ما الان اعصابمان خرد است اساس !! آدم بیاید هر چی عکس توی کامپیوتر بابایش دارد وقتی خودش کامپیوتر خرید بکاتد توی کامپیوتر خودش و بعد از آنجا بپاکد و بعد هم کلی به آنها اضافه کند آنقدری که کل هاردش پر بشود از انواع عکسهای مست*هجن و غیر مست*هجن و تازه کلی عکس و فیلم از پسر دلبندش هم از زمان تولد تا حالا داشته باشد و چند تا فیلم سینمایی (مثلا فیلم مه که یک دانشجوی پزشکی را تکان داده بود) و ... بعد یکدفعه هاردش خراب بشود و کلی هی آدم را بتابانند و آخرش هم بگویند: درست نمیشود و بفرستند تهران تا براساس گارانتی یک هارد نو به جایش بفرستند !! یعنی کل اطلاعات و فیلمهای سینمایی و عکسها و ... که روی آن هارد داشته بودیم حالا دیگر فرت میباشد. حالا ما شانس آورده میباشیم که آدمی نمیباشیم که بیشتر از یک حدی اعصاب خودش را خُرد نماید وگرنه باید خودمان را خودکشی میکردیم.
اما ما آدم دنده په*نی میباشیم اساس !! و همین حالا مینشینیم و یک پست جدید مینویسیم:
خوب باز هم خاطرات این روزها به اندازه یک پست رسید. البته قبول دارم که این بار خاطراتم از دفعات پیش بیمزه ترند! (دیگه ببین اینها چی هستند)!!:
۱.فشار خون پیرزنی که اومده بود را گرفتم و گفتم: فشار خونتون ۱۳ است. گفت: نه! همیشه خیلی بیشتر بود!
گفتم: خوب به هر حال الان ۱۳ است.
چند لحظه فکر کرد و بعد گفت: آهان این اولین باری بود که وقتی اومدم توی درمانگاه اول چند دقیقه نشستم و بعد اومدم پیش شما!
۲.دندانپزشک مرکز از شدت خنده در حال انفجار بود! گفتم: چی شده؟ گفت: همین الان آخرین دندون یک پیرمردو کشیدم و گفتم: برید هرجایی که دوست دارید دندان مصنوعی بگذارید. طرف یه نگاهی به عیالش انداخت و گفت: خوبه تا چند روز دیگه دوباره میتونم گازت بگیرم !!!!!!!!!!!
۳.یک مریض جالب داشتم: یک پسر ۱۶ ساله بود که میگفت: داشتم خمیازه میکشیدم زنبور رفت ته گلومو نیش زد! دارو نوشتم و گفتم چند دقیقه بشینه. بعد هم شیفتمو با اون مریض تحویل دادم و اومدم.
۴.به خانمه گفتم: دل دردت دائمه یا یک کم درد میگیره و یک کم خوب میشه؟ گفت: یک کم ول میکنه یک کم خوب میشه!
۵.به دختری که سرما خورده بود گفتم: هیچ داروئی مصرف کردی؟ گفت: نه فقط آب نمک «غاری غوری» کردم (ترجمه: غرغره)
۶.به خانمه گفتم: طبق آزمایشتون کم خونی دارین. گفت میدونم همین الان هم دارم مرتب «اسید سولفوریک» میخورم (منظور: اسید فولیک)
۷.یک زن باردارو فرستاده بودند به دلیل افزایش وزن زیادتر از نرمال. گفت: ببخشید میشه اینجا هم دوباره خودمو وزن کنم؟ آخه دیروز پیش متخصص بودم گفت: ۷۰ کیلوئی حالا اینجا میگن ۷۲ کیلو!
رفت روی وزنه و عقربه رفت روی ۷۵ کیلو!
۸.یه بچه رو آورده بودند و وسط شرح حال گرفتن گفتند: فکر کنیم اسهال هم داره! گفتم: حالا چرا فکر کنین؟ گفتند: آخه از دیروز تا حالا شکمش کار نکرده که ببینیم اسهال داره یا نه!
۹.صبح پنجشنبه گذشته که شیفتو تحویل گرفتم پزشک شیفت دیشب گفت: یک مریض تشنجی رو داشتم اعزام میکردم بیمارستان اما الان پشیمون شدند و دارند رضایت میدند که برند.
دو سه دقیقه بعد برگشتند و گفتند: اما بهتره اعزام بشه اقلا یه متخصص هم ببیندش.
از اول برگ اعزام و ... نوشتیم و داشتند میرفتند سوار آمبولانس بشن که گفت: حالا پنجشنبه و جمعه که متخصص زیاد توی بیمارستان نیست! خوبه رضایت بدیم!! در آمبولانسو روشون بستم و گفتم راه بیفت تا باز پشیمون نشده!
۱۰.به یه پسر ۱۴ ساله گفتم: آبریزش بینی هم داری؟ گفت: میخواد بیاد پایین اما خودم میکشمش بالا نمیگذارم!
۱۱.امروز صبح به مریضی که با کمردرد اومده بود گفتم: وقتی راه میرین کمر دردتون بدتر میشه؟
بلند شد و چند قدم راه رفت و بعد گفت: آره!!
توی این چند روز ۳ خاطره از ماههای اول اینترنی یادم اومد که ننوشتم پس بیایین توی «ادامه مطلب» تا براتون بگم!