ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
توی این چند هفته حسابی حوصله تونو با این سفرنامه سر بردم ببخشید.
میخواستم این بار یک پست خاطرات بگذارم اما بعد تصمیم گرفتم بقیه شو توی یک پست بگذارم و تمومش کنم. اگه حوصله تون سر رفت ببخشید. تعداد کامنتهایی که پست به پست داره کمتر میشه کاملا نشون میده چقدر حوصله تون سررفته
راستی توی پست قبل یک قطعه فیلم اضافه کردم که قبلا نبود. اگه دوست داشتید ببینید. (این جمله را چند هفته دیگه پاک میکنم)
ادامه مطلب ...
سلام
شنبه هفدهم شهریورماه سال یک هزار و چهارصد و سه
توی تفلیس هم صبحانه از ساعت هشت و نیم داده می شد و تور ساعت ده بود. پس باز هم سر فرصت بیدار شدیم و رفتیم توی سالن غذاخوری هتل دنیس که مثل اتاق خودمون توی آخرین طبقه هتل (طبقه چهارم) بود. اولین چیزی که بهش دقت کردیم خشکی هوا بود. دیگه از اون رطوبتی که توی هوای باتومی داشتیم اثری نبود. بعد وارد سالن غذاخوری شدیم و یک لحظه فکر کردیم توی ایرانیم! چون به جز کارمندان شاغل در اونجا همه ایرانی بودند! درواقع توی دو سه روزی که توی اون هتل بودیم هیچ مسافر غیر ایرانی ندیدیم.
ادامه مطلب ...سلام
ادامه پنجشنبه پانزدهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه
پیش از ادامه سفرنامه اول یه عذرخواهی بکنم چون یه چیزی را کلا یادم رفت:
بعد از برگشتن از مرز ما را به یک قلعه بردند که گفتند: قدیمیه و اخیرا بازسازی شده.
بعد هم گفتند چون توی این قلعه چند قتل عام صورت گرفته در زمان عثمانی ها اینجا را شوم میدونستن و متروکه شده بود. اما ازوقتی عثمانی ها رفتند مردم تصمیم گرفتند عروسیهاشونو اینجا بگیرن تا نحسیش از بین بره! اون روز هم اونجا چندتا عروس و داماد دیدیم. سایه بانهایی روی مسیر اصلی زده بودند که روشونو با شاخه های درخت کیوی پوشونده بودند. دوطرف راه اصلی هم بوته های بزرگی بود که بهمون گفتند اینها بوته های "برگ بو" هستند. چرخی توی قلعه و موزه ای که اونجا بود زدیم
و بعد رفتیم رستوران.
ادامه مطلب ...