ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سلام
حتما بعد از بازنشستگی سفر بدون گرفتن مرخصی خواهیم داشت. اما خب این اولیش بود!
ما باید به جای بیتوته توی روستا (که انجام نمیدیم) علاوه بر کار در ساعات اداری توی هر ماه چند شیفت عصر و شب هم داشته باشیم که یکیشون هم باید حتما روز تعطیل باشه (البته شیفتهای روزهای تعطیل 24 ساعته است). وقتی آخر فروردین ماه برنامه شیفتهای اردیبهشت را بهم دادند فهمیدم شیفت روز تعطیل این ماهم روز جمعه پنجمه. بد نبود چون روز چهارم هم تعطیل بود و پیش از شیفت یه استراحتی هم میکردم.
اما ماجرا زمانی شروع شد که اواخر فروردین دو نفر از فامیل به چند نفر از فامیل نزدیک زنگ زدند و برای اون دو روز تعطیل همه را دعوت کردند. این دو برادر مجرد از چند سال پیش برای کار راهی اردکان شدند و توی یکی از کارخونه های اونجا استخدام شدند. توی این چند سال به ندرت کسی از فامیل رفته بود سراغشون. و حالا که تصمیم گرفتند بعد از سالها اونجا را ترک کنند و به ولایت برگردند میخواستند دست کم یک بار اونجا میزبان فامیل باشند. با آنی صحبت کردیم و نهایتا تصمیم گرفتیم که نریم. چون هم من شیفت بودم و هم برای دو سه روز ارزششو نداشت که این همه راه بریم و برگردیم. اما بعد اون قدر زنگ زدند و اصرار کردند که تصمیم گرفتیم بریم. اما مشکل شیفت روز جمعه همچنان پابرجا بود.
با خانم "ق" (جانشین خانم "ر") تماس گرفتم و جریانو گفتم. یکی دو روز بعد زنگ زدند و گفتند: شیفت جمعه تونو با شیفت چهارشنبه یکی از همکاران جابجا کردم خوبه؟! گفتم: نه! چون اگه قرار شد بریم باید ظهر چهارشنبه حرکت کنیم! روز بعد دوباره زنگ زد و گفت: شیفتو با یکی از روزهای آخر ماه جابجا کردم خوبه؟ گفتم: بله خوبه دستتون درد نکنه. و به این ترتیب ما هم رفتنی شدیم. اما یکی دیگه از اعضای فامیل که او هم جمعه شیفت بود نهایتا نتونست شیفتشو عوض کنه و عذرخواهی کرد.
ادامه مطلب ...سلام
توی این چند هفته حسابی حوصله تونو با این سفرنامه سر بردم ببخشید.
میخواستم این بار یک پست خاطرات بگذارم اما بعد تصمیم گرفتم بقیه شو توی یک پست بگذارم و تمومش کنم. اگه حوصله تون سر رفت ببخشید. تعداد کامنتهایی که پست به پست داره کمتر میشه کاملا نشون میده چقدر حوصله تون سررفته
ادامه مطلب ...
سلام
شنبه هفدهم شهریورماه سال یک هزار و چهارصد و سه
توی تفلیس هم صبحانه از ساعت هشت و نیم داده می شد و تور ساعت ده بود. پس باز هم سر فرصت بیدار شدیم و رفتیم توی سالن غذاخوری هتل دنیس که مثل اتاق خودمون توی آخرین طبقه هتل (طبقه چهارم) بود. اولین چیزی که بهش دقت کردیم خشکی هوا بود. دیگه از اون رطوبتی که توی هوای باتومی داشتیم اثری نبود. بعد وارد سالن غذاخوری شدیم و یک لحظه فکر کردیم توی ایرانیم! چون به جز کارمندان شاغل در اونجا همه ایرانی بودند! درواقع توی دو سه روزی که توی اون هتل بودیم هیچ مسافر غیر ایرانی ندیدیم.
ادامه مطلب ...سلام
ادامه پنجشنبه پانزدهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه
پیش از ادامه سفرنامه اول یه عذرخواهی بکنم چون یه چیزی را کلا یادم رفت:
بعد از برگشتن از مرز ما را به یک قلعه بردند که گفتند: قدیمیه و اخیرا بازسازی شده.
بعد هم گفتند چون توی این قلعه چند قتل عام صورت گرفته در زمان عثمانی ها اینجا را شوم میدونستن و متروکه شده بود. اما ازوقتی عثمانی ها رفتند مردم تصمیم گرفتند عروسیهاشونو اینجا بگیرن تا نحسیش از بین بره! اون روز هم اونجا چندتا عروس و داماد دیدیم. سایه بانهایی روی مسیر اصلی زده بودند که روشونو با شاخه های درخت کیوی پوشونده بودند. دوطرف راه اصلی هم بوته های بزرگی بود که بهمون گفتند اینها بوته های "برگ بو" هستند. چرخی توی قلعه و موزه ای که اونجا بود زدیم
و بعد رفتیم رستوران.
ادامه مطلب ...
ادامه چهارشنبه چهاردهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه
سلام
آنی دراز کشید اما من نیومده بودم اینجا تا بخوابم! قرارمون با "اسی" برای ساعت هفت بعدازظهر بود. رفتم و توی تراس روی صندلی نشستم و مشغول تماشای اطراف شدم. به خودم گفتم: "نمیدونم لک لکی که منو با خودش آورده بود اگه توی موقعیت مکانی یا زمانی تحویل من اشتباه کرده بود وضعیت زندگی من به چه صورت بود؟ شاید الان ساکن یکی از همین آپارتمانهایی بودم که دارم نگاهشون میکنم. همین آپارتمانهایی که توی تعدادی از تراسهاشون افرادی نشستن و مثل من دارن به اطراف نگاه میکنن (و نمیدونم چرا تقریبا هیچ کدومشون لباسی توی بالاتنه شون ندارند!) شاید هزار سال دیگه توی یک خانواده ثروتمند سوییسی به دنیا می اومدم یا شاید هم هزار سال پیش و توی یکی از قبیله های بدوی آفریقایی ....
ادامه مطلب ...
سلام
روز جمعه نهم شهریور با کمک عابربانک ملی غیرنقدی نزدیک خونه سه تا عوارض خروج از کشور برای سه نفرمون پرداخت کردم که برای هر نفر 520000 تومن کم کرد. بعد برگشتم خونه و اپلیکیشن بله را نصب کردم که دیدم نوشته روزهای جمعه نمیشه باهاش ارز مسافرتی گرفت.جالب این که کلی پیام از طرف عسل داشتم که وقتی ازش پرسیدم چرا اینهارو برام فرستادی گفت: میدونستم توی بله نیستی اما دیدم اسمت هست. از اینجا به عنوان یه پوشه برای ذخیره فیلمهام استفاده میکردم!
ادامه مطلب ...سلام
الان ساعت دوازده شب در تفلیسه و ما ساعت هشت صبح باید توی لابی هتل باشیم تا بریم سمت فرودگاه.
از همه دوستانی که لطف کردند و توی این چند روز کامنت گذاشتند ممنونم. هر روز کامنتها را میخوندم.
تا آخر این هفته خونه اخوی نزدیک تهران هستیم. سر فرصت به کامنتها جواب میدم و بعد میرم سراغ نوشتن سفرنامه.
باز هم از همه سپاسگزارم.
سلام
سفر همیشه یکی از چیزهای محبوب زندگی من بوده و هیچ وقت ترک نشده. ما حداقل سالی یک بار سفر میریم. حتی توی این چند سال که به دلیل ساختن خونه و پرداخت قسطهای وامهایی که به همین دلیل گرفته بودیم واقعا در مضیقه بودیم. اوایل مردادماه بود که عسل بهم گفت: کاش میشد یه روزی باز هم سوار هواپیما بشیم! راستش خیلی ناراحت شدم و تصمیم گرفتم هرطور که شده امسال به یه سفر بهتر از سفرهای چندسال اخیر ببرمش.
ادامه مطلب ...
سلام
باتوجه به این که مسافرت امسال ما یهوئی شد، تعیین محلش با مشکل روبرو شد. یکی دوبار محلی برای مسافرت تعیین شد که به دلایل مختلفی در لحظات آخر به هم خورد. و درنهایت بیشتر دوران مرخصی من و آنی بعد از انجام یک سری کارهای اداری که بعضی شون مدتها بود که مونده بودند به سفر به شهرهای بزرگ و کوچیک اطراف ولایت و یا حضور توی ویلای کنار رودخونه گذشت که طبیعتا باتوجه به این که نوشتن سفرنامه های این شهرها عملا باعث لو رفتن محل ولایت میشه از نوشتن سفرنامه های اون چند روز معذورم. اما اگه کل ایام مرخصی را به گردش در اطراف و اکناف ولایت میگذروندیم چطور باید برای شما سفرنامه مینوشتم؟! پس تصمیم گرفتیم حداقل یه سفر کوتاه به یکی از شهرهای بزرگ داشته باشیم. حالا هر طور که شده. و نهایتا قرعه به نام شهر زیبای اصفهان افتاد. شهری که باوجود خشک شدن زاینده رود همچنان زیبا و تماشائیه. پس یه سفر دو سه روزه به این شهر داشتیم. اما به دلایل امنیتی ناچار شدم بخشهائی از این سفرنامه را تغییر بدم! و برای همین از یکی دوتا از خوانندگان این وبلاگ که از قبل در جریان ماجراهای سفر ما هستند عذرخواهی میکنم. ضمنا حتما تعجب میکنین که چرا جاهای معروفی مثل سی و سه پل و پل خواجو و نقش جهان و ... را ندیدیم. علتش اینه که ما قبلا بارها از اصفهان توی سفرهای مختلف عبور کرده بودیم و اون جاهائی که نام بردم دیده بودیم. پس تصمیم گرفتیم این بار بریم سراغ تعدادی از جاهائی که تا به حال ندیدیم!
ادامه مطلب ...سلام
منتظر بودم محل سفر تعیین بشه و بعد پست جدید بگذارم.
اما مسئله اینه که تعطیلات شروع شد و محل سفر مشخص نشد!
فعلا قراره فردا با خانواده باجناق دوم بریم ویلای همکار ایشون کنار رودخونه