جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۸۰)

سلام

۱. درحال نوشتن نسخه یه بچه پرسیدم: آمپول میزنه؟ پدرش گفت: نه نمیزنه. بعد به بچه اش گفت: ناراحت نشو دکتر وظیفه شه که بپرسه!

۲. به مرده گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: سرماخوردگی، مختصر و مفید!

۳. پیرمرده گفت: مدتیه که رفت و آمد ادرارم مشکل شده!

۴. میخواستم ببینم یه بچه کوچیک تب داره یا نه؟ به محض اینکه دستمو گذاشتم روی پیشونیش چنان جرقه ای زد که نگو! صدای گریه بچه هم بلند شد!

۵. بارها مادرهائی رو دیدم که به زور و یا با وعده و .... دهن بچه شونو باز میکنند تا گلوشونو ببینم اما برای اولین بار خانمه اونقدر بچه شو قلقلک داد تا خنده اش گرفت و دهنشو باز کرد!

۶. خانمه اومد توی مطب و گفت: ببخشید شما سونوگرافی هم میتونین بنویسین من شماره بگیرم؟!

۷. پیرزنه گفت: چند روزه راه که میرم شکمم نفخ میکنه!

۸. بچه رو معاینه کردم و به پدرش گفتم: دفترچه داره؟ گفت: حالا حتما باید داشته باشه؟!

۹. مرکزی که من توش کار میکنم سالهاست که شبانه روزی شده. به نظر شما این چه معنی میده که بیشتر مریضها وقتی میان دم پذیرش اول میپرسند الان دکتر هست؟!

۱۰. به خانمه گفتم: اسهالتون خونی بود؟ گفت: توالت ما چراغ نداره!

۱۱. یه بچه شش ماهه رو آوردند و گفتند از دیروز شکمش کار نکرده. به مادرش گفتم: غذا هم بهش میدین؟ گفت: از دیروز شروع کردیم. گفت: چی بهش دادین؟ مادربزرگش گفت: دیگه هرچی توی سفره بود بهش دادیم دیگه ... گوشت و برنج و ....!

۱۲. خانمه گفت: چند روزه که بعد از غذا خوردن دلم «قور قور» میکنه اما هروقت هم که قور قور نکنه دلم درد میگیره!

 پ.ن۱: دیروز موفق شدم جزوه ای رو که برای یک هفته درنظر گرفته شده بعد از سه هفته تمومش کنم!! خودمونیم نباید زیاد بهم ایراد گرفت. اون هم موقع تولد عسل و کارهائی که افتاده گردنمون. ضمن اینکه عصرها هم دارم دنبال یه خونه جدید میگردم که هم بزرگتر باشه، هم اگه ممکنه جاش بهتر باشه و هم به پولمون بخوره.

 پ.ن۲ : مدتها بود که ازم پول ویزیت و .... نمیگرفتند و من هم به همین امید بیمه تکمیلی نگرفتم. اما خانم دکتری که آنیو بردم پیشش نه تنها برای ویزیت هیچ تخفیفی بهمون نداد بلکه توی بیمارستان هم از تخفیف خبری نشد! (البته دروغ چرا؟ تا قبر آ ... آ ... آ ... آ پول زیرمیزی خانم دکترو ندادیم)

 پ.ن۳ : دو سه سال پیش بود که یکدفعه چندین نفر از پزشکهای استخدامی شبکه توی امتحان رزیدنتی قبول شدند و من هنوز رمز و رازشو نفهمیدم. اما امسال من هنوز نشنیدم کسی قبول شده باشه (هرچند سر کار هم نرفتم) اما شنیدن خبر قبولی دو نفر از دوستان مجازی رو شنیدم که باعث خوشحالیم شد و جالب اینکه هردو هم در یه رشته قبول شده اند. با تبریک خدمت دوستان خوب مجازی دکتر ریحان و جوراب محترم.

بعد نوشت: این هم سومین قبولی که تازه دیدم مجددا تبریک

نظرات 55 + ارسال نظر
مهدیس جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ http://manodoostam.bogsky.com

3:واااااااااای ترکیدم ... مشکلات عبور و مروری داشته ...همکارا بمی تونن یه سازمانی تشکیل بدن به اسمه سازمان حل مشکلات ترافیک ادراری ... پول توشه مثه اینکه .........
7:کلی خندیدم... ینی دلیلش چی می تونه باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
9:مردمان ما استعداد عجیبی تو مطرح کردن سوالایی دارن که جوابش پ ن پ س.....
10:وااااااااااااااااااااای خیلییییییییییییییییی خندیدم ....
12:با اینم کلی خندیییییییییدم ... ینی واقعن نمی دونه چرا ؟؟؟؟؟؟ معمولا آدما هر موقع دل درد میگیرن یه سر به دسشویی میزنن حالا دیگه این یکی ...
مرسییییییییییییی مرسیییییییییییییییییی
عااااااااااااااااااااالیییییییییییییییییی بودن همشون ...

3.فکر خوبیه ها این روزها که مرتب فقط شوراست که اول تشکیل میشه و بعد منحل!
7. احتمالا یه مسیر مخفی بین پا و شکم!
9.دقیقا
10.خوب چراغ نداره دیگه خنده داره؟ مردم پول ندارن چراغ بخرن!
12.شما هم خیلی باهوشینا!!
ممنون از لطفتون

سراب جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:29 ب.ظ http://lotusland.blogfa.com

۵/ عجب مادر مبتکری
یعنی واقعا زیر میزی ندادین؟ احتمالا همشو ازتون رومیزی گرفته
راستی واقعا سونوگرافی می تونین بنویسین؟



جالب بودن ولی مطالب خیلی کمتر از همیشه بودن انگار مردم شهر به قول خودتون اسمشو نبر دارن عاقل میثشن

واقعا
خوب ندادیم مگه چیه؟ (به سبک پسرخاله خوانده شود)
کم کم دارم یاد میگیرم!
ممنون اما من که دیگه اونجا نیستم خیلی وقته انتقالی گرفتم اینها خاطرات ولایته

هلیا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://manvafardaham.blogfa.com

واااااااا؟ چه بچه ی لوسی از امپول میزنید ناراحت شده؟

ظاهرا

افسون جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:23 ب.ظ

اومدم واسه هر مورد نظر بذارم دیدم باید واسه همه ش بنویسم! گلچین کرده بودید دکتر؟!

شرمنده که خوب بودن :دی

یک دوست جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 ب.ظ

دکتر جان رمز رازی نداشت
همه یا سهمیه های عجیب غریب داشتند
و یا سوال خریدن
یه تعدادی که خانوادگی فبول شدن یه سال هم زمان اونم رشته بالا
دکتر د و خواهرش و دامادشون

ای جانم
شما هم که از خودمونین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد