-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (248)
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1401 16:47
سلام 1. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ سرنسخه دیگه گذاشت روی میز و گفت: یک نوبت هم برای دخترم گرفتم. مواظب باش گم نشه تا برم خودشو بیارم! 2. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: برام آزمایش هم بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: یه آزمایش که ببینم کی قراره شرّمون کنده بشه؟! 3. پیرمرده گفت: این قرص خوابها ضرری هم دارند؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (247)
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1401 17:51
سلام 1. خانمه گفت: این بچه را چندبار آوردم دکتر و خوب نشده. یه آزمایش براش بنویس ببینم چه مرگشه؟ براش آزمایش نوشتم. وقتی میرفتند بیرون بچه از مادرش پرسید: خب حالا معلوم شد چه مرگمه؟! 2. توی یک مرکز دوپزشکهء همیشه شلوغ بودم. اما اون روز بیش از حد شلوغ شده بود و از صبح فقط درحال دیدن مریض و نوشتن نسخه بودم. اواخر وقت...
-
قارچ خوردیم!
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1401 10:20
سلام به لطف مرکزی که توی این چند هفته دارم کار می کنم همین الان یک پست خاطرات کامل دیگه دارم اما تصمیم گرفتم بگذارمش برای چند روز دیگه و این بار یک پست متفرقه بنویسم. پیشاپیش به خاطر این که چندان بامزه نیست عذرخواهی میکنم. (حالا شما بیائین و بنویسین نه اتفاقا خیلی جالب بود و اینا ) اواخر پائیز سال پیش بود. شایعه شده...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴۶)
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1401 16:54
۱. به پسره گفتم: با اون داروها که پریروز بهتون دادم دردتون بهتر شد؟ گفت: دیروز فقط دردش کمتر شد اما امروز بهتر شد! 2. مرده دخترشو آورده بود و گفت: براش آمپول بنویس. دختره گفت: نههه آمپول نهههه. نهایتا شربت نوشتم. یکدفعه بابای دختره گفت: اگه آمپول نمیزنی باید شربت عفونت بخوری. دختره گفت: شربتهاشون طعمشون خوب نیست!...
-
باور کنید!
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 21:43
سلام این شما و این هم پست جدید از وبلاگ دکتر پرسیسکی وراچ
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (245)
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1401 12:31
سلام 1. خانمه پسرشو آورده بود و وسط گفتن شرح حال گفت: اسهال هم داره. پسرش گفت: نه! من که اسهال ندارم. وقتی میرم دستشوئی اصلا مدفوع اسهالی ندارم فقط آب خالی ازم میاد! 2. (18+) خانمه گفت: من الان رفتم پیش ماما گفت حامله ای. میشه برام یه سونوگرافی بنویسین ببینم چندوقتشه؟ براش نوشتم. گفت: اما مگه میشه؟ توی این شش ماهه این...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (244)
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1401 15:49
سلام 1. به خانمه گفتم: چربی تون کمی بالاست. اما اصلا نیازی به دارو نداره. یه کم رژیم غذایی تونو بهتر کنین درست میشه. بعد که داروهاشو نوشتم گفت: حالا یه چندتا قرص چربی هم بنویس شاید یه وقت خوردم! 2. (18+) ظهر رفتم سر شیفت که دیدم آقای دکتر شیفت صبح داره با آقای دکتر دندون پزشک مرکز درگوشی پچ پچ میکنن و میخندن. گفتم:...
-
صرفا برای امتحان
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1401 09:38
سلام فقط میخوام ببینم مطالب وبلاگم قابل دیدن میشه یا نه؟! آخه برای من فقط یک صفحه سفید باز میشه!
-
برگشتیم به یکِ یکِ یک!
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 10:01
سلام الان پشت میزم توی مطب نشستم و آخرین شیفت سال 1400 را میگذرونم. قصد داشتم سال را با یک پست خاطرات تموم کنم که فقط نه مورد جمع شد و انشاءالله در روزهای آینده تکمیلش می کنم. حدود بیست سال پیش هربار که چیزی گرون می شد بابا به شوخی میگفت: با این کم شدن قدرت خرید و ضعیف تر شدن اوضاع اقتصادی مردم داریم برمیگردیم به یکِ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (243)
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1400 16:13
سلام ۱. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟! ۲. به خانمه گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول میزنم. چند دقیقه بعد شوهرش اومد و گفت: دکتر بیا آمپولو که زد حالش بد شد! رفتم و فشارشو گرفتم و گفتم: فشارش افتاده بیایین تا یه سرم براش بنویسم....
-
دکتر پرسیسکی وراچ
جمعه 6 اسفندماه سال 1400 23:34
سلام مسئولین محترم شبکه به من لطف دارند و مدتیه خیلی از روزها منو به مراکز خلوت تر میفرستند و برای همین تا به حال فقط نه مورد خاطره پیدا شده. امیدوارم به زودی بتونم یک پست جدید بگذارم. الان فقط میخواستم بگم با دکتر پرسیسکی وراچ صحبت کردم و حالشون خوبه. البته فرمودند: سلام دکتر جان جنگ تمام عیار خوب هستیم خدا رو شکر...
-
مثبت می شویم! (۲)
جمعه 22 بهمنماه سال 1400 09:50
سلام توی پست قبلی نوشتم که روز جمعه هفته پیش چه اتفاقاتی افتاد. عصر اون روز با صدای گرفته و سرفه رفتم مرکز تست. برای اولین بار بود که به عنوان بیمار میرفتم اونجا. منشی مرکز منو شناخت و گفت: اومدی تست بدی؟ گفتم: بله. صدامو که شنید سرشو تکون داد و گفت: حتما از مریضهای دیشب گرفتی. یادته که چقدر شلوغ بود؟ گفتم: آره. و از...
-
مثبت می شویم!
جمعه 15 بهمنماه سال 1400 20:22
سلام دو سه روز پیش بود که نامه اومد از این به بعد مرخصی استعلاجی کرونا به پنج روز کاهش پیدا میکنه. پیش خودم گفتم از شانس ما حالا که مدتش کوتاه شده کرونا میگیرم! دیروز ظهر به محض این که رفتم سر شیفت احساس گلودرد کردم. به تدریج سرفه و تب و لرز و حالت تهوع و تنگی نفس هم شروع شد. اتفاقا شیفت هم شلوغ بود و از یک بعدازظهر...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (242)
پنجشنبه 23 دیماه سال 1400 23:53
سلام 1.یک پلاستیک پر از آبسلانگ روی میز بود که یک طرفشو پاره کرده بودم و یکی یکی ازشون برمیداشتم. نسخه بچه را که نوشتم یکدفعه به پلاستیک حمله کرد و برش داشت. به زحمت تونستم مانع از ریختن آبسلانگ ها بشم. بعدبچه یکی شونو برداشت و بقیه شونو گذاشت روی میز، بعد اونی که برداشته بود روی زبونش گذاشت و بعد برد و انداختش توی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (241)
یکشنبه 19 دیماه سال 1400 23:04
سلام 1. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنید. گفت: باید ماسکمو هم بردارم؟! 2. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. یک برگ فرم اعزام به متخصص گذاشت روی میز و بعد یک انسولین قلمی هم از کیفش درآورد و گفت: شش تا از این انسولین ها برام بنویس. داروخونه اینجا که نداره میرم از شهر میگیرم. گفتم: میخواین برین پیش متخصص براتون انسولین...
-
مو!
چهارشنبه 8 دیماه سال 1400 01:16
سلام سالها بود که موهای عسلو کوتاه نکرده بودیم و موهاش تا پایین کمرش اومده بود. خودش هم موهاشو خیلی دوست داشت اما هربار بعد از حمام، وقتی آنی موهاشو براش شونه میکرد واقعا اذیت میشد. از طرف دیگه موهای عسل کم کم داشتند کم پشت تر می شدند. آنی بارها تصمیم گرفته بود موهای عسلو کوتاه کنه ولی عسل راضی نشده بود. یک روز وقتی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (240)
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1400 08:36
سلام 1. یک زوج سالمند اومدند توی مطب و گفتند: ما چربی و فشار و ... داریم. برای همین تا حالا واکسن کرونا نزدیم. میتونیم بزنیم؟ گفتم: بله میتونین. تشکر کردند و رفتند. چند دقیقه بعد خانمه اومد و گفت: میشه بگذارم اول پیرمرده (!) بزنه. اگه حالش بد نشد من بزنم. خوبه؟! 2. (12+) خانمه بچه به بغل اومد توی مطب و گفت: بچه ام...
-
گوشی!
جمعه 12 آذرماه سال 1400 13:05
سلام دوستان قدیمی تر حتما با مصیبت هایی که من با گوشی های موبایل هوشمند خودم داشتم آشنا هستن. فقط خدا میدونه که چندبار به آنی گفتم من به همین گوشی بی هوش (!) سونی اریکسون w810 خودم راضیم. اما به اصرار آنی گوشی هوشمند خریدم و دردسرها شروع شد. از اولین گوشیم (Sony Xperia) که یادم نیست C بود یا M و بعد از خرید فهمیدم فقط...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (239)
چهارشنبه 3 آذرماه سال 1400 09:06
سلام 1. خانمه داشت برام صحبت میکرد و مریضی شو توضیح میداد و من هم گوش میکردم. در همین حین بچه اش هم فقط میگفت: مامان ... ماماان ... ماماااان ... آخرش خانمه گفت: چیه؟ بچه به صورت مادرش اشاره کرد و گفت: اینجات خال درآورده! 2. نسخه مرده را که نوشتم گفت: اگه میشه فردا را برام استعلاجی بنویسین. فقط بی زحمت طوری بنویسین که...
-
آف رود!
جمعه 21 آبانماه سال 1400 16:43
سلام یکشنبه شب بود که آقای "م" (مسئول نقلیه شبکه) زنگ زد و گفت: فردا باید بری ... (یکی از درمونگاههای دو پزشکه). ماشین ساعت شش و نیم میاد دنبالت چون پرسنل باید پیش از هفت و نیم اونجا سر کار باشند. گفتم: باشه. چند دقیقه بعد یه پیام از خانم دکتر ... داشتم. پزشک دوم اون درمونگاه که نوشته بود: فردا شما باید برین...
-
دوباره؟؟ (۳)
جمعه 14 آبانماه سال 1400 16:58
سلام از لطف همه شما دوستان عزیز سپاسگزارم. خواهرم دیروز عمل شد درحالی که بابا و عمو و زن عمو پیشش بودند و متاسفانه ما و برادرانم به دلیل مشغله کاری نشد همراهشون بریم. متاسفانه فقط اون توده ای که بزرگ تر بوده عمل شده و گفته اند اون یکی هم باید یک بار دیگه جراحی بشه. به دلیل محل حساس توده دیشب را هم توی ICU گذرونده....
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (238)
سهشنبه 4 آبانماه سال 1400 17:22
سلام 1. مرده گفت: شما ظاهرا تجربه تون بالاست. تا حالا مریضی مثل من دیده بودین؟! (دردش یه مورد خیلی شایع ولی مثبت دار بود نشد بنویسم!) 2. توی مرکز واکسیناسیون کرونا خانمه گفت: اومدم واکسن کرونا بزنم. گفتم: توی سایت ثبت نام کردین؟ گفت: نه. آدرس سایتو براش نوشتم روی یک کاغذ و گفتم: میرین توی این سایت ثبت نام میکنین و...
-
دوباره؟؟ (2)
سهشنبه 27 مهرماه سال 1400 18:22
سلام از همه شما دوستان برای محبتتون ممنونم. برای خواهرم برای سیزدهم آبان نوبت عمل زده شده. دکترش هم اصرار کرده به شرطی عمل میکنه که پدرم اول بره پزشکی قانونی و رضایت ویژه بده چون محل توده به شدت به عروق و اعصاب حیاتی نزدیکه. تا ببینیم چی میشه. ببخشید اگه باعث ناراحتی شما شدم.
-
دوباره؟؟
یکشنبه 25 مهرماه سال 1400 19:34
سلام ظاهرا قرار نیست زندگی برای یه مدت طولانی روی خوششو بهمون نشون بده. چند روز دیگه دومین سالمرگ مامانه. بابا بعد از گذشت زمان و تعویض خونه و همسایه شدن با اخوی کم کم داشت خودشو پیدا میکرد و حتی قرار بود بعد از مراسم با خانواده اخوی گرامی و خواهرم بعد از چند سال یه مسافرت چند روزه هم برن. دو سه هفته پیش خواهرم اومد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (237)
دوشنبه 12 مهرماه سال 1400 12:29
سلام 1. خانمه گفت: ما الان همه مون توی خونه کرونا داریم. الان باید توی خونه هم با ماسک باشیم؟! 2. توی مرکز واکسیناسیون کرونا بودم. مرده اومد و گفت: من الان واکسن زدم. بهم گفتن برای درد باید فقط استامینوفن ساده بخورم. گفتم: بله درسته. گفت: من هرچندوقت یک بار میگرنم عود میکنه و با استامینوفن اصلا بهتر نمیشه. اون وقت...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (236)
جمعه 26 شهریورماه سال 1400 16:02
سلام 1. مرده با یبوست اومده بود. گفتم: حالت تهوع هم دارین؟ گفت: نه فقط یبوست دارم. حتی اسهال هم ندارم! 2. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: راستی چند شبه که اصلا خوابم نمیبره. چکار کنم؟ شوهرش گفت: تقصیر خودشه. هر شب بهش میگم چشمهاتو ببند ... و بخواب. گوش نمیده! 3. (12+) خانمه دختر شانزده سالشو آورده بود و میگفت: نمیدونم چرا...
-
داستانچه (۱۱) (آخرین تیر ترکش)
شنبه 13 شهریورماه سال 1400 20:45
سلام از زمان نوشتن پست قبل تا الان فقط یک بیمار با سوتی قابل نوشتن اومده! پس ناچارم برم سراغ یه پست غیرخاطرات: مرد در ماشینشو بست. در باک بنزین را باز کرد. کارت سوخت را داخل پمپ گذاشت و شروع به زدن بنزین کرد. دختر وقتی دید پدرش حواسش به آنها نیست سرش را جلو برد و به مادرش گفت: حالا واقعا راه دیگه ای نیست؟ آخه من روم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (235)
شنبه 30 مردادماه سال 1400 10:04
سلام 1. داشتم مریض میدیدم که یک دختر جوون سرشو کرد توی مطب و گفت: ببخشید! اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. اومد توی مطب و رفت روی وزنه و بعد گفت: چقدر وزنم بالا رفته! فکر کنم چون تپش قلب دارم خون با شدت میاد توی پاهام و فشار میاره روی ترازو و بالا نشون میده! 2. ( ) به مرده گفتم: حرص خوردین؟ گفت: بله دیروز به...
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (۱۲) (عروس سیاهپوش)
یکشنبه 17 مردادماه سال 1400 16:35
سلام با خوندن داستان سرکار خانم نسرین یاد یه خاطره افتادم که تا به حال توی وبلاگ ننوشته ام. پس حالا می نویسم! تابستون دو سه سال پیش بود. یک روز صبح هرچقدر منتظر ماشین شبکه شدم خبری نشد. به رئیس نقلیه زنگ زدم که گفت: ظاهرا امروز باید یه جای مخصوص بری. بیا شبکه تا بهت بگن. سوار ماشین خودمون شدم و رفتم شبکه. مسئول ستاد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (234)
یکشنبه 27 تیرماه سال 1400 10:13
سلام ۱. داشتم یه بچه رو میدیدم که مادرش گفت: الان میخوام ببرم واکسن هفت سالگی شو بزنن طوری نیست با این مریضی؟ گفتم: نه مشکلی نداره. بچه گفت: آخ جون! میخوان بهم واکسن افسانه ای بزنن! 2. مرده گفت: این سرم که برای مریضمون نوشتین تموم شد. الان که کشیدنش یه کم روی دستش ورم کرده طوری نیست؟ گفتم: حتما یه کم رفته زیر پوست. تا...