سلام
1. خانمه با کد ملی شوهرش اومده بود تا داروهاشو بگیره. بعد دو بسته قرص از جیبش بیرون آورد و گفت: این دوتا یکیند؟ گفتم: بله یکیند کارخونه شون با هم فرق داره. گفت: هر چقدر به شوهرم میگم یکیند قبول نمیکنه. البته دیگه دست خودش نیست پیر شده دیگه چکارش کنم؟ من هم گرفتار یه پیرمرد شدم! بعد که خانمه رفت پرونده خانوارشو باز کردم. شوهرش 83 ساله بود و خودش 71 ساله! (چون الان بعضی از دوستان میپرسن نکته اش کجا بود عرض میکنم که به خاطر این که خودشو پیر نمیدونست).
2. توی یکی از مراکز دوپزشکه مَرده با خانمش اومد توی مطب و گفت: الان با موتور خوردم زمین. میشه معاینه ام کنین؟ گفتم: بریم توی تزریقات تا قشنگ معاینه تون کنم. رفتیم توی اتاق تزریقات و جاهایی که درد داشت نگاه کردم. حتی یک خراش کوچیک هم نداشت. فقط کمی متورم شده بود. گفتم: ظاهرا که مشکلی نیست. اگه دردتون شدیده یه عکس براتون مینویسم. از تزریقات اومدم بیرون و رفتم توی مطب. چند ثانیه بعد خانم مسئول تزریقات اومد توی مطب و گفت: میشه اعزامش کنین؟ خیلی بدبخته. پول نداره تا شهر بره! گفتم: اون وقت اگه اعزامش کردم و یه مریض واقعا بدحال اومد چی؟ خانمه رفت بیرون و یک دقیقه بعد دیدم خانم دکتر وارد شد و گفت: بی زحمت این مریضو اعزام کنین. از خونواده های شرّ اینجان. اگه بعدا یه مشکلی پیدا کردن دیگه ولمون نمیکنن! تازه فهمیدم چرا بعضی ها به آمبولانس به چشم تاکسی نگاه میکنن!
3. داشتم مریض میدیدم و بچه ای که توی سالن بود دو سه بار دوید توی مطب. هربار هم مادرش میگرفتش و میبردش بیرون و میگفت: بذار بریم توی مطب دکتر برات آمپول مینویسه! وقتی مریضی که میدیدمش رفت و اون بچه و مادر و مادربزرگش اومدند تو. میخواستم گلوی بچه را ببینم دهنشو باز نمیکرد، میخواستم گوشی را روی سینه اش بگذارم جیغ میزد و گوشیو برمیداشت .... هربار هم مادربزرگش میگفت: نکن! دکتر دعوات میکنه و مادر بچه میگفت: این حرفها را نزن نمیخوام از دکتر بترسه! بعد رو به بچه میگفت: نترس این عموئه! با هر فلاکتی بود بچه را دیدم و نسخه را نوشتم و رفتند بیرون. چند دقیقه بعد بچه دوباره اومد توی مطب که مادرش گرفتش و گفت: اصلا الان به دکتر میگم گوشهاتو ببرّه!
4. (؟+) یه بچه را به دلیل کاهش وزن بهم ارجاع دادند. به مادرش گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: آره! مشکلی نداره. تازه ختنه اش کردیم برای همین وزنش کم شده! (یاد سیدکریم به خیر!)
5. به مرده گفتم: بفرمایید. همراهش گفت: حقیقتش ما توی یک ظرف "رنگ بَر" ریخته بودیم تا بعد رنگ ها را از توش پاک کنیم. یه خیار توی ظرف بوده این آقا رفته و اونو خورده!
6. خانمه گفت: دو روز بود که طرف راست سَرم درد میکرد و دارو میخوردم. حالا میترسم سمت چپ سرم درد بگیره اون وقت چکار کنم؟!
7. آقای مسئول پذیرش داشت درمونگاهو نظافت میکرد. گفت: بی زحمت این مریضو ببینین بعد براش قبض میزنم. گفتم: باشه. مریضو دیدم و کد رهگیری داروهاشو روی یک تکه کاغذ نوشتم و رفت داروخونه. چند دقیقه بعد خانم مسئول داروخونه اومد و گفت: ببخشید این کد رهگیری را درست زدین؟ هرچقدر میزنم توی سامانه میگه اشتباهه. گفتم: کدش چند بود؟ گفت: 78007. گفتم: خب پس کاغذو وارونه گرفتین کد رهگیریش 80078 بود!
8. توی این چند هفته که ساعت کاری از هشت صبح تا دو بعدازظهر شده من یک روز توی یکی از مراکز شبانه روزی بودم (که ساعات کاریشون تغییر نمیکنه). ساعت دو پرسنل بهداشتی اومدند و انگشت زدند تا برن. یکیشون گفت: شما انگشت نمیزنین؟ گفتم: نه! من همون دو و ده دقیقه باید انگشت بزنم. گفت: پس خداروشکر که من پزشکی قبول نشدم!
9. صبح توی یکی از درمونگاههای همیشه شلوغ روستایی درحال دیدن مریض بودم که برق رفت. یک لشکر مریض هم پشت در مطب ایستاده بودند. به مریضی که توی مطب نشسته بود گفتم: شرمنده! فعلا نمیشه نسخه نوشت. او هم بلند شد و رفت بیرون. بعد مریض بعدی اومد توی مطب و گفت: من چند روزه که پا درد دارم و وقتی راه میرم بدتر میشه. برام نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد خانمه با بچه اش اومد تو و گفت: این بچه از دیشب استفراغ میکنه. براش نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد یکی دیگه اومد و گفت: میگم من چند روزه گلو درد دارم برام نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد ..... برام جالب بود که تک تک مریضهایی که بیرون ایستاده بودند اومدند تو و وقتی اون جمله را شنیدند رفتند!
10. مرده بچه حدودا یک و نیم ساله شو با تب آورده بود. وسط معاینه گفت: راستی الان یک هفته هم هست که پاکی داره. گفتم: پاکی از چی؟ گفت: شیر!
11. توی مطب نشسته بودم که خانم دکتر از مطب کناری اومد توی مطب و دیدم داره از خنده ریسه میره! گفتم: چیه خانم دکتر؟ گفت: خانمه الان اومده و میگه من هروقت استامینوفن میخورم رنگ مدفوعم سیاه میشه. گفتم: خب؟ گفت: آخه استامینوفن تنها مُسکنیه که هیچوقت خونریزی معده نمیده!
12. توی یکی از روستاها پسری هست که از نظر روانپزشکی مشکل داره. هر روز که میرم اونجا همون اول صبح میاد توی درمونگاه و یه مشت حرف میزنه و میره. یک روز همون اول وقت اومد توی مطب و گفت: تصمیم گرفتم ازدواج کنم! گفتم: به سلامتی. چرا؟ گفت: دیشب فواید ازدواج را توی اینترنت نگاه کردم. توی اینترنت نوشته بودفواید ازدواج عبارتند از: 1. باز شدن همه رگهای بدن 2. رفع پوکی استخوان پروستات!
پی نوشت. باورم نمیشه که از اواخر آذرماه میخواستم اینو توی وبلاگ بنویسم و یادم رفته!
همکار گرامی سرکار خانم دکتر ایرمان! تولد دخترتونو تبریک میگم و امیدوارم زیر سایه شما و پدرش عمر طولانی و بابرکتی داشته باشه. شرمنده برای تاخیر!
سلام
1. مرده گفت: کد ارجاع برام بزن میخوام برم پیش روانپزشک. براش کد زدم و زیرش نوشتم متخصص روانپزشکی و دادم بهش. مرده یه نگاه بهش کرد و گفت: من میخوام برم روانپزشک شما نوشتین روانپزشکی! لطفا ته "کاف" را صاف کنین. گفتم باشه. "ی" را خط زدم و ته حرف کاف را صاف کردم. یکی دو ساعت بعد مرده برگشت و گفت: توی خونه روی کارت دکتره نگاه کردم و دیدم نوشته متخصص روانپزشکی. حق با شما بود. لطفا دوباره یک "ی" بگذارین آخرش!
2. پیرمرده اومد توی مطب و دیدم یک قسمت از گوشت روی پاش کَنده شده. گفتم: چی شده؟ گفت: توی خونه یه گربه داشتیم. شیطونی کرد. میخواستم ادبش کنم اما .... بعد هم یه نفس عمیق کشید و ساکت شد! بعد که مرده رفت همکارمون که بهش واکسن هاری زد گفت: انگار گربه ایشونو ادب کرده بود! (فکر کنم دل مهربانو خنک شد )
3. پیرمرده گفت: چند شب پیش اومدم اینجا اما خانم دکتر که شیفت بود گفت دیگه فقط صبحها بیا درمونگاه آخه دکترهای صبح پزشکند! (بعدنوشت: ممکنه خانم دکتر گفته باشه پزشک خانواده اند که در این صورت حرف منطقی زده)
4. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: حالا کد تخفیفش را هم بنویس تا برم و از داروخونه بگیرمشون!
5. یه بچه سرماخورده را دیدم و میخواستم براش نسخه بنویسم که مادرش گفت: این بچه تحت نظر یک پزشک طب سنتیه. گفته هیچ داروی شیمیایی بهش ندین. فقط هروقت تب کرد بهش آنتی بیوتیک بدین. ما هم چون تب کرد آوردیمش تا فقط براش آنتی بیوتیک بنویسین!
6. یه دختر 16 ساله با شکایت ضعف و بیحالی اومد. گفتم: از کی این طور شدین؟ گفت: از دیشب بعد از باخت تیمم توی تلویزیون!
7. اواخر شیفت خانم دکتر مطب کناری اومد توی مطب و گفت: امروز صبح شما برای یه خانم توی سه ماهه اول بارداری قرص .... نوشتین. گفتم: بله. گفت: "خانمه رفته بود پیش ماما و داروهاشو نشون داده بود. ماما هم اومد پیش من و گفت این دارو توی سه ماهه اول بارداری ممنوعه، چرا دکتر نوشته؟ من گفتم نه اما اون گفت چرا. رفتم توی نت و سرچ کردم. بعضی جاها نوشته بود ممنوعه بعضی جاها هم نه. بالاخره به دکتر .... که متخصص زنانه زنگ زدم و او هم گفت مشکلی نداره میخواستم بهتون بگم درست نوشتین"! گفتم: خداروشکر که تبرئه شدم!
8. (18+) مرده گفت: زنم به دادگاه شکایت کرده و گفته شوهرم بچه دار نمیشه. حالا میخوام یه نامه بگیرم که زنم اینجا سال 94 بخاطر بارداری تحت مراقبت بوده و بعد سقط کرده. (ما که بهش نامه ندادیم و گفتیم باید از دادگاه نامه بیاره اما نمیدونم خودش میدونست معنی چنین نامه ای چی میتونه باشه؟! )
9. خانمه گفت: الان یه شربت از داروخونه گرفتم روش نوشته تا 2027 تاریخ داره. حالا یعنی تا همون موقع تاریخ داره؟!
10. آقای مسئول پذیرش گفت: توی این ماه کلی چک دارم. نمیدونم چکار کنم؟ گفتم: خیلی ها عصرها میرن توی اسنپ. اگه امکانش براتون هست فکر بدی نیست. گفت: حقیقتش چند ماه پیش توی اسنپ ثبت نام کردم و همون روز اول یه مسافر از ده به شهر برام پیدا شد. سوارش کردم و رفتیم و وقتی به مقصدش نزدیک شدیم گفت: شرمنده کیف پولمو نیاوردم. شماره کارتتونو بدین تا براتون کارت به کارت کنم. کارتمو از جیبم بیرون آوردم و داشتم شماره شو براش میخوندم که کوبیدم به ماشین جلویی و پونزده میلیون بهش خسارت دادم! همون روز اسنپ را بوسیدم و گذاشتم کنار!
11. به مرده گفتم: جواب آزمایشتون سالمه. فقط چربیتون لب مرزه. گفت: پس یه کم چربی بخورم تا از مرز رد بشه. حداقل چربیمون عاقبت به خیر بشه!
12. راننده ای که باهاش از درمونگاه برمیگشتم خونه گفت: شما تابستون رفته بودین خارج؟ گفتم: بله. گفت: کجا بودین؟ گفتم: گرجستان. گفت: عموی من هم دو سال پیش رفته بود. میگفت انگار از ما ایرانی ترند. همه جا پر بود از مجسمه فردوسی و .... گفتم: عموتون احیانا تاجیکستان نرفته بود؟ گفت: چرا! مگه تاجیکستان و گرجستان با هم فرق دارند؟!
پ.ن. عسل توی آزمون تعیین سطح پایان دوره کلاسهای زبان نوجوانان هم موفق شد و از این به بعد وارد بخش بزرگسالان میشه. دیگه کم کم باید برم ازش زبان یاد بگیرم.
سلام
1. مرده درحالی که پهلوشو گرفته بود اومد توی مطب و گفت: من سنگ کلیه دارم و دوباره درد گرفته. دارو براش نوشتم و رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: بهتر نشدم. یه آمپول قوی تر نوشتم و باز گفت: بهتر نشدم و این بار دیگه شروع کرد توی سطل داخل مطب استفراغ کردن! دیگه مجبور شدم یکی از مورفینهای توی درمونگاهو براش بنویسم. چند دقیقه بعد خانم دکتر از مطب کناری اومد پیشم و گفت: الان یه آقایی به اسم .... را توی سالن دیدم. ایشون معتاده و هروقت مواد گیرش نیاد میاد و علائم سنگ کلیه را تقلید میکنه تا مورفین بگیره. مراقب باشید گولشو نخورید. گفتم: چشم حواسم هست! اما خودمونیم مدتها بود که این طور رکب نخورده بودم!
2. خانمه که از در مطب اومد تو گفت: چه کار خوبی کردی که امشب خودت شیفت بودی!
3. پیاده توی خیابون بودم که به یک ماشین شاسی بلند و باکلاس با شیشه های دودی رسیدم که کنار خیابون پارک شده بود. رفتم جلو و داشتم با دقت پشت ماشینو نگاه میکردم تا ببینم اسمش چیه که یکدفعه شیشه ماشین اومد پایین و راننده گفت: سلام دکترجان! حال شما؟ رفتم جلو ماشین و دیدم دکتر ..... پشت ماشینه. یکی از بچه های دانشگاه که از چندین سال پیش مشغول کوچک کردن بینی مردمه! شرفم رفت!
4. برای پیرزنه نسخه نوشتم که رفت بیرون و بعد برگشت و گفت: پول ندارم داروهامو بگیرم. به اندازه پول داروها برام کارت به کارت میکنی تا خودم کارت بکشم آبروم نره؟ گفتم: باشه. یه مقدار پول براش زدم و داروهاشو گرفت و بعد برگشت توی مطب و تشکر کرد و گفت: بی زحمت شماره کارتمو پاک نکن. آخر هر ماه پولی که ته حسابت مونده بود بزن به حسابم!
5. مرده زن 17 ساله شو آورده بود و گفت: قرص خورده. داشتیم کارهای لازمو انجام میدادیم که مرده به زنش گفت: آخه این چه کاری بود که کردی؟ زنش گفت: خب خودت بهم گفتی برو بمیر! (البته نوع و تعداد قرصهایی که خورده بود خیالمونو راحت کرده بود که خطر خاصی نیست)
6. (یک خاطره دیگه از یکی از گروههای تلگرامی پزشکان) داشتم برای مرده نسخه مینوشتم که گفت: میشه آدرس این سایت که توش نسخه مینویسین بهم بدین که دیگه هروقت دارو خواستیم خودمون بنویسیم و مزاحم شما نشیم؟!
7. ساعت دو صبح از خواب بیدارم کردند و دیدم مرده قبض گرفته و منتظر منه. گفتم: بفرمایید. گفت: من فقط یک بسته قرص آسپیرین میخوام!
8. پسره با لباس سربازی اومد توی مطب و گفت: من قبض گرفته بودم. الان که پشت در ایستاده بودم گذاشتمش روی بخاری توی سالن. نمیدونم چرا سوخت؟!
9. پزشکی که باید شیفتو تحویل میگرفت دیر اومد. راننده هم موقع برگشت با سرعت می اومد که پلیس نگهش داشت و او هم پیاده شد. من هم با سامسونت پیاده شدم و گفتم: ببخشید باید برم سر شیفت برای همین سریع میرفتیم. پلیس گفت: من به خاطر دودی بودن شیشه ها جریمه اش میکنم. دستگاه سرعت سنج را هنوز روشن نکردیم!
10. داشتم برای مرده نسخه مینوشتم که خانم مسئول تزریقات با یک خانم اومد توی مطب و گفت: برای این خانم پنی سیلین را تست کردم. ببینین مشکلی نداره؟ نگاه کردم و تا اومدم حرف بزنم مرده گفت: نه هیچ مشکلی نداره! خانم مسئول تزریقات گفت: شما دکترین؟ بعد من گفتم: نه مشکلی نداره. و اون دو نفر رفتند. بعد مرده گفت: حالا این خانم میگه مگه تو دکتری اما ما هم یه چیزهایی حالیمونه. مثلا یک بار توی بیابون بودم که پام زخمی شد. روش ادرار کردم و بستمش خوب شد!
11. پسره گفت: سَرَم درد میکنه. گفتم: کجای سرتون درد میکنه؟ گفت: همونجایی که سر همه درد میاد مال من هم همونجاش درد میاد!
12. یه پیرمردو آوردند و گفتند: دیروز براش هولتر گذاشتن. (دستگاهی که به قفسه سینه وصل میکنن تا ضربان قلب را به طور مداوم ثبت کنه) و حالا یکدفعه خاموش شده. گفتم: حقیقتش من زیاد از این دستگاه سردرنمیارم. بعد رفتم توی مطب کناری و به خانم دکتر گفتم: شما از هولتر سردرمیارین؟ گفت: بله پایان نامه ام درمورد هولتر بود. گفتم: خب یه نفرو آوردن که هولترش خاموش شده میتونین روشنش کنین؟ گفت: نه دیگه تا این حد! یاد یک جوک مشابه افتادم که درباره کامپیوتر بود! (بعد که درمونگاه خلوت شد خانم دکتر اومد و گفت: حقیقتش پایان نامه مو درمورد هولتر گرفتم اما نمونه به اندازه کافی پیدا نکردم. آخرش استادمون گفت از خودت بنویس!)
پی نوشت: وقتی بابا یه مبلغی پول بهم داد گذاشتمش توی بانک و روش وام گرفتم. اون زمان بعد از گرفتن وام مبلغی که داشتیم کمی کمتر از حدی بود که بشه باهاش یه آپارتمان کوچیک یا یه زمین کوچیک بخریم. برای همین شروع کردیم به گشتن دنبال یک مورد ارزون قیمت اما پیدا نشد. یک زمین هم که پیدا کردیم توی محدوده شهر نبود و ترسیدم که بخرمش. یک بار هم که تا یک قدمی پیش خرید یک آپارتمان توی قشم رفتیم اما نشد. بعد یکدفعه همه چیز گرون شد و پولمون دیگه نهایتا به یک ماشین میرسید. اما باز تا اومدیم یک مورد مناسب پیدا کنیم یک موج گرونی دیگه از راه رسید. الان مبلغی از این پول تبدیل به دلار شده که از گرجستان برگردوندیم و دیگه نفروختیم. یکی دو هفته پیش بود که دیدم همین طوری ادامه بدیم به زودی این پول دیگه به هیچ دردی نمیخوره. و نهایتا این آنی بود که توی نت یک مورد مناسب پیدا کرد. طبق آدرسی که آنی داده بود رفتم به نمایندگی یکی از شرکتهای خودروسازی و قیمتها را پرسیدم بعد رفتم بانک و پول را که سپرده کرده بودم گرفتم. هفته بعد فرصت شد که دوباره برم به نمایندگی شرکت خودروسازی که متوجه شدم قیمت ماشینی که پسندیده بودیم توی همین یک هفته حدود صد میلیون تومن گرون تر شده! میدونستم اگه باز هم صبر کنم چهار روز دیگه باز هم گرون تر میشه. پس خریدمش. مطمئنا ماشینهای زیادی بهتر از این ماشین هستند. اما ما نهایتا پولمون به یک ماشین sx5 از "فردا موتور" رسید. فعلا قسط اولو پرداخت کردیم تا قسطهای بعدی. دو قسط دیگه هم یک و دو ماه دیگه داریم. موعد تحویل هم از 120 روز کاری به 150 روز کاری رسیده بود! و مسئولش گفت: از یک ماه پیش از تحویل ماشین باید قسط های سی میلیونی بیست و چهارماهه را شروع کنید! به عبارت دیگه دو سال سخت را در پیش داریم و تمام امیدمون به اینه که سال آینده حقوقمون بالاتر بره!
سلام
1. توی یکی از مراکز دوپزشکه بودم. خانم دکتری که توی مطب کناری بود یکی از مریضهاشو آورد پیش من و نظر منو هم پرسید (که من هم همون نظر ایشونو را داشتم) و برگشت توی مطب خودش. تا حدود یک ساعت بعد تعداد مریضهایی که می اومدند پیش من حدودا دو برابر خانم دکتر بود!
2. به دلیلی رفتم مطب یکی از پزشکان متخصص تا یک سونوگرافی را بهشون نشون بدم. ایشون بعد از من پزشکی قبول شده بود و بعد هم تخصص گرفت. منشی شون اول یک ویزیت ازم گرفت و بعد هم حدود یک ساعت منو توی مطب نشوند تا اجازه داد برم توی مطب. وقتی وارد مطب شدم خود منشی هم به دلیلی وارد مطب شد. آقای دکتر هم منو که دید از جا بلند شد و گفت: سلام استاد! حالتون چطوره؟! .... وقتی از مطب بیرون اومدم منشی جلومو گرفت و با اصرار پول ویزیتو پس داد و بعد هم گفت: شرمنده که معطل شدین. چرا نگفتین استاد آقای دکتر بودین؟!
3. (12+) توی یک مرکز دوپزشکه خانمه اومد توی مطب و گفت: فرقی داره که بیام پیش شما یا پیش خانم دکتر؟ گفتم: نه فرقی نداره بفرمایید. اومد جلو و گفت: سگ منو گاز گرفته. الان واکسن زدم و گفتند چون زخمش شدیده برو به دکتر هم نشون بده. گفتم: باشه کجاتونو گاز گرفته؟ گفت: باسنمو! گفتم: خب پس فرق میکنه. برین پیش خانم دکتر بهتره!
4. توی یک مرکز دوپزشکه مرده پسرشو بغل کرده بود و میخواست بیاد توی مطب که پسرش گفت: بریم پیش خانم دکتر. مرده گفت: خبر نداری! این آقای دکتر از خانم دکترها هم مهربون تره!
5. (این خاطره مال من نیست. توی یکی از کانالهای تلگرامی خوندمش و چون خیلی بهش خندیدم پس شما هم باید بخونینش!): یک دکتر داروساز نوشته بود: به مریضه گفتم: کدملی تونو بدین. مرده گفت: من که نسخه ام آزاده. کدملی برای چی؟ گفتم: دکتر کدرهگیری بهتون داده. حتما بیمه دارین. بعد کدملی شو زدم توی سامانه و گفتم: بله بیمه سلامت دارین. دکتر هم توی همون براتون دارو نوشته. مرده گفت: دکتر غلط کرده من بیمه ندارم! گفتم: پس داروهاتونو آزاد بدم؟ گفت: بله آزاد بدین. ما هم آزاد دادیم!
6. کاپشنمو پشت صندلی مطب آویزون کرده بودم. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: از این کاپشنها کهنه شونو ندارین که یکی دوتا شونو بیارین برام بدم بچه ها بپوشن؟ شما دکترین اگه کهنه بشه نمیپوشین اما بچه های من میپوشند. گفتم: نه ندارم شرمنده. گفت: حالا باز از خانمت بپرس. زنها این چیزها را بیشتر میدونن!
7. همیشه آستین پیراهنهای من پاره میشد و آنی مجبور میشد به پیراهنهای آستین کوتاه تبدیلشون کنه! چند روز پیش فکر میکردم چرا دیگه آستین پیراهنهای من پاره نمیشه؟ و بعد یکدفعه یادم اومد که دیگه توی دفترچه نسخه نمینویسم!
8. مَرده اومد توی مطب و گفت: رفتم پیش متخصص و برای هفته بعد برام نوبت عمل زده. گفتم: خب؟ گفت: خیلی اذیتم. یه زنگ بهش میزنی بگی زودتر عملم کنه؟!
9. خانمه بچه شو آورده بود. گفتم: توی خونه بهش دارو دادین؟ گفت: فقط استامینوفن دادم. گفتم: دیگه دارین یا براش بنویسم؟ گفت: داریم. موقع نوشتن نسخه گفتم: خب استامینوفن هم که دیگه لازم نیست بنویسم .... گفت: بنویسین نداریم!
10. نسخه خانمه را که نوشتم سه نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: اینها را هم برام بنویسین. گفتم: روزی چندتا ازشون میخورین؟ گفت: از این یکی صبح یکی شب، از اون یکی روزی دوتا، از سومی هم یکی بعد از ناهار یکی بعد از شام!
11. نسخه پیرزنه را نوشتم. موقع رفتن گفت: خدا از دکتری کمت نکنه!
12. آخر وقت سوار ماشین شبکه شدیم تا برگردیم ولایت. وسط راه راننده گفت: نمیدونم چرا سَرَم درد میکنه؟ آقای مسئول داروخونه هم یه قرص از جیبش درآورد و گفت: بیا بخور. آقای راننده هم قرصو خورد. فردا صبح به محض این که رسیدیم توی درمونگاه آقای راننده اومد توی مطب و گفت: از دیروز عصر ادرارم خونی شده چکار کنم؟ چند سوال ازش پرسیدم و دیدم به سنگ و عفونت و .... هیچ شباهتی نداره. بالاخره براش یه آزمایش ادرار نوشتم تا بعدازظهر توی ولایت انجام بده و رفت. روز بعد وقتی داشتیم میرفتیم درمونگاه بهش گفتم: رفتی آزمایش؟ گفت" نه! تا بعدازظهر مشکل حل شد. من هم نرفتم. یکدفعه دیدم آقای مسئول داروخونه شروع کرد به خندیدن. گفتم: چیه؟ گفت: اون روز بهش قرص "فنازوپیریدین" دادم! (عارضه اصلی این قرص که برای سوزش ادرار تجویز میشه قرمزرنگ شدن ادراره!)
پی نوشت. عسل داشت میخندید. گفتم: چیه؟ گفت: یاد کلاس اول دبستانم افتادم. روز اولی که رفتیم کلاس معلممون حضور و غیاب کرد و وقتی به اسم من رسید گفت: تو همونی هستی که میگن بابات دکتره؟ گفتم: بله. گفت: خب دکتر چیه؟ من هم گفتم: دکتر آدمها! گفت: خب میدونم. دکتر چی هست؟ گفتم: خب دکتر آدمهاست دیگه! گفت: خب میدونم دکتر آدمهاست. اما دکتر چیه؟! یکدفعه مدیر مدرسه در کلاسمونو باز کرد و گفت: خانم .....! پدرش پزشک عمومیه!
بعدنوشت: جناب افشین عزیز! جواب پیام خصوصیتونو براتون ایمیل کردم. اما ظاهرا آدرستون اشتباه بوده.
سلام
1. توی یکی از درمانگاه های روستایی همیشه شلوغ بودم که وسط دیدن مریضها خانم مسئول پذیرش وارد مطب شد و آروم دم گوشم گفت: مردم اینجا خیلی به رنگ زرد علاقه دارند! آروم گفتم: یعنی چی؟ آروم گفت: این دو سه تا سرم که امروز نوشتین همراه مریضها اومدن و میگن چرا رنگشون زرد نیست؟! بعد من دوباره باید یه قبض دیگه بزنم تا برن و از داروخونه آمپول ب.کمپلکس بگیرند. بیزحمت خودتون برای توی سرمها بنویسین تا دوباره کاری نشه! بعد رفت بیرون و دیگه با مریضی که نشسته بود با صدای معمولی حرف زدم!
2. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمایید. رفت و روی وزنه ایستاد و یکدفعه دو پسرش که همراهش بودند با هم فریاد زدند: یااا ابوالفضضضضضل!
3. به مرده که روی پاش ورم کرده بود و زخم شده بود گفتم: چطور ضربه خورده؟ گفت: هیچی! زدم توی دهن زنم.
4. پسره گفت: سرفه دارم. گفتم: خلط هم دارین؟ گفت: نه! پدرش گفت: چرا خلط داشتی دیگه! چرا نمیگی؟ اصلا حدیث داریم اگر میخواهی طبیب تو را درمان کند پس دردت را از او مخفی نکن! (اصلا داریم چنین حدیثی؟)
5. آقای مسئول پذیرش گفت: توی شیفت قبلی یه مریض اومد که دیدم نصف شب اومده و ویزیت گرفته. گفتم: چرا همون موقع نرفتی پیش دکتر؟ گفت: اومدم و نوبت گرفتم. مسئول پذیرش توی خواب و بیداری بهم نوبت داد و بعد بدون این که دکتر را صدا کنه رفت و خوابید و خرخرش بلند شد. من هم چند دقیقه ایستادم و روم نشد برم و بیدارش کنم. رفتم خونه و حالا اومدم!
6. مرده را با سردرد آوردند. فشارشو گرفتم که بالا بود. همراهش گفت: بی زحمت یه سرمی چیزی براش بنویس تا خوب بشه. گفتم: سرم نمینویسم چون فشارشو میبره بالاتر. اما آمپول مینویسم براشون. درحال نوشتن بودم که گفت: چند روز پیش پدرم هم سردرد گرفته بود. تا سرم نزد خوب نشد. گفتم: شاید سردردشون یه علت دیگه داشته. حالا ایشون چون فشارشون بالاست سرم نمیشه براشون نوشت. رفتند داروخونه و بعد همراهش برگشت توی مطب و گفت: پس سرم ننوشته بودی؟ گفتم: نه چون فشارشون بالاست نمیشه نوشت. گفت: ضرر داره؟ گفتم: بله. گفت: باشه و رفت. چند دقیقه بعد برگشت و گفت: آمپولو زدیم اما خیلی حالش بده. یه سرم براش نمینویسی؟ زیر همون نسخه نوشتم و گفتم: برین از داروخونه بگیرین. خوشحال شد و تشکر کرد و رفت!
7. برای پسره استعلاجی نوشتم تا دو روز مدرسه نره. برادر کوچکش یکدفعه بغض کرد و گفت: حالا من فردا با کی برم مدرسه؟!
8. خانم مسئول تزریقات آخر شیفت گفت: حواسم بود که حواست بود الکی سرم ننوشتی. گفتم: اتفاقا حواسم بود که حواست بود که حواسم بود الکی سرم ننوشتم. گفت: چی؟!
9. خانم مسئول داروخونه گفت: توی شیفت قبل داروهای خانمه را بهش دادم. وقت رفتن گفت: شما همه تون یه مشت بی سواد عقده ای هستید و رفت! چند دقیقه بعد خانم دکتر اومد و گفت: این خانمه هرچقدر گفت برام سرم بنویس براش ننوشتم!
10. برای خانمه یه شربت گیاهی نوشتم. چند دقیقه بعد پسرش شربتو آورد و گفت: مادر من به بادمجون حساسیت داره. این که مثل اون شربتهای بادمجونی توش بادمجون نداره؟! (روی جعبه شربت Broncold را ببینید تا متوجه منظورش بشین!)
11. مرده گفت: من هروقت سرما میخورم، تا یه سرم نزنم که توش پنج تا آمپول ریخته باشند خوب نمیشم!
۱۲. پیرزنه گفت: این پام درد میکنه. بقیه پاهام نه اما این یکی درد میکنه!
پ.ن1. این بار چقدر همه شون سرمی شدند!
پ.ن2. قبلا وقتی میدیدم آمار بازدیدها اومده پایین میفهمیدم زمان گذاشتن پست جدیده. اما فعلا که آمار بازدیدهام همچنان صفره. میخواستم بخش آمار را توی بلاگ اسکای حذف کنم و دوباره نصب کنم تا شاید درست بشه اما ترسیدم مال اون سه هفته قبلی هم پاک بشه و هیچ نتیجه ای هم نگیرم.
سلام
1. توی بعضی از مراکز به جز دستگاه زدن انگشت دستگاه تشخیص چهره هم گذاشتن. توی یک مرکز روستایی بودم که از شبکه پزشک جدیدشو آوردند و رفتند. با خانم دکتر جدید کمی صحبت کردیم و ازش پرسیدم: راستی انگشتتونو تعریف کردند که دیگه همین جا انگشت بزنین؟ گفت: بله اما چهره مو تعریف نکردند. گفتم: چرا؟ گفت: چون قدّم بهش نرسید! بعد هم هردومون به زور جلو خنده مونو گرفتیم!
2. نسخه یه دخترحدودا 18 ساله را نوشتم و بعد گفتم: دیگه هیچ مشکلی نداشتین؟ یه نگاه به مادرش کرد و بعد مادرش گفت: ببخشید! شما متوجه بوی دهن دختر من شدین؟ گفتم: نه. مادره گفت: ممنون. این دختر اصرار داره دهنش بو میده. هرچقدر هم که ما میگیم بو نداره قبول نمیکنه. دختره گفت: نمیدونم چطور شما متوجه نشدین؟ اما من هروقت کنار یکی میرم یا دماغشو میگیره یا بلند میشه و میره یه جای دیگه یا .... دیگه روم نشد بگم دهنتو باز کن بو کنم! گفتم: ببرین دندون پزشکی اگه مشکلی نداشت یا از دستگاه گوارششه یا از سینوسهاش یا واقعا فقط تصور خودشه.
3. یکی از خانم دکترهای طرحی رفتن توی شیفت. بعد چندین شیفت را پشت سر هم می ایستن و برای چند هفته میرن. همیشه پیش خودم میگفتم: این خانم دکتر چه توانایی داره! شب آخرِ شیفتهای پشت سر همشون بود و من قرار بود فردا صبح برم اونجا که خانم دکتر زنگ زد و گفت: ببخشید میشه فردا صبح یه کم زودتر بیایین؟ بعدها فهمیدم به راننده گفته قراره بره شهرستان مجاور چون یواشکی چندتا شیفت هم اونجا خریده!
4. توی یک مرکز دوپزشکه بودم که خانم دکتر اومد توی مطب و در کمد را باز کرد تا یک ظرف الکل برداره. بعد با تعجب گفت: آقای دکتر! بیایین اینجارو ببینین! رفتم و دیدم چند مورچه مرده توی ظرف الکله! اول فکر کردم توی ظرف یه چیز دیگه بوده اما درش را که باز کردیم واقعا الکل سفید بود!
5. به خانمه گفتم: حالت تهوع هم دارین؟ گفت: نه اما خیلی حالت تهوع دارم!
6. برای یک پسر پنج شش ساله نسخه مینوشتم که چشمش افتاد به سامسونت من و گفت: بابا! اسم این کیفها چیه؟ پدرش هم چند ثانیه فکر کرد و بعد گفت: کیف کار! بچه گفت: وقتی من هم بزرگ شدم برام کیف کار میخری؟ پدرش گفت: بله. بچه گفت: اون وقت چی باید توش گذاشت؟!
7. سر کار بودم که یکی از پزشکهای فوق تخصص بهم زنگ زد و گفت: یه مریض اومده پیشم و کد ارجاع نگرفته. میشه کد ملیشو بدم و براش کد ارجاع بدی؟ گفتم: چشم. از اون روز دارم هر روز چندتا کد ارجاع بهش میدم! خوبه اون یوزرنیم و پسورد شخصی را بهمون دادن!
8. صبح رفتم توی یک مرکز دوپزشکه که دوتا پزشک خانم داره و یکیشون هر روز میره و برمیگرده (که اون روز مرخصی بود) و اون یکی که راهش دوره توی روستا میمونه. رفتم توی درمونگاه و نشستم پشت میز که خانم دکتر ساکن روستا یکدفعه اومد توی مطب و گفت: چطوری گل؟ بعد یکدفعه منو دید و گفت: ای وای ببخشید! و دوید بیرون.
9. مرده پسرشو آورد و گفت: پریشب این پسر را آوردن اینجا پیش خودتون و شما بهش گفتین باید آمپول بزنه اما حاضر نشده بزنه. حالا آوردمش که همون آمپولو براش بنویسین چون بهتر نشده. گفتم:من اصلا پریشب اینجا نبودم. گفت: پس حتما یه خودتون دیگه بوده!
10. یک شب توی مرکزی که توی شماره هشت گفتم شیفت بودم. پرسنل چای درست کرده بودند و رفتم تا چای بخوریم. خانم دکتر هم اومد. چای ریختیم و منتظر بودیم تا کمی خنک بشه که یه مریض اومد. درحال دیدن مریض بودم که صدای خنده خانم دکتر بلند شد و وقتی برگشتم خانم دکتر اونجا نبود. گفتم: پس خانم دکتر کجا رفت؟ یکی از پرسنل گفت: اشتباها چای شما رو خورد بعد هم خجالت کشید رفت!
11. پسری که سرش زخمی شده بود فرستادم توی تزریقات تا روی زخمشو تمیز کنند و ببینم چه وضعیتی داره؟ چند دقیقه بعد رفتم سراغش که آقای مسئول تزریقات گفت: زخمشو ببینین. به نظر من که نیازی به بخیه نداره. مادر بچه گفت: حالا ما این همه راه اومدیم. حداقل یه دوتا بخیه بهش بزنین!
12. خانمه گفت: این بچه از وقتی میره مدرسه هر روز توی کیفش سرماخوردگی میاره و میده به همه مون!
پ.ن. اواخر آبان ماه بود که آنی گفت: مدرسه عسل اصلا نگفتن که چقدر پول باید بدیم. یه سر میری بپرسی؟ گفتم: باشه ظهر هم میرم میپرسم هم عسلو میارم. ظهر رفتم دم مدرسه که مدیرشون گفت: آموزش و پرورش هنوز مبلغ دقیق شهریه امسالو تعیین نکرده. نمیدونیم چقدر میشه برای همین چیزی نگفتیم. بلند شدم که از دفتر بیام بیرون که خانم مدیر گفت: میشه حالا یه چک علی الحساب به تاریخ سی آبان برامون بنویسین؟ چون از کسی پول نگرفتیم پول نداریم که حقوق معلمها را بدیم! نکته جالب این که اون چک روز سیزدهم آذر از بانک گرفته شد و جالب تر این که هنوز مبلغ قطعی را بهمون نگفتند.
سلام
1. آقای مسئول پذیرش گفت: قهوه درست کردم میخورین؟ گفتم: بله خیلی ممنون. رفتم توی پذیرش و داشتیم قهوه میخوردیم که خانم مسئول داروخونه اومد و به آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر را هم قهوه ای کردی؟!
2. خانمه با درد گوش اومده بود. شوهرش گفت: از دیشب گوشش درد میکنه اما عمدا صبر کردم تا حالا بیارمش. آخه هرچی بهش میگم گوشتو با هرچیزی که میرسی نخارون گوش نمیده. گفتم حالا یه کم اذیت بشه بعد بیارمش!
3. اواخر وقت توی یک درمونگاه دوپزشکه بود. درمونگاه خلوت را سپردم به خانم دکتر که ناچار بود اونجا انگشت بزنه و اومدم لب جاده. بعد از چند دقیقه سوار یک ماشین شدم و راه افتادیم. توی روستای بعدی هم یه پسر سوار شد. پیرمردی که از قبل توی ماشین بود از پسره پرسید: اهل همین جایی؟ پسره گفت: بله! پیرمرده گفت: از کدوم فامیلی؟ پسره گفت: ... پیرمرده گفت: ..... را میشناسی؟ پسره گفت: همون که توی شهر کار میکنه؟ بله میشناسم. پیرمرده گفت: آره همون که دوتا زن داره. پسره گفت: نه! دوتا زن نداره! پیرمرده گفت: چرا یه زن توی ده داره یکی توی شهر من هردوشونو میشناسم. پسره گفت: مطمئنین؟ آخه عمومه!
4. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: برام قرص خواب هم بنویس. گفتم: از کدومشون میخورین؟ گفت: کلونازپام پنج. گفتم: کلونازپام پنج نداریم! گفت: چرا من همیشه دارم میخورم! گفتم: کلونازپام فقط یک هست و دو. گفت: راست میگی! یک میخورم. آفرین! بارک الله!
5. شب توی خیابون بودم که یکی از مدیران بیمارستان ولایتو دیدم. با هم سلام و احوالپرسی کردیم و بعد گفت: الان کجا کار میکنی؟ گفتم: توی شبکه بهداشت ولایت. گفت: توی بیمارستان خیلی کمبود پزشک داریم. اگه میخوای برو دنبال انتقالی و بیا بیمارستان. گفتم: باشه. فکرهامو بکنم ببینم چی میشه. روز بعد یکدفعه یه مریض بدحال برام اومد و تا اعزامش کردیم کلی استرس کشیدم و یک بار دیگه مطمئن شدم من آدم کار کردن توی اورژانس نیستم.
6. (16+) آقای مسئول پذیرش گفت: میخوام برم توی تزریقات بگم بهم تزریق عضلانی را یاد بدن شاید یه روزی به درد خورد. رفت و هنوز بعد از مدتها اولین جملاتی که بهش زدند تکرار میکنه و میخندیم: برای تزریقات باید باسن شناس باشی. اصلا باید باسن مریض توی دستت باشه ....!
7. پیرزنه اومد توی مطب و نشست روی صندلی و گفت: منو که میشناسی! من همونم که اون دفعه اومدم پیشت و بعد بهم پیام دادی گفتی از من راضی هستی یا نه؟ من هم گفتم راضیم!
8. خانم مسئول داروخونه گفت: چند روزه که این شربتهای گیاهی ضد سرفه را برامون آوردن اما کسی نمیبره نمیدونم چرا؟ نگاهشون کردم و گفتم: خدایی خودتون حاضرین شربتی را بخورین که ماده اصلیش عصاره خزه ایسلندی باشه؟!
9. مرده اول صبح اومد توی درمونگاه و داروهای پرونده بهداشت روانشو گرفت و رفت. اواخر وقت بود که اومد توی درمونگاه و به آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر کجاست؟ یه چیز واجب باید بهش بگم. بعد اومد توی مطب و گفت: اون داروها بود که صبح برام نوشتین. رفتم توی خونه و گذاشتمشون روی فرش. حالا که رفتم سراغشون دیدم نیستن. گفتم بیام بهتون بگم در جریان باشید. بعد هم رفت!
10. شیفتو به یکی از خانم دکترهای طرحی تحویل دادم و سوار ماشین شبکه شدم. توی راه دیدم راننده ناراحته. گفتم: چی شده؟ گفت: توی راه از خانم دکتر فامیلشو پرسیدم و بعد گفتم من یه دوست خیلی صمیمی با همین فامیل و به اسم ... داشتم که چند سال پیش تصادف کرد و کشته شد. خانم دکتر هم گفت: پدرم بود! بعد هم توی ماشین تا همین جا گریه کرد.
11. خانمه گفت: هم برام دارو بنویس هم آزمایش. وقتی نوشتم گفت: حالا نوشتی که اول برم آزمایشگاه یا اول برم داروخونه؟!
12. پیرمرده کد ارجاع برای ارتوپدی ازم گرفت و بعد گفت: نمیشه با آمبولانس بفرستی؟ تا شهر کلی پول باید به تاکسی بدم. گفتم: نه شرمنده. گفت: خب یه مریض دیگه را اعزام نمیکنی که من هم باهاش برم؟!
پ.ن. خوشبختانه پرداخت حق بیمه دوران طرحم به طور کامل تایید شد. نمیدونم چقدر طول بکشه تا وارد پرونده ام بشه.
سلام
1. توی یک مرکز دوپزشکه به خانم دکتر گفتم: امروز نسخه پیرمرده را که نوشتم بهم گفت: "من آهنگرم. اگه داسی شمشیری چیزی خواستی درخدمتم"! خانم دکتر گفت: "اما یه مریض دیگه به من گفت: اگه برای لکسوست وسیله خواستی به خودم بگو"! تا کی تبعیض آخه؟!
2. توی یکی از مراکز شبانه روزی دیدم آقای مسئول پذیرش یک ظرف پر از یک مایع سفت و چسبناک تیره رنگ گذاشته کنار دستش و گاهی یه کم ازش میخوره. گفتم: این دیگه چیه؟ گفت: چون اینجا نمیشه زیاد قهوه درست کرد توی خونه قهوه گُلد و زعفرونو با آب جوش مخلوط میکنم و میگذارم سرد بشه و با خودم میارم!
3. یه پسر 12 ساله اومد و گفت: استفراغ دارم. نسخه شو که نوشتم گفت: چون امروز مدرسه نرفتم یه گواهی هم بده. دو سه روز بعد دوباره اومد و گفت: هنوز خوب نشدم. دوباره براش دارو نوشتم و گواهی گرفت و رفت. از مطب که رفت بیرون من هم برای یه کاری از مطب رفتم بیرون و دیدم بدون این که بره سراغ داروخونه از درمونگاه رفت بیرون!
4. پسره گفت: استفراغ و اسهال دارم. گفتم: امروز چندبار رفتی دستشویی؟ گفت: هیچی! گفتم: پس چطور اسهال داری؟ گفت: خب چون غذا نمیخورم این طوریه. اگه غذا بخورم اسهال دارم!
5. شیفتو به خانم دکتر تحویل دادم و از پشت میز بلند شدم که یکدفعه یادم اومد وبلاگ بازه. خانم دکتر هم اونجا بود و دیگه نمیشد برم و ببندمش. نمیدونم چرا تصادفا دستم خورد روی کلید سه راهی برق و برق کامپیوتر قطع شد!
6. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: دو روزه که ادرار شوهرم نمیاد. چکارش کنم؟ گفتم: بیارینش تا براش سوند بزنن و دارو بنویسم. گفت: الان سوند بهش هست و چیزی نمیاد چکارش کنم؟ گفتم: پس دیگه باید ببرینش پیش متخصص. گفت: پیش متخصص هم بردیمش و باز هم چیزی نمیاد چکارش کنم؟!
7. (14+) خانمه گفت: چند روزه اون قدر باسنم درد میکنه که نمیتونم نفس بکشم!
8. وقتی رفتم سر شیفت آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر! آماده باش که امروز غلغله میشه! گفتم: چطور؟ گفت: دیشب دکتر .... شیفت بوده. او هم که هرچقدر مریضها اصرار کنن نه سرم مینویسه نه آمپول. امشب دوباره همه شون برمیگردن تا سرم و آمپول بگیرن!
9. توی یک مرکز دوپزشکه خانم دکتر اومد و گفت: یه نفر الان اومده و میگه من چهارتا تخت معاینه مامایی خریدم و میخوام اهدا کنم. گفتم: خب اینجا که یکی دارین بگین ببره شبکه. گفت: بهش گفتم. گفت نه حتما هر چهارتاشونو میخوام به همین درمونگاه بدم وگرنه توی خونه نگهشون میدارم! روز بعد دوتا صندلی و دوتا تخت معاینه که همه شون کهنه بودند و چرم روی یکی از تختها هم پاره شده بود با یک وانت اومد توی درمونگاه و فهمیدیم جناب خیّر به راننده گفته کرایه شونو از خانم دکتر بگیر! حالا از کجا به دست اون پیرمرد رسیده بودند نمیدونم.
10. پیرمرده جواب آزمایش خون دختر و نامزد دخترشو آورده بود تا ببینم. نگاهشون کردم و گفتم: ظاهرا هردوشون ناقل تالاسمی هستند. بهتون نگفته بودند که نباید با یه ناقل دیگه ازدواج کنه؟ گفت: بهمون گفته بودند با کسانی که توی فامیلمون این مشکلو دارند ازدواج نکنه. اما این پسر غریبه است!
11. خانمه دختر 15 ساله شو آورده بود. گفتم: چی شده؟ گفت: قرص برنج خورده. به دختره گفتم: واقعا خوردی؟ گفت: بله. توی درمونگاه عملا چیزی که به دردش بخوره نداشتیم. پس فقط با آخرین سرعت گذاشتیمش توی آمبولانس تا بره بیمارستان. وقتی آمبولانس برگشت بهیار مرکز اومد و گفت: توی بیمارستان از دختره پرسیدند چی خوردی؟ گفت: چهارتا قرص کلردیازپوکساید!
12. ساعت دو و نیم صبح از خواب پریدم و دیدم دو نفر توی سالن دارن داد میزنن و میگن: دکترررر! و بعد هم سوت میزنن. تا از اتاق استراحت اومدم بیرون دیدم آقای مسئول پذیرش و آقای مسئول تزریقات دارن از درمونگاه بیرونشون میکنن و میگن: یه بار دیگه اومدین زنگ میزنیم 110! گفتم: چی شده؟ گفتن: هیچی. هر چند شب یکبار مست میکنن و میان اینجا سروصدا میکنن!
پ.ن. و سرانجام، آخرین قسط بیمه دوران طرح پرداخت شد و بالاخره از شر پرداخت ماهی 33727000 ریال راحت شدم. اول ازفیشهای پرداختم کپی گرفتم و بعد بردم و تحویل دادم که گفتند: برو و یک هفته دیگه بیا تا مرحله بعدی کارهای اداریشو انجام بدی! خدا به خیر کنه. وقتی اسفند بشه و آخرین قسط کامپیوتر عماد را هم بدیم میزان اقساط پرداختی ماهانه مون برمیگرده به زیر ده میلیون تومن!
سلام
1. شیفت صبح یکی از درمونگاههای شبانه روزی بودم. آقای راننده آمبولانس اومد و گفت: ساعت یک بریم برای ناهار. موافقین؟ گفتم: شما بفرمایین. من ساعت دو میرم خونه و همونجا ناهار میخورم. گفت: حالا مگه من گفتم بیا ناهار بخور؟ گفتم ما نیستیم حواست باشه! (ایشون توهین نکرد. از قبل با هم شوخی داریم و حتی رفت و آمد خانوادگی هم داریم)
2. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: از دیشب چیزی نمیخوره و فقط داره استفراغ میکنه.الان دیگه داره غذاهایی که یک هفته پیش خورده بود بالا میاره!
3. برای اولین بار در طول تاریخ اتفاق افتاد! : خانمه با دختر و نوه اش اومد و گفت: اینها ساکن شهر هستند. اونجا چندبار رفتن پیش متخصص و بهتر نشدن. گفتم بیان توی ده تا شما که تشخیصت خوبه ببینیشون! (نمردیم و یکی قبولمون داشت!)
4. پیرمرده با یه پسر ده ساله دچار اسهال و استفراغ اومد و گفت: اینو خوبش کن طوریش نشه یه وقت! سه تا زن طلاق دادم تا یه پسر گیرم اومده!
5. مسئول آزمایشگاههای درمونگاههای شهرستان بهم زنگ زد و گفت: با هزار بدبختی مجوز آزمایش B-HCG (آزمایش خون تعیین بارداری) را گرفتیم. برای این که مجوزش باطل نشه حداقل تا مدتی باید تعداد آزمایشاتش زیاد باشه. بی زحمت تا میتونی این آزمایشو برای همه بنویس، زن و مرد!
6. مرده گفت: عضلات کمرم گرفته. گفتم: یه چیز سنگین بلند کردین که درد گرفت؟ گفت: نه! یه نفر کمرش گرفته بود بهش خندیدم درد گرفت! (بعد از مدتها نتونستم جلو خنده مو بگیرم)
7. صبح رفتم توی درمونگاهی که به جز من کل پرسنل خانم بودند. موقع ورود دست یکی از خانمها هم یه جعبه بزرگ شیرینی بود. بعد از چند دقیقه بیشتر خانمها توی یه اتاق جمع شدند و صدای صحبت و خنده و شوخیشون بلند شد و فقط هر کدوم که ارباب رجوع داشتند از اون اتاق خارج میشدند و دوباره برمیگشتند. من هم نشسته بودم توی مطب و مریض میدیدم. حدودا نیم ساعت به آخر وقت مونده بود که یکی از خانمها با یه بشقاب اومد توی مطب و گفت: یکی از همکارها شیرینی آورده بود شما هم بفرمایید. بعد یک بشقاب گذاشت روی میز که توش چهار پنج تا شکلات بود با نصف یک شیرینی!
8. پیرزنه جواب آزمایشات شوهرش را آورده بود. درحین دیدنشون پرسیدم: الان چه داروهایی میخورن؟ گفت: اصلا با دارو جماعت خوش نداره!
9. خانم مسئول تزریقات یه آمپول آورد توی مطب و گفت: یه خانم اینو آورده تا بزنه. توی بروشورش که نگاه کردم میبینم نوشته تزریقش توی زنان باردار ممنوعه. بهش بزنم؟ گفتم: خانمه حامله است؟ گفت: نه!
10. پیرزنه را که دیدم دخترش یک جعبه دارو گذاشت روی میز و گفت: هربار که این قرص را بهش میدم میگه این تاریخش گذشته است. حالا شما بهش بگین تاریخ داره تا خیالش راحت بشه. جعبه را نگاه کردم و گفتم: اتفاقا درست میگن تاریخشون گذشته!
11. خانمه گفت: توی خونه شربت نداشتم به بچه ام فقط قرص دادم. براش زیاد نبوده؟ گفتم: نه میتونه بخوره. اما اگه میخواین تا براش شربتشو بنویسم. گفت: این که از بچگی اصلا شربت نمیخوره!
12. پیرزنه یه پلاستیک از توی کیفش درآورد و درش را باز کرد و یک بسته قرص از توش درآورد و گفت: از این قرصها هم برام بنویس. گفتم: چشم! درحین درآوردن اون بسته قرص یک بسته قرص دیگه از توی پلاستیک افتاد روی زمین. بهش گفتم: یه بسته قرص از پلاستیکتون افتاد روی زمین. توی پلاستیکو نگاه کرد و گفت: نه من قرص دیگه ای نداشتم! گفتم: ایناهاش افتاده روی زمین نگاه کنین! گفت: نه من فقط همین یه بسته قرصو آوردم! کد رهگیری داروهاشو روی کاغذ نوشتم و بهش دادم که از دستش افتاد موقع برداشتن کاغذ چشمش به اون بسته قرص افتاد و اونو هم برداشت و بدون هیچ حرفی رفت بیرون! (نمیدونم شاید هم عمدا انداختش زمین تا قرصو برداره!)
پی نوشت: یکی از دوستان برام پیام خصوصی گذاشتن و نوشتن: چطور میشه خاطراتشونو توی این وبلاگ بگذارن؟ بهشون ایمیل زدم و گفتم: اینها همه خاطرات خودمه نه دیگران. امیدوارم خاطرات ایشون را هم به زودی توی وبلاگ خودشون ببینیم.
سلام
1. یه آدم خَیِّر اومده و به شبکه خبر داده که: من توی روستای محل سکونتمون یه درمونگاه ساختم. حالا شما تجهیزات و پرسنلشو بدین! بهش گفتن: جمعیت اون روستا اصلا درحد درمونگاه نیست! نهایتا درحد خانه بهداشته که الان هم داره. جناب خَیِّر هم رفته به مرکز بهداشت استان شکایت کرده و از استان زنگ زدن به شهرستان و گفتن: حالا که براتون امکانات رایگان فراهم کردن چرا استفاده نمیکنین؟! خلاصه که الان اون روستا یک روز درمیون پزشک داره!
2. (18+) مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید دارویی هست که میل جنسی را برای یک هفته کم کنه؟ گفتم: حالا چرا برای یک هفته؟ گفت: میخوام مو بکارم. دکتر گفته بعدش تا یک هفته نزدیکی نداشته باش!
3. میخواستم فشار خون مرده را بگیرم که گفت: میگم مگه نبض روی مچ دست نیست؟ پس چرا فشارسنجو اونجا نمیبندین؟!
4. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست، پونزدهه. گفت: خب پس یه سرم برام بنویس با چندتا از اون آمپول قرمزها که هفته ای یکی میزنن. من هردفعه اینها را میزنم خوب میشم! گفتم: اینها که فشارتونو میبرن بالاتر! گفت: اشکالی نداره تو بنویس من به یه طریق دیگه فشارمو میارم پایین!
5. پیرزنه سه نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: از هرکدوم روزی یکی میخورم برام بنویس. اولی را از روی میز برداشتم و چرخوندم تا اسمشو بخونم و نوشتم. بعد دومی را برداشتم و گفتم: این دوتا که یکی هستند! گفت: واقعا؟ خب پس هیچی! اون سومیو بنویس. سومی را هم برداشتم و گفتم: این سه تا که همه شون یکین!
6. آخر وقت با راننده از یکی از روستاها برمیگشتیم. یه ماشین تویوتای شاسی بلند هم جلومون بود. آقای راننده گفت: اگه بهت بگن این ماشینو رایگان بهت میدیم میگیری؟ گفتم: اگه واقعا رایگان باشه چرا نگیرم؟ مگه تو نمیگیری؟ گفت: نه این وی ششه (V6) اگه وی هشت بود میگرفتمش!
7. خانمه گفت: توی خونه جواب آزمایشمو نگاه کردم و دیدم این یکی بالاست. این چیه؟ گفتم: تعداد گلبولهای سفید خونِتونه. هرجای بدن که عفونت باشه میتونه ببردش بالا. گفت: هرجای بدن یعنی کجا؟ گفتم: خب هرجایی از بدن دیگه. مثلا عفونت ادرار. گفت: نه از ادرار که نیست. آخه من فقط آزمایش خون دادم. آزمایش ادرار ندادم!
8. به خانمه گفتم: حرص نخوردین؟ گفت: چرا! من دوتا بچه کوچیک دارم با یه شوهر که میشن سه تا!
9. ساعت دو و نیم صبح ناچار شدم خانمی را که زایمانش داشت شروع میشد اعزام کنم. گفتم راننده آمبولانسو صدا کنن که با رنگ زرد اومد و گفت: من نمیتونم برم. یک ساعته که فقط دارم استفراغ میکنم! اول یه آمپول ضد استفراغ از داروخونه گرفتم و دادم به مسئول تزریقات تا بزنه توی رگش بعد نشست پشت ماشین. بعدا فهمیدم مریضو هرطور بوده تا بیست سی کیلومتر برده و بعد دم مرکز 115 نگه داشته و اونجا سرم زده و آمبولانس 115 مریضو برده بیمارستان!
10. آقای راننده آمبولانس (با راننده قبلی فرق داره!) گفت: من صبح که اومدم سر شیفت رفتم توی اتاقم و خوابیدم تا ظهر. بعد ناهار خوردم و دوباره خوابیدم تا غروب. حالا خانمم زنگ زده و میگه واقعا خسته نباشی گفتم من دیگه دارم زخم بستر میگیرم چیو خسته نباشی!
11. پیرزنه با فشار پایین اومده بود. گفتم: سرم میزنین براتون بنویسم؟ همراهش گفت: این قند داره. گفتم: مشکلی نیست سرم نمکی نوشتم. بعد که نسخه اش تموم شد گفتم: برین از داروخونه سرمشونو بگیرین تا بهش بزنن. پیرزنه به همراهش گفت: گفتی که قند داره؟ همراهش گفت: گفتم. من اصلا باهات اومدم که همینو بگم دیگه!
12. توی یکی از مراکز دوپزشکه بودم که خانم دکتر اومد توی مطب و گفت: ببخشید! من هفته پیش برای یه خانم یه نامه نوشتم تا بره بیمارستان اما شوهرش حاضر نشده ببردش و اون نامه را پاره کرده. حالا خانمه باز اومده و میگه یه نامه دیگه بنویس تا برم بیمارستان. من میتونم براش بنویسم؟! گفتم: مشکلی نداره اگه هم نگرانین بفرستینش تا من براش بنویسم! تشکر کرد و رفت بیرون و چند لحظه بعد مریضو فرستاد پیش من!
پ.ن1. با تشکر از دوستانی که روز پزشکو تبریک گفتند: روز پنجشنبه شیفت بودم. خانم ر بهم زنگ زدند و تبریک گفتند و پرسیدند: الان کجایین؟ گفتم: توی درمونگاه .... شیفتم. گفتند: فردا می آیین خونه؟ گفتم: بله. روز جمعه حوالی غروب بود که دیدم اومدند دم خونه و کیکی که خودشون پخته بودند برام آوردند! بعد از مدتها واقعا سورپرایز شدم. هرچقدر هم که با آنی تعارف کردیم نیومدن توی خونه. واقعا لطف داشتند.
پ.ن2. طبق برنامه همیشگی که نمیشه من بخوام کاری را انجام بدم و راحت انجام بشه چنان گیرهای سه پیچی برای سفر پیش اومد که نگو! پست بعدی را یکی دو روز پیش از سفر میگذارم و کامل توضیح میدم. فعلا تنها چیزی که مشخص شده مقصده. برای اولین بار قراره بریم به یه کشور کاملا اروپایی.