جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

کیک محبوب من (دارای اسپویل)

سلام

مدتهاست که پستی با برچسب سینما ننوشته بودم. یکی از عللش اینه که مدتهاست سینما نرفتم. البته چندبار با یکی از اقوام به صورت خانوادگی رفتیم سینما اما هربار وقتی فیلم تموم میشد من و آنی میگفتیم: خب حالا این فیلم چی میخواست بگه؟ تنها چیزی که داشت این بود که یکی دو ساعت خندیدیم! و اون خانواده هم میگفتند: خب ما هم هدفمون از رفتن به سینما همینه دیگه. که یکی دو ساعت بخندیم و غم و غصه هامونو فراموش کنیم. نمیتونم بگم کار یکیمون اشتباهه اما  دست کم در این مورد سلیقه هامون مشابه نیست. الان هم مدتهاست که دیگه با ما نرفتن سینما!

اما وقتی به توصیه چند نفر از دوستان "کیک محبوب من" را دیدیم به این نتیجه رسیدم که این فیلم ارزش یک پست را داره. هرچند اونو توی سینما ندیدیم. بلکه روی گوشی دیدیم. چون هرکاری کردم نشد گوشیمو به تلویزیونمون متصل کنم. نمیدونم چرا.

و اما نظر من (به عنوان کسی که اطلاعات آکادمیکی در مورد سینما نداره) درباره این فیلم:

فیلم با یک مهمونی زنونه شروع شد. شاید با دیدن اون صحنه آدم فکر میکرد با یک زن شاد و سرزنده توی این فیلم روبرو میشه. اما بلافاصله بعد از این صحنه بود که تنهایی "مهین" محکم توی صورتمون خورد. زنی که بچه هاش سالهاست از کشور خارج شدند و نهایت لطفشون به مادرشون اینه که گاهی زنگی بهش بزنند و شاید سالی یک بار به دیدنش بیان. زنی که مهمونی های دوستانه اش هم کم کم از هفته ای یک بار به سالی یک بار رسیده و بعید نیست به زودی قطع بشه. و مطمئنا بچه هاش باوجود این که خودشون عملا کاری برای مادرشون نمیکنن اجازه ازدواج مجدد را هم بهش نمیدن. (توی صحنه ای که مهین به رفتگر محل گفت: بچه هام سلام میرسونن و او هم تشکر کرد دخترش پشت تلفن پرسید: دوستت مَرده؟)

و حالا این زن که از تنهایی خسته شده و سالهاست که فقط با خاطراتش زندگی میکنه و حتی اون قدر تنهاست و کاری برای انجام دادن نداره که ساعت خواب و بیداریش به هم خورده اول تصمیم میگیره با کارهایی مثل رفتن به جاهایی که از قدیم ازشون خاطره داشته سر خودشو گرم کنه اما بعد تصادفا با مردی روبرو میشه که او هم شرایط مشابهی داره. مردی تقریبا همسن خودش که او هم سالهاست تنهاست و خودشو با کارش سرگرم کرده. گرچه مثل خیلی از مردم با همه تلاشش باز هم به جایی نرسیده. حتی باوجود سابقه حضور در جنگ و مجروح شدنش که نردبان ترقی خیلی از افراد شده. به نظر من این کاملا طبیعیه که این دو نفر به طرف هم جذب بشن. حتی باوجود این که همدیگه را درست نمیشناسن و منطقا نباید به همین سادگی به هم اطمینان کنن. توی راه وقتی فرامرز ماشینو نگه داشت و رفت داروخونه حدس زدم که چرا رفت. بعد گفتم: کاش چنین چیزی را توی فیلم نمی آوردند. اما چند لحظه بعد با خودم گفتم: چرانباید بیارن؟ این هم یکی از میلهای طبیعی انسانه. تا ابد که نمیشه سرکوبش کرد. اگه کسی متاهل باشه و خیانت کنه قابل قبول نیست اما این دو نفر که سالهاست با کسی در رابطه نبودند. بعد دوباره با خودم گفتم: کاش حداقل توی فیلم یه صیغه میخوندن که سروصدای یه عده بلند نشه. و بعد یک بار دیگه به خودم گفتم: اگه این کار را هم میکردند سروصدای یک عده دیگه بلند میشد و میگفتند: کسانی که اهل رقص و شرابند چرا صیغه خوندند؟! خلاصه که هر کاری میکردند سروصدای یه عده بلند میشد! اما این فیلم به نظر شخصی من که شاید هم اشتباه باشه هر چیزی که بود تشویق فحشا نبود!

و اما درباره بازیگران فیلم: آقای محرابی را از سالها پیش و سریال "آینه" میشناختم. بخصوص قسمتی که نقش شوهر خانم رویا افشارو داماد آقای خدادادی و خانم مهین شهابی را بازی میکردند. چرا اون قسمت؟ چون وقتی مجری تلویزیون در اون سالها از مردم خواست اگه دوست دارند داستان زندگیشونو بفرستند شاید ازشون در ساخت سریال استفاده بشه، بعد از مدتی این قسمت درحالی پخش شد که اولش نوشت بر اساس نامه یکی از بینندگان گرامی. و کلی هم تعجب کردیم که چرا این داستان این قدر آشناست؟ و بعدها فهمیدیم فرستنده نامه یکی از اقوام نزدیک بوده. جالب این که اتفاقاتی که توی سریال افتاد و اون قسمت تموم شد چند سال بعد دقیقا در زندگی واقعی نویسنده نامه هم اتفاق افتاد! ضمنا تا جایی که من یادم میاد این تنها قسمتی بود که بر اساس یک نامه رسیده ساخته شده بود!

اما چهره خانم فرهادپور گرچه کمی برام آشنا بود اما فقط بعد از سرچ توی گوگل بود که یادم اومد ایشونو توی "بوسیدن روی ماه" دیدم. فیلمی که تا به حال دوبار نیمه اولشو دیدم و به دلایلی امکان دیدن نیمه دومش وجود نداشته!

این فیلم داشت به یکی دیگه از معدود فیلمهایی تبدیل میشد که هم من و هم آنی پسندیدیم تا این که به پایان فیلم رسیدیم و همین پایان بندی باعث شد که علاقه آنی به این فیلم خیلی کمتر بشه. اما من برخلاف او و خیلی از دوستان معتقدم که این یک پایان بندی عالی برای این فیلم بود. راستش من خوشحال شدم که یکی از اون پایان بندی های "زندگی شیرین میشود" را توی این فیلم نداشتیم. چون پایان فیلمو به شدت مصنوعی میکرد. چون نمیتونم یک زندگی خوش و شیرین را برای "فرامرز" و "مهین" این فیلم و سایر فرامرزها و مهین های جامعه تصور کنم. مهین باید به یک خواب آروم در کنار جسد فرامرز اکتفا میکرد و بعد اونو مثل یک رویای شیرین به خاک میسپرد. تنها پایان بندی هایی که این قدر برام جذاب بود یکی "مهر مادری" بود و یکی هم "شهر زیبا".

و این بود برداشت من از فیلم "کیک محبوب من" که مطمئنا خیلی از شما با اون موافق نیستید و احترامتون هم واجبه.

پ.ن1. در حین دیدن این فیلم به یاد تماشای سی دی فیلم "علی سنتوری" افتادم و بعد واریز 9000 تومن به عنوان بلیت سینمای خانواده به حسابی که تهیه کننده فیلم منتشر کرده بود. راستش نمیدونم اگه الان تهیه کنندگان این فیلم چنین درخواستی بکنند چه عکس العملی نشون میدم!

پ.ن2. به عنوان یک پزشک از نشون دادن  بسیار زیبای عوارض مصرف همزمان "ویاگرا" و "الکل" لذت بردم. بخصوص وقتی که سابقه دیدن صحنه های پزشکی و بیمارستانی را در فیلمهای دیگه داشتم که بیشتر برام خنده دار بودند تا نشون دهنده اقدامات پزشکی!

گذشته

سلام

ظاهرا قسمت اینه که فقط برای تماشای فیلم های اصغر فرهادی برم سینما.

توی دوره ترک اعتیادی که اصفهان میگذروندم، روز آخر تصمیم گرفتم برم سینما. چون هرچی باشه سه شنبه بود و بلیت هم نیم بها! (بالاخره ده روز می رفتم اصفهان و میومدم یه چیزهائی ازشون یاد گرفتم دیگه!)

همون موقع فیلم های خوبی روی پرده بود مثل هیس ..... دخترها فریاد نمی زنند یا دهلیز و ... اما به هر حال تصمیم گرفتم باز هم برم سراغ فیلم اصغر فرهادی بخصوص که بعید می دونستم چنین فیلمیو دست کم در آینده نزدیک بشه از تلویزیون دید.

نمی دونم چند روز بود که فیلم روی پرده بود اما تعداد تماشاچی ها خیلی کمتر از چیزی بود که انتظار داشتم.

فیلمو پسندیدم اما به نظرم به پای فیلمی مثل «جدائی نادر از سیمین» یا حتی «درباره الی ...» نمی رسید.

طبق معمول بیشتر فیلم های فرهادی موضوع اصلی فیلم درباره پنهان کاری بود. خیلی از افراد چیزیو از دیگران مخفی میکردند. از لوسی گرفته (ارسال ایمیل) تا سمیر (علاقه اش به سلین) و حتی احمد (این یکیو چون ماری اجازه نداد بگه نمی دونم چی بود؟!).

به نظر می رسه فرهادی اون قدر از خروج از ایران و حذف انواع محدودیت ها و خط قرمزها اون قدر به وجد اومده بود که به سیم آخر زد و به جای مثلث عشقی این بار یه چند ضلعی عشقی در فیلمش به وجود آورد که رئوسی مثل احمد، سلین، سمیر، ماری، و حتی لوسی و نعیما داشت.

این ذوق زدگی مختص فرهادی نیست بلکه در افراد دیگه ای مثل محسن مخملباف (با ساخت فیلمی مثل آواز مورچه ها) یا حتی بازی گلشیفته فراهانی در بعضی از فیلمها که خودتون بهتر از من میدونین تجلی پیدا کرده. به حدی که فقط میخوان تابوهائی که تا حالا داشتند بشکنند حالا نتیجه هرچه شد شد.

مورد دیگه ای که نباید از قلم انداخت توانائی حیرت انگیز فرهادی در بازی گرفتن از بچه هاست حتی برای بچه ای که زبونشو نمی فهمه (فواد) مثل بازی تحسین برانگیزی که بچه های فیلم «درباره الی ....) داشتند.

درنهایت باید بگم گذشته هم فیلمی بود که اگه آنی اونو میدید به احتمال فراوان خوشش نمیومد اما من در مجموع نمره ای بالاتر از حد متوسط بهش میدم.

پ.ن۱: زمانی که دنبال خونه می گشتیم یه خونه درحال ساختو هم دیدیم که بهمون قول دادند تا آخر آذر ماه سال پیش تموم میشه.

چند روز پیش تصادفا از اونجا رد می شدم. هنوز ساخته نشده بود!

پ.ن۲: معلوم هست توی این مملکت چه خبره؟ دیشب شیفت بودم و دیدم دارن پشت سر هم کسانیو میارن که توی یه مراسم ختم غش کردن. وقتی سوال کردم فهمیدم توی مراسم راننده همون اتوبوس مسیر اصفهان - تهران بوده اند که اخیرا تصادف کرده. حالا این پستو بخونین. حالا این پستو. خدا آخر و عاقبتمونو به خیر کنه. 

پ.ن3: قرار شد از اول مهر کارمو توی کلینیک ترک اعتیاد شروع کنم 

پ.ن4: پست جدید خاطرات (از نظر خودم) جالب انشاءالله بعد از مراسم چهلم امید.

جدائی نادر از سیمین

سلام 

آخرین باری که رفتم سینما برای فیلم قبلی اصغر فرهادی بود که درباره اون فیلم هم یه پست نوشتم که .... کوش؟ آهان ایناهاش!  کارگردانی که فیلمهاشو از «شهر زیبا» به بعد دارم دنبال میکنم.

دیروز بالاخره فرصت شد که بریم و این فیلمو ببینیم 

میدونم که خیلی از شما این فیلمو دیدین و شصتادتا نقد هم درباره اش خوندین اما خوب من هم هوس کردم که درباره این فیلم یه پست بگذارم. 

با وجود اینکه فقط ۱۰ روز از شروع اکران این فیلم میگذشت برخلاف تصورم جا به اندازه کافی اطراف سینما بود و من به راحتی ماشینمو پارک کردم. برخلاف فیلم قبلی تنها سینمای ولایت (اخراجیها۳) که تا مدتها اطراف سینما اصلا جای پارک نبود. 

من از تهران و شهرهای دیگه خبر ندارم اما باجرات میتونم بگم توی ولایت ما اخراجیهای ۳ فروش بیشتری داشته که درباره علتهاش نه حالشو دارم که مطلب بنویسم نه وقتشو. 

خلاصه که وقتی وارد سالن سینما شدیم حتی نصف سالن هم پر نشد اما یه نکته مثبت اینکه ظاهرا همه کسانیکه برای تماشای فیلم اومده بودند از قشر فرهیخته جامعه بودند. اینو نمیتونم با اطمینان بگم ولی از سبک پوشش و رفتارشون این طور به نظر میرسید. 

درواقع ما از معدود افرادی بودیم که با تنقلات وارد سینما شدیم که البته همه اش مال ساکت نگه داشتن عماد در طول تماشای فیلم بود و نه برای خودمون یا اونجا که «سمیه» به مادرش میگفت: «شلوارشو خیس کرده» هم به جز یه خنده کوتاه از یکی از خانمها صدائی به گوش نرسید (اما خودمونیم توی صحنه باز و بسته کردن شیر اکسیژن من به زحمت جلو خنده مو گرفتم) 

سالن سینما به نسبت بچگیهای من خیلی عوض شده بود و دیگه خبری از اون حالت نوستالژیکش نبود. حتی از اون باریکه نوری که فیلمو روی پرده می انداخت هم خبری نبود اگرچه پخش کامپیوتری تصاویر کیفیت اونها رو بالابرده بود. راستش هرچقدر فکر کردم یادم نیومد که برای «درباره الی ....» هم وضعیت سینما همینطور بود یا نه؟ 

بگذریم و بریم سراغ فیلم: 

من صحنه اول درباره الی .... رو ندیدم اما ظاهرا اونجا اولین صحنه فیلم از توی صندوق صدقات گرفته شده و این بار هم از توی دستگاه فتوکپی. ظاهرا اصغر فرهادی داره شروع فیلم از یه مکان دور از ذهنو به عنوان یکی از شاخصه هاش مطرح میکنه. 

من اصلا یادم نمیاد که روی فیلم موسیقی شنیده باشم. یا این فیلم اصلا موسیقی متن نداشت یا اونقدر استادانه کار شده بود که مزاحم تماشاگر نبود. (حالا کدوم یکیش؟) 

 بازی هنرپیشه ها هم بسیار زیبا بود و به نظر من ضعیفترین بازی در این فیلم متعلق به «ترمه» بود که ظاهرا دختر خود آقای فرهادیه. 

ضمن اینکه اصغر فرهادی ثابت کرد استاد بازی گرفتن از بچه هاست. مثل «سمیه» در این فیلم و همه بچه های کوچیک فیلم درباره الی .... 

و اما درمورد داستان فیلم: 

این فیلم نشون میداد که همه ما درصورت لزوم خیلی راحت میتونیم برای کارهامون یه بهونه پیدا کنیم. 

نادر که دخترشو وادار میکنه توی پمپ بنزین دوباره از ماشین پیاده بشه و بقیه پولشو بگیره و حاضر نیست دخترش از ضمانت به عنوان معادل فارسی گارانتی استفاده کنه و یا پدرشو ول کنه و بره خارج یا حتی حاضر نیست زخمهائی که مطمئن نیست متعلق به اون روز باشه به پزشک قانونی نشون بده به موقعش خیلی راحت میتونه به دروغ بگه که نمیدونسته راضیه حامله است (گرچه خدائیش اگه من هم بودم همین کارو میکردم بخصوص که هیچ فرقی در ماجرا نداشت و فقط باعث میشد برای مدت طولانی بره زندان) 

یا راضیه که برای شستشوی پدر نادر اول از یه روحانی کسب تکلیف میکنه و یا حاضر نیست پول دیه رو بگیره چون فکر میکنه شاید حروم باشه یه پیرمرد دچار آلزایمرو میبنده به تخت و میره بیرون و بعد هم به امام حسین و امام زمان قسم میخوره که پول ویزیت دکترشو از کشو برنداشته (حالا خدائیش اون برداشته بود؟!)  

(بعدنوشت: کامنتهای دوستان به من نشون داد که راضیه اصولا اون پولو برنداشته و من اشتباه کرده ام 

بدین وسیله از راضیه خانم عذرخواهی میکنم)

یا شهاب حسینی که به راضیه میگفت بیا این قسمو بخور گناهش گردن من! 

شاید بشه گفت پاکترین فرد این فیلم همون پدر نادر بود که او هم ظاهرا (باتوجه به پیراهن مشکی نادر در پایان فیلم) نموند و رفت. 

اما چند نکته: 

۱. چرا تقریبا همه مردهای این فیلم ریش داشتند؟! 

۲. چرا وقتی نادر به حجت میگفت: خدا و پیغمبر هم که فقط مال شماست من یکدفعه مال بحث عادل فردوسی پور و نماینده اراک در مجلس سر انتقال تیم نفت تهران به اراک افتادم که فردوسی پور گفت: ببینین آقای محترم! همه دین و ایمون دارن؟ 

۳. چرا همه دنبال اینن که بالاخره نادر از سیمین جدا میشه یا نه درحالی که اسم فیلم این موضوعو روشن کرده؟! 

۴. چرا هیچکس نمیپرسه عاقبت اون راضیه بدبخت بعد از ماجرای قسم نخوردنش چی میشه؟ 

بعدنوشت: همسایه عزیزی که مجله سپید منو که بعد از مدتی یه مطلب ازم چاپیده و نگهبان مجتمع گذاشته بوده کنار بقیه نامه ها بلند کردی 

لطفا بیا بگذارش سرجاش اگه اینو میخونی!!

درباره الی .....

سلام 

روز جمعه گذشته بعد از مدتها رفتم سینما. 

برای تماشای فیلم «درباره الی ...» که چند روزیه توی تنها سینمای شهرمون روی پرده است. 

اصولا من بعد از مزدوج شدنم دیگه تنها سینما نرفتم و در واقع مدتهاست که سینما نرفتم. از زمانی که (مثلا) قصد درس خوندن کرده ام و دور فیلم و سینما رو که همیشه یکی از مسائل مورد علاقه ام بوده یه نیمخط (نه خط!) ‌کشیدم. 

گرچه هر ماه لیستی از فیلمهای جدید و خوب رو به برادرم میدم که تهران درس میخونه و او هم هربار که میاد ولایت خیلی از اونها رو از دستفروشهای محترم اونجا میگیره و برام میاره و دونه ای هزار تومن پولشو میگیره. الان من یک کمد پر از سی دی و دی وی دی دارم که بیشترشونو هنوز ندیدم. 

خلاصه به این ترتیب بود که با شنیدن توصیفاتی از فیلم جدید «اصغر فرهادی» تصمیم گرفتیم بعد از «سگ کشی» (در دوران نامزدی) و «ارتفاع پست» و «دوئل» و «زیر درخت هلو!!» یکبار دیگه با عیال (و البته برای اولین بار سه نفره) راهی سینما بشیم. 

البته من از چند روز پیش میخواستم برم چون میدونستم که این فیلم فیلمی نیست که اینجا فروش زیادی داشته باشه و زیاد رو اکران بمونه. 

دو سه روز خواستیم بریم که نشد. پنجشنبه هم در آخرین لحظه تصمیممون عوض شد و رفتیم تماشای «سیرک بین المللی آذربایجان» که اونهم چند روزیه اومده ولایت ما. 

ما اول فکر کردیم منظور از آذربایجان جمهوری آذربایجانه اما وقتی دیدیم به جز یک نفر بقیه ایرانیند فهمیدیم که اشتباه میکردیم. 

اون یک نفر (آلکس) هم عملا همه کاره گروه بود وقتی همون اوایل کار از روی «قرقره تعادلی» (که مدیر سیرک اول ادعا کرد توی اون رکورد اروپایی دارند) سقوط کرد ما نفهمیدیم چرا همه شون اینقدر نگران شدند اما بعد دیدیم بدون آلکس همه کارشون خوابیده است چون هم متخصص شلاقشون بود هم رام کننده مار هم خرس هم شیر هم ...... 

بگذریم. 

جمعه گفتم اگه امروز هم نریم شاید دیگه هیچوقت نتونیم این فیلمو ببینیم پس ساعت حدود هفت و نیم بود که به عیال گفتم من هشت و نیم میرم سینما تو میخوای بیا میخوای نیا!! 

و چنانکه افتد و دانی تا «بعضی ها» آماده شدند و رفتیم دقایقی از فیلم گذشته بود و وقتی وارد سالن شدیم که هنرپیشه ها داشتند وارد ویلای کنار آب میشدند. 

خواستیم طبق معمول به صورت خانوادگی بریم بالکن که گفتند باید برید لژ! و رفتیم و دیدم که حدسم درسته چون فقط حدود ده نفر توی سالن بودند. 

«درباره الی ....» فیلمی نبود که تکونم بده (اصولا خیلی وقته که هیچ فیلمی تکونم نداده آخریشون «مالنا» شاهکار «جوزپه تورناتوره»). اما فیلمی بود که بتونه میخکوبم کنه و چند ساعتی فکرم مشغولش بشه. شاید اینهم یکی از فیلمهایی بود که باید بیشتر از یکبار ببینمش تا چیزهای بیشتری از توش دربیارم چون من معتقدم فیلم کالای یکبار مصرف نیست و حتی تا به حال دو فیلمو بیشتر از پنج بار دیدم:مادر علی حاتمی و هامون داریوش مهرجویی. 

اول فیلم تماشاگر با چند خانواده شاد و خرم روبرو میشد که انگار هیچ مشکلی ندارند و تنها مشکلشون ناآماده بودن ویلاست اما کم کم مشخص میشد که درواقع همه اینها دروغه و همه دارند برای هم فیلم بازی میکنند. (صحنه پانتومیم بازی کردن هنرپیشه ها این مطلبو به وضوح نشون میداد). انگار حضور و بعد ناپدید شدن ناگهانی الی جرقه ای بود که اختلافات کهنه اونها رو نمایان کرد (از این نظر فیلم کمی به فیلم چهره اثر سیروس الوند شبیه میشد). و مشخص میشد همونطور که ویلا پر از آشغال و کثافته قلب اون آدمها هم ... 

الی (دختری که حتی اسمش تا پایان فیلم مشخص نشد) دختر پاکی بود (برخلاف بعضی صحبتها که در اواخر فیلم درباره اش میشد) و دختری به این پاکی جاش میون اون جمع نبود (یه چیزی تو مایه های یکی از کاراکترهای رمان «صد سال تنهایی» که الان اسمش یادم نیست). 

اختلافات این دوستان با هم به یکباره پس از حذف الی از داستان زبانه کشید و درواقع افراد از همین بحث و جدلهای بین خودشون به سطح بالاتری از شناخت خودشون و دیگران دست پیدا کردند. گرچه هنوز هم تا انتهای فیلم افرادچیزهایی رو از هم پنهان میکردند (ازجمله قضیه نامزد الی که خود او هم در آغاز خودشو درست معرفی نکرد و با نقابی بر چهره وارد صحنه شد). 

دریا مکانی برای تطهیر بود و نماد پاکی مطلق و الی تا زمانی که دیگران خودرا پاک نکردند آنجا را رها نکرد اما جالب اینکه آنان دوباره در حضور نامزد الی نقاب جدیدی به چهره زدند و حتی آنرا بر چهره کودکانشان هم پوشاندند تا همان کسانیکه معتقد(!) بودند که:یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایانه. یک تلخی عظیم و بی پایان را بزای آن جوان بیچاره به ارمغان آورند تا از این پس تنها با خاطرات و یادگارهای الی و با تفکری نادرست از او به زندگی ادامه دهد.در پایان باید از بازیهای درخشان برخی از بازیگران این فیلم یاد کنم. 

«ترانه علیدوستی» که یک نقش نه چندان بلند و کم دیالوگ را با استادی به نمایش گذاشت و «گلشیفته فراهانی» که هنوز از رفتار مسئولان سینمایی کشورم با او احساس شرم میکنم. 

پ.ن۱:این اولین باری بود که من نظرمو درباره یک فیلم سینمایی نوشتم پس لطفا زیاد مسخره ام نکنید! 

پ.ن۲:من این متنو دارم با اعصاب خردی کامل مینویسم.  

چرا؟ 

چون چند روزیه که کامپیوتر خونه خرابه و فروشنده هم تا دیروز میگفت همه اطلاعات روی کامپیوترت پاک شده (فکرشو بکن همه عکسهای پسرم از نوزادی تا حالا چندتا فیلم سینمایی و .....) امروز کمی خیالم راحت تره چون میگفت: 

دو راه داری: 

یا هارد دیسکو میفرستم تهران تعویض کنند که همه اطلاعات روی این هارد هم از بین میره. 

یا اینجا میدم تعمیر که باید پولشو بدی و گارانتی هم دیگه از بین میره! 

این یک مطلب. 

نکته دیگه اینکه چند هفته ایه که عیالات متحده هم وبلاگ زده و از همون اول شرط گذاشتیم که کاری به کار هم نداشته باشیم  

حالا چی؟ 

نظرات پست قبلیو بخونید تابفهمید! 

چی؟ 

من الان کجا دارم مینویسم؟ 

خوب توی نمایندگی بیمه عیال دیگه 

هر کی میخواد بیمه اش کنم هم بسم الله .....