سلام
از مدتها پیش طرح این داستانچه به ذهنم رسیده بود و قصد داشتم اونو نزدیک به نوروز توی وبلاگ بگذارم. اما وقتی از نشریه سپید پیام دادند که مطلب ویژه نامه عیدو زودتر براشون بفرستم ناچار شدم این پستو زودتر بنویسم چون حال اینکه اینو برای سپید ایمیل کنم و یه پست دیگه رو هم توی وبلاگ بگذارم ندارم!
به محض اینکه چشم هایش را باز کرد متوجه سردردش شد: اَه... چه سردردی! چرا اینقدر سرم درد میکنه؟سلام:
۱. ساعت سه صبح مریض اومد و از خواب بیدارم کردند. وقتی رفتم توی مطب یه پسر حدودا ۲۰ ساله اومد و گفت: هرکار کردم خوابم نرفت٬ اومدم یه قرص خواب برام بنویسین!
۲. به دختره گفتم: از سینه تون خلط بیرون میاد؟ گفت: نه چون همه شونو قورت میدم!
۳. یکی از معتادان محترم اومده بود و ادعا میکرد دیشب بازداشت شده و توی بازداشتگاه کتکش زدن و ازم گواهی میخواست. گفتم: یه نامه برای پزشک قانونی براتون مینویسم تا براتون طول درمان بنویسن. گفت: طول درمان میخوام چکار؟ تو فقط بگو من چطور میتونم دیه بگیرم؟!
۴. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: من فقط سه بسته قرص قند گندمی (!) میخوام. براش سی تا قرص «گلی بن کلامید» نوشتم. وقتی داروشو گرفته بود به داروخونه گفته بود: این دکتر هم که انگار حواسش نیست! من سه تا بسته صدتائی میخواستم!
۵. (۱۶+) باز یکی از معتادین محترم اومد و گفت: دیشب معده ام درد گرفته بود٬ به دوستم گفتم برام یه بسته قرص معده بگیره. دیشب یکیشونو خوردم معده ام که خوب نشد هیچی حالم هم یه طوری شد! گفتم: قرصو آوردی؟ دست کرد توی جیبش و یه بسته چهارتائی «سیلدنافیل» (داروی مخصوص تقویت قوای جن.سی آقایان) گذاشت روی میز!
۶. (۱۶+) خانمه اومد تا براش «پاپ اسمیر» بنویسم. وقتی نوشتم گفت: بهم گفتن موقع دادن این آزمایش باید ۴۸ ساعت از آخرین س.کسمون گذشته باشه٬ حالا بیشتر از ۴۸ ساعت گذشته اشکالی نداره؟!
۷. به پیرمرده گفتم: توی سرفه تون خلط هم هست؟ گفت: توی سرفه من هرچی بخوای گیر میاد!
۸. خانمه گفت: از دیشب کف دهنم درد میکنه. با چراغ قوه داشتم کف دهنشو نگاه میکردم که گفت: نه! کف بالای دهنم!
۹. برای اولین بار مَرده پیش از استفراغ حالت انفجار داشت!
۱۰. پیرزنه گفت: برام چند بسته قرص معده هم بنویس. گفتم: قبلا هم مصرف میکردین؟ گفت: قبلا که ناراحتی معده نداشتم یا از وقتی ناراحتی معده دارم؟!
۱۱. به مَرده گفتم: قندتون داره بالا میره چیزهای شیرین کمتر بخورین. گفت: من قنادم روزی چندبار انگشتهامو لیس بزنم هم قندم بالا میره!
۱۲. بچه هه حاضر نبود دهنشو باز کنه. مادرش گفت: دهنتو باز کن تا دکتر بهت «بَه» بده. اما فایده ای نداشت. بالاخره هرطور بود با فشار چوب آبسلانگ دهنشو باز کردم و معاینه اش کردم. وقتی میخواست بره گفت: من که بالاخره دهنمو باز کردم بَهمو بده زودباش!
پ.ن۱: با عماد توی خیابونیم که به یه ماشین گرون قیمت میرسیم. بهم میگه: یکی از این ماشینها میخری؟ میگم: قیمتشون خیلی بالاست فعلا اینقدر پول نداریم. میگه: تو که دکتری اینقدر پول نداری٬ پس دیگه اینها چه کاره اند که این ماشینو خریدن!
پ.ن۲: (16+) با یه نفر برخورد کردم که با افتخار تعریف میکرد: تابستون یک هفته استانبول بودم. هتلیو انتخاب کرده بودم که در طول یک هفته اصلا پامو از هتل بیرون نگذاشتم چون هرچی از خوردنی و نوشیدنی و ک...نی میخواستم توی هتل بود! خیلی جلو خودمو گرفتم که بهش نگفتم: اگه واقعا فقط برای همین چیزها رفتی اونجا خیلی گرون برات تموم شده!
بعدنوشت: یه پست ناراحت کننده دیگه
به دوست خوب مجازیمون دکتر لژیونلا صمیمانه تسلیت میگم
سلام:
۱. به خانمه گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: مدتیه که ترشح ادرار دارم!
۲. خانمه گفت: برام آزمایش بنویسین! در حال نوشتن بهش گفتم: برگ آخر دفترچه تونه باید عوضش کنین. گفت: حالا اشکالی نداره توی برگ آخر دفترچه آزمایش مینویسین؟ قبول میکنن؟!
۳. خانمه گفت: من سرماخوردگیم خیلی شدیده اون قدر که یه بچه کوچیک توی خونه دارم هروقت کنارمه او هم سرفه میکنه!!
۴. به خانمه گفتم: چون بچه قبلیتونو سزارین شدین بعیده که این بار هم طبیعی زایمان کنین به احتمال قوی این بار هم سزارینتون میکنن. گفت: ببخشین اون وقت چرا زنهائی که سزارین شدن دیگه درد زایمان پیدا نمیکنن؟!
۵. دوتا از معتادان محترم (!) اومدند توی مطب و گفتند: ما تصمیم گرفتیم ترک کنیم لطفا یه مقدار آرامبخش و مسکن برامون بنویسین. گفتم: پس داروهای کدئین دار براتون نمینویسم. یکیشون گفت: نه بنویسین آخه ما تصمیم داریم که ترک کنیم اما خودمون هم میدونیم که نمیتونیم!!
۶. نسخه پیرزنه رو نوشتم و دادم دستش گفت: ممنون خدا خرجتو زیاد کنه!
۷. توی تنها درمونگاهی بودم که هنوز به اینترنت وصله. مسئول محترم پذیرش اومد و با اصرار ازم خواست براش یه ایمیل بسازم. وقتی ساختم گفت: خوب حالا من اینو چکارش کنم؟!
۸. مدتی پیش خنده ام گرفت وقتی یه پیرزن متولد ۱۳۰۵ منو «داداشی» صدا میکرد اما چند روز پیش که یه پیرزن متولد ۱۳۱۵ بهم میگفت «دائی» دیگه واقعا به خودم شک کردم!
۹. برای خانمه نسخه نوشتم که گفت: دفترچه ام یه برگ دیگه بیشتر نداره بی زحمت بکنینش گفتم: چرا؟ گفت: میخوام برم دفترچه مو عوض کنم اگه برگ سفید داشته باشه عوضش نمیکنن!
۱۰. به خانمه گفتم: معده تون که درد داره ورم هم میکنه؟ گفت: نه ورم میکنه نه نمیکنه!
۱۱. میخواستم برای یه بچه پنج ساله نسخه بنویسم. دفترچه شو که باز کردم دیدم مال یه پسر هفده ساله است. گفتم: توی این دفترچه نمیشه بنویسم اصلا مال خودش هم که نیست. همون موقع یه مریض دیگه در مطبو باز کرد و به مریضی که دیده بودم گفت: انگار شما دفترچه ما رو اشتباهی آوردین دفترچه خودتونو بگیرین. مادر بچه به همراهش گفت: پس بگو! من گفتم دکتر چطور به این سرعت فهمید که دفترچه مال خودش نیست!
۱۲. دیشب ساعت چهار صبح یه مریضو با اسهال دو روزه ویزیت کردم! داشتم نسخه شو مینوشتم که همراهش گفت: این کارگره براش یه طول درمان هم بنویس. گفتم: برای کجا بنویسم؟ گفت: نه منظورم اینه که یه دوره کامل دارو بنویس که با مصرفشون کاملا خوب بشه!
پ.ن۱: توی هفته گذشته تعداد بازدید هام به شدت بالا رفت که بعدا متوجه شدم به خاطر لینک یکی از پستهام توی این سایت بوده. جای نظر دادن که توی اون سایت پیدا نکردم براشون ایمیل زدم که برگشت خورد و نوشته بود به دلیل پر بودن میل باکس! جالب تر اینکه با وجود این همه بازدید درصد کسانی که برای اولین بار وارد وبلاگم شده اند توی وبگذر هیچ تغییری نکرده!
پ.ن۲: چند روز پیش صبح که عمادو با آسانسور میبردم پائین سوار سرویس مدرسه اش بشه برق قطع شد و موندیم تا اومدند و کشیدنمون بیرون. تجربه جالبی بود!
پ.ن۳: تصمیم گرفتم برای عماد توی بانک مسکن سپرده مسکن جوانان باز کنم اما وقتی بررسی کردم متوجه شدم که راه بهتری هم هست و همون کارو کردم. الان عماد (و همینطور خودم) صاحب یه بیمه عمر هستیم. شرایطش بد نیست اگه دوست داشتین امتحان کنین.
پ.ن۴: پیج رنک وبلاگم ۳ بود اما یکدفعه صفر شد کسی میدونه چرا؟!
پیش نویس :
سلام
احتمالا توی نت داستان اون دهقانو خوندین که اسبش فرار کرد و به همسایه هاش گفت: از کجا میدونین این از خوش شانسی من بوده یا بدشانسی من؟!
حالا این ماجرای شیفت من هم تقریبا همون حالتو داشت!!
چند روز پیش از اربعین بود که خانم دکتر «ح» (همون خواهر یک فوتبالیست معروف!) برام اس ام اس داد که: شما روز اربعین توی درمانگاه ..... بیست و چهار ساعته شیفتین؟ گفتم: بله! گفت: من روز جمعه شیفتم٬ میشه شما جمعه برین به جای من و من به جای شما روز شنبه برم سر شیفت؟ گفتم: مشکلی نیست٬ و رفتم.
درمونگاه توی روز جمعه خیلی شلوغ شد. هر بار یه حمله داشتیم به خودم میگفتم: عجب غلطی کردم شیفتو عوض کردما! بخصوص که معمولا توی چند روز تعطیل پشت سر هم آخرین روز تعطیل خلوت ترینشون هم هست.
ساعت حدود هشت شب بود که یه اس ام اس دیگه از خانم دکتر «ح» رسید که: چون فردا تعطیله احتمالا نه ماشین زیادی توی ترمینال اصفهان هست و نه مسافر زیادی و ممکنه به جای ساعت هشت حدود ساعت هشت و نیم برسم! گفتم: میدونم٬ مشکلی نیست!!
خلاصه که مریضها یکی یکی اومدند و رفتند٬ ساعت حدودا یک و نیم صبح بود که درمانگاه خلوت شد و تونستیم بخوابیم. اما هنوز چشممون گرم نشده بود که باز مریض اومد.
سرتونو درد نیارم ..... تا صبح چهار پنج بار بیدارمون کردند و هربار یه لعنت به خودم میفرستادم که عجب کاری کردم شیفتو عوض کردم!
ساعت حدود هفت و نیم صبح روز اربعین بود٬ داشتم به خودم وعده می دادم که به زودی شیفتم تموم میشه و میرم خونه و یه چند ساعتی بیهوش میشم که موبایلم زنگ خورد. گوشیو که برداشتم متوجه شدم پشت خط خانم «ر» مسئول امور درمان شبکه است که میگه: سلام آقای دکتر! شرمنده اما شیفت خانم دکتر «ت» توی درمونگاه ..... داره تموم میشه و آقای دکتر «ش» که باید به جاش بیاد زنگ زده که من دارم از تهران با ماشین خودم میام و الان تازه حوالی قم هستم! خانم دکتر هم مشکل داره و نمیتونه بمونه. میشه شما زحمت بکشین و تا اومدن آقای دکتر برین .....؟
گفتم: ولی خانم دکتر «ح» هم گفته توی ترمینال ماشین نیست و دیر میرسه.
گفت: خوب دیگه چاره ای نیست شرمنده!
چی میتونستم بگم؟ هرچی باشه اون رئیس بود و من مرئوس ضمن اینکه نباید از حق گذشت که خانم «ر» همیشه هوای منو داره و حالا هم نوبت من بود که جبران کنم پس قبول کردم هرچند وقتی آنی متوجه موضوع شد اوقاتش تلخ شد!
خانم دکتر «ح» حدود ساعت نه ونیم با کلی عذرخواهی از راه رسید و من با ماشین شبکه از درمونگاه ...... رفتم .......!!!
خوشبختانه درمونگاه دوم بر خلاف اولی خلوت بود. به طوری که از حدود ساعت ده که من به اونجا رسیدم تا حدود ساعت یک بعدازظهر که دکتر «ش» از راه رسید فقط پانزده مریض دیدم.
بالاخره اومدم خونه و استراحت کردم تا صبح روز یکشنبه.
یکشنبه شیفت صبح بودم و ساعت هشت با ماشین شبکه رفتم درمانگاه تا شیفتو از خانم دکتر «ح» تحویل بگیرم. با خانم دکتر سلام و علیک کردیم که گفت: خیلی خوش شانسین آقای دکتر! گفتم: چطور؟ گفت: خوب دیگه! و رفت.
خواستم برم توی مطب که اینو دیدم! وقتی جریانو از پرسنل پرسیدم بهم گفتند:
روز شنبه بعدازظهر یه پیرمرد 75 ساله با درد شکم و تهوع میاد پیش خانم دکتر٬ او هم باتوجه به اینکه بیمار دیابت هم داشته اول یه نوار قلب ازش میگیره تا خیالش از بابت قلب راحت باشه و وقتی میبینه نوار قلب نرماله سرم و .... مینویسه.
حدود یک ساعت بعد مریض میاد پیش خانم دکتر و میگه: خیلی بهتر شدم خانم دکتر ممنون و درحال بیرون رفتن از مطب از هوش میره خانم دکتر و پرسنل میرن سراغش و متوجه میشن مریض نه قلب داره و نه تنفس پس عملیات احیاء شروع میشه که بی فایده است و بعد از مدتی احیا متوقف میشه.
خوب مریض مُرده پس مجوز حمله صادر میشه. پسر متوفی به طرف خانم دکتر حمله میکنه و او هم به اتاق پذیرش پناه میبره. مسئول پذیرش با کمک پسرش که تصادفا اونجا بوده هرطور بوده خانم دکترو از دستش نجات میدن و او هم وقتی میبینه دستش به خانم دکتر نمی رسه بعد از دقایقی سر دادن فحشهای بالای 18 سال به خاطر مرگ پدرش از در مطب انتقام میگیره!
چند دقیقه بعد در حال دیدن مریضها بودم که موبایلم زنگ خورد، باز هم خانم «ر» بود که گفت: چون شما دیروز با ما همکاری کردین به اندازه یه شیفت کامل روز تعطیل براتون اضافه کاری نوشتم!
چند دقیقه بعد یه اس ام اس از خانم دکتر اومد که: خیییییییییلی خوش شانسین، من دیگه پامو توی اون درمونگاه نمیگذارم، با این شیفتتون!
چند دقیقه بعد مَرده اومد توی مطب و گفت: در مطبو پسر مش .... خدابیامرز شکسته؟ عجب احمقیه! به جای اینکه ذوق کنه! اگه بدونین باباش چند میلیارد ثروت داشت؟!
و چند دقیقه بعد پیرزنه بهم گفت: راسته که میگن مش .... سالم بوده اینجا بهش سرم اشتباهی زدن مُرده؟؟!!
پی نوشت:
اشاره به نام هر شهری در کامنتها = حذف کامنت شما!