جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (283)

سلام

1. نسخه یه بچه را که نوشتم پدرش گفت: چندتا دونه به پشتش زده یه پماد براشون مینویسی؟ گفتم: از کِی دراومدن؟ درحال بالا زدن لباس بچه گفت: اینها که درنیومدن! کک نیشش زده.

2. صبح که رفتم توی درمونگاه اولین مریضم یه پیرزن 92 ساله بود که گفت: از دیشب یکدفعه شنوایی گوشهام کم شده. اتوسکوپ را برداشتم تا توی گوشش را ببینم. وقتی روسریشو کنار زد متوجه شدم تازه به سرش حنا گذاشته و چند تکه بزرگ حنا روی هر دو گوشش را گرفته!

3. پیرزنه اومد توی مطب و گفت: ببخشید دفع کردن یعنی چه؟ خطرناکه؟ گفتم: حالا چیو گفتن دفع میکنید؟ گفت: دیروز اومدم دکتر آزمایشمو نشون دادم. خانم دکتر گفت کلیه ات نمیدونم چی دفع میکنه!

۴.سال پیش یکی از همکاران ماما روز پزشک بهم پیامک زد و تبریک گفت. توی جواب بهش گفتم: خدا کنه روز ماما یادم بمونه بهتون تبریک بگم! امسال، چند هفته بعد از روز ماما بود که یادم اومد بهش تبریک نگفتم! یه پیامک دادم و با تاخیر تبریک گفتم و نوشتم: دیدین یادم رفت که تبریک بگم؟ جواب داد و کلی تشکر کرد و گفت: اینجا همیشه با همکاران ذکر خیر شما هست. همین که به یادم بودین خیلی ممنون و ... چند دقیقه بعد پیام داد و گفت: شرمنده من فکر کردم شما دکتر .... هستین اشتباه جواب دادم!

5. نسخه پیرمرده را که نوشتم یه شربت از جیبش بیرون آورد و گفت:  از این شربت هم یکی برام مینویسی؟ گفتم: بله. رفت داروخونه و چند دقیقه بعد برگشت توی مطب و گفت: من که گفتم از این شربت هم برام بنویس چرا ننوشتی؟ گفتم: نوشتم. بگذارید باز هم ببینم. بعد نسخه شو باز کردم و دیدم نوشتم. گفتم: بله نوشتم.  پیرمرده برگشت توی داروخونه و گفت: دکتر که میگه من نوشتم. تو چرا ندادی؟ میخواستی پولشو از من بگیری و بگذاریش توی جیبت؟! هرطور که بود ردش کردیم و رفت.  فکر میکردم ماجرا ختم به خیر شده که خانم مسئول داروخونه با گریه اومد توی مطب و گفت: من که میدونم شما شربتو ننوشته بودین بعد گفتین بذار ببینم و نوشتینش! میخواستین منو مقصر نشون بدین؟!

6. به دختره گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ گفت: همون کپسول درسته!

7. (16+) مرده کبودی پای چشمش را بهم نشون داد و گفت: این مال چیه؟ گفتم: ضربه خورده؟ گفت: نه! یکی دو جای دیگه بدنم هم همین طور شده. گفتم: اگه چندجای بدنتونه و بدون ضربه این طور شده باید آزمایش بدین. به پسرش گفت: برو بیرون میخوام یه چیزی به دکتر بگم. بعد گفت: حقیقتش صورتم ضربه خورده. اما الان چند روزه که نصف آ.لتم بدون دلیل کبود شده!

8. خانمه را به دلیل فشار خون بالا از خونه بهداشت فرستاده بودند. گفتم: کدملی تونو آوردین؟ گفت: نه ببین توی چیزت نیست؟ (با اشاره به کامپیوتر)!

9. فشار خانمه (یه خانم دیگه بود نه مورد قبلی!) با صبر کردن و قرص و ... پایین نیومد و نهایتا براش آمپول ضد فشار خون نوشتم. شوهرش گفت: ایشون فشارش بالاست آمپول براش ضرر نداره؟!

10. آقای مسئول پذیرش گفت: دقت کردین از روزی که ویزیت بچه های زیر هفت سال رایگان شده هر روز الکی میارنشون دکتر؟ گفتم: بله. گفت: حالا این که خوبه، دیروز خانمه داد و فریادش راه افتاده بود که چرا داروهاش رایگان نیست؟!

11. خانم مسئول تزریقات اومد توی مطب و گفت: ببخشید! یه آقایی به اسم ... الان اومد توی درمونگاه. لطفا هرطور که شده براش آمپول ننویسین. هربار میاد دکتر، دکتر را مجبور میکنه براش آمپول بنویسه بعد با من هم لجه! دفعه پیش گلدون را برداشت و میخواست بزنه توی سَرَم. گفتم: اون وقت اگه براش ننویسم و با گلدون زد توی سر من چی؟ گفت: دیگه خودتون یه فکری براش بکنین! مرده اومد توی مطب اما خوشبختانه فقط قرصهای خواب مادرش را میخواست!

12. خانمه با یه بچه یک ساله توی بغلش اومد. بچه شو دیدم و نسخه شو نوشتم و بلند شد که بره. بچه سه چهار ساله اش که کنارش ایستاده بود گفت: پس من؟ مادره گفت: تو رو که دید! بچه گفت: دید؟ و رفت بیرون!

پ.ن1. عسل دوره آموزش زبان انگلیسی کودکان را تموم کرد و رفت بخش نوجوانان اونجا هم ازش امتحان تعیین سطح گرفتند و یکدفعه از اواخر کار براش شروع کردن! به گفته مدیرشون همین طور ادامه بده خیلی زود باید بره بخش بزرگسالان! اعتراف میکنم یه بخشهایی از کتابش دیگه داره برای من سخت میشه!

پ.ن2. بعدنوشتی که توی پست قبل نوشتم اینجا هم تکرار میکنم:

به توصیه یکی از دوستان که همیشه به من لطف دارند. MRI را به یک جراح مغز و اعصاب (که به کارشون اطمینان دارم) هم نشون دادم و ایشون هم گفتندکه مشکلی نیست.


سقوطی برای آگاهی

سلام

آخرین شنبه خردادماه بود. تازه از سر کار اومده بودم. چند جای مختلف شهر کارهای متفرقه ای داشتم. پس اول ناهار خوردم و بعد یک ساشه کاپوچینو که مدتی پیش یک بسته شو خریده بودم. چون از این مارک تا به حال ندیده بودم! کمی استراحت کردم و بعد راهی شدم. هوا گرم بود اما چون میخواستم این ماه هرطور که شده رکورد دویست هزار قدمی اپلیکیشن Samsung health گوشیو بزنم و از خط پایان رد بشم پیاده راهی شدم. جای اول را رفتم و بعد جای دوم. به دعوت یکی از دوستان یک فنجون قهوه خوردم و کمی صحبت کردیم و بعد راهی جاهای دیگه شدم. بالاخره کارها انجام شد و پیاده برگشتم سمت خونه درحالی که چند کیلو بار را هم با خودم میبردم طرف خونه. (اگه بخوام بگم این چند کیلو چه چیزهایی بودند دیگه بحث خیلی طولانی میشه و حوصله تون سرمیره). بالاخره به خونه رسیدم. یه نگاه به گوشی کردم و دیدم بیشتر از یازده هزار قدم راه رفتم. کلی ذوق کردم. گرچه هنوز خیلی با یکی از اقوام که نگهبان یکی از کارخونه های بزرگه و هر بار موقع شیفتش مرتبا درحال قدم زدن توی کارخونه است فاصله داشتم. اما همین هم خوب بود. مادر آنی توی آشپزخونه نشسته بود و با آنی با آقای صاحبخونه توی واشنگتن صحبت میکردند. بهشون سلامی کردم و رفتم و روی مبل سه نفره مون دراز کشیدم و سرمو کردم توی گوشی! حدود نیم ساعت گذشته بود که زنگ خونه به صدا دراومد. نگاهی به مونیتور آیفون خونه انداختم. عسل بود که رفته بود توی کوچه تا با بچه های همسایه بازی کنه. از جا بلند شدم و رفتم سمت آیفون. گوشی آیفون را برداشتم و گفتم: بله؟ و همزمان دکمه باز کردن در را فشار دادم. پیش از این که عسل چیزی بگه اون اتفاق افتاد. یکدفعه همه جا تاریک شد، هرکاری کردم نتونستم وزن بدنمو تحمل کنم و افتادم. دست و پام به شدت تکون میخوردن. به خودم گفتم: من تشنج کردم؟ اما نه. یکی از مهم ترین نشونه های تشنج کاهش سطح هوشیاریه. پس تشنج نیست. اما پس چی شده؟ من که هیچ وقت این طوری نشده بودم. و بعد یکدفعه یادم اومد که چرا باز هم این طوری شدم.

  ادامه مطلب ...

خاطرات (از نظر خودم) جالب (282)

سلام

1. پیرمرده گفت: اومدم تا داروهامو بنویسی. بعد دوتا پلاستیک دارو گذاشت روی میز و گفت: قرصهای این پلاستیکو روزی یک بار میخورم. اون پلاستیکو روزی دوبار!

2. (18+) یکی از راننده های آمبولانس که اخیرا از یکی از درمونگاه های شبانه روزی به یکی دیگه از درمونگاه ها منتقل شده بود گفت: چند روز پیش دکتر .... شیفت بود و وقتی اومد گفت امروز با خانمم اومدم سر شیفت. گفتم: خب؟ گفت: چند هفته پیش توی درمونگاه قبلی هم با خانمش اومده بود سر شیفت. گفتم: خب؟ گفت: آخه این دوتا خانم با هم فرق میکردند!

3. توی درمونگاه بودم که دیدم شارژ گوشیم داره تموم میشه. شارژرمو درآوردم و گوشیمو زدم توی شارژ. دوتا خانم اومدند توی مطب و نسخه شونو نوشتم. وقتی داشتند میرفتند بیرون یکیشون به اون یکی گفت: دفعه پیش هم که اومدیم پیشش داشت گوشیشو شارژ میکرد یادته؟!

4. خانمه با فشار 18 اومده بود. فشارش با قرص زیر زبونی و ... هم پایین نیومد. نهایتا براش آمپول ضدفشار خون نوشتم. چند دقیقه بعد خانم مسئول تزریقات اومد توی مطب و وحشت زده گفت: ببخشید. بعد از این که آمپولشو زدم فشارشو هم گرفتم 12 بود! الان فشارش میفته ها! گفتم: نه من دو سه بار فشارشو گرفتم 18 بود. گفت: نه به خدا 12 بود! گفتم: حالا چند دقیقه دیگه باز هم فشارشونو بگیرین. چند دقیقه بعد گفتم: خب حالا فشارشون چند شد؟ گفت: 14!

5. خانمه ساعت یازده پسرشو آورده بود و گفت: از ساعت هشت  تب کرده. هر چهار ساعت بهش تب بر دادم و بهتر نشد!

6. صبح که رفتم توی درمونگاه یه پیرزن 76 ساله منتظر نشسته بود. گفتم: بفرمایید. گفت: دیشب توی گوشی نوشته بود فهمیدن این واکسنی که من برای کرونا زدم احتمال لخته شدن خون داره. ترسیدم بلایی سرم بیاد!

7. ساعت تغییر شیفت توی درمونگاههای شبانه روزی ولایت دو بعدازظهره. یکی از پزشکان جدیدالورود ساعت یک و نیم اومد تا شیفتو تحویل بگیره. گفتم: زود اومدین آقای دکتر! گفت: مطمئنین؟ آخه من پنجشنبه هم همین موقع رسیدم بهم گفتند دیر اومدی! گفتم: آخه تعویض شیفت پنجشنبه ها ساعت یکه!

8. خانمه گفت: مدتیه سردرد گرفتم. فراموشی هم پیدا کردم. گفتم: کجای سرتون درد میگیره؟ گفت: یادم نیست این طرف سَرم بود یا اون طرفش؟!

9. گلوی بچه را نگاه کردم و بعد چوبو انداختم توی سطل زباله. بچه گفت: آخه آدم این چوبو میندازه توی سطل آشغال؟!

10. درحال دیدن مریض بودم که آقای مسئول پذیرش اومد توی مطب. نگاه کردم و دیدم داره انگشتشو روی سرش میچرخونه. وقتی مریض رفت گفتم: چی میگی؟ گفت: خواستم بگم این بابا مشکل داره. مراقب باش. گفتم: چطور؟ گفت: مثلا چندهفته پیش با ماشین میرفته که میبینه یه پیرمرد کنار خیابون نشسته و داره نون و ماست میخوره. قمه را از توی ماشین برمیداره و به پیرمرده حمله میکنه. هرطور بوده جلوشو میگیرن و میگن: چکارش داری؟ میگه: آخه آدم توی این سن نون و ماست میخوره؟ باید کباب بخوره که ویتامینهای بدنش تامین بشه! (روز بعد که رفتم همون درمونگاه آقای مسئول پذیرش گفت: اون مریضه را دیشب با چاقو زدن!)

11. صبح که رفتم توی درمونگاه خانم مسئول تزریقات یه کدملی آورد و گفت: مال یکی از اقواممونه. یه مقدار دارو میخواد براشون مینویسین؟ گفتم: باشه. نیم ساعت بعد برای یه پیرمرد نسخه نوشتم چند دقیقه بعد اومد و گفت: من که مشکل خاصی نداشتم چرا این همه دارو برام نوشتین؟ نگاه کردم و دیدم داروهایی که برای خانم مسئول تزریقات نوشته بودم هم گرفته. بعد نگاه کردم و دیدم همون کدملیه! هرطور که بود درستش کردم و رفت. بعدا از خانم مسئول تزریقات پرسیدم و گفت: شرمنده داروها رو برای خودم میخواستم. چون میدونستم این فامیلمون گوشی نداره و براش پیامک نمیره گفتم برای اون بنویسین! (اگه بیمه روستایی یا خدمات درمانی بود همون موقع هشدار میداد که این مریض امروز یه نسخه داشته. اما تامین اجتماعی هشدار نمیده و برای همه نسخه های یک نفر توی یک روز فقط یک کد میده!)

12. توی یکی از درمونگاه های روستایی بودم که از شبکه بهم زنگ زدند و یکی از پرسنل شبکه گفت: اونجا قرص .... دارین؟ گفتم: بله کدملیشو فرستاد و گفت: بیست تا برای من بنویسین. نوشتم و متعجب بودم که ربط این دوتا به هم چیه که خانم مسئول پذیرش اومد توی مطب و گفت: شما برای خانم ... قرص  نوشتین؟ گفتم: بله گفت: الان بهم زنگ زد گفت از داروخونه تون بگیر بده به راننده آخر وقت برام بیاره شماره کارتتو هم بده تا برات کارت به کارت کنم! گفتم: حالا قیمتش چقدر بود؟ گفت حدود ده هزار تومن! (یکی دو روز بعد اون خانمو توی شبکه دیدم و بهش گفتم: خب قرصها را همین جا میگرفتین! گفت: راست میگیا اصلا به ذهنم نرسید!)

پ.ن1. ظاهرا سامسونت گرامی دیگه قابل تعمیر نیست

پ.ن2. توی چند روز گذشته دو خبر قابل توجه توی وبلاگ دوستان خوندم. یکی تلخ که امیدوارم هرچه زودتر مشکلشون حل بشه و پستهای جدیدشونو با خبرهای خوش ببینیم. و یکی شیرین که براشون آرزوی موفقیت بیشتر دارم.