جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۰۴)

سلام

۱. پیرزنه گفت: برام سه تا آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: چه میدونم؟ از همونها که از بدن میگیرن!

۲. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دیشب تشنج کرد ماشین نداشتیم بیاریمش. پشتشو فشار دادم تا خوب شد حالا آوردمش!

۳. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

۴. به مرده گفتم: چربی تون درحد نرماله. گفت: نمیشه قرصشو بنویسین؟ گفتم: خب برای چی؟ گفت: میخوام یکهو تموم بشه!

۵. (۱۲+) به خانمه گفتم: برای عفونتتون پماد استفاده میکنین براتون بنویسم؟ گفت: بذار برم از ماما بپرسم و بلند شد و رفت!

۶. به پیرمرده گفتم: بفرمائید. آستینشو بالا زد و گفت: اول فشارمو بگیر. بعد که گرفتم گفت: تازه از راه رسیده بودم طوری نیست؟!

۷. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه وقتی آب میخورم احساس میکنم مستقیم میره توی معده ام!

۸. به پیرزنه گفتم: بفرمائید. گفت: چند روزه انگار سر یه مارو بریدن و گذاشتن روی سینه ام. فقط داره نیش میزنه!

۹. به مرده گفتم: توی خونه هیچ دارویی خوردین؟ گفت: بله. گفتم: چه داروئی؟ گفت: چه عرض کنم؟ گفتم: خب چه دارویی خوردین؟ گفت: نمیدونم چطور بگم؟!

۱۰. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: دلش درد میکنه. به بچه گفتم: کجای دلت درد میکنه؟ گفت: درد نمی کنه فقط گرسنه ام بود!

۱۱. به پیرمرده گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: از دیشب تا حالا اگه تو غذا خوردی من هم خوردم!

۱۲. (۱۲+) اون خانم شماره ۵ از پیش ماما اومد و براش پماد نوشتم. بعد گفتم: این عفونت ممکنه بین زن و شوهر منتقل بشه. قرص بیشتر نوشتم تا به شوهرتون هم بدین. گفت: شوهرم چطور باید از این پماد استفاده کنه؟!

پ.ن۱: چند ماه پیش وقتی درباره بیماری مامان نوشتم یه کامنت خصوصی از یکی از دوستان و همکاران بسیار محترم وبلاگ نویس دریافت کردم که از بیماری مشابه (البته در یه عضو دیگه) خبر داده بودند. همون موقع توی وبلاگ هم نوشتم و گرچه ایشون به ایمیلهای من جواب ندادند گه گاه از طریق یکی از دوستان مشترک جویای احوالشون بودم.  تا این که چند روز پیش با یه کامنت خصوصی دیگه از جراحی موفقیت آمیز و شروع شیمی درمانی شون مطلع شدم. امیدوارم هرچه زودتر خبر درمان کاملشونو براتون بنویسم گرچه اجازه گفتن اسمشونو ندارم.

پ.ن۲. موهای مامان شدن اندازه زمانی که من میرفتم دبستان! البته حالشون اون قدر بهتر شده که چند روزی رفتند تهران منزل اخوی گرامی.

پ.ن۳. عسل از مدرسه میاد. داره لباسشو عوض میکنه که میبینم زیر لب ترانه بانو دلکش رو زمزمه میکنه (ترسون ترسون لرزون لرزون.....) میگم: اینو از کجا یاد گرفتی؟ میگه: الان راننده سرویسمون گذاشته بود یه آقایی میخوند! ترانه شو از توی گوشیم گذاشتم و گفتم: همین آقا بود؟ گفت: آره همین آقا بود! خداییش با کمال میل ترجیح میدم عسل به این نوع موسیقی علاقمند بشه تا این آهنگهای رپ که فعلا مورد علاقه عماده! (البته ظاهرا خوانندگان دیگه ای هم اخیرا این ترانه رو خوندن و ممکنه عسل واقعا صدای یه آقا رو شنیده باشه!)

پ.ن۴. نوزاد اولین نگاه معصومانه اش را به تو هدیه میکند و تو اولین کسی هستی که گریه اش را صبوری می کنی، صبوری و معصومیت بدرقه راهت …

 روز ماما بر همه همکاران محترم ماما مبارک باد.