالا باز اگه به نابیناها گواهینامه میدادن یه چیزی حداقل صدای بوق را میشنیدن!

11. خانمه اومد دم مطب و گفت: ببخشید شما اینجائین؟!

12. توی اتاق استراحت بودم که گفتند مریض اومده. از اتاق استراحت اومدم بیرون و رفتم توی مطب. مرده گفت: شیفت این دکتره است؟ من چندبار اومدم پیشش و خوب نشدم. یعنی حیف از یک ریال که آدم برای ویزیت این بده و رفت! از مطب اومدم بیرون و به آقای مسئول پذیرش گفتم: پس گفتید مریض اومده پس کوش؟ گفت: ظاهرا کد ملیشو نیاورده بود . رفت بیاره!

پ.ن. دیدم تا بخوام سفرنامه بنویسم خیلی طول میکشه. فعلا این پست خدمت شما تا اون پست آماده بشه. البته باتوجه به اینکه این چند روز سر کار نرفتم دیگه خاطرات چندانی هم برام نموند!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (268)

سلام

1. ظهر توی راه برگشت از روستا به ولایت، راننده گفت: دیروز عصر دیدم لاستیک ماشین کم باد شده. رفتم آپاراتی گفت سوزن توی لاستیک کردن. من به آقای ... (مسئول پذیرش) مشکوکم. پریروز گفت منو هم ببرین گفتم جا نداریم. گفتم: حالا الکی هم نمیشه به یکی تهمت زد. شاید مثلا یه بچه از اونجا رد میشده یه سوزن کرده توی لاستیک. گفت: نه مسئول آپاراتی گفت هرکی بوده طوری سوزنو زده که مشخصه حرفه ای بوده!

2. شب توی یکی از مراکز شبانه روزی شیفت بودم و فردا صبحش رفتم به یکی از مراکز دوپزشکه روستائی که با مرکز شبانه روزی فاصله نسبتا زیادی داشت. تا رسیدم اونجا یه مقدار دیر شد و خانم دکتر مسئول اونجا داشت مریضها را میدید. گفت: موافقین که امروزو تقسیم کنیم؟ من که تا الان مریض دیدم، شما برین و تا اواسط وقت اداری استراحت کنین. بعد بیائین و مریضها را ببینین و من میرم استراحت. گفتم باشه. رفتم و دو سه ساعت استراحت کردم و بعد اومدم توی مطب و دیدن مریضو شروع کردم. حدود نیم ساعت بعد یه ماشین از شبکه اومد و گفت: امروز تعداد پرسنل این مسیر برای آخر وقت خیلی زیاده. گفتن امروز شما را که دیشب هم شیفت بودین زودتر ببریم تا بقیه پرسنل هم آخر وقت جاشون توی ماشین بشه. گفتم: خب پس خانم دکتر را ببرین. خانم دکتر اومد و گفت: من که باید همین جا انگشت بزنم. مجبورم تا آخر وقت اداری بمونم. شما بفرمائید!

3. مرده اومد توی مطب و گفت: سلام آقای دکتر! و همون طور که داشت به من میرسید دستشو دراز کرد. پیش خودم فکر کردم که حتما میخواد با من دست بده و من هم دستمو آوردم جلو که یکدفعه گفت: بی زحمت ببینین میشه این بخیه ها را بکشم یا نه؟!

4. به خانمه گفتم: کد ملی تون چنده؟ کد ملیشو گفت و پرسید: درسته؟ کدی که گفته بود زدم توی سامانه و گفتم: بله. رو کرد به همراهش و با ذوق زدگی گفت: بالاخره تونستم حفظش کنم!

5. نسخه خانمه را نوشتم و از مطب رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: داروخونه میگه کد پیگیری بده. گفتم: بیمه تون تامین اجتماعی بود.  نسخه های تامین اجتماعی کد پیگیری ندارن. گفت: تامین اجتماعی؟ من توی تمام عمرم تامین اجتماعی نداشتم!

6. به پیرزنه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: قرص قند میخورم. گفتم: الان دارین یا براتون بنویسم؟ گفت: چیو؟ گفتم: قرص قندو. گفت: من که قند ندارم چرا باید قرص قند بخورم؟!

7. خانمه با درد شکم اومده بود. گفتم: توی خونه هیچ داروئی نخوردین؟ گفت: دیشب خونه مادرم بودم. چندتا قرص ... بهم داد. گفتم: اون وقت با اون قرصها دل دردتون بهتر شد؟ گفت: نه اما خیلی وقت بود که گردنم درد میکرد یکدفعه دردش قطع شد!

8. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: یه شربت ام جی هم برام بنویس. من هم نوشتم. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من که شربت معده نمیخواستم. این شربتها هست که روش نوشته ام جی مال ریه است. میدونی کدومو میگم؟ گفتم: بله میدونم. گفت: خب من نمیدونم برام بنویس! (ترجمه: تئوفیلین جی)

9. داشتم برای یه بچه سرماخورده نسخه مینوشتم که مادرش گفت: این بچه الان سرماخورده و هی میره و آب یخ میخوره. شما بگین براش خوبه یا نه؟ گفتم: نه براش خوب نیست. خانمه به بچه اش گفت: حالا دیدی دکتره هم میگه برات خوب نیست؟! حالا باز هم بگو آب یخ میخوام. بچه گفت: نه گوه خوردم دیگه نمیگم!

10. مرده گفت:چند روزه سُر... نه ببخشید عَط ... ببخشید اون سرفه است یا عطسه که آدم دو سه تا پشت سر هم میکنه؟!

11. شیفت را به پزشک شیفت بعد تحویل دادم و از درمونگاه اومدم بیرون و رفتم توی حیاط تا برم و سوار ماشین بشم. یکی از خانمهای پرسنل درمونگاه هم از در اومد بیرون و شروع کردیم راجع به موضوعی صحبت کردن. درحالی که من یک طرف در ورودی ایستاده بودم و اون خانم هم اون طرف در. یه خانم اومد و میخواست وارد درمونگاه بشه که دم در ایستاد و به  خانم همکار گفت: بفرمائید. خانم همکار هم گفت: خیلی ممنون شما بفرمائید. خانمه گفت: نه اول شما بفرمائید. خانم همکار گفت: من نمیخوام برم توی درمونگاه شما بفرمائید. خانمه گفت: آخه میگن خوب نیست که آدم از وسط دو نفر رد بشه شما بفرمائید! نهایتا خانم همکار چند قدم اومد جلو تا اون خانم از پشت سرش رد بشه و بره توی درمونگاه!

12. خانمه دفترچه بیمه کل اعضای خانواده را آورد و گفت: برای همه مون یک سری آزمایش کامل و یک سونوگرافی کامل بنویس! بعد که رفت رفتم و از مسئول پذیرش پرسیدم: به نظر شما چرا همه اعضای یک خانواده باید نیاز به آزمایش و سونوگرافی کامل پیدا کنن؟ گفت: حتما تاریخ بیمه تکمیلی شون داره تموم میشه!

پ.ن1. امسال تعداد نسبتا زیادی از پزشکهای شبکه توی امتحان تخصص قبول شدن و پزشک چندانی هم به جای اونها نیومده. ظاهرا چند هفته سخت را پیش رو داریم.

پ.ن2. اما نکته جالب این که چند روز پیش شنیدم یکی از خانم های همکلاسی دوران دانشگاه که اهل اینجا نبود سال پیش تخصص قبول شده و الان توی ولایته. دیروز فهمیدم دوست صمیمی ایشون هم امسال توی ولایت و البته در یک رشته دیگه قبول شدند. سعی میکنم به زودی یه سری بهشون بزنم.

پ.ن3. عماد انتخاب رشته کرد. باتوجه به رتبه اش ناچار شد تعداد زیادی رشته غیرانتفاعی را هم انتخاب کنه. منو بگو که خوشحال بودم وامهامون دارن یکی یکی تموم میشن!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (267)

سلام

1. (14+) خانم مسئول داروخونه گفت: نه تا شربت ... تاریخ نزدیک دارم مینویسینشون؟ وقتی نوشتمشون اومد و گفت: هر چقدر به دکتر خودمون گفتم ننوشتشون. مرسی که هستی!

2. مسئول آزمایشگاه یکی از مراکز از اونجا رفت و یه مسئول جدید برای اون آزمایشگاه اومد. آخر وقت که میخواستیم برگردیم دیدم همه نمونه هائی که گرفته داره با خودش میاره. گفتم: اینها رو برای چی میارین؟ گفت: حقیقتش من پرستارم و اصلا چیزی از آزمایشگاه نمیدونم. بهم گفتند موقتا برو اونجا که صدای مردم بلند نشه هر روز آخر وقت نمونه هائی که گرفتی بیار خودمون آزمایشهاشونو انجام میدیم!

۳. به پیرزنه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه وقتی گوش پاک کن را میکنم توی گوشم سرفه ام میگیره! (بعدنوشت: به کامنت جناب یکی زیر همین پست دقت بفرمائید)

4. شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. به مرده گفتم: درد سینه ای که میگین اصلا به درد قلبی نمیخوره و باید مال معده تون باشه. گفت: حالا اگه میشه یه نوار قلب هم بنویسین تا من خیالم راحت بشه. براش نوشتم و رفت پذیرش و قبض گرفت و بعد هم رفت توی اتاق گرفتن نوار قلب دراز کشید تا مسئول تزریقات آمپول یه مریض دیگه را  بزنه و بیاد سراغش. درمونگاه اون قدر شلوغ بود که بلافاصله اون مریض از ذهنم پاک شد و مشغول دیدن مریضهای بعدی شدم. حدود نیم ساعت بعد و وقتی کمی سرم خلوت تر شده بود  یادم به اون مریض افتاد. میخواستم برم و از پذیرش بپرسم مرده چی شد که یکدفعه در اتاق گرفتن نوار قلب باز شد و مرده ازش اومد بیرون و قبضشو پاره پاره کرد و پاشید توی صورت مسئول پذیرش و درحال گفتن یک سری کلمات مثبت شونزده رفت بیرون! مسئول پذیرش هم اومد توی مطب و گفت: ای وای اون قدر شلوغ بود که اصلا یادم رفت برم و به مسئول تزریقات بگم بیاد نوارشو بگیره!

5. نسخه بچه را که نوشتم رو کرد به پدرش و گفت: آمپول هم نوشت؟ گفتم: نه ننوشتم. خیالت راحت. پدرش گفت: اتفاقا این بچه آمپول دوست داره برای همین میپرسه!

6. یکی از اقوام یه مرخصی استعلاجی طولانی مدت ازم میخواست. گفتم: اصلا در این حدی که شما میخواین من نمیتونم بنویسم. باید یه متخصص براتون بنویسه. گفت: مهرساز آشنا دارم. بگم یه مهر متخصص داخلی براتون بسازه؟!

7. داشتم مریض میدیدم که یک خانواده جیغ زنان ریختند توی درمونگاه. از مطب پریدم بیرون و گفتم: چی شده؟ خانمه گفت: بچه ام بدون سابقه قبلی یکدفعه تشنج کرده. کارهای اولیه را براش انجام دادیم و داشتیم برای اعزام به بیمارستان آماده اش میکردیم و بچه هم همچنان بیهوش بود. مادر بچه اومد بالای سر بچه و گریه کنان گفت: چشمهاتو باز کن دخترم بیا با هم بریم مغازه میخوام برات بستنی توت فرنگی بخرم. یکدفعه بچه چشمهاشو باز کرد و گفت: من بستنی قیفی دوست دارم! و دوباره چشمهاشو بست!

8. داشتم برای مرده درباره بیماریش توضیح میدادم و او هم با دقت به صورتم خیره شده بود.وقتی بلند شد که بره گفت: ببخشید یه شوره توی ابروتون هست پاکش کنید!

9. ظهر داشتیم با ماشین اداره از درمونگاه برمیگشتیم. شیشه ماشین نیمه باز بود. یکدفعه یه حشره خورد به شیشه کنار من و یه مایع زردرنگ بخشی از شیشه را پر کرد. ساعت ده و نیم شب بود که سَرَمو خاروندم و یکدفعه یک پای سوسک از لای موهام افتاد زمین!

10. یکی از خانم دکترها ازم پرسید: بچه ای که توی استوری های این چند روز دکتر ... توی واتس آپ هست بچه شه یا نوه اش؟ گفتم: نمیدونم من اصلا استوری های ایشونو نمیتونم ببینم. گفت: من هم همین طور من هم توی گوشی شوهرم دیدم. با هم دوستند. گفتم: خب از شوهرتون چرا نپرسیدید؟ گفت: آخه شوهرم خبر نداره که من رمز گوشیشو میدونم!

11. خانمه چهارتا جعبه خالی قرص گذاشت روی میز و گفت: اینها قرصهای مادر شوهرم هستند. بنویسشون. گفتم: باشه. اما این دوتا قرص یکی هستند فقط کارخونه هاشون با هم فرق داره. گفت: یعنی یکی شونو نیاوردم؟ آخه سه نوع قرص میخوره. گفتم: خب اینها هم سه نوعند دیگه. گفت: واقعا؟ سه نوعند؟!

12.  خانمه گفت: این بچه مشکل قلبی داره. دیروز رفتیم امامزاده ... تا خوبش کنه و اونجا شب زیر کولر گازی خوابیدیم. حالا قلبش که خوب نشده هیچی سرما هم خورده!

پ.ن1. برای اولین بار در طول تاریخ میانگین بازدید روزانه (در طول یک ماه) از این وبلاگ از مرز هزار نفر گذشت (و البته مجددا به زیر هزار برگشت) از لطف همه دوستان ممنون.

پ.ن2. بعد از چند سال مصرف دارو و بهبود آزمایشاتم و ثابت موندن اونها در دو آزمایش دیگه با فواصل یک ساله با وجود گذشت دو سال از قطع داروها پزشکم خواست تا دو سال دیگه برای تکرار آزمایشات برم پیشش و باز هم نیازی به دارو نیست. آخیششششش (ممنون که سوال بیشتری نمیپرسید!)

پ.ن3. ما هر سال باتوجه به وضعیت اقتصادی و آب و هوا و ... محلی را برای مسافرت تعیین میکردیم و بعد میرفتیم سراغ تعیین زمانش. اما امسال ماجرا برعکسه. به این ترتیب: زمان سفر: اواخر شهریور. مکان: هر شهری که عماد قبول شد! فقط نمیدونم اگه دانشگاه ولایت قبول شد چکار کنیم . ضمن این که توی کنکور جداگانه تربیت بدنی هم شرکت کرد.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (266)

سلام

1. پیرزنه گفت: دیروز رفتم انگشت نگاری. میخوای برگه شو بهت نشون بدم؟ گفتم: نشون بدین. از توی کیفش یه جواب سونوگرافی بیرون آورد و داد دست من!

2. میخواستیم بریم سیاری (دهگردشی). خانم مسئول داروخونه گفت: یه دونه آمپول ... دارم که فقط همین امروز را تاریخ داره. مینویسین بیارمش؟ گفتم: اگه مریضش بیاد بله. وقتی رسیدیم اونجا بعد از دیدن چند مریض بهورز خانم اونجا اومد و گفت: کاری برام پیش اومده میتونم برم؟ گفتم: بله آقای ... (بهورز مرد روستا) هست. شما بفرمائید. مریضها را دیدم و بالاخره موقع دیدن آخرین مریضها اون آمپولو برای یه خانم نوشتم. او هم رفت و داروهاشو گرفت و بعد گفت: خانم ... که نیست. میرم و فردا میام و آمپولو میزنم. خانم مسئول داروخونه کلی باهاش حرف زد تا خانمه راضی شد آمپولشو پیش بهورز مرد بزنه!

3. به مرده گفتم: آزمایش چربی تون خوبه. گفت: پس من الکی دارم قرص چربی میخورم؟!

4. شب توی سوپرمارکت مشغول خرید بودم که یکی از خانم دکترها از توی یک لاین دیگه اومد و کلی سلام و تعارف کرد و بعد گفت: شرمنده میشه بیائین از ردیف بالا یه کمپوت گلابی به من بدین؟ قدّم نمیرسه!

5. مرده دوتا پسر چهار پنج ساله  را آورده بود و مرتب میگفت: براشون آمپول بنویس! و بچه ها هم هربار میزدن زیر گریه! گفتم: جریان چیه؟ مرده گفت: دو ماه پیش یه تلویزیون شصت و پنج اینچ خریدم چهل میلیون. حالا  از سر کار که  اومدم خونه میبینم بزرگه کوچیکه را اذیت کرده او هم چون زورش به بزرگه نمیرسیده رفته چکش آورده و شیشه تلویزیونو خرد کرده! بردمش تعمیر گفتند میشه سی میلیون رفتم یکی دیگه شو بخرم گفتند پنجاه میلیون! حالا خودت باشی چه عکس العملی نشون میدی؟!

6. مرده گفت: برام قرص فشار هم بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: قرص سجّاده! گفتم: چنین قرصی نداریم!  گفت: حالا میرم یکیشونو از داروخونه میگیرم بهتون نشون میدم. رفت و برگشت و دیدم پشت قرصه نوشته داروسازی سبحان!

7. مرده گفت: سر زمین بودم که پائین دلم درد گرفت. آپاندیس نیست؟ دیدمش و گفتم: نه آپاندیس نیست. گفت: سر زمین که بودم بعضی ها میگفتن آپاندیس سمت راسته بعضی ها هم میگفتند سمت چپه. حالا کدوم طرفه؟ گفتم: سمت راسته. گفت: پس شما هم با اونهائی موافقین که میگن سمت راسته!

8. خانمه بچه شو آورد و گفت: آبریزش بینی داره. میتونم واکسنشو برنم؟ معاینه اش کردم و گفتم: بله میتونین بزنین. از مطب که رفت بیرون خانمی که پشت در بود گفت: دکتره چی گفت؟ خانمه هم گفت: گفت میتونی بهش بزنی. خانم دومی گفت: حالا این هم نظرشو گفته اما نهایتا خودت باید تصمیم بگیری!

9. همین خانم دومی هم بچه شو به همین دلیل آورده بود! بچه را دیدم و ازش پرسیدم: دیگه هیچ مشکلی نداشتی؟ بچه گفت: چرا وقتی یکی اذیتم میکنه عصبانی میشم!

10. پیرزنه چند بسته قرص از جیبش درآورد و گذاشت روی میز و گفت: اینها را برام بنویس. دیگه اصلا قرص نداشتم امروز صبح نخوردم. گفتم: توی هر بسته از این قرصها که یه دونه قرص مونده. همین ها را میخوردین. گفت: گفتم یه دونه شونو بگذارم باشه تا بفهمی چی بنویسی!

11. خانمه بچه شو با درد و آبسه و خرابی دندون آورده بود. براش دارو نوشتم و گفتم: وقتی عفونتش برطرف شد ببرین دندون پزشک تا براش یه فکر اساسی بکنه. گفت: بردمش. دندون پزشک گفت این دندون شیریه سه سال دیگه میفته. ما هم گفتیم دیگه تحمل بکنه تا بیفته!

12. (16+) خانمه با مقنعه و مانتو گشاد اومد و نشست روی صندلی و گفت: ببخشید یه لک روی بدنم زده میتونم بهتون نشونش بدم؟ در حالی که داشتم کدملیشو میزدم توی کامپیوتر گفتم: خواهش میکنم مشکلی نیست. سرعت نت خوب نبود و چند ثانیه طول کشید تا سایت باز شد. بعد که برگشتم یکدفعه دیدم خانمه فقط با شلوار و سوتین نشسته روی صندلی!

پ.ن1.ساعت کاری مون شد از شش تا یک. کلی اعتراض کردیم تا برگشت به حالت قبل. و حالا دوباره از چند روز پیش شده از هفت تا یک! صبحها باید حدود یک ساعت پشه بپرونیم تا مریضها بیان و ظهر که میخوایم برگردیم ولایت کلی مریض هست که نهایتا مجبوریم ببینیمشون!

پ.ن2. بابا خواب دیده با مامان میخواستن از مکه برگردن ولایت. بعد همه حاجی ها را روی یک صفحه بزرگ فلزی که زیرش چرخ داشته نشوندن و بعد اون صفحه فلزی را به پشت یه تراکتور وصل کردن و همه شون با اون تراکتور برگشتن ولایت درحالی که همه راه پر از برف بوده و تراکتور به سختی حرکت میکرده. حالا این که توی اون منطقه این همه برف از کجا اومده به جای خودش. مسئله جالب تر اینه که راننده این تراکتور کسی نبوده جز "من"!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (265)

سلام

1. آقای مسئول تزریقات دوید توی مطب و شروع کرد به خندیدن. گفتم: چی شده؟ گفت: الان شورت پیرمرده را کشیدم پائین تا آمپولشو بزنم یکدفعه یه عنکبوت دوید بیرون!

2. خانمه گفت: دو سه تا جوش روی دستم زده. شما میبینین یا برم پیش ماما؟!

3. به پیرزنه گفتم: پیش کدوم متخصص میخواین برین؟ گفت: قلب. برگه را که بهش دادم گفت: حالا درست حالیت شد کجا میخوام برم؟!

4. به مرده گفتم: پاتون از کِی قرمز شده؟ گفت: دیشب کف سالن محل کارمو جارو میکردم یکدفعه پام قرمز شد. نکنه از ما بهترون گاز گرفتن؟! گفتم: مگه محل کارتون کجاست؟ گفت: من مُرده شورم.

5. داشتم برای پیرزنه نسخه مینوشتم که گفت: پشت شونه ام یخ میکنه. براش دارو مینویسی؟ گفتم: از کی اینطور شده؟ دخترش گفت: از وقتی که من یادمه این مشکلو داشته. پیرزنه گفت: کی از وقتی یادت میاد من اینطور بودم؟ دیگه حرف الکی هم نزن!

6. داشتم مریض میدیدم که مرده با قبض ویزیت اومد توی مطب و گفت: یه مریض داریم. بیارمش یا صبر کنم این مریض بیاد بیرون؟!

7. توی سیاری (دهگردشی) توی یکی از خونه های بهداشت بودیم که بهورزشون اومد توی اتاق و یک لیوان چای گذاشت روی میز و رفت بیرون. چند دقیقه صبر کردم و بعد رفتم بیرون و بهش گفتم: ببخشید! قند نیاوردین. گفت: با نبات شیرینش کردم بعد آوردم!

8. خانم مسئول داروخونه گفت: اولین باری که باهاتون شیفت دادم یاد بچگی هام افتادم. گفتم: چطور؟ گفت: وقتی بچه بودم مادرم اصرار داشت که هروقت سرما میخورم باید آمپول بزنم تا خوب بشم. اما هیچکدوم از خانم دکترها برام نمینوشتن. برای همین مادرم همیشه صبر میکرد تا شما بیائین بعد منو می آورد دکتر و اون قدر اصرار میکرد تا برام آمپول بنویسین!

9. جواب آزمایش خانمه را نگاه کردم و گفتم: آزمایشتون خوب بوده. گفت: پس دیگه نباید قرص تیروئید بخورم؟ گفتم: مگه قرص میخوردین؟ گفت: بله. گفتم: خب پس اگه قرص میخوردین و این قدره باید قرصتونو ادامه بدین. گفت: قبل از آزمایش قرصمو قطع کرده بودم یعنی باید دوباره شروع کنم؟ گفتم: چه مدت بود که قطعش کرده بودین؟ گفت: شش ماه!

10. پسره گفت: اومدم که برام آزمایش بنویسی. درحال نوشتن بودم که گفت: سر راه که می اومدم اینجا از یه درخت دو سه دونه توت خوردم طوری نیست؟ گفتم: نه دو سه تا اشکالی نداره. چند ثانیه بعد گفت: فکر کنم ده تا دونه توت شد حالا آزمایش نشون میده؟ گفتم: خب اگه نمیخوردین بهتر بود اما حالا اشکالی نداره. چند ثانیه بعد گفت: راستش سر راه دستمو پر از توت کردم و خوردم و بعد اومدم. حالا میتونم آزمایش بدم؟!

11. عصر سر شیفت بودم. داشتیم توی آبدارخونه درمونگاه چای میخوردیم  که آقای مسئول تزریقات گفت: ببین دکتر! آب که توی راه آب میریزیم نمیره پائین فکر کنم یه قسمتی از لوله آب گرفته. گفتم: بله ممکنه. چند دقیقه بعد دیدیم ماشین آتش نشانی اومد دم درمونگاه. گفتم: این ماشین اینجا چکار میکنه؟ آقای مسئول تزریقات گفت: راننده اش دوست منه. گفتم بیاد تا راه آبو باز کنیم. بعد هم رفت و شیلنگ آتش نشانی را باز کرد و آورد و سر شیلنگو کرد توی راه آب و به راننده ماشین گفت: آبو باز کن! باز کردن آب همانا و تا سه چهار ساعت از همه اتاق ها فاضلابی که از همه راه آب ها بالا زده بود جمع کردن همانا!

12.(18+) نصف شب برای یه مریض سرم نوشتم. بعد هم تا سرمش تموم بشه نشستیم و با آقای راننده آمبولانس و خانم مسئول تزریقات صحبت کردیم. وقتی مریض رفت  گفتم: خب دیگه بریم بخوابیم. خانم مسئول تزریقات گفت: اگه زن نداشتی می اومدم بخوابیم اما تو که زن داری چه فایده؟!

پ.ن1. مطلبی که توی پی نوشتهای این پست درمورد حقوق سالانه یک میلیون دلاری نوشتم باعث شده بعضی از دوستان خیلی بهم لطف داشته باشند! برای همین لینکش را هم اینجا میگذارم هم توی همون پست.

پ.ن2. باجناق اول ویلای شمالشو فروخته و همون جا زمین خریده تا بسازه. یه خونه هم اجاره کرده و زن و بچه را هم برده. تا مدتی خبری از زندگی سه خواهر در کنار هم نخواهد بود!

پ.ن3. پشت گردن عماد یه ضایعه پوستی زده بود و با پمادهائی که توی خونه داشتیم بهتر نشد. نتونستم از متخصص پوستی که قبولش دارم و همکلاسی دوران دبیرستان خودمه نوبت بگیرم. بالاخره از یه خانم دکتر متخصص پوست نوبت گرفتم. اول که آزاد بهمون نوبت دادند و منشی شون گفت: ما با هیچ بیمه ای قرارداد نداریم! بعد هم به محض این که رفتیم توی مطب خانم دکتر رو به عماد فرمودند: به به چقدر بهتر شدی! آماده ای که بریم سراغ ادامه درمان؟! گفتم: ببخشید ما برای اولین بار اومدیم خدمت شما چی بهتر شده؟ گفت: وای من فکر کردم یکی از نوجوونهائیه که برای درمان آکنه میان پیشم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (264)

سلام

1. نسخه بچه را که نوشتم مادرش گفت: یه گواهی هم بنویس تا فردا ببره مدرسه بهش ایراد نگیرن. گفتم: امروز که مدارس تعطیله دیگه گواهی برای چی میخواد؟ گفت: بله امروز تعطیله اما فردا که میخواد گواهی ببره که تعطیل نیست!

2. نسخه پیرمرده را که مینوشتم چندبار تاکید کرد که قرصهاشو برای دوماه بنویسم. بعد که نسخه اش تموم شد دو بسته قرص دیگه از جیبش درآورد و گفت: اینها مال یه پیرزنه که دید من دارم میام اینجا داد تا براش بگیرم. گفتم: اینها را هم برای دو ماه بنویسم؟ گفت: نه اینها را برای یک ماه بنویس. فکر کنم باید پولشونو خودم بدم!

3. خانمه گفت: مدتیه وقتی میرم پیاده رَوی پام درد میگیره. گفتم: از همون اول که راه می افتین دردش شروع میشه؟ گفت: نه هرچقدر که میرم درد نمیگیره فقط موقع برگشتن درد میکنه! (بعدنوشت: الان یه چیزی یادم اومد. نکنه مسیر رفتش سرازیری بوده و مسیر برگشتش سربالائی؟!)

4. پیرزنه گفت: ممکنه بالا رفتن فشارم از حرص خوردن باشه؟ گفتم: بله ممکنه .حالا چرا حرص میخورین؟ گفت: از دست شوهرم. نه عاقله که بگم عاقله نه دیوونه است که بگم دیوونه است!

5. کد ملی خانمه را زدم توی سامانه و بهش گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: اشکالی نداره آزاد بنویس. نوشتم و رفت و برگشت و گفت: قیمتشونو میگه شصت هزار تومن. مگه با دفترچه نیستن؟!

6. به خانمه گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: دفترچه ها را که جمع کردن. گفتن با کارت ملی بیائیم. دیگه اعتبار چی تموم شده؟!

7. (13+) پیرزنه نشست روی صندلی. بعد انگشت شست دو دستشو به هم چسبوند و گفت: مدتیه که هر دو طرف زخم شده. بعد با سرش به یکی از انگشتها اشاره کرد و گفت: این یکی را پماد زدم و بهتر شد اما اون یکی را هرچقدر پماد زدم هم بهتر نشد. هر چقدر روی انگشتها نگاه کردم زخمی ندیدم. از همراهش پرسیدم: کجاشون زخم شده؟ گفت: باسنشو میگه. چون روش نمیشه نشونتون بده داره با انگشتهاش شبیه سازی میکنه!

8. (16+) نسخه مرده را که نوشتم گفت: میشه چندتا قرص هم برای کاهش میل جنسی برام بنویسین؟ گفتم: اگه میخواین مینویسم. اما داروخونه اینجا این دارو را نداره. گفت: یعنی مردم اینجا به چنین چیزی نیاز ندارن؟

9. داشتم مریض میدیدم که یه خانواده ریختند توی درمونگاه و شروع کردند به داد و فریاد. رفتم ببینم چه خبره که دیدم یه بچه دو سه ساله داره به زحمت نفس میکشه. گفتم: چی شده؟ پدرش گفت: داشت غذا میخورد که نفسش گرفت! همه کارهائی که برای انسداد راههای هوائی میشد اونجا انجام داد انجام دادیم و فایده ای نداشت. پدر و مادرش هم فقط درحال فریاد زدن سر من و بقیه پرسنل بودند. همچنان مشغول بودیم که یکی از پرسنل اومد و به پدرش گفت: مگه این همون بچه نیست که دیروز و پریروز هم آوردینش؟ گفتند: چرا. پرسنلمون گفت: این که غذا نرفته توی ریه اش. دو سه روزه که خروسک میکنه!

10. پسره گفت: زنبور گردنمو نیش زده. براش دارو نوشتم و گفتم: یک قرص ضد حساسیت هم براتون نوشتم. گفت: خواب آوره؟ گفتم: بله. گفت: من راننده اتوبوسم. چطور بخورمش؟ گفتم: خب پس فقط شبها بخورین. گفت: چشم اما من فقط شبها پشت فرمون میشینم مشکلی نیست؟!

11. رفتم توی آبدارخونه درمونگاه، قوری را از روی کتری برداشتم  و برای خودم چای ریختم. بعد کتری را برداشتم که دوتا از خانمهای پرسنل هم اومدند توی آبدارخونه. یکی شون گفت: مواظب باشید دستتون با بخار نسوزه. گفتم: نه حواسم هست. بعد همون طور که آب جوش را توی لیوان میریختم به طور متناوب دستهامو به چپ و راست حرکت میدادم که بخار آب دستمو نسوزونه. یکی از خانمها به اون یکی گفت: نگاه کن! برای این که دستش نسوزه داره از روش لالایی استفاده میکنه!

12. خانمه دوتا پماد مخصوص مشکل هموروئید را بهم نشون داد و گفت: صورتم جوش زده. رفتم پیش دکتر ... (یکی از همکلاسی های دانشگاه که الان مطب داره) این پمادها را نوشت اما خوب نشد. گفتم: این پمادها اصلا ربطی به جوش صورت نداره. اون قدر کنجکاو شده بودم که به آقای دکتر پیامک دادم. ایشون هم سامانه شونو نگاه کردند و جواب دادند: نسخه ای که من برای این مریض نوشتم هنوز گرفته نشده. معلوم نیست داروی کی را بهش دادن؟!

پ.ن1. ظاهرا مشکلات بلاگ اسکای حل شدند. امیدوارم مجبور به جابجا کردن وبلاگمون نشیم.

پ.ن2. بالاخره مبلغ چهار میلیون ریال بابت حق لباس سال 1400 برامون واریزشد!

پ.ن3. توی تعطیلات اواسط خرداد از اومدن اخوی ساکن حومه تهران سوء استفاده کردیم و تولد بابا را چند روز زودتر گرفتیم. غافلگیر شد و خوشحال اما اون قدر هول هولکی شد که امسال اخوی ساکن ولایت نتونست کادو همیشگی خودشو به بابا بده. یعنی همون ادوکلن همیشگی و محبوبشو که الان چند ساله به زحمت پیدا میشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (263)

سلام

1. مرده گفت: هر دو بازوم درد میکنه و شبها میسوزه. ازش شرح حال گرفتم و نسخه شو نوشتم و رفت. وقتی از مطب رفت بیرون همراهش بدو بدو برگشت توی مطب و گفت: میدونی دستش چرا درد میکنه؟ هی زنشو مجبور کرد فرش ببافه و برد و فروخت و خرج کرد حالا این به جای دردهای دست زنشه!

2. (18+) داشتم گوشهای یه بچه را نگاه میکردم و بچه هم درحال گریه کردن بود. خواهرش گفت: گریه نکن. دکتر الان منو هم می..ه!

3. خانمه گفت: برای آزمایش بیتا اومدم. گفتم: خب چرا خودش نیومده؟ گفت: نه خودم میخوام آزمایش بیتا را بدم. تازه فهمیدم منظورش "بتا"ست (آزمایش بتا هاش سی جی برای تشخیص بارداری)!

4. خانمه گفت: بچه ام از روز جمعه مریض بود حالا گواهی را هم از جمعه براش بنویس. گفتم: خب جمعه که مدرسه شون تعطیل بوده گواهی نمیخواد. گفت: میخوام معلمشون بفهمه خیلی مریض بوده!

5. فرم ارجاع به متخصص را مهر کردم و دادم به خانمه. گفت: دفعه پیش رفتم شهر گفتند چرا این مهر را نداره. حالا این مهر را داره؟!

6. پیرزنه گفت: سه ماه پیش برای MRI نوبت گرفتم. هفته بعد نوبتم میشه. حالا برام یه MRI بنویس تا برم!

7. به خانمه گفتم: شما باید برین ماموگرافی. گفت: آزاد یا دولتی؟!

8. خانمه گفت: این آزمایشو ماما برام نوشت گفت بیارم بزنین توی سیستم برم شهر بگیرم. گفتم: باشه. فقط این آزمایش نیست سونوگرافیه. گفت: اون وقت برای این آزمایش باید ناشتا باشم؟ گفتم: هیچ فرقی نمیکنه این سونوگرافیه نه آزمایش. گفت: آهان! خیلی ممنون. حالا هر آزمایشگاهی که برم میگیرن؟!

9. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس تا برم. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: خب من که نمیدونم چه مشکلی دارم که بگم چه آزمایشی!

10. پسره گفت: یه آمپول برام بنویس. آمپول شیش سیلندر میگن چی میگن؟! بعدا فهمیدم آمپول 6.3.3 میخواد!

11. داشتم برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش بهش گفت: مامان! آمپول میزنی که دکتر برات بنویسه؟ بچه گفت: من آب مصنوعی هم نمیخورم. اون وقت آمپول بزنم؟ گفتم: آب مصنوعی دیگه چیه؟ مادرش گفت: ORS را میگه!

12. مرده اومد توی مطب و گفت: من فقط دوتا پنی سیلین میخوام! براش نوشتم و کد پیگیری را دادم دستش. گفت: حالا چی نوشتی؟ گفتم: پنی سیلین. گفت: چندتا؟ گفتم: دوتا! بلند شد و رفت!

پ.ن1. توی چند سال اخیر فیلمهای ایرانی که توی اونها فقط چند روز از زندگی یه خانواده بدبخت را نشون میدن حسابی رواج پیدا کرده. حالا نمیدونم علتش جوایزیه که فیلمهای این چنینی توی سالهای اخیر گرفتن یا هزینه کمتری که نیاز دارن یا ... خلاصه که توی چند هفته اخیر دوتا فیلم دیدم (درخونگاه و دوزیست) که واقعا هیچ مفهومی ازشون استنباط نکردم و از اول تا آخرش فقط داد و فریاد و توی سر هم زدن چندتا آدم بدبخت و بیچاره بود! فیلم "شیطان وجود ندارد" را هم دیدم و باوجود موضوع بکری که داشت و غافلگیری وحشتناک پایان اپیزود اولش نتونستم باهاش ارتباط بگیرم (توضیح بیشتری نمیدم تا داستان فیلم اسپویل نشه) اما برخلاف آنی من از فیلم "گربه سیاه" خوشم اومد. فقط نفهمیدم چرا کسی که به قول خودش روزی سه چهار میلیون درآمد داره با اون وضعیت زندگی میکنه؟!

پ.ن2. عسل همراه کلاسشون رفتن به یکی از کارخونه های شیر پاستوریزه برای گردش علمی. وقتی که برگشتند گفتم: چطور بود؟ گفت: من دیگه هیچ وقت شیر پاکتی نمیخورم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (262)

سلام

1. وقتی خانمه مشکل بچه شو گفت ازش پرسیدم: بچه تون لوزه نداره؟ گفت: چرا بردیمش پیش متخصص گفت لوزه داره اما هنوز سِوُّمه زیاد بزرگ نشده!

2. (18+) راننده مرکز که سن بالائی داشت بهم گفت: چقدر زمونه خراب شده دکتر! گفتم: چطور؟ گفت: دیروز سر راه یه خانمو سوار کردم گفت: وضع مالی ما زیاد خوب نیست میخوای بریم یه جا س.ک بزنم؟ بهش گفتم بعد از یه عمر زندگی با نون حلال حالا بیام با تو برم دزدی؟!

3. خانمه گفت: از دیشب فقط آب پیاز مالیدم کف پای بچه ام ببینم تبش میاد پائین؟! (منتظر کامنت یک رزیدنت میمانیم)

4. خانمه گفت: پهلوم اون قدر درد میکنه انگار خودت با لنگه کفش کوبیدی اونجا!

5. مرده گفت: من هر دو نوع قرص قند را میخورم برام بنویس. گفتم: روزی چندتا قرص میخورین؟ بدون این که قرصی با خودش آورده باشه گفت: یکی از اینا دوتا از اونا!

6. توی درمونگاه بودم که برق رفت. پیرزنه اومد نوبت بگیره که مسئول پذیرش بهش گفت: برق رفته دکتر نمیتونه نسخه بنویسه باید صبر کنی. پیرزنه گفت: مگه دکترتون برقیه؟!

7. یکی از خانمهای مسئول داروخونه بعد از این که نسخه مینوشتم تقریبا برای نصف نسخه ها میومد توی مطب و میپرسید: ببخشید اینی که نوشتین فلان داروئه؟ وقتی نسخه ها الکترونیکی شد خوشحال شدم که دیگه این مشکلو باهاش ندارم اما هنوز وقتی به اون درمونگاه میرم خانمه میاد و میگه: این چیزی که توی کامپیوتر زدین فلان داروئه؟!

8. نسخه مرده را نوشتم و کد رهگیری پنج رقمی را دادم دستش. یه نگاه به عدد کرد و گفت: آمپول برام ننوشتی؟!

9. با یکی از همکاران درباره یکی از متخصصین گوش و حلق و بینی ولایت صحبت میکردیم. گفت: چند سال پیش یه بچه از روی درخت افتاده بود و طوری زبونشو گاز گرفته بود که نصفش کنده شده بود. وقتی بچه را بردند بیمارستان دکتر ... میاد بالای سرش و میگه برین اون نصف زبونشو پیدا کنین و بیارین. میرن و اون قسمتو میگردن و پیداش میکنن و دکتر بچه را میبره اتاق عمل و زبونشو پیوند میزنه. گفتم: زبون کلی رگ و عصب داره. پیوندش به این راحتی نیست. بعد چی شد؟ گفت: هیچی چند ماه بعد خانواده بچه از دکتر شکایت کردند. گفتند دیگه نمیتونه مثل قبل حرف بزنه!

10.(این خاطره مال تابستون سال پیشه که الان یادم اومد)  یکی از راننده ها که خونه اش تقریبا آخرین خونه شهر محل سکونتشه گفت: دیشب در کشوئی گلخونه خونه مونو بستم دیدم درست بسته نمیشه. بازش کردم و دوباره محکم بستمش که دیدم بسته نمیشه چند بار دیگه هم باز و بسته اش کردم و یکدفعه موقع باز کردن در جنازه یه مار افتاد روی زمین!

11. پیرزنه گفت: برام یکی از اون آمپولها بنویس که تا بازش میکنن بوش میاد!

12. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی هم خوردین؟ گفت: نه فقط همون داروهای خودمونو خوردم!

پ.ن1. مراسم چهلم پدر آنی پنجشنبه برگزار شد و دوباره زندگی به روال عادی خودش برگشت. البته با یک جای خالی توی قلب همه مون که هیچ وقت پر نخواهد شد.

پ.ن2. یکی از دوستان برام یه ویدیو فرستاده از یه شهر کوچیک توی یکی از کشورهای خارجی که تنها دکترش داره میره. و توی اون ویدیو اعضای شورای شهر اونجا اعلام میکنن هر پزشکی بره اونجا هم کرایه خونه شو میدن هم سالی یک میلیون دلار حقوق! اما .... این ایرانه که بهشت پزشکانه! (بعدنوشت: این هم لینکش! ظاهرا بعضی از دوستان نتونستن باور کنن!)

پ.ن3. به عسل میگم: چرا نمره دیکته زبانت این قدر کم شده؟ همیشه خیلی بیشتر میشد که! گفت: این بار تصمیم گرفتم تقلب نکنم هرچیزی که واقعا بلدم بنویسم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (261)

سلام

1. خانم مسئول داروخونه برای کاری اومد توی مطب و بعد رفت روی وزنه. به شوخی گفتم: وای وای وای ... چقدر هم چاق شدین! گفت: خدا از زبونت بشنوه دکتر! من که هرچی میخورم دریغ از یک کیلو اضافه شدن وزنم!

2. رفتم توی یکی از درمونگاه های روستائی که پزشکش نیومده بود. خانمه اومد توی مطب و گفت: امروز تو اومدی خدمتمون؟!

3. نسخه پیرزنه را نوشتم توی کامپیوتر و کد پیگیری شو دادم بهش تا بره داروخونه. گفت: پس من این همه پول ویزیت دادم برای یه عدد؟!

4. مرده دخترشو با دل درد آورده بود. گفتم: کجای دلش درد میکنه؟ مرده از دخترش پرسید: کجا دلت درد میکرد؟ دختره هم گفت: توی خونه مون!

5. نسخه مرده را که نوشتم گفت: ببخشید من میتونم یه نصیحتی بهتون بکنم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: من توی کویت کار میکنم. پارسال وقتی اومدم ایران یکی از دوستهای کویتیم را هم با خودم آوردم. اینجا مریض شد و آوردمش درمونگاه و دکتری که اینجا بود انگلیسی بلد نبود. دوستم عربی برای من میگفت و من برای دکتر ترجمه میکردم. وقتی رفتیم بیرون دوستم گفت: چطور ممکنه یه دکتر انگلیسی بلد نباشه؟ من هم کلی خجالت کشیدم. حالا میخواستم خواهش کنم اگه زبان بلد نیستین برین یاد بگیرین!

6. یه زن و شوهر حدودا ۶۵ ساله اومدن توی مطب و مرده یکی یکی اسم داروهائی که میخوردن گفت تا من بنویسم. بعد هم گفت: دیگه از بس خوردیمشون اسمشونو حفظ کردیم. پیرزنه گفت: من که نتونستم حفظ کنم اما شما از بس ماشاءالله حافظه تون خوبه حفظشون کردین! 

7. خانمه بچه ده ماهه شو آورد و گفت: سرفه میکنه. البته نمیدونم واقعا مریضه یا فیلمشه؟!

8. مرده گفت: یه فرم ارجاع بهم بده. میخوام برم پیش دکتر ... متخصص عفونی. گفتم: من دکتر ... را میشناسم. متخصص کلیه است نه عفونی. گفت: خب من بیسوادم نمیدونم برای هر دکتری که میدونین باید برم بنویسین. گفتم: اصلا مشکلتون چی هست؟ گفت: میخوام برم بواسیرمو عمل کنم!

9. برای یه بچه نسخه نوشتم و نوشتم: نصف آمپول توی نصف سرم. چند دقیقه بعد دیدم داد و فریاد مادر بچه توی تزریقات بلند شد. رفتم و گفتم: چی شده؟ مادره گفت: شما گفتین نصف آمپول را بریزن توی نصف سرم. حالا این خانم همه آمپولو ریخته توی همه سرم و میخواد نصفشو خالی کنه! گفتم: خب چه فرقی میکنه؟ گفت: چه فرقی میکنه؟ خب همه آمپولو بریزه غلظتش بیشتر میشه یا نصفشو بریزه؟!

۱۰. پسره گفت: چند روزه که بدنم لرزش داره و شبها خوابم نمی‌بره. گفتم: داروی خاصی مصرف میکنین؟ گفت: دو سه روزه که الکل را ترک کردم. گفتم: روزی چقدر میخوردین؟ گفت: تقریبا یک لیتر!

۱۱. رفتم سر شیفت و خانم دکتر رفت توی اتاق استراحت برای وسایلش که یکدفعه شروع کرد به جیغ زدن! همه مریضهای توی درمونگاه پشت در جمع شدند و من و آقای مسئول پذیرش رفتیم توی اتاق تا ببینیم چی شده که دیدیم خانم دکتر ایستاده و به جنازه یه عنکبوت که روی زمین افتاده اشاره میکنه!

12. برای یه بچه نسخه مینوشتم که پدرش گفت: ببخشید من میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: از دیروز سرم درد میکنه چکار کنم؟!

پ.ن۱. باز هم از همدردی همه دوستان تشکر میکنم. این دردها که فراموش شدنی نیست. اما زندگی ادامه داره.

پ.ن2. توی اسفندماه آخرین قسط یکی از وامهامو دادم. خوشحال بودم که حدود دو میلیون تومن از اقساط ماهانه مون کم شده و دیگه راحت تر زندگی میکنیم که یه اتفاق خاص افتاد و ناچارم تا حدود یک سال تقریبا همون مبلغ را به طور قسطی بپردازم!

پ.ن3. عماد فقط چند هفته برای کنکورش خوب درس خوند و از چند هفته پیش کلا بی خیال درس شده! هرچقدر هم بهش میگم فقط میگه: من شاگرد دوم کلاسمونم! واقعا نگران آینده اش هستم بخصوص که معدل دیپلم هم تاثیر زیادی توی ورود به دانشگاه پیدا کرده و ظاهرا از سال آینده دروس عمومی هم به کنکور برمیگردن. فکر میکنم زمانی متوجه بشه که دیگه خیلی دیر شده.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۰)

سلام

1. داشتم برای خانمه نسخه مینوشتم که بچه اش رفت روی ترازو و گفت: آخ جون! کیلو دوستم داشت. بهم بیست داد!

2. پیرمرده گفت: اون قدر خلط دارم که نمیدونم این همه خلط از کجا میاد؟!

3. مرده گفت: اون قرص ها که اون دفعه برام نوشتین خیلی خوب بودند. گفتم: اسمشون چی بود؟ گفت: روشون نوشته بود داروسازی ...!

4. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشار میخورین؟ گفت: من که هروقت میام اینجا نشونشون میدم. فکر کنم فقط به تو نشون ندادم!

5. برای مرده آزمایش نوشتم. از مطب رفت بیرون و به پذیرش گفت: امروز مسئول آزمایشگاه اومده؟ مسئول پذیرش گفت: بله اومده برو بپرس ببین آزمایش میگیره یا نه؟ مرده گفت: پس اگه آزمایش نمیگیره اومده اینجا برای چی؟ پس فقط حقوق از دولت میگیرن؟ پس من این همه راه اومدم که آزمایش نگیرن؟ ....!

6. خاطره بالا را که نوشتم این یکی را هم از چند سال پیش یادم اومد!: مرده از مسئول پذیرش پرسید: امروز دندون پزشک هست؟ مسئول پذیرش گفت: بله هست برو در بزن ببین اگه مریضی توی مطب نیست برو تو. مرده گفت: یعنی من خودم حالیم نیست که باید در بزنم؟ یعنی حالا  تو خیلی از من بیشتر میفهمی که میخوای به من ادب یاد بدی؟! ...!

7. (14+) ساعت دو صبح دوتا مرد و یه دختر یه دختر بیهوشو آوردن درمونگاه. گفتم: حرص خورده؟ یکی از مردها گفت: نه الکل خورده. بعد از معاینه یه سرنسخه برداشتم و به مرده گفتم: اسم و فامیلشون چیه؟ گفت: نمیدونم فعلا فقط میدونم اسم کوچیکش ....ست!

8. (18+) به مرده گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: هنوز که نه حالا ببینم امشب آبم میاد یا نه؟! (ببخشید من ذهنم خیلی منحرفه!)

9. پیرزنه گفت: این قرصها را هم برام بنویس. بعد یک دونه قرص گذاشت روی میز. گفتم: اسمش چیه؟ گفت: من فکر کردم تو دکتری تا نگاه به یه قرص بکنی میفهمی چیه؟!

10. به پسره گفتم: گلودرد هم دارین؟ گفت: درد نمیکنه اما وقتی آب دهنمو قورت میدم انگار آب از وسط یه دیوار رد میشه!

11.  پیرزنه با بدن درد و سر درد اومده بود. درحال معاینه بودم که پسرش اومد توی مطب و گفت: داری معاینه میکنی؟ مگه علتشو بهت نگفته؟ چندروزه تریاکشو نکشیده بدنش درد گرفته! پیرزنه هم گفت: خب گرون شده از کجا بیارم بکشم؟!

12. خانمه پرونده بهداشت روان شوهرشو آورده بود تا داروهاشو بگیره. پرونده را نگاه کردم و گفتم: روزی سه تا قرص میخورن دیگه؟ گفت: نه چهارتا. دوباره نگاه کردم و گفتم: توی پرونده شون سه نوع قرص هست. گفت: نه چهارتا میخوره! اسامی قرص ها را براش خوندم که گفت: آره دیگه دوتای اولیو شبی یکی سومیو روزی دوتا میشن چهارتا!

پ.ن1. وقتی طرح بودم طرح پرونده بهداشت روان و دادن داروهای اعصاب و روان به صورت رایگان شروع شد و از چند هفته پیش این طرح رسما متوقف شد. توی این چند هفته کلی درگیری داشتیم با مریضهای بهداشت روان تا متوجه بشن دیگه باید برای گرفتن داروهاشون پول بدن. از هفته پیش هم ویزیت رایگان پرسنل حذف شد!

پ.ن2. اینترانت درمونگاهها فقط بعضی از سایتهای داخلی را باز میکرد اما از چند روز پیش فقط سایتهای نسخه نویسی را میشه باز کرد! خلاصه که دیگه کمتر میتونم به وبلاگ سربزنم. بخصوص توی روزهای شیفت. ضمنا نمیدونم دیگه چطور باید عکس توی وبلاگ بگذارم؟!

پ.ن۳. با ماشین از روی یه دست انداز رد شدم که احساس کردم یه چیزی افتاد روی پام. بعد که ماشینو پارک کردم متوجه شدم یه مداد کاملا نو کف ماشین افتاده. کلی فکر کردم تا یادم به سه سال پیش افتاد که برای عسل مداد خریدم و انداختش توی یکی از سوراخهای جلو ماشین و کنار شیشه!