-
و یک آغاز دیگر ....
سهشنبه 5 فروردینماه سال 1404 14:13
سلام سال نو بر همه شما مبارک خوشبختانه خانم "ق" جانشین خانم "ر" هم مثل ایشون به من لطف داشتند و قرار شد من روز 29 اسفند یک شیفت تنها و 24 ساعته بدم و عوضش تا چهارم فروردین دیگه شیفت نداشته باشم. آخرین مریضی که روز 28 اسفند دیدم سرفه داشت. گوشیو گذاشتم روی سینه اش و بعد که میخواستم از گوشم برش دارم...
-
آخرین پست سال 1403
چهارشنبه 29 اسفندماه سال 1403 17:12
سلام درحالی آخرین شیفت سال 1403 را میگذرونم که کمتر از 24 ساعت به پایان سال جاری باقی مونده. سالی که مثل همه سالها پر از اتفاقات ریز و درشت و خوب و بد بود. اما باید اعتراف کنم به خیلی از اهدافی که برای این سال داشتم نرسیدم. بزرگترین موفقیتهای امسال یکی سفر خارجی بعد از چندین سال بود (که با توجه به وضعیت تورم و قیمتها...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (294)
دوشنبه 20 اسفندماه سال 1403 07:50
سلام 1. خانمه با کد ملی شوهرش اومده بود تا داروهاشو بگیره. بعد دو بسته قرص از جیبش بیرون آورد و گفت: این دوتا یکیند؟ گفتم: بله یکیند کارخونه شون با هم فرق داره. گفت: هر چقدر به شوهرم میگم یکیند قبول نمیکنه. البته دیگه دست خودش نیست پیر شده دیگه چکارش کنم؟ من هم گرفتار یه پیرمرد شدم! بعد که خانمه رفت پرونده خانوارشو...
-
خونه خالی!
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1403 16:53
سلام یک روز سه شنبه توی یکی از هفته ها بود. توی درمونگاه نشسته بودم که برام پیامک اومد. گوشیو برداشتم و نگاه کردم. از یک سربرگ دولتی متعلق به وزارت مسکن اومده بود و نوشته بود: برای شما بیش از یک خونه توی سامانه اسناد و اسکان ثبت شده. یک هفته فرصت دارین تا تکلیفشو روشن کنین وگرنه باید مالیات خونه خالی را پرداخت کنین!...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (293)
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1403 10:04
سلام 1. مرده گفت: کد ارجاع برام بزن میخوام برم پیش روانپزشک. براش کد زدم و زیرش نوشتم متخصص روانپزشکی و دادم بهش. مرده یه نگاه بهش کرد و گفت: من میخوام برم روانپزشک شما نوشتین روانپزشکی! لطفا ته "کاف" را صاف کنین. گفتم باشه. "ی" را خط زدم و ته حرف کاف را صاف کردم. یکی دو ساعت بعد مرده برگشت و گفت:...
-
گیج بی حال!
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1403 07:52
سلام توی یکی از مراکز شبانه روزی بودم. ساعت حدود دوازده ظهر بود و دوساعتی به پایان شیفت مونده بود. اون درمونگاهِ همیشه شلوغ استثنائا خلوت شده بود و برای همین وقتی دیدم یه پسر حدودا بیست ساله با دوستش اومد توی درمونگاه یه کم ناراحت شدم. پسره رفت پذیرش و قبض گرفت و بعد با دوستش وارد مطب شد و گفت: از صبح سرگیجه دارم و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (292)
شنبه 13 بهمنماه سال 1403 10:03
سلام 1. مرده درحالی که پهلوشو گرفته بود اومد توی مطب و گفت: من سنگ کلیه دارم و دوباره درد گرفته. دارو براش نوشتم و رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: بهتر نشدم. یه آمپول قوی تر نوشتم و باز گفت: بهتر نشدم و این بار دیگه شروع کرد توی سطل داخل مطب استفراغ کردن! دیگه مجبور شدم یکی از مورفینهای توی درمونگاهو براش بنویسم. چند...
-
ماجرای انگشت و شیاف!
شنبه 6 بهمنماه سال 1403 00:01
سلام ساعت حدود دو و ده دقیقه بعدازظهر بود. وارد درمونگاهی شدم که اون شب اونجا شیفت بودم. وقتی رسیدم دیدم برق قطعه و خانم دکتر هم بیکار توی مطب نشسته. سلام و علیکی کردیم و شیفتو ازش تحویل گرفتم و رفت. چند نفر اومدند و گفتند نسخه میخوان که گفتم: شرمنده برق نیست. از خانم مسئول داروخونه پرسیدم: میشه داروهاشونو روی کاغذ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (291)
چهارشنبه 26 دیماه سال 1403 08:46
سلام 1. توی یکی از مراکز دوپزشکه بودم. خانم دکتری که توی مطب کناری بود یکی از مریضهاشو آورد پیش من و نظر منو هم پرسید (که من هم همون نظر ایشونو را داشتم) و برگشت توی مطب خودش. تا حدود یک ساعت بعد تعداد مریضهایی که می اومدند پیش من حدودا دو برابر خانم دکتر بود! 2. به دلیلی رفتم مطب یکی از پزشکان متخصص تا یک سونوگرافی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (290)
یکشنبه 16 دیماه سال 1403 00:01
سلام 1. توی یکی از درمانگاه های روستایی همیشه شلوغ بودم که وسط دیدن مریضها خانم مسئول پذیرش وارد مطب شد و آروم دم گوشم گفت: مردم اینجا خیلی به رنگ زرد علاقه دارند! آروم گفتم: یعنی چی؟ آروم گفت: این دو سه تا سرم که امروز نوشتین همراه مریضها اومدن و میگن چرا رنگشون زرد نیست؟! بعد من دوباره باید یه قبض دیگه بزنم تا برن و...
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (16) (ناراحتیِ دیگه) + پی نوشت
یکشنبه 9 دیماه سال 1403 11:43
سلام هوا دیگه سرد شده بود و عشایر از اون منطقه رفته بودند. برای همین تعداد مریضها حسابی کم شده بود. ساعت حدود هشت شب بود. گه گاه مریضی میدیدم و بعد سری به وبلاگ میزدم و به کامنتها جواب میدادم. بعد سری به وبلاگ دوستان میزدم تا ببینم چه خبره.در همین زمان بود که یک دختر حدودا بیست ساله اومد توی مطب. پسری که همراهش اومده...
-
پیام خصوصی
شنبه 1 دیماه سال 1403 15:27
سلام راستش قصد داشتم امروز یه پست دیگه بنویسم. اما دو روز پیش (پنجشنبه) یک کامنت خصوصی دریافت کردم که باعث شد اول خنده ام بگیره. بعد هم متعجب بشم بعد هم کامنتو برای شخص مورد نظر (!) فرستادم و با هم خندیدیم و با هم تعجب کردیم!: با خوندن کامنت مریم و بقیه بچه ها راستش یک گره چندساله باز تو ذهنم درباره شما پیدا شد ....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (289)
شنبه 24 آذرماه سال 1403 00:01
سلام 1. توی بعضی از مراکز به جز دستگاه زدن انگشت دستگاه تشخیص چهره هم گذاشتن. توی یک مرکز روستایی بودم که از شبکه پزشک جدیدشو آوردند و رفتند. با خانم دکتر جدید کمی صحبت کردیم و ازش پرسیدم: راستی انگشتتونو تعریف کردند که دیگه همین جا انگشت بزنین؟ گفت: بله اما چهره مو تعریف نکردند. گفتم: چرا؟ گفت: چون قدّم بهش نرسید!...
-
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است
پنجشنبه 15 آذرماه سال 1403 09:04
سلام هر چیزی یه شروعی داره و یه پایانی . مثل زندگی یا مثل سفر یا مثل این وبلاگ. پس گفتم بهتره اولا از همه دوستانی که توی این سالها در کنارم بودند تشکر کنم و اگه کسی را رنجوندم ازش عذرخواهی کنم. و درنهایت به همه تون بگم: شب گذشته با مهاجرت باجناق اول و خانواده به قبرس (شمالی) و خروجشون از آپارتمان شریکی مون دوران زندگی...
-
کیک محبوب من (دارای اسپویل)
شنبه 10 آذرماه سال 1403 21:12
سلام مدتهاست که پستی با برچسب سینما ننوشته بودم. یکی از عللش اینه که مدتهاست سینما نرفتم. البته چندبار با یکی از اقوام به صورت خانوادگی رفتیم سینما اما هربار وقتی فیلم تموم میشد من و آنی میگفتیم: خب حالا این فیلم چی میخواست بگه؟ تنها چیزی که داشت این بود که یکی دو ساعت خندیدیم! و اون خانواده هم میگفتند: خب ما هم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (288)
شنبه 3 آذرماه سال 1403 08:27
سلام 1. آقای مسئول پذیرش گفت: قهوه درست کردم میخورین؟ گفتم: بله خیلی ممنون. رفتم توی پذیرش و داشتیم قهوه میخوردیم که خانم مسئول داروخونه اومد و به آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر را هم قهوه ای کردی؟! 2. خانمه با درد گوش اومده بود. شوهرش گفت: از دیشب گوشش درد میکنه اما عمدا صبر کردم تا حالا بیارمش. آخه هرچی بهش میگم گوشتو...
-
داروی جدید
دوشنبه 28 آبانماه سال 1403 08:53
سلام میخواستم این پست را به عنوان یک بخش از خاطرات بنویسم اما دیدم مجبور میشم خیلی فشرده اش کنم و بعد باید توی کامنتها توضیح بدم که جریان دقیقا چی بوده. پس گفتم اون توضیحات را هم به متن اضافه میکنم و تبدیلش میکنم به یک پست. اگه به نظرتون جالب نشده ببخشید. شیفت عصر و شب یکی از مراکز شبانه روزی بودم و صبح تا ظهر هم توی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (287)
دوشنبه 21 آبانماه سال 1403 08:11
سلام 1. توی یک مرکز دوپزشکه به خانم دکتر گفتم: امروز نسخه پیرمرده را که نوشتم بهم گفت: "من آهنگرم. اگه داسی شمشیری چیزی خواستی درخدمتم"! خانم دکتر گفت: "اما یه مریض دیگه به من گفت: اگه برای لکسوست وسیله خواستی به خودم بگو"! تا کی تبعیض آخه؟! 2. توی یکی از مراکز شبانه روزی دیدم آقای مسئول پذیرش یک...
-
سورپرایز (یک پست تبلیغاتی!)
دوشنبه 14 آبانماه سال 1403 13:30
سلام چند روز پیش تولد اخوی (نزدیک) تهران نشین بود! اخوی توی سالهایی که اونجا زندگی میکنه فقط یکی دو بار تونسته برای تولدش بیاد ولایت و چون هم من و هم اخوی ساکن ولایت بچه مدرسه ای داریم ما هم هیچ وقت نتونستیم اون موقع بریم خونه شون. توی تابستون که رفته بودیم خونه شون یکدفعه این موضوع به یادم اومد و رفتم توی فکر که چکار...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (286)
پنجشنبه 3 آبانماه سال 1403 00:02
سلام 1. شیفت صبح یکی از درمونگاههای شبانه روزی بودم. آقای راننده آمبولانس اومد و گفت: ساعت یک بریم برای ناهار. موافقین؟ گفتم: شما بفرمایین. من ساعت دو میرم خونه و همونجا ناهار میخورم. گفت: حالا مگه من گفتم بیا ناهار بخور؟ گفتم ما نیستیم حواست باشه! (ایشون توهین نکرد. از قبل با هم شوخی داریم و حتی رفت و آمد خانوادگی هم...
-
چطور میشه باور کرد؟
سهشنبه 1 آبانماه سال 1403 00:01
سلام چطور میشه باور کرد که یک سال دیگه هم از رفتن مامان گذشت؟ یکی میگفت: دو چیزی که خیلی دوست دارم یکی فراموشی غمهای گذشته است و یکی بی خبری از آینده چون اگه این دوتا نبودند نمیشد تحمل کرد. گرچه درست میگفت اما بعضی از غمها هم قابل فراموش کردن نیستند. برای این که توی زحمت نیفتید کامنتهای این پست را میبندم. پست بعدی را...
-
نخستین سفر به اروپا (6) (بخش پایانی)
شنبه 21 مهرماه سال 1403 16:14
سلام توی این چند هفته حسابی حوصله تونو با این سفرنامه سر بردم ببخشید. میخواستم این بار یک پست خاطرات بگذارم اما بعد تصمیم گرفتم بقیه شو توی یک پست بگذارم و تمومش کنم. اگه حوصله تون سر رفت ببخشید. تعداد کامنتهایی که پست به پست داره کمتر میشه کاملا نشون میده چقدر حوصله تون سررفته یکشنبه هجدهم شهریورماه سال یکهزار و...
-
نخستین سفر به اروپا (5)
شنبه 14 مهرماه سال 1403 00:31
سلام شنبه هفدهم شهریورماه سال یک هزار و چهارصد و سه توی تفلیس هم صبحانه از ساعت هشت و نیم داده می شد و تور ساعت ده بود. پس باز هم سر فرصت بیدار شدیم و رفتیم توی سالن غذاخوری هتل دنیس که مثل اتاق خودمون توی آخرین طبقه هتل (طبقه چهارم) بود. اولین چیزی که بهش دقت کردیم خشکی هوا بود. دیگه از اون رطوبتی که توی هوای باتومی...
-
نخستین سفر به اروپا (4)
شنبه 7 مهرماه سال 1403 00:04
سلام ادامه پنجشنبه پانزدهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه پیش از ادامه سفرنامه اول یه عذرخواهی بکنم چون یه چیزی را کلا یادم رفت: بعد از برگشتن از مرز ما را به یک قلعه بردند که گفتند: قدیمیه و اخیرا بازسازی شده. بعد هم گفتند چون توی این قلعه چند قتل عام صورت گرفته در زمان عثمانی ها اینجا را شوم میدونستن و متروکه...
-
نخستین سفر به اروپا (3)
شنبه 31 شهریورماه سال 1403 22:43
ادامه چهارشنبه چهاردهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه سلام آنی دراز کشید اما من نیومده بودم اینجا تا بخوابم! قرارمون با "اسی" برای ساعت هفت بعدازظهر بود. رفتم و توی تراس روی صندلی نشستم و مشغول تماشای اطراف شدم. به خودم گفتم: "نمیدونم لک لکی که منو با خودش آورده بود اگه توی موقعیت مکانی یا زمانی...
-
نخستین سفر به اروپا (2)
شنبه 24 شهریورماه سال 1403 21:48
سلام روز جمعه نهم شهریور با کمک عابربانک ملی غیرنقدی نزدیک خونه سه تا عوارض خروج از کشور برای سه نفرمون پرداخت کردم که برای هر نفر 520000 تومن کم کرد. بعد برگشتم خونه و اپلیکیشن بله را نصب کردم که دیدم نوشته روزهای جمعه نمیشه باهاش ارز مسافرتی گرفت.جالب این که کلی پیام از طرف عسل داشتم که وقتی ازش پرسیدم چرا اینهارو...
-
نخستین سفر به اروپا (۱/۵)
یکشنبه 18 شهریورماه سال 1403 23:33
سلام الان ساعت دوازده شب در تفلیسه و ما ساعت هشت صبح باید توی لابی هتل باشیم تا بریم سمت فرودگاه. از همه دوستانی که لطف کردند و توی این چند روز کامنت گذاشتند ممنونم. هر روز کامنتها را میخوندم. تا آخر این هفته خونه اخوی نزدیک تهران هستیم. سر فرصت به کامنتها جواب میدم و بعد میرم سراغ نوشتن سفرنامه. باز هم از همه...
-
نخستین سفر به اروپا (1)
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1403 07:40
سلام سفر همیشه یکی از چیزهای محبوب زندگی من بوده و هیچ وقت ترک نشده. ما حداقل سالی یک بار سفر میریم. حتی توی این چند سال که به دلیل ساختن خونه و پرداخت قسطهای وامهایی که به همین دلیل گرفته بودیم واقعا در مضیقه بودیم. اوایل مردادماه بود که عسل بهم گفت: کاش میشد یه روزی باز هم سوار هواپیما بشیم! راستش خیلی ناراحت شدم و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (285)
دوشنبه 5 شهریورماه سال 1403 00:01
سلام 1. یه آدم خَیِّر اومده و به شبکه خبر داده که: من توی روستای محل سکونتمون یه درمونگاه ساختم. حالا شما تجهیزات و پرسنلشو بدین! بهش گفتن: جمعیت اون روستا اصلا درحد درمونگاه نیست! نهایتا درحد خانه بهداشته که الان هم داره. جناب خَیِّر هم رفته به مرکز بهداشت استان شکایت کرده و از استان زنگ زدن به شهرستان و گفتن: حالا...
-
حلّال مشکلات
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1403 07:52
سلام توی شهرستان ما روستای کم جمعیتی هست که به دلیل فاصله اش تا روستاهای دیگه براش درمونگاه ساختن. به دلیل جمعیت پایینی که اونجا هست کارانه پرسنلش کمتر از جاهای دیگه است اما بعضی ها به خاطر خلوت بودنش اونجا رو انتخاب میکنن (و البته بعضی ها را هم برخلاف میلشون ممکنه بفرستند اونجا) اما درمجموع چند نفر پرسنل اونجا بودند...