جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (239)

سلام

1. خانمه داشت برام صحبت میکرد و مریضی شو توضیح میداد و من هم گوش میکردم. در همین حین بچه اش هم فقط میگفت: مامان ... ماماان ... ماماااان ... آخرش خانمه گفت: چیه؟ بچه به صورت مادرش اشاره کرد و گفت: اینجات خال درآورده!

2. نسخه مرده را که نوشتم گفت: اگه میشه فردا را برام استعلاجی بنویسین. فقط بی زحمت طوری بنویسین که بتونن بخونن. دفعه پیش هرکاری کردن نفهمیدن چی نوشتین!

3. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

۴. راس ساعت دو صبح روز جمعه خانمه با شوهر و بچه اش اومده بود و میگفت: دو روزه که سوزش ادرار دارم! (عمدا جمعه شو نوشتم چون حتی نمی شد آزمایش براش بنویسم).

5. جلو میزم توی مطب سه تا صندلی بود که دوتاشون به هم چسبیده بودند و اون یکی به اندازه یک صندلی با اون دوتا فاصله داشت. خانمه اومد توی مطب و دفترچه شو گذاشت روی میز. گفتم: بفرمائین بشینین. خانمه یک قدم رفت عقب و درست در فاصله بین دو صندلی نشست! (ببخشید میدونم نباید خنده ام بگیره اما گرفت!)

6. یکی از پزشکهای یک مرکز دوپزشکه رفته بود مرخصی و منو فرستادند به جاش. ساعت حدود هشت و نیم صبح اون یکی خانم دکتره اومد و گفت: ببخشید، بهورزمون بچه دار شده. با اجازه تون من چند دقیقه میرم دم خونه شون و میام. گفتم: بفرمائین.ساعت حدود یازده و نیم بود که خانم دکتر سلانه سلانه تشریف آوردند و گفتند: شرمنده اون قدر گرم صحبت شدیم که زمان از یادم رفت!

7. خانمه یک پلاستیک قرص گذاشت روی میز و گفت: خیلی وقت بود که کمرم درد میکرد و با هیچ داروئی بهتر نمی شد. دفعه پیش خانم دکتر این داروها را برام نوشت و خوب شدم. حالا همین داروها را برام بنویس. نوشتم و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: پس چرا آمپولشو ننوشتی؟ گفتم: توی پلاستیکتون که آمپول نبود. گفت: خب چون همون روز که خانم دکتر نوشت زدمش!

8. خانمه توی یکی از روستاهای دورافتاده دخترشو آورده بود و گفت: چند روزه سرفه میکنه ببین کرونا نیست؟ البته یه دوز واکسن از اون واکسنها که همون اول اومد هم زد چی بود؟ دخترش گفت: فایزر!

9. همراه با تیم واکسیناسیون کرونا رفتیم به یکی از روستاها. بهورز اونجا یکی از ریش سفیدان روستا را که ظاهرا معتقد به واکسن نبود دعوت کرده بود و کلی براش حرف زد و تشویقش کرد تا واکسن بزنه و به خاطر اعتبارش بقیه مردم هم بزنن. نهایتا ایشون فقط فرمودند: وجودم برنمیداره! و رفتند. نتیجه؟ تزریق فقط بیست دوز واکسن تا ظهر اون روز توی یک روستای حدودا دوهزار نفری!

10. خانمه گفت: من دارم آمپول HMG میزنم طوری نیست این قرصی که شما نوشتین بخورم؟ گفتم: چند روزه که اون آمپول ها را میزنین؟ گفت: از روز دوم قاعدگی!

11. پیرمرده گفت: دیشب دوتا انار با هسته خوردم و بعدش یبوست گرفتم. میشه برام یه نوع اسید بنویسی که هسته انارها را حل کنه؟!

12. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: یه پماد آدم هم برام بنویس. گفتم: پماد چی؟ گفت: آدمه، آ-د است چیه؟ که دستو باهاش چرب میکنن؟!

پ.ن1. وقتی برای خونه جدید کنتور آب نصب کردند برای هر خونه یک کنتور گذاشتند و بعد پیش از همه اونها یک کنتور دیگه و گفتند ما فقط یک قبض میدیم برای این کنتور و سهم هر خونه را خودتون حساب کنید! خیلی فکر کردم که چرا یک خرج اضافی روی دست خودشون گذاشتند؟ اما با دیدن هزینه قبض های آب که پولشون با افزایش مصرف به صورت تصاعدی بالا میره متوجه شدم!

پ.ن2. طبق برنامه ای که بین خودمون ریختیم به نوبت نظافت راه پله ها و محلهای مشاع خونه انجام میشه. مدتی درباره پرداخت هزینه قبوض برق و ... عمومی ساختمان درحال تفکر بودیم که درنهایت یک راه حل عالی برای پرداختشون پیدا کردیم و الان این قبضها با جمع آوری و تحویل زباله های قابل بازیافت پرداخت میشه.

پ.ن3. از سر کار که برگشتم آنی گفت: امروز برای عسل درباره پریود توضیح دادم که هروقت شروع شد در جریان باشه. گفتم: کار خیلی خوبی کردی. حالا چی گفت؟ گفت: هیچی! اولین جمله ای که گفت این بود: خدایا! ما زنها چرا این قدر بدبختیم؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (238)

سلام

1. مرده گفت: شما ظاهرا تجربه تون بالاست. تا حالا مریضی مثل من دیده بودین؟! (دردش یه مورد خیلی شایع ولی مثبت دار بود نشد بنویسم!)

2. توی مرکز واکسیناسیون کرونا خانمه گفت: اومدم واکسن کرونا بزنم. گفتم: توی سایت ثبت نام کردین؟ گفت: نه. آدرس سایتو براش نوشتم روی یک کاغذ و گفتم: میرین توی این سایت ثبت نام میکنین و نوبت میگیرین. گفت: من انگلیسی سردرنمیارم. نمیشه فارسیشو بنویسی؟!

3. یک روز منو فرستادن به ساختمانی که نظام مهندسی ولایت برای تزریق واکسن به مهندس ها اجاره کرده بود. اول وقت که واکسن آوردند موجودی واکسن ها از این قرار بود:

آسترازنکا صد دوز - سینوفارم صد دوز - برکت سی دوز

و در پایان وقت موجودی از این قرار بود.

آسترازنکا صفر - سینوفارم صفر - برکت سی دوز!

4. (12+) با ماشین اداره از درمونگاه برمیگشتیم. دو نفر دیگه از پرسنل هم توی ماشین بودند. یکی شون بهم گفت: دکتر خبر داری که ... داره کلاس آموزش ماساژ میره؟ گفتم: نه! دوره کامل با مدرک و ...؟ اون یکی (که کلاس می رفت) گفت: نه یه دوره فشرده است توی جهاد دانشگاهی. فقط روش ماساژ دادن و نقاط حساس بدنو یادمون میدن. اون یکی گفت: یعنی تو نقاط حساسو بلد نیستی به خاطرش کلاس میری؟!

5. نسخه ها رو که توی سامانه میزنم بهم کد پیگیری میده که زیر نسخه یادداشتش میکنم. چند روز پیش به خودم گفتم: این کد پیگیری که با پیامک برای خودشون هم میره من چرا دارم یادداشتش میکنم؟ و تصمیم گرفتم دیگه یادداشت نکنم که یکدفعه پیرمرده که چند دقیقه پیش براش نسخه نوشته بودم برگشت توی مطب و گفت: ببخشید من گوشیم ضربه خورده شماره آخر کد پیگیریم دیده نمیشه. شما جائی ننوشتینش؟ و از اون به بعد هم به نوشتن کد پیگیری ادامه دادم!

6. مرده با دندون درد اومده بود. بهش گفتم: وضع دندونهاتون خرابه پیش دندون پزشک نرفتین؟ گفت: برادرم دانشجوی دندون پزشکیه. منتظرم درسش تموم بشه!

7. زمانی که بحث اومدن واکسن فایزر بود خانمه اومد توی مرکز تزریق واکسن کرونا و گفت: فایزر دارین؟ گفتم: نه. گفت: مگه نگفتن خریدن؟ گفتم: فعلا که خبری نیست. گفت: بیا شماره منو یادداشت کن هروقت اومد یه زنگ بزن بگو خانم ... فایزر اومد تا بیام!

8. پیرمرده نصف شب با فشار بالا اومده بود. فشارشو آوردم پائین و گفتم: دیگه میتونین تشریف ببرین اما صبح بیائین تا دوباره فشارتونو بگیرن. گفت: سَرَم هنوز داغه ها! زنش گفت: خب اگه سر یخ کنه که یعنی آدم مرده!

9. مرده اومد توی مطب و گفت: من کووید بیست و یک گرفتم. زنش گفت: نوزده نه بیست و یک. مرده گفت: خب دو سال پیش نوزده بود تا الان بیست و یک شده دیگه!

10. خانم مسئول تزریقات دو بار اومد و گفت: امروز چیزی کار نکردم چندتا سرم بنویس. اما چیزی ننوشتم. چند دقیقه بعد دو سه تا مریض پشت سر هم اومدند که احتیاج به بخیه داشتند. وقتی رفتند خانمه اومد و بهم گفت: حالا دیدی؟ روزی من میرسه بالاخره. بهتره به جای این که با تکه پاره شدن مردم باشه با سرم باشه پس سرم بنویس!

11. یکی از راننده های آمبولانس یک مغازه پیتزا فروشی را هم اجاره کرده و روزهائی که شیفت نیست میره اونجا. یک روز توی فروشگاه بزرگ کنار مغازه اش داشتم خرید میکردم که دیدم اومده اونجا و داره کلی مواد غذایی میخره و به خانم صندوق دار میگه: اینها رو برای ناهار خودم میخوام!

12. خانمه گفت: رفتم پیش متخصص و یادم رفت که بگم بچه شیر میدم. حالا توی بروشور داروئی که برام نوشته خوندم که این دارو توی شیردهی ممنوعه. داروشو نگاه کردم و گفتم: بله ممنوعه. گفت: چرا؟ گفتم: چون توی شیر ترشح میشه. گفت: ببخشید اون وقت شیر را ترش میکنه یا تلخ؟!

پ.ن1. خانواده پدری همراه با هر دو اخوی راهی مسافرت شدند. هم برای حال و هوای خودشون خوبه هم خواهر پیش از عمل. من هم گفتم پس دیگه وقت گذاشتن پست جدیده .

پ.ن2. چند روز بود که میرفتم تا دوز سوم واکسن کرونا را بزنم که میگفتند چون ده نفر تکمیل نمیشه نمیزنیم! دیروز بهم از مرکز واکسیناسیون زنگ زدن و گفتن چون چندبار اومدین و رفتین میخواستیم خبر بدیم که واکسن باز کردیم. رفتم و واکسن زدم اون هم یکی دو ساعت بعد از این که توی شبکه بهم واکسن آنفلوانزای امسالو هم زده بودند! خوشبختانه به جز درد هر دو دست مشکل خاصی ندارم. به این ترتیب بعد از دو دوز اسپوتنیک ما هم به جمع آسترازنکا زده ها اضافه شدیم!

پ.ن3. دختر باجناق دوم که قبلا درباره اش گفته بودم بالاخره رفت برای طرح. امیدوارم موفق باشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (237)

سلام

1. خانمه گفت: ما الان همه مون توی خونه کرونا داریم. الان باید توی خونه هم با ماسک باشیم؟!

2. توی مرکز واکسیناسیون کرونا بودم. مرده اومد و گفت: من الان واکسن زدم. بهم گفتن برای درد باید فقط استامینوفن ساده بخورم. گفتم: بله درسته. گفت: من هرچندوقت یک بار میگرنم عود میکنه و با استامینوفن اصلا بهتر نمیشه. اون وقت چکار کنم؟!

3. (18+) یک شیفت شب وحشتناک را گذروندیم. صبح فردا خانم مسئول داروخونه که میخواست شیفت را به همکارش تحویل بده گفت: دیشب آقای دکتر تا صبح منو ترکوند!

4. یه خانم باردار همراه با شوهرش اومدند پیشم. وقتی خواستم نسخه شو بنویسم سامانه تامین اجتماعی را باز کردم و دیدم اسم یه خانم هست و اسم یه آقا. من هم خانمه را انتخاب کردم و نسخه را نوشتم. چند لحظه بعد مرده اومد توی مطب و گفت: مسئول داروخونه میگه نسخه نیومده به چه اسمی نوشتین؟ اسم خانمه را گفتم. گفت: نههه چون خانمم دفترچه نداشت من به اسم خودم براش نوبت گرفته بودم!

5. (18+) آقای مسئول پذیرش گفت: چای درست کردم اگه دوست دارین بیائین توی آبدارخونه بخورین. داشتم چای می ریختم توی لیوانم که خانم مسئول داروخونه اومد توی آبدارخونه و گفت: دکتررر! من میخواستم سرشو بخورم!

6. خانم مسئول داروخونه گفت: اون پلیسه که اون روز اومد یادتونه؟ گفتم: بله. گفت: توی شیفت قبلیم با خانم دکتر ... یه مریض چاقو خورده آوردن و به 110 زنگ زدیم. همون پلیسه اومد و یه نگاه به مریض کرد و رفت بیرون و به سرباز همراهش گفت: بنویس وقتی رسیدیم درمونگاه دیدیم مریضو قبلا اعزام کردن بیمارستان!

7. خانمه گفت: یه چیزی برای بچه ام بنویس. چند روزه که گوشش درد میکنه. اون قدر روغن زیتون ریختم توی گوشش که فکر کنم تا حالا کل مغزش چرب شده!

8. توی مرکز واکسیناسیون کرونا خانمه گفت: من باردارم و از چند روز پیش تب و سرفه و بدن درد دارم. میتونم واکسن بزنم؟ گفتم: بهتره اول تست بدین یا برین پیش متخصص. گفت: دیروز پیش متخصص بودم گفت کرونا داری!

9. پیرزنه چند نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: اینها رو برام بنویس. وقتی نوشتم گفت: حالا برم داروخونه ببینم چی برام نوشته!

10. نسخه خانمه را که نوشتم دفترچه شو برداشت و گفت: حالا اینها رو آزاد نوشتی یا توی دفترچه؟!

11. چند روز به جای یکی از همکاران که رفته بود مرخصی رفتم توی یک مرکز دو پزشکه. بعد از چند روز من رفتم یه درمونگاه دیگه و یه خانم دکتر فرستادن اونجا. ظهر خانم دکتری که توی اون درمونگاه کار میکنه پیام داد که: این دیگه کیه؟ از صبح تا ظهر با هم مریض دیدیم حالا خانمه با بچه اش رفته پیشش خانمه را دیده بچه را ندیده گفته ببرش پیش اون یکی خانم دکتر تا تعداد مریضهامون مساوی باشه!

12. خانمه در حالی که می اومد توی مطب به مریض دیگه ای که پشت در بود گفت: تو هم میای پیش همین دکتر؟ اون یکی گفت: نه! اینو که آل ببردش! اما چند دقیقه بعد در باز شد و اومد پیش خودم. نمیدونم اون یکی دکتر را چرا نپسندیده بود؟!

پ.ن1. با گرفتن یک وام دیگه پول کناف کار و بخش اعظم پول کابینت کار را دادم. اما حالا باید ماهی پنج تا قسط وام بدم. البته تا دی ماه که دوتا از وامها با هم تمام میشن. اما خبر خوش این که پدر بزرگوار تماس گرفت و گفت: اون وامی که برات گرفتم را بهت بخشیدم. دیگه اصل پول را هم نمیخواد برگردونی

پ.ن2. در آخرین لحظات وقت اداری برام پیامک اومد و دیدم سی هزار تومن از حسابم توی بانکی که سال پیش ازش وام گرفتم کسر شده. روز بعد رفتم بانک که بهم گفتند: شما این وام را با عنوان تعمیر مسکن گرفتین. دیروز بازرس داشتیم و بهمون ایراد گرفت که چرا کسی را نفرستادیم خونه تون تا ببینه کجاش به تعمیر نیاز داره؟ ما هم ناچار شدیم یک برگ گزارش بنویسیم که خونه تون بازدید شده و بگذاریم روی پرونده. حق القدم کسی که مثلا اومده و خونه تونو دیده هم سی هزار تومنه!

پ.ن3. آدم از عسل هم رکب بخوره خیلی حرفه ها! عماد داشت توی گوشیش یه کلیپ میدید که یه پیرمرد چندبار با یک لهجه خاص کلمه "پدرسگ" را تکرار میکرد. (احتمالا بعضی تون دیدینش) همون وقت میخواستم عسلو صدا کنم که ناخودآگاه رو به عسل بلند گفتم: پدرسگ! آروم نگاهم کرد و گفت: بله خودم هستم بفرمائید!

بعدنوشت: صبح امروز (چهارشنبه چهاردهم مهر) متوجه شدم که سرکار خانم طیبه هم در غم مرگ مادرشون به سوگ نشستند. صمیمانه بهشون تسلیت میگم و امیدوارم غم آخرشون باشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (236)

سلام

1. مرده با یبوست اومده بود. گفتم: حالت تهوع هم دارین؟ گفت: نه فقط یبوست دارم. حتی اسهال هم ندارم!

2. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: راستی چند شبه که اصلا خوابم نمیبره. چکار کنم؟ شوهرش گفت: تقصیر خودشه. هر شب بهش میگم چشمهاتو ببند ... و بخواب. گوش نمیده!

3. (12+) خانمه دختر شانزده سالشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا یائسه نمیشه! با یکی دوتا سوال فهمیدم پریود نشده!

4. مرده گفت: چند روزه که دل پیچه دارم.گفتم: اسهال هم دارین؟ گفت: اصلا. گفتم: پس فقط دل پیچه دارین؟ گفت: آره و تند و تند باید برم دستشوئی!

5. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: هروقت تب میکنه باید آمپول بزنه تا خوب بشه اما دیروز خانم دکتره هرچقدر بهش گفتم آمپول ننوشت و فقط شربت نوشت این هم خوب نشد. گفتم: خب یه آمپول براش مینویسم چندتا هم شیاف که اگه تبش باز هم بالا رفت براش بگذارین. خانمه به همراهش گفت: راستی چرا اون دکتر دیروزی شیاف براش ننوشت؟ حالا آمپول نداد به شیاف هم عقلش نرسید؟!

6. مرده گفت: دیشب از خواب پریدم دیدم نفسم داره تنگی میکنه. به خودم گفتم نکنه میخوام کرونا بگیرم؟ یه ماسک زدم و خوابیدم!

7. پیرزنه گفت: چند بسته قرص ام کلثوم برام بنویس! بعد از کلی سوال و جواب فهمیدم ملوکسی کام میخواد!

8. خانم مسئول داروخونه با یکی از مریضها دعواش شد. مریضه رفت و چند دقیقه بعد با یه پلیس اومد که یه مشت سوال و جواب کرد و رفت. وقتی رفتند بیرون یکی دیگه از مریضها گفت: این پلیسه هم همولایتی این مریضهاست هم همسایه شون. حتما از خونه شون آوردنش!

9. توی یکی از مراکز دوپزشکه شیفت بودم. ماشین اول منو سوار کرد و بعد رفتیم دم خونه خانم دکتر که با یک جعبه بزرگ سوار ماشین شد و رفتیم درمونگاه. یکی دو ساعت بعد خانم دکتر اومد و گفت: بی زحمت شما امروز برین سیاری (دهگردشی) و از همون طرف هم برین خونه نمیخواد برگردین مرکز. تشکر کردم و رفتم. توی راه از راننده پرسیدم. چی بود توی اون جعبه؟ گفت: یه کیک بزرگ!

10. یه راننده جدید شرکتی از یکی از آژانس ها اومد توی شبکه که بعد از چند روز فهمیدیم پسر یکی از پزشکهاست که با پارتی پدرش اومده سر کار. نگران آینده عماد شدم! (البته با کمال احترام به همه رانندگان محترم)

11. یکی از خانمهای مسئول پذیرش همیشه میگفت: من تحصیلات دانشگاهی دارم. بعد از چند سال هم به خاطر تعدیل نیرو اخراجش کردند. او هم کلی شکایت کرد و نهایتا به جائی هم نرسید. اخیرا بعد از چند سال دیدمش که گفت: وقتی از شبکه ناامید شدم درسمو ادامه دادم و حالا هم کارآموز وکالتم!

12. پیرزنه گفت: کمرم درد میکنه. اما پماد برام ننویسی یه وقت! گفتم: چرا؟ گفت: چون یه جائیش درد میکنه که دستم نمیرسه!

پ.ن1. و سرانجام و به لطف زدن واکسن به خانواده پرسنل آنی هم نوبت اول واکسنشو زد. به امید ریشه کن شدن این بیماری که پدر همه مونو درآورده!

پ.ن2. چند هفته پیش یکی از خوانندگان محترم این وبلاگ که ساکن خارج از کشور هستند یک پیشنهاد بسیار سخاوتمندانه مالی (به عنوان قرض) بهم کردند که در این دوران افتضاح مالی برام بسیار عالی بود. اما ضمن سپاسگزاری ردش کردم. طبیعتا نمیتونم به خودم اجازه بدم که هزینه های زندگیمو از دوستانی بگیرم که حتی تا به حال از نزدیک ندیدمشون. اما یک بار دیگه ازشون تشکر میکنم. (برای این که خدای نکرده سوء تفاهمی پیش نیاد میگم که این ماجرا هیچ ارتباطی با خانم نسرین و موسسه خیریه شون نداره)

پ.ن3. عماد که مدتهاست رشته ورزشی قبلی شو رها کرده تمرینات رشته جدیدی را شروع کرده. چند روز پیش تیم نوجوانان باشگاهشون یک بازی دوستانه با تیم جوانان باشگاهی از یک شهر دیگه داشتند که تیم بزرگسالانشون توی لیگ برتر اون رشته هم حضور داره. گفتیم مثل والدین خارجی بریم و مسابقه پسرمونو ببینیم که با دیدن نتیجه و اختلافی که مرتبا در حال افزایش بود بعد از دیدن حدود نیمی از بازی فرار را بر قرار ترجیح دادیم! (اگه توی این رشته موندگار شد اسمشو هم میگم!)

خاطرات (از نظر خودم) جالب (235)

سلام

1. داشتم مریض میدیدم که یک دختر جوون سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید! اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. اومد توی مطب و رفت روی وزنه و بعد گفت: چقدر وزنم بالا رفته! فکر کنم چون تپش قلب دارم خون با شدت میاد توی پاهام و فشار میاره روی ترازو و بالا نشون میده!

2. () به مرده گفتم: حرص خوردین؟ گفت: بله دیروز به طور همزمان دوتا خاله و یک دائیمو از دست دادم! گفتم: تصادف کردند؟ گفت: نه هرکدومشون توی یه شهری و به یه علتی! (ایشون ساعت دو صبح اومده بودند و فرصت شد چند دقیقه ای صحبت کنیم. جهت اطلاع دوستان!)

۳. خانمه بچه شو با دل درد آورده بود. گفتم: دلش از کِی درد میکنه؟ از بچه اش پرسید: از کِی درد گرفته؟ بچه گفت: از وقتی که اون ده تا خیار توی یخچال را خوردم!

4. توی مرکز تزریق واکسن کرونا بودم. خانمه گفت: قراره به زودی برم آلمان خونه دخترم. اونجا هم از واکسنهای توی ایران فقط واکسن آسترازنکا رو قبول دارن. گفتم: شرمنده فعلا فقط واکسن ایرانی هست و چینی. اگه آسترازنکا میخواین باید صبر کنین تا برامون بیاد. گفت: حالا آلمان رفتنم خیلی هم مهم نیست. ایرانی بهتره یا چینی؟!

5. پسره گفت: با این علائمی که من دارم ممکنه صددرصد کرونا گرفته باشم؟!

6. توی مرکز نمونه گیری کرونا کد ملی خانمه را زدم که دیدم اسمش با چیزی که روی برگه نوشته فرق میکنه. گفتم: اسمتونو اشتباه نوشتن. گفت: نه خودم اسم مستعار گفتم! گفتم: چرا؟ گفت: آخه وقتی مردم بفهمن تست آدم مثبت شده ازش فرار میکنن!

۷. پسره گفت: ما سیگار و اینها را مصرف میکنیم. میتونیم واکسن کرونا بزنیم؟ دوستش گفت: البته اینها را مصرف نمی کنیم. فقط سیگار!

۸. توی مرکز واکسیناسیون کرونا مرده گفت: من پلاکتم پایینه میتونم واکسن بزنم؟ گفتم: چقدر پایینه؟ گفت: چه میدونم من که تا به حال آزمایش ندادم. فقط یک بار دندون کشیدم و دیدم خیلی خون اومد. گفتم حتما پلاکتم پایینه!

۹. پسره را دیدم و گفتم: آمپول میزنه براش بنویسم؟ پدرش گفت: حالا میشه این بار را گذشت کنین؟!

10. خانمه اومد توی مطب و نشست روی صندلی و گفت: میشه تا شوهرم داره نوبت میگیره منو ببینین؟ حالم خوب نیست. گفتم: بفرمائید. اومد و نشست و معاینه اش کردم و وقتی شوهرش دفترچه شو آورد معاینه شو تموم کردم و بعد شروع کردم به نوشتن نسخه. یکدفعه شوهرش گفت: پس گلوشو نگاه نمیکنین؟ خانمش گفت: نگاه کرد. تو نبودی. گفت: فشارشو هم نمیگیرین؟ خانمش گفت: گرفت. تو نبودی. نسخه رو نوشتم و دادم بهشون و رفتن بیرون. دم در مرده برگشت و گفت: میشه توی گوشش را هم ببینین؟ خانمش گفت: دید. بیا بریم!

11. بچه تا اومد توی مطب فشارسنجو نشون داد و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این دستگاهه! نسخه شو که نوشتم و داشت میرفت بیرون چشمش افتاد به دستگاه حضور و غیاب و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این وسیله است!

12. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه جواب آزمایشمو هم ببینین؟ نگاه کردم و گفتم: ویتامین دی تون یه کم پائینه، قندتون بالاست. کمی هم کم خونی داشتین. گفت: اون خانم دکتره که اون روز آزمایشمو نگاه کرد نگفت کم خونی دارم. همین ها هستن که ارزش کار شما رو هم پائین میارن!

پ.ن1. با تسلیت دوباره به خانم نسرین برای فوت خواهر گرامی شون. امیدوارم از این به بعد روزهائی پر از شادی داشته باشند.

پ.ن2. میدونم خیلی دیر شده. اما الان یکدفعه یادم افتاد از یکی از خوانندگان محترم که بهم یاد دادند بدون دونستن تاریخ تولد چطور افراد مهمانو توی سامانه سیب پیدا کنم تشکر نکردم! اگه اشتباه نکنم با اسم شیرین کامنت گذاشته بودند. باز هم ممنونم! (بعدنوشت: با تشکر از خانم لیلا که بهم یاد دادند)

پ.ن3. دیگه از این به بعد نمیتونیم بگیم به زودی افغانستان هم از ما پیشرفته تر میشه!


خاطرات (از نظر خودم) جالب (234)

سلام

۱. داشتم یه بچه رو میدیدم که مادرش گفت: الان میخوام ببرم واکسن هفت سالگی شو بزنن طوری نیست با این مریضی؟ گفتم: نه مشکلی نداره. بچه گفت: آخ جون! میخوان بهم واکسن افسانه ای بزنن!

2. مرده گفت: این سرم که برای مریضمون نوشتین تموم شد. الان که کشیدنش یه کم روی دستش ورم کرده طوری نیست؟ گفتم: حتما یه کم رفته زیر پوست. تا فردا درست میشه. گفت: خب اگه مشکلی نداره که هیچی. گفتم یه وقت خدای نکرده سرم نرفته باشه توی رگش!

3. وارد مرکز نمونه گیری کرونا که شدم یکدفعه بدنم شروع کرد به خارش و زدن کهیر! هرچقدر فکر کردم نفهمیدم به چی ممکنه حساسیت داشته باشم چون قبلا هم بارها اونجا رفته بودم (و بعد از اون هم بارها رفتم). گفتم: داروخونه دارین؟ گفتند: نه! کلی این ور و اون ور گشتم تا بالاخره توی داروهای رایگانی که برای مبتلایان بی بضاعت کرونا گذاشته بودند یک شربت دیفن هیدرامین پیدا کردم. اون روز تا ظهر چند مریض میدیدم و وقتی خارش بدنم شدت پیدا میکرد چند سی سی از شربت میخوردم! خوشبختانه وقتی از مرکز بیرون اومدم مشکل خیلی کمتر شد. اما توی اون ده پونزده دقیقه ای که پیاده از مرکز رفتم خونه به طرز وحشتناکی خواب آلودگی داشتم!

4. این ماجرا مال حدود ده سال پیشه. چند بار خواستم اینجا بنویسمش اما یادم رفت. گفتم حالا که کمبود خاطرات داریم بنویسمش!:

یک خانم دکتر مجرد ساکن تهران اومد ولایت ما و برای یکی از روستاهای دورافتاده ولایت قرارداد بست و ساکن اونجا شد. چند ماه بعد منو فرستادن به جاش و پرسنل گفتند پدر خانم دکتر فوت کرده و خانم دکتر هم رفته مراسم. چند هفته میرفتم اونجا تا این که خانم دکتر برگشت سر کار و من رفتم یه درمونگاه دیگه. اما روز بعد دوباره رفتم به جای همون خانم دکتر! از مسئول پذیرش پرسیدم: خانم دکتر که تازه اومده بود کجا رفت دوباره؟ گفت: دیروز خانم دکتر اومد سر کار و مریضهارو دید و بعد گوشیشو درآورد و شروع کرد با خواهرش صحبت کردن و رفت توی حیاط درمونگاه. یکدفعه دیدیم صدای خانم دکتر رفت بالا و گفت: تو به چه حقی اون ساختمونو فروختی؟ یک میلیارد از اونجا حق من بود! بعد هم گوشی رو قطع کرد و زنگ زد شبکه و مرخصی گرفت و رفت تهران. خدائی من اگه یک میلیارد پول داشتم اصلا سر کار هم نمی اومدم! (البته این ماجرا مال زمانی بود که یک میلیارد واقعا خییییلی پول بود نه الان که فقط خیلی پوله! خانم دکتر هم بعد از چند روز دوباره برگشت سر کار اما قراردادش که تموم شد رفت)

5. صبح که راننده یکی از درمونگاههای روستائی اومد دنبالم دیدم دوتا خانم توی ماشینش هستند که من نمیشناسمشون. راه افتادیم و رسیدیم به جائی که چند نفر دیگه هم باید سوار می شدند و اون دوتا خانم پیاده شدند و پیاده رفتند. یکی از خانمها که تازه سوار شده بود از راننده پرسید: اینها کی بودند؟ راننده گفت: دوتا از خواهرهای خانمم. توی شهر کار داشتند با من اومدند. اون خانم همکار گفت: نمیشناختمشون. راننده گفت: خواهر زن های من اون قدر زیادند که خودم هم هنوز یکی دو نفرشونو نمیشناسم!

6. یک بچه شش ماهه را با اسهال آوردند. به مادرش گفتم: غذا هم بهش دادین یا فقط شیر خودتونو میخوره؟ گفت: بهمون گفتند از شش ماهگی دیگه باید بهش غذا بدیم. دیشب  پدرش رفت نون خامه ای خرید با بچه با هم خوردیم!

7. یکی دو ساعت بعد از تاریک شدن هوا مسئول حراست شبکه اومد بازدید و بعد از چرخی توی مرکز مستقیم رفت توی تزریقات و به خانم مسئول تزریقات گیر داد که چرا برای تست قند خون با دستگاه از مردم زیاد پول میگیرین؟ بعد هم صورتجلسه نوشتن و آوردن که من هم امضا کنم. گفتم: حالا شما از کجا فهمیدین؟ گفت: یه نفر بهمون گزارش داد. برای این که مطمئن بشم الان اومدم دم در کارت عابربانکمو دادم به یه نفر که داشت رد می شد و گفتم با این کارت برو قند خونتو چک کن!

8. () یه دختر شونزده هفده ساله را با حال روحی خراب آوردند. براش آرام بخش و ... نوشتم و وقتی از مطب رفت بیرون به همراهش گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: این دختر یه مادربزرگ داشت که از سه سال پیش و بعد از سکته مغزی بیهوش توی خونه افتاده بود و هر چند ساعت یک بار آب دهنش میرفت ته حلقش و نفسش تنگی میکرد که باید با دستگاه توی حلقشو ساکشن میکردیم. شبی یکی از جوونهای فامیل میرفت پیشش تا اگه لازم شد این کارو انجام بده. چند شب پیش وقتی این دختر پیش مادربزرگش بوده نصف شب خوابش میبره و وقتی بیدار میشه میبینه پیرزن خفه شده. از اون شب تا به حال چندین بار حمله عصبی بهش دست داده و باید بیاریمش درمونگاه.

9. از یکی از درمونگاههای روستائی برگشتم خونه. راننده منو دم در پیاده کرد و ماشینو خاموش کرد. گفتم: نمیخوای بری؟ گفت: چند روزه بعد از ساعت اداری توی اسنپ کار میکنم. اینجا میمونم تا یه مسافر پیدا بشه!

10. توی مرکز واکسیناسیون کرونا بودم. پیرمرده اومد واکسن بزنه که توی سامانه نگاه کردند و بهش گفتند: شرمنده شما طبق سامانه فوت کردین! خوشبختانه مشکل فقط از سامانه سیب بود و نه سایت ثبت احوال و با چندتا تلفن درست شد.

11. نسخه خانمه را که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ شوهرش گفت: یعنی ناراحتی باعث همه این مشکلات شده؟!

12. (14+) (البته شاید هم نیاز به مثبت نداشت!) مسئول پذیرش یکی از درمونگاههای روستائی تعریف میکرد که: چند سال پیش روز بیست و هفتم اسفند یکی از خانمهای همکار اصرار عجیبی داشت که روز بعدشو کل پرسنل با هم نیان سر کار و در درمونگاهو ببندیم. اون قدر این حرفو تکرار کرد که کم کم بقیه پرسنل هم باهاش هم صدا شدند و همه گفتند فردا سر کار نمی آئیم. روز بعد من چون خونه ام نزدیکه اومدم یه سری بزنم که دیدم تلفن مرکز زنگ میخوره. گوشیو که برداشتم دیدم یه آقایی میگه: سلام، میتونم با خانم ... (همون خانمی که اصرار به تعطیل کردن مرکز داشت) صحبت کنم؟ من همسرش هستم صبح گفت میاد اونجا اما الان گوشیشو جواب نمیده! گفتم شرمنده الان سرشون شلوغه کارشون تموم شد میگم باهاتون تماس بگیرن. بعد هم هرچقدر بهش زنگ زدم جواب نداد یه پیام بهش دادم و گفتم سریع یه زنگ بزن به شوهرت! بعد از عید هم روم نشد بپرسم کجا رفته بوده!

پ.ن1. به دکتر پرسیسکی وراچ گفتم بیان و کامنتهائی که توی پستهای گذشته درباره شون نوشته بودین بخونن. گفتند قبلا خوندن. گفتم پس کاش یه کامنت همون جا میگذاشتین تا بدونن هنوز به فکرشون هستین. گفتن حتما اما خبری نشد! امیدوارم توی یه وبلاگ دیگه کامنت نگذاشته باشند!

پ.ن2. بر اثر اشتباه من یه ضربه به ماشین خورد و نزدیک دو میلیون خرجش شد. تا چند روز حالم گرفته بود اما وقتی یک روز از صبح زود ماشین توی کوچه مونده بود تا غروب درحالی که سوئیچش روی کاپوت جا مونده بود فهمیدم همیشه باید خدارو شکر کرد. (این که سوئیچ روی کاپوت چکار میکرد جریانش مفصله و در حوصله اینجا نیست)

پ.ن3. عماد میگه: یکی از افتخارات من اینه که جوراب نانوی ضد بو را هم بودار کردم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (233)

سلام

1. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی به بچه تون دادین؟ گفت: فقط یه شربت دیفن هیدرامین. گفتم: دیگه ازش دارین یا تموم شد؟ گفت: تموم شد. گفتم: خب پس یکی براش مینویسم. گفت: نه ننویسین بهش حساسیت داره!

2. به پسره گفتم: با این قرصها که خانم دکتر براتون نوشتن دل دردتون بهتر نشد؟ گفت: دردش کمتر شد اما بهتر نشد!

۳. داشتم پیرزنه را معاینه میکردم که یکی از پرسنل اومد توی مطب و گفت: چای تازه دم درست کردم. میخورین براتون بیارم؟ پیرزنه گفت: بله بیار!

۴. به خانمه گفتم: با این استفراغی که بچه تون داره احتیاج به آمپول داره. گفت: نه! من بهش قول دادم که از آمپول خبری نیست که اومده دکتر. براش شربت بنویسین. شربت نوشتم و رفتند. دو ساعت بعد خانمه برگشت و گفت: هنوز داره استفراغ می‌کنه. گفتم: من که بهتون گفتم. حالا آمپول بنویسم؟ گفت: نههه! توی این دو ساعت فقط داره میگه چه دکتر مهربونی بود آمپول ننوشت. نمیخوام تفکراتش درباره شما خراب بشه!

5. بعد از تاریک شدن هوا داشتم مریض میدیدم و از حیاط درمونگاه گه گاه صداهایی مثل یه انفجار خیلی کوچیک  میومد. حدود یک ساعت بعد راننده آمبولانس درمونگاه اومد و گفت: تشریف بیارین توی آبدارخونه کارِتون دارم. وقتی رفتم دیدم چند قرص نون روی میزه با یه ماهی تابه نسبتا بزرگ که توش مقداری پیاز و ... داره هنوز غلغل میکنه بعلاوه چندین عدد گنجشک پخته شده! یه تفنگ بادی هم کنار دیوار بود.

6. یکی از خانمهای مسئول تزریقات (که چند ماه پیش بعد از مدتها درگیری قضائی از شوهر معتادش جدا شده بود و حضانت دختر پنج شش ساله شو هم گرفته بود) اوقاتش تلخ بود. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز با ... (دخترش) رفتیم ... (یکی از گردشگاههای طبیعی نزدیک ولایت) که دیدیم یه عروس و داماد با ماشین عروس اومدن و با اقوامشون با یه فاصله حدودا صد متری از ما شروع کردند به رقصیدن و .... دخترم گفت: بریم تماشا؟ گفتم:من که حوصله شو ندارم خودت برو ولی خیلی مواظب باش. رفت و برگشت و دیدم همچنان داره میخنده و میرقصه. گفتم: چیه؟ گفت: عروسی بابام بود!

7. یک خاطره دیگه از پیش از کرونا: توی یکی از درمونگاههای روستائی بودم که یه کاردان بهداشتی با نامه معرفی برای طرح اومد پیشم. گفتم: دانشگاه ولایت درس خوندین؟ گفت: نه زابل بودم. گفتم: چطور از اونجا سردرآوردین؟ گفت: من نمیدونستم زابل کجاست. وقتی اسمشو توی دفترچه انتخاب رشته دیدم گفتم حتما یه شهره نزدیک آمل و بابل من هم انتخابش کردم!

8. پیرزنه گفت: از خواب که بیدار شدم دیدم سرم درد میکنه. نمیدونستم فشارم رفته بالا یا اومده پائین. من هم یه لیوان آب قند خوردم یه لیوان آب غوره!

9. توی یه مرکز روستائی شلوغ بودم که بهش مرکز نمونه گیری کرونا هم داده بودند. سرمون خلوت بود. خانم مسئول بهداشت محیط درمونگاه اومد از جلو در رد بشه که خانم مسئول نمونه گیری بهش گفت: میخوای یه تست ازت بگیرم؟ رایگانه سرمون هم خلوته. خانم مسئول بهداشت محیط هم کمی فکر کرد و بعد گفت: خب بیا بگیر! چند روز بعد که دوباره رفتم اون مرکز خانم مسئول بهداشت محیط رفته بود مرخصی استعلاجی به خاطر کرونا!

10. شیفت مرکز کرونا بودم که پسره اومد و گفت: من سربازم. حالا اومدم مرخصی و یه کاری پیش اومده که یکی دو هفته نمیتونم برگردم پادگان. یه جواب مثبت بهم بدین! به زحمت راضیش کردم که اول یه تست بده تا بعد. (جوابش که براش اومد هم که دیگه من اونجا نبودم ببینم با پزشک شیفت اون روز چکار میکنه!)

11. (16+) توی یکی از مراکز روستائی از خانم مسئول آزمایشگاه پرسیدم: راستی خانم ... (مستخدم مرکز که همیشه برام چای می آورد) کجاست؟ خانم مسئول آزمایشگاه گفت: حامله شده رفته مرخصی استعلاجی. ... هم حامله شد و ما نشدیم! (قبلا که دخترها تا ازدواج نمیکردن حامله نمی شدن. الان برنامه عوض شده که این دختر مجرد انتظار داشت زودتر از یه خانم متاهل حامله بشه؟!)

12. خانمه گفت: برای اسهال میوه خوبه؟ گفتم: بعضی میوه ها خوبند. مثلا موز. گفت: موز نداریم. به جاش خیار بدم بخوره؟!

پ.ن1. بالاخره باجناق دوم و خانواده اش هم اسباب کشی کردن و همسایه مون شدن. همچنان هم مشغول مرتب کردن خونه اند و معمولا آنی میره کمکشون. عسلو هم شبها باید به زور از پیش دخترخاله هاش بیاریم خونه!

پ.ن2. بعد از حدود دو سال با دکتر پرسیسکی وراچ صحبت کردم. فرمودند همچنان در اوکراین مشغول به کارند و وبلاگهائی که میخوندند همچنان دنبال میکنند. اما مشغله کاری بهشون اجازه گذاشتن کامنت نمیده و از همه دوستان که به یادشون هستند تشکر کردند. ضمنا ادعا کردند که هنوز وبلاگ جدیدی ندارند!

پ.ن3. عسل کتاب قصه شو تموم میکنه و اونو میده به من و میگه: بابا! بیا قصه شو بخون ببین چه جالبه! میگم: باباجان! این قصه برای تو جالبه نه برای من. میگه: حالا تو بخونش. میگم: باشه بعدا میخونم. میگه: باباااا! بخون! بخون! باباااا بخون! بی مقدمه صدامو میبرم بالا و میگم:

وای انتظار میکشه منو

دل بی قرار می کشه منو

وااای وااای میکشه منو

آرزوی یار می کشه منو ...

عسل یه کم با حیرت نگاهم میکنه و میگه: این دیگه چه ترانه ای بود؟ چقدر کشت و کشتار توش بود!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (232)

سلام

1. مرده گفت: چند روزه که سرم تاب داره. هر سوالی که درباره سرگیجه میدونستم ازش پرسیدم و جوابش منفی بود. بعد از چند دقیقه گفت: فکر کنم شما بهش میگین تَب، درسته؟! (تازه فهمیدم بنده خدا فارسیش خوب نیست)

2. ساعت یک و نیم صبح خانمه با اسهال و استفراغ اومد. شوهرش گفت: یه مقدار گیلاس خریدم. دیشب نصفشونو خوردم و همین موقع اومدم و بهم سرم و سوزن زدن. امشب خانم اون نصفشونو خورده!

3. شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. ساعت حدود دو بالاخره مریضها تموم شدند و رفتم توی اتاق استراحت و بلافاصله از هوش رفتم. ساعت حدود چهار با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم و دیدم خانم مسئول پذیرش زنگ زده. وقتی جواب دادم گفت: ببخشید دو سه بار زنگ اتاق استراحتو زدم و بیدار نشدین. عذرخواهی کردم و رفتم و مریضو دیدم. سه شب بعد دوباره با همین خانم شیفت بودم و دوباره همین اتفاق تکرار شد! وقتی مریضو دیدم و رفت، رفتم دم پذیرش و  گفتم: شرمنده اصلا سابقه نداشت من اینطور خوابم سنگین بشه. حالا دوبار پشت سر هم و هردوبار هم توی شیفت شما. گفت: من خوشحالم که وجودم این قدر بهتون آرامش میده که راحت میخوابین!

4. یکی از راننده های شبکه که ظاهرا خیلی اظهار ارادت میکنه شب بهم زنگ زد و گفت: فردا باید بریم درمونگاه ... صبح ساعت فلان میام دنبالتون. گفتم: باشه. گفت: خب فعلا خداحافظ. گفتم: خداحافظ. چند لحظه بعد یه کم بلندتر گفت: خداحافظ! من هم بلندتر گفتم: خداحافظ. چند ثانیه بعد با صدای بلند گفت: دکتر! خداحافظ! گفتم: صدا قطع شده؟ خداحافظ! گفت: قطع کرده! دکتر هم این قدر ...! و قطع کرد!

5. یه خاطره دیگه که از پیش از کرونا یادم اومد:

چهارشنبه شیفت بودم. ظهر پنجشنبه اومدم خونه و بعد از ناهار رفتیم مسجد مراسم ختم یکی از اقوام دور. توی مسجد نشسته بودم که خانم "ر" مسئول امور درمان شبکه زنگ زد بهم و گفت: کجائین؟ گفتم: توی مسجد! گفت: توی مسجد برای چی؟ گفتم: یه مراسم داریم. گفت: ماشین اومده دم خونه تون ببردتون سر شیفت شما توی مسجدین؟ گفتم: من امروز شیفت نیستم. دیروز شیفت بودم. گفت: نه امروز هم شیفتین. الان برنامه جلو منه! یه لحظه هنگ کردم. هرچقدر فکر کردم من اون روز دیگه شیفت نبودم. یکدفعه یه چیزی به ذهنم رسید و گفتم: راستی من فردا هم شیفتم. مگه میشه سه روز پشت سر هم؟ یه کم فکر کرد و بعد گفت: ای وای! ببخشید برنامه ماه آینده که دارم مینویسمش جلومه از روی اون ماشین فرستادم دم خونه تون!

6. () مسئول تزریقات یکی از درمونگاهها عوض شد. شب اول آقائی که هرشب میومد و تزریقاتو تمیز میکرد و یه پولی میگرفت اومد و کمی با مسئول جدید تزریقات صحبت کرد و بعد راه افتاد که از درمونگاه بره بیرون. گفتم: چی شد آقای ...؟ گفت: میگن دیگه نمیخواد بیائی. ما خودمون تمیز میکنیم. گفتم: اشکالی نداره خدا بزرگه. گفت: این تنها کاری بود که داشتم. با این شبی پونزده هزار تومن که از اینجا میگرفتم زندگی مو میچرخوندم!

7. نسخه پیرزنه را که نوشتم برگه قبلی دفترچه شو هم نگاه کردم و گفتم: انگار پریروز هم اینجا اومدین. با نسخه خانم دکتر بهتر نشدین؟ گفت: از کار خانم دکتره اصلا خوشم نیومد. گفتم: چطور؟ گفت: وقتی اومدم نشسته بود توی داروخونه صحبت میکردند. گفت: بیا تا همین جا ببینمت. توی داروخونه نگاهم کرد و نسخه شو هم همون جا نوشت. حالا شاید وقتی من اومدم توی توالت نشسته بود همونجا نگاهم میکرد و نسخه مینوشت؟!

8. اون خانم آنی احتمالی (که اینجا درموردش نوشتم) دخترشو آورد پیشم و چقدر تعجب کردم که دیدم اسم دخترش دقیقا همون اسمیه که مامان دوست داشت روی عسل بگذاریم و ما به دلایلی نگذاشتیم. (طبیعتا شما که انتظار ندارین بگم چه اسمی بود؟!)

9. اصلا مریض نداشتیم. یکی از پرسنل اومد و گفت: دکتر! تا خبری نیست بریم شام بخوریم. گفتم: باشه شما برین من هم میرم برای شام. تا اومدم از مطب برم بیرون یه مریض اومد و گفت: منو ببین حالم خوب نیست. اونو که دیدم دوتا مریض دیگه پشت در منتظر بودن و تا اونهارو دیدم هم دوتا دیگه. بعد هم همه شون رفتن دم در داروخونه و چون بقیه پرسنل مشغول خوردن شام بودند کم کم صداشون دراومد. یکدفعه دیدم یکی از مریضها داره به بقیه میگه: ببینین! این که پزشکه نشسته توی مطب داره کارشو انجام میده اون وقت بقیه که از ایشون پائین ترن رفتن دارن غذا میخورن. (این از مواردیه که باید تصویری میدیدین تا خنده تون بگیره)

10. پیرمرده گفت: یه آزمایش گرگی برام بنویس. گفتم: آزمایش گرگی نداشتیم! گفت: برای همین مریضی که تازه اومده. پس چیه اسمش؟!

11. یکی از خانمهای پرسنل هست که هروقت با هم توی یه ماشین میریم و برمیگردیم وقتی پیاده میشه راننده میگه: چرا این قدر بدنش بو میده؟! متوجه شدی دکتر؟ حتی یکی دوتا از راننده ها به محض پیاده شدنش اسپری خوشبو کننده توی ماشین میزنن. فقط من یه چیزی رو نفهمیدم: چرا من هیچوقت بویی از ایشون استشمام نمیکنم؟!

12. سه شنبه یکی از خانم دکترها پیام داد و گفت: شما پنجشنبه توی درمونگاه فلان شیفت هستین. میشه با شیفت همون شب من توی درمونگاه بهمان عوضش کنین؟ هرچقدر فکر کردم دیدم دلیلی نداره شیفت یه درمونگاه خلوتو بدم و شیفت یه درمونگاه شلوغو بگیرم. پس قبول نکردم. چهارشنبه یکی دیگه از خانم دکترها پیام داد و گفت: من جمعه توی درمونگاه فلان شیفتم. با شیفت پنجشنبه تون عوض میکنین؟ ... تومن هم سر میدم. من هم که زیر بار قرض و قوله درحال له شدنم گفتم: باشه! بعد خانم دکتر گفت: حقیقتش من میخواستم شیفت جمعه را بفروشم اما کسی نخرید. گفتم با پنجشنبه عوضش کنم شاید یکی بخره.

امروز صبح که اومدم شیفتو تحویل گرفتم دیدم همون خانم دکتر که اول بهم پیام داده بود شیفتو بهم تحویل داد (حتی سلام و علیک هم نکرد سرشو انداخت پائین و رفت!)  یعنی این قدر نقشه کشیده بودن فقط برای همین که اون خانم دکتر از درمونگاه بهمان نجات پیدا کنه؟!

پ.ن1. چند هفته بعد از زدن واکسن بالاخره جرات کردم برای اولین بار از زمان اومدن کرونا به جای ماسک های N95 از ماسکهای معمولی استفاده کنم. یکی دو روز اول احساس میکردم اصلا ماسک نزدم!

پ.ن2. بعد از پدر بزرگوار پدر و مادر آنی هم دوز اول واکسن کرونا را تزریق کردن. حالا با خیال راحت تری میتونیم بریم خونه شون. گرچه همین چند روز پیش مراسم جشن تولد پدر بزرگوار به دلیل کرونا کنسل شد.

پ.ن3. عسل میگه: کاش من همین امروز کرونا میگرفتم. میگم: چرا؟ میگه: آخه اون وقت تا چند ماه خیالم راحته که کرونا نمیگیرم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (231)

سلام

1. این یکی خیلی مورد باحالی بود اما اگه بخوام بنویسمش ناچار میشم اسم و فامیل مریضو به طور کامل بنویسم. پس فعلا همین طوری علی الحساب بخندین!

2. خانمه جواب آزمایش کروناشو بهم نشون داد و گفت: این مثبته؟ گفتم: بله. با بغض گفت: این قدر رعایت کن، توی عید هم جائی نرو آخرش هم مثبت شو!

3. درحال دیدن مریض بودم و هر چند ثانیه یک بار صدای یه خانم میومد که میگفت: بگی حالم خیلی بده ها! مریض که رفت بیرون یه پیرمرد اومد و نشست روی صندلی. گفتم: بفرمائید. گفت: حالم خیلی بده!

۴. با راننده شبکه از سر شیفت برمی گشتیم که براش پیامک اومد. آقای راننده گوشیشو  نگاه کرد و گفت: اون ماشینو دیدی که سر سه راه ایستاده بود؟ گشت نامحسوس بود. گفتم: خب؟ گفت: الان پیامک جریمه اش اومد. به خاطر نبستن کمربند ایمنی!

5. توی یکی از مراکز روستائی بودم که هفته ای یک روز آزمایشگاه دارن. ملت پشت سر هم می اومدن و آزمایش قند و چربی میخواستن. پیرزنه اومد و گفت: من فقط چربی میخوام. براش آزمایش چربی نوشتم و رفت بیرون. چند دقیقه بعد خانم مسئول داروخونه اومد و گفت: این قرص چربی میخواسته چی براش نوشتین؟!

6. خانم مسئول آزمایشگاه گفت:  خانمه آزمایش تیروئید داد و جوابشو که آماده کردم تیروئیدش خیلی کم کار بود. روزی که آزمایش داد هم ازش پرسیدم سابقه کم کاری تیروئید داری؟ گفت نه. بهش زنگ زدم و گفتم تیروئیدت خیلی کم کار بوده بیا تا آزمایشتو تکرار کنم. گفت: من به دکتر گفته بودم سابقه کم کاری تیروئید دارم. گفتم پس چرا من که پرسیدم نگفتی؟ گفت صلاح ندونستم تو بدونی! (فکر کنم این وبلاگو خونده بوده!)

7. خانمه یه برگه بهم داد و گفت: اینو خانم ماما داد که بدم به شما. دیدم نوشته خسته نمیشود آزمایش بارداری برایش بنویسید. بعد از این که آزمایشو نوشتم و خانمه رفت رفتم پیش ماما و گفتم: هرروز میاد و آزمایش میخواد که نوشتین خسته نمیشود؟ گفت: ببینم برگه رو! ای وای میخواستم بنویسم خسته نباشید، ببخشید!

۸. خانمه با مادرش اومد و گفت: دلش درد میکنه. رو کردم به مادرش و گفتم: اسهال هم دارین؟ خانمه سرشو تکون داد اما دخترش که جلوتر ایستاده بود گفت: نه. گفتم: استفراغ هم ندارین؟ دوباره خانمه سرشو تکون داد اما دخترش گفت: نه! گفتم: خودشون که میگن دارن! گفت: نه گوشش سنگینه هرکسی هر چیزی بهش بگه میگه آره!

9. این خاطره مال چند سال پیشه که الان یادم افتاد شاید هم قبلا نوشته باشمش یادم نیست: شیفت صبح یکی از مراکز شبانه روزی بودم. وقتی رفتم توی درمونگاه زنگ اتاق استراحتو زدند و چند لحظه بعد یه خانم دکتر که من تا اون روز ندیده بودمش از اتاق اومد بیرون و خداحافظی کرد و رفت. میخواستم برم توی اتاق که دیدم دوباره در باز شد و همون خانم دکتر اومد بیرون و خداحافظی کرد و رفت! دهنم از تعجب باز مونده بود که مسئول پذیرش گفت: دوقلو هستن، تازه اومدن طرح دوتائی با هم اومدن! (بعد از اتمام طرحشون هردوشون توی یک رشته تخصص قبول شدند اما توی دو شهر متفاوت. فکر کنم درسشون هم دیگه تموم شده باشه)

10. یکی از همکارانو هروقت که میدیدم میگفت: سه سال پیش یه کار برام توی ... (یه کشور دیگه) پیدا شد اما حماقت کردم و نرفتم. اگه کسی بهم گفته بود سه سال دیگه اوضاع اینطوری میشه حتما رفته بودم. یک بار از بس این جمله را تکرار کرد گفتم: بذار من همین الان بهت بگم. سه سال دیگه اوضاع از اینی که هست هم بدتر میشه. همین الان برو دنبال مهاجرت! بیچاره دیگه چیزی نگفت. جائی هم که نرفته!

11. به پیرزنه گفتم: تب هم دارین؟ گفت: نه. بعد گفتم: توی خونه هیچ داروئی خوردین؟ گفت: شربت استامینوفن. گفتم: تب که نداشتین. استامینوفن چرا خوردین؟ گفت: گلوم درد میکرد شربت هم نداشتم. چکار میکردم؟!

۱۲. امروز صبح توی یکی از مراکز روستایی بودم که نوبت تزریق واکسن کرونا به سالمندانشون بود. پیرمرده یک پلاستیک دارو آورد و گفت: من این داروها را میخورم میتونم واکسن بزنم؟ گفتم: بله میتونین بزنین. گفت: من قند و چربی هم دارم. گفتم: اشکالی نداره. گفت: حقیقتش من اومدم اینجا تا بگی واکسن نزن آخه میترسم بزنم!

پ.ن۱. روز شنبه بالاخره خط تلفن ثابت خونه و به دنبال اون وای فای وصل شدن. حدود یک میلیون و سیصد هزینه خرید مودم شد و حدود نیم میلیون پول سیم کشی داخل خونه اون هم توی این بی پولی! 

پ.ن۲. به لطف خدا و البته بیست میلیون تومنی که از یکی از همکاران متخصص شهرمون قرض گرفتم قسط های وام و چکهای اردیبهشت به موقع پرداخت شد. کلی بدهی دیگه هم به این و اون داریم خدا به خیر کنه.

پ.ن۳. توی خیابون بودم که آنی بهم زنگ زد و گفت: الان نگاه کردم و میبینم عسل جوراب نداره یه جفت جوراب براش بخر و بیا. همون موقع رسیدم به یه مغازه جوراب فروشی و رفتم تو. یه جفت جوراب خریدم و کارت عابربانکمو از کیفم درآوردم که فروشنده گفت: شرمنده میشه پول نقد بدین؟ گفتم: کارتخوان خرابه؟ گفت: نه! حقیقتش شما اولین مشتری این مغازه این. میخوام پولتونو بگذارم زیر شیشه! یکی دو هفته بعد از اون طرف رد میشدم دیدم مغازه رو جمع کرده!  

خاطرات (از نظر خودم) جالب (230)

سلام

1. توی مرکز کرونا مرده چهارتا دفترچه گذاشت روی میز و گفت: من سه روز پیش تست دادم و جوابش مثبت بود. گفتن خانواده تو هم بیار تست بدن. برای خانمش و دوتا بچه هاش نوشتم و دفترچه چهارمو باز کردم که دیدم مال خودشه. گفتم: شما که سه روز پیش تست دادین و مثبت بوده. دیگه برای چی میخواین تست بدین؟ گفت: خب مگه رایگان نیست؟!

2. مرده اومد مرکز کرونا و گفت: من مسئول تاسیسات بانک ... هستم. دیروز رفتم توی یکی از شعب چندتا از لامپهاشون که سوخته بود را هم عوض کردم. همون موقع یکی از پرسنلشون اومد و سلام و علیک کرد و رفت. بعدا فهمیدم جواب تستش مثبت شده. البته هردومون ماسک داشتیم اما گفتم بیام تست بدم!

3. توی مرکز کرونا به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: میخوام تست کرونا بدم!

4. به خانمه که در طول دوران کرونا حالش بد شده بود گفتم: باید برین بیمارستان. گفت: نه اونجا آلوده است!

5. به مرده گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: اون قدر که دیگه دستمال جوابگو نیست، حوله میگذارم توی جیبم!

6. به پیرمرده گفتم: دستتون چطور زخمی شد؟ گفت: یه نجسّی داشتیم خواستیم ببندیمش چنگ زد! (ترجمه: سگ)

7. به خانمه گفتم: بچه تونو پیش کدوم متخصص میخواین ببرین دفترچه شو مهر کنم؟ گفت: پیش اطفالِ کودکان!

8. پیرمرده گفت: همه مفاسدم (مفاصلم) درد میکنه چند بسته قرص معده برام بنویس!

9. ساعت یک و نیم صبح زنگ اتاق استراحتو زدند. اومدم بیرون و گفتم: بفرمائید. مرده گفت: دو هفته پیش کف پامو بخیه زدم گفتن دوهفته دیگه بازشون کن. الان هم دارم راه میفتم برم تهران گفتم پیش از رفتن اینهارو هم سر راه بکشم و برم!

10. (12+) خانمه گفت: شیاف دیکلوفناک هم برام بنویس. فقط از نوع مقعدیش!

11. برای خانمه دارو نوشتم و دفترچه شو دادم بهش. گفت: یه آزمایش کامل هم میخوام بدم. نوشتم. گفت: یه سونوگرافی از پستان هم برام مینویسی؟ نوشتم. گفت: یه سونوگرافی تیروئید هم بنویس اما توی یه برگ دیگه. گفتم: خب چرا یک جا انجامشون نمیدین؟ گفت: آخه مرکزی که برای سونوگرافی پستان میرم فقط مخصوص پستانه. نوشتم. گفت: حالا توی یه برگ دیگه یه سونوگرافی رحم و ضمائم بنویس. گفتم: اینو دیگه چرا جدا بنویسم؟ گفت: اون مرکزی که برای سونوی تیروئید میرم اصلا دستگاه سونوی رحمشو قبول ندارم!

12. به مرده گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: هردوشونو بنویس. از یکی شون استفاده میکنم، اون یکی هم چهار روز دیگه گرون تر میشه!

پ.ن1. روز سی و یکم فروردین رفتم برای زدن دوز دوم واکسن کرونا که متوجه شدم همه کسانی که قرار بوده روز سی ام یا سی و یکم واکسن بزنن اومدن. حسابی غلغله شده بود! جالب این که دو نفر از خانم دکترها توی یکی دو روز گذشته مبتلا شدن! به جز درد مختصر محل تزریق و کمی درد بین دو کتف هم هیچ عارضه ای نداشتم. شرمنده اگه برای زدن واکسن مورد نفرت بعضی دوستان قرار میگیریم. (دارای مخاطب خاص )

پ.ن2. درنهایت ناچار شدیم برای فیبر نوری درخواست بدیم. مسئولین محترم مخابرات هم گفتند: باشه براتون میاریم اما فعلا چون پول شرکت تولید فیبر نوری را ندادیم بهمون فیبر نمیده باید صبر کنین! دیروز بالاخره تا دم در خونه برامون فیبر نوری کشیدن اون هم به حساب مخابرات گرچه کسی که قرار بود داخل خونه را برامون فیبر بکشه هم چندبار پیغام فرستاده بود که اگه عجله دارین قسمت بیرون خونه را هم خودم براتون میکشم و پولشو میگیرم! حالا دیروز که بهش زنگ زدم و گفتم فیبر تا دم در خونه اومده بیا داخل خونه را بکش گفت: من تا هفته آینده توی قرنطینه ام! به اون فامیلی که برای سیم مسی پارتی شده بود گفتم: حالا چقدر فرق هست بین سیم مسی و فیبر نوری؟ گفت: فیبر نوری سرعت اینترنتش بیشتره! گفتم: خب پس مشکلش کجاست؟ گفت: گرون تره! (البته یه مورد دیگه اش هم همون انحصار در گرفتن اینترنته).

پ.ن3. آنی تبلت عسلو داده و میگه نگاه کن! میبینم کلّی گروه توی واتس آپ با همکلاسی هاش درست کردن. یه نفر گروه درست کرده و چند نفرو اد کرده. بعد از چند ساعت مدیر گروه (!) با یکی شون دعواش شده و اونو از گروه بیرون کرده و بعد بقیه شون هم یکی یکی از گروه خارج شدن. تقریبا توی همه گروهها فقط عسل باقی مونده بود! به عسل گفتم: خب تو چرا از گروهها خارج نمیشی؟ گفت: دلم نمیاد! جالب این که خیلی از این بچه ها را هم تا به حال از نزدیک ندیده. آنی هم همه گروهها را پاک کرد. گروه هائی مثل:

گروه ارسال استیکر

گروه گذاشتن عکس

گروه گذاشتن فیلم

گروه مرگ بر آمریکا

گروه صحبت درباره بیماری کرونا

گروه صحبت درباره گرانی مرغ

گروه حرف زدن درباره موهای زشت ...! (اسم یکی از دوستانشون جای نقطه چین بود که سانسورش کردم!)