جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (250)

سلام

طبق معمول خلاصه ای از خاطرات هر پنجاه پست یک بار:

201. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

202. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو تکون میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

203. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت ارجاعو نوشتم ادامه درمان. چند دقیقه بعد مریضه برگشت و گفت: چرا نوشتین برای ادرار درمانی؟!

204. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

205. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چندتا گاز هم بنویس. گفتم: گاز آزاده. گفت: پس چرا براش پول میگیرن؟!

206. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

207. (۱۸+) خانمه گفت: چند روز پیش سقط کردم. گفتم: چند ماهتون بود؟ گفت: شش هفته. گفتم: بهتره به این زودی دوباره باردار نشین، یه مدت قرص بخورین. گفت: لازم نیست. شوهرم یه شهر دیگه سر کاره الان چهار ماهه که اصلا خونه نیومده!

208. ساعت حدود دو صبح بود و درمونگاه غلغله. راننده آمبولانس از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره؟ چرا این قدر شلوغه؟ گفتم: نمیدونم. زیر لب یه چیزی خوند و گفت: یه ورد خوندم تا صبح فقط یه مریض دیگه میاد! تا حدود سه بیدار موندم و مریضی نیومد و خوابیدم. صبح چند دقیقه پیش از این که پزشک شیفت صبح بیاد یه مریض دیگه اومد!

209. (۱۸+) چوبو برداشتم تا گلوی دختره رو ببینم که گفت: لطفا تا ته فرو نکنین!

210. به پیرمرده گفتم: فشارتون سیزدهه در حد خوردن قرص نیست. گفت: پس در حد چیه؟!

211. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. میدونی که من از کدوم قرصها میخورم؟ گفتم: من از کجا باید بدونم؟ گفت: از اونجا که درسشو خوندی!

212. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

213. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

214. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

215. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

216. صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. خانم دکتری که شب پیش شیفت بود گفت: به نظر شما با این مسئول پذیرش چکار کنم؟ گفتم: چطور؟ گفت: دیشب ساعت دو از خواب بیدارم کرده و میگه یه نفر اومده و میگه من چندتا گوسفند دارم یکی شون از صبح ادرار نکرده!

217. مَرده گفت: چند روزه نفس که می کشم قفسه سینه ام درد میگیره. گوشیو گذاشتم جاهای مختلف قفسه سینه اش و گفتم نفس بکشه و یه سری معاینات و سوال و بعد هم نسخه شو نوشتم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: من که زیاد درس نخوندم میدونم قلبم کجاست این که مثلا دکتره نمیدونه!

218. نسخه خانمه را که نوشتم یه دفترچه دیگه گذاشت روی میز و گفت: هرچقدر به دخترم گفتم بیاد پیشتون گفت من روم نمیشه حالا میشه براش دارو بنویسین؟ گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: الان پونزده سالشه توی بینیش اصلا مو نداره!

219. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه ایستاد. شوهرش رفت جلو و گفت: چند کیلوئی؟ خانمه اومد پائین و گفت: هیچی! خرابه، بیا بریم!

220. یه نفرو آوردن توی مرکز شبانه روزی و گفتن موقع خوردن غذا یه قطعه بزرگ گوشت توی گلوش گیر کرده. کارهای ابتدایی که میشد اونجا انجام داد (مثل مانور هایملیخ و ...) انجام دادیم و فایده ای نداشت. مرده داشت سر و صداش بلند میشد که نفسم گرفت و دارم خفه میشم و یه کاری بکنین و ... به ناچار به راننده آمبولانس گفتم ببردش بیمارستان. چند دقیقه بعد راننده زنگ زد و گفت: از دست انداز اول شهر که رد شدم لقمه رفت پایین، ببرمش بیمارستان یا برش گردونم؟!

221. راننده آمبولانس یه جعبه شیرینی آورد و گفت: اینو به مناسبت روز پزشک براتون خریدم. تشکر کردم و با بقیه همکارها شیرینی ها را خوردیم. بعد که تموم شدن گفت: الکی گفتم اینو برای تولد بچه ام خریده بودم!

222. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: نمیشه همش خودت بیایی اینجا؟ چندتا دختربچه و پسربچه ریختن اینجا و میگن ما دکتریم!

223. یه زن و شوهر نوزادشونو برای معاینه اولیه آوردن. دیدمش و گفتم: مشکلی نداره. پدرش گفت: دیگه تا کِی واکسن نداره؟ گفتم: دو ماهگی. گفت: اون وقت از کجا بفهمیم دو ماهش شده؟!! (خدائی یه لحظه شک کردم درست شنیدم یا نه؟!)

224. به دختره گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: نه. مادرش گفت: چرا داره هنوز شروع نشده!

225. به مرده گفتم: دل درد بچه تون چه زمانیه؟ گفت: از نیم ساعت پیش از خوردن غذا شروع میشه تا نیم ساعت بعد از خوردن غذا!

226. به مرده گفتم: براتون یه شربت مینویسم .... گفت: پس قرص سرماخوردگی نمینویسین؟ گفتم: چرا. گفت: چندتا کپسول هم بنویس. گفتم: نوشتم. گفت: من که تا آمپول نزنم اصلا خوب نمیشم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: این چه دکتریه؟ همه شو که خودم گفتم! (خب مهلت بده برادر من!)

227. (۱۸+) خانمی که اخیرا توی دو بیمارستان مختلف دو عمل جراحی مختلف انجام داده بود گفت: بیمارستان اولی خیلی خوب بود. مثلا پرستارهاش اون قدر قشنگ رگ میگرفتن که من اصلا نمیفهمیدم. اما توی بیمارستان دومی تا میخوابیدی روی تخت هل میدادن توش!

228. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنین. گفت: نمیخواد! صبح خودم توی آینه دیدم. یه چرک گنده روی این لوزه ام بود! شوهرش گفت: خب حالا دهنتو باز کن ببینه. گفت: خب برای چی؟ میخواد ببینه بعد بگه چرک داره. من که خودم دیدم میگم چرک داره!

229. پیرزنه گفت: از وقتی چشممو عمل کردم خیلی سرما میخورم. فکر کنم از همین سوراخی که توی چشمم درست کردن سرماها میرن توی بدنم!

230. برای خانمه دارو نوشتم و دفترچه شو دادم بهش. گفت: یه آزمایش کامل هم میخوام بدم. نوشتم. گفت: یه سونوگرافی از پستان هم برام مینویسی؟ نوشتم. گفت: یه سونوگرافی تیروئید هم بنویس اما توی یه برگ دیگه. گفتم: خب چرا یک جا انجامشون نمیدین؟ گفت: آخه مرکزی که برای سونوگرافی پستان میرم فقط مخصوص پستانه. نوشتم. گفت: حالا توی یه برگ دیگه یه سونوگرافی رحم و ضمائم بنویس. گفتم: اینو دیگه چرا جدا بنویسم؟ گفت: اون مرکزی که برای سونوی تیروئید میرم اصلا دستگاه سونوی رحمشو قبول ندارم!

231. درحال دیدن مریض بودم و هر چند ثانیه یک بار صدای یه خانم میومد که میگفت: بگی حالم خیلی بده ها! مریض که رفت بیرون یه پیرمرد اومد و نشست روی صندلی. گفتم: بفرمائید. گفت: حالم خیلی بده!

232.  شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. ساعت حدود دو بالاخره مریضها تموم شدند و رفتم توی اتاق استراحت و بلافاصله از هوش رفتم. ساعت حدود چهار با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم و دیدم خانم مسئول پذیرش زنگ زده. وقتی جواب دادم گفت: ببخشید دو سه بار زنگ اتاق استراحتو زدم و بیدار نشدین. عذرخواهی کردم و رفتم و مریضو دیدم. سه شب بعد دوباره با همین خانم شیفت بودم و دوباره همین اتفاق تکرار شد! وقتی مریضو دیدم و رفت، رفتم دم پذیرش و  گفتم: شرمنده اصلا سابقه نداشت من اینطور خوابم سنگین بشه. حالا دوبار پشت سر هم و هردوبار هم توی شیفت شما. گفت: من خوشحالم که وجودم این قدر بهتون آرامش میده که راحت میخوابین!

233. یکی از خانمهای مسئول تزریقات (که چند ماه پیش بعد از مدتها درگیری قضائی از شوهر معتادش جدا شده بود و حضانت دختر پنج شش ساله شو هم گرفته بود) اوقاتش تلخ بود. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز با ... (دخترش) رفتیم ... (یکی از گردشگاههای طبیعی نزدیک ولایت) که دیدیم یه عروس و داماد با ماشین عروس اومدن و با اقوامشون با یه فاصله حدودا صد متری از ما شروع کردند به رقصیدن و .... دخترم گفت: بریم تماشا؟ گفتم:من که حوصله شو ندارم خودت برو ولی خیلی مواظب باش. رفت و برگشت و دیدم همچنان داره میخنده و میرقصه. گفتم: چیه؟ گفت: عروسی بابام بود!

234. یک بچه شش ماهه را با اسهال آوردند. به مادرش گفتم: غذا هم بهش دادین یا فقط شیر خودتونو میخوره؟ گفت: بهمون گفتند از شش ماهگی دیگه باید بهش غذا بدیم. دیشب  پدرش رفت نون خامه ای خرید با بچه با هم خوردیم!

235. بچه تا اومد توی مطب فشارسنجو نشون داد و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این دستگاهه! نسخه شو که نوشتم و داشت میرفت بیرون چشمش افتاد به دستگاه حضور و غیاب و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این وسیله است!

236. مرده گفت: دیشب از خواب پریدم دیدم نفسم داره تنگی میکنه. به خودم گفتم نکنه میخوام کرونا بگیرم؟ یه ماسک زدم و خوابیدم!

237. (18+) یک شیفت شب وحشتناک را گذروندیم. صبح فردا خانم مسئول داروخونه که میخواست شیفت را به همکارش تحویل بده گفت: دیشب آقای دکتر تا صبح منو ترکوند!

238. مرده با دندون درد اومده بود. بهش گفتم: وضع دندونهاتون خرابه پیش دندون پزشک نرفتین؟ گفت: برادرم دانشجوی دندون پزشکیه. منتظرم درسش تموم بشه!

239. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

240. به خانمه گفتم: دلتون چه مواقعی درد میگیره؟ گفت: وقتی که جای شما خالی میرم توی دستشوئی!

241. پرونده داروهای بهداشت روان خانمه را نگاه کردم و گفتم: ظاهرا خیلی وقته که نیومدین قرصهاتونو بگیرین. گفت: آره از دفعه پیش که اومده بودم اینجا دیگه نیومدم!

242. مرده با یک توده چربی روی صورتش اومد و گفت: این فرم را مهر کن میخوام برم پیش متخصص اینو درش بیاره. درحال مهر کردن پرسیدم: درد که نداره؟ گفت: نه خانمم اصرار داره که درش بیارم وگرنه من مشکلی باهاش ندارم. شما به خانم خودتون نگاه نکنین که قیافه تون اصلا براش مهم نیست خانم من خیلی براش مهمه!

243. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟!

244. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

245. پسره گفت: برام فرم ارجاع مهر کنین برای دکتر گوش و حلق و بینی. البته من فقط با قسمت گوشش کار دارم!

246. دختره گفت: چند شبه که این سوراخ بینیم کویره اون یکیش دریا. شب بعد جاشون عوض میشه اون میشه کویر این میشه دریا! (ببخشید دریا خانم!)

247. پیرزنه گفت: از چند روز پیش دستم اون قدر درد میکنه که اصلا نمیتونم راه برم!

248. گلوی بچه را که نگاه کردم مادرش گفت: میشه یکی از این چوبها را برداره؟ گفتم: بفرمائید. بچه چوبو برداشت و بعد به چراغ قوه اشاره کرد و گفت: اینو هم میخوام!

249. خانمه گفت: یبوست دارم. هفته ای یک بار میرم دستشوئی و فقط چندتا نقل می‌گذارم کف دستشوئی!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (249)

سلام

1. به خانمه گفتم: ساکن کجا هستید؟ گفت: روستای .... گفتم: اونجا که خودش پزشک داره چرا اومدین اینجا؟ گفت: شوهرم گفت دکترهای اینجا بهترند گفت وقتی توی اون درمونگاه سرماخوردگی منو تونستن خوب کنن حتما اسهال تو را هم میتونن خوب کنن!

2. به مرده که بچه شو آورده بود گفتم: کپسول میخوره براش بنویسم؟ گفت: این سنگ هم براش بنویسین میخوره فقط بهش نگین آمپول بزن!

3. (14+) دوتا سرباز نیروی انتظامی اومدند و یکیشون گفت: با ماشین پلیس توی خیابون گشت میزدیم که دلم درد گرفت. بعد از معاینه بهش گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه نمیزنم. اون یکیشون گفت: خب یه آمپول میزدی ما هم یه سیاحتی میکردیم!

4. خانمه گفت: یبوست دارم. هفته ای یک بار میرم دستشوئی و فقط چندتا نقل می‌گذارم کف دستشوئی!

5. به پسره گفتم: سرفه هم دارین؟ گفت: دارم ولی خیلی کم. برادرش که همراهش اومده بود گفت: خیلی کم؟ تو دیشب تا صبح پدر منو درآوردی نگذاشتی بخوابم حالا میگی خیلی کم؟!

6. به بچه گفتم: سرفه هم کردین؟ گفت: بله. پدرش گفت: من از صبح تا حالا کنار تو بودم. تو کی سرفه کردی که من نفهمیدم؟ بچه گفت: همون موقع که تو سرت توی گوشی بود!

7. نسخه بچه را که نوشتم مادرش گفت: پوست لبش را هم می کَنه. چکار کنم؟ گفتم: چندوقته؟ گفت: از وقتی فهمیده به این میگن لب و به اینجاش میگن پوست داره پوستشو می کَنه!

8. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: از همونها که میخورم!

9. داشتم برای یک بچه نسخه مینوشتم که گفت: این خطهائی که روی کاغذ میکشین علامتهائی هستن که فقط شما و داروخونه تون ازش سردرمیارین درسته؟

10. قرار بود برم به یکی از مراکز دوپزشکه. صبح سوار ماشین شدم و بعد رفتیم دم خونه خانم دکتری که تازه اومده بود طرح و من تا به حال ندیده بودمش. بعد با هم رفتیم توی درمونگاه و هرکدوممون رفتیم توی مطب خودمون. یکی دو ساعت بعد دیدم خانم دکتر اومد توی مطب. گفتم: بفرمائید خانم دکتر! گفت: فقط میخواستم عرض ادب کنم! ببخشید اون موقع که من سوار ماشین شدم شما رو نمیشناختم!

11. خانمه با دخترش اومده بود. بهش گفتم: آمپول میزنین؟ به دخترش گفت: به بابا زنگ بزن بگو میخواد آمپول بنویسه. بزنم؟!

12. (15+) مامای مرکز اومد پیشم و گفت: یک خانم باردار اومده و میخواد این آمپولو بزنه اشکالی نداره؟ گفتم: نه هیچ عارضه ای توی بارداری نداره. گفت: البته یک عارضه داره. گفتم: چی؟ گفت: آدم ک..ش سوراخ میشه! (اون قدر فکر کردم تا یه چیزی یادم بیاد و این پست را کامل کنم که این خاطره از زمان طرح یادم اومد! این خانم ماما هم بعد از طرح استخدام شد و الان یک پست مهم توی شبکه داره (البته توی یک شبکه دیگه)

پ.ن1. بعد از مدتها دوتا فیلم خوب دیدم اون هم تقریبا پشت سر هم. متری شش و نیم (ایرانی) و انگل (کره ای) گرچه پایان فیلم انگل خیلی برام عجیب و غریب بود اما درمجموع از فیلم خوشم اومد.

پ.ن2. یک فروند یاکریم اومد و توی تراس خونه لونه ساخت. خیلی سعی کردیم زیاد توی تراس نریم اما گاهی لازم بود که بریم. پرنده بیچاره هم معمولا تخمشو رها نمیکرد. تا این که تخمش جوجه شد و جوجه بزرگ شد و بالاخره پرواز کرد و رفت. بعد دیدیم چوبهای لونه اش داره کمتر و کمتر میشه و چند روز بعد فهمیدیم توی تراس خونه باجناق دوم لونه شو برپا کرده!

پ.ن3. توی خونه ما معمولا روز دختر را جشن نمیگیریم. اما امسال که یکی دوتا از دوستان مجازی یادآوری کردند موقع برگشتن از سر کار رفتم دو سه تا قنادی تا یه کیک بگیرم اما تموم کرده بودند. تا این که بالاخره توی یک قنادی یک کیک کوچیک پیدا کردم. گفتم: لطفا این کیکو بدین. فروشنده گفت: کدوم یکی؟ گفتم: یکی که بیشتر نمونده! کیکو گرفتم و رفتم خونه و چند دقیقه بعد دیدم عسل ازش عکس گرفته و با گوشی قدیمی خودم توی واتس آپش استوری کرده و ازم تشکر کرده! بعد هم گفت: هرسال من این عکسهای این طوریو میدیدم و حسرت میخوردم! حالا یه کم اونها حسرت بخورن! تا چند روز هم کیک توی یخچال بود و دلش نمیومد کیکو بخوره!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (248)

سلام

1. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ سرنسخه دیگه گذاشت روی میز و گفت: یک نوبت هم برای دخترم گرفتم. مواظب باش گم نشه تا برم خودشو بیارم!

2. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: برام آزمایش هم بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: یه آزمایش که ببینم کی قراره شرّمون کنده بشه؟!

3. پیرمرده گفت: این قرص خوابها ضرری هم دارند؟ گفتم: بدنتون بهشون عادت میکنه. گفت: خب این که بهش عادت میکنیم یعنی ضرر داره؟!

۴. به یه بچه گفتم: دلت یه کم درد میگیره یه کم خوب میشه؟ گفت: نه یه کم درد میگیره دو ساعت خوب میشه!

5. (16+) دختره گفت: گلوم درد میکنه. چوب و چراغ قوه را برداشتم و رفتم طرفش اما همچنان ماسکش روی صورتش بود. مادرش گفت: مامان! بکش پایین تا دکتر ببیندش!

6. ظهر که رفتم سر شیفت آقای مسئول پذیرش گفت: امروز صبح خانمه بهم گفت: این خانم توی تزریقات دست بچه مو سوراخ سوراخ کرد و نتونست سِرُمشو بزنه. اگه شوهرم اینجا بود الان میرفت موهاشو میکشید!

7. پسره مادربزرگ 93 ساله شو آورده بود و گفت: الان چند هفته است که میگه از سَرَم عکس بگیرین. حالا هر دستگاهی که اینجا دارین بگذارین روی سرش و بگین عکس گرفتم تا خیالش راحت بشه!

8. گلوی بچه را که نگاه کردم مادرش گفت: میشه یکی از این چوبها را برداره؟ گفتم: بفرمائید. بچه چوبو برداشت و بعد به چراغ قوه اشاره کرد و گفت: اینو هم میخوام!

9. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: امروز صداش عوض شده. به بچه گفتم: الان جائیت هم درد میکنه؟ مادرش گفت: نه درد نمیکنه! به بچه گفتم: سرفه هم میکنی؟ مادرش گفت: نه فقط صداش عوض شده! گفتم: خانم خب شما اجازه بدین دو کلمه حرف بزنه ببینم صداش چطور شده! مادرش گفت: آهان! بعد به بچه گفت: بگو عمو! بگو بابا! بعد که بچه تکرار کرد به من گفت: حالا دیدی صداش نسبت به قبل چقدر تغییر کرده؟!

10. مرده اومد و گفت: اومدم تا برای بچه ام یک سری آزمایش کامل بنویسی ببرمش شهر. گفتم: چند سالشه؟ گفت: هفت ماهشه. گفتم: مشکلی داره؟ گفت: نه فقط کمی سرما خورده. گفتم: خب پس آزمایش کامل برای چی؟ اصلا بچه هفت ماهه مگه چقدر خون داره؟ گوشیشو از جیبش درآورد و به خانمش زنگ زد و گفت: دکتر میگه نمیشه آزمایش کامل براش بنویسم خونش کمه! نمیدونم خانمش چی گفت که مرده رو کرد به من و گفت: عکس کلی هم نمیشه براش بنویسی؟! گفتم: نه نمیشه الکی این همه اشعه بزنن به بچه که چی بشه؟ گفت: پس اقلا یه آزمایش ادرار براش بنویس!

11. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: بردمش پیش متخصص اما خوب نشد. حالا زنگ زدم به دکترش گفت یه آمپول بهش بزنین. حالا براش بنویسین تا برم بگیرم. نسخه شو که نوشتم بچه شروع کرد به گریه و گفتن: من آمپول نمیزنممممم! مادرش گفت: حالا بریم داروهاتو بگیریم شاید اصلا آمپول ننوشته باشه!

12. تب بچه را با تب گیر دیجیتالی گرفتم که بچه گفت:چه خوشگله! یکی از اینها برام بخرین! مادرش گفت: نمیشه اینها مال دکترهاست. بچه گفت: خب من هم که نمیگم حالا بخرین برای تولدم بخرین!

پ.ن1. برادر آقای صاحبخونه و خانواده اش تا آخر تعطیلات خونه ما بودند. روز آخر هم بهم میگن: همه از این چند روز تعطیلی استفاده کردند غیر از تو! روم نشد بگم چرا نشد استفاده کنم! (البته دو نکته را باید مد نظر داشت: 1. توی این چند روز دو سه تا شیفت داشتم. 2. دو وعده غذایی ما مهمون مهمونهامون بودیم!)

پ.ن2. چند روزه که با گوشی نمیتونم برای وبلاگهای بلاگ اسکای نظر بگذارم اما با کامپیوتر محل کار میتونم. از طرف دیگه برای وبلاگ های غیر از بلاگ اسکای میتونم با گوشی کامنت بگذارم نمیدونم چرا؟!

پ.ن۳. از چند هفته پیش به عسل گفته بودند روز شنبه (فردا) میرن اردو. حالا پیام دادن که اردو در حیاط مدرسه برگزار خواهد شد! کفر عسل دراومده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (247)

سلام

1. خانمه گفت: این بچه را چندبار آوردم دکتر و خوب نشده. یه آزمایش براش بنویس ببینم چه مرگشه؟ براش آزمایش نوشتم. وقتی میرفتند بیرون بچه از مادرش پرسید: خب حالا معلوم شد چه مرگمه؟!

2. توی یک مرکز دوپزشکهء همیشه شلوغ بودم. اما اون روز بیش از حد شلوغ شده بود و از صبح فقط درحال دیدن مریض و نوشتن نسخه بودم. اواخر وقت اداری بود که یکی از خانمهائی که پشت در ایستاده بود از یکی دیگه از خانمهای منتظر پرسید: توی اون یکی اتاق هم دکتر هست؟ اون یکی گفت: نه امروز فقط همین یکیه! درحال تعجب کردن بودم که خانم اولی آروم در اون یکی مطب را باز کرد و گفت: اهه یه دکتر دیگه هم اینجا هست و ما این همه وقت این طرف منتظر بودیم! دیگه نمیدونم واقعا از صبح در بسته بوده؟ خانم دکتر ...!

3. خانمه گفت: این بچه از چند روز پیش تب داره. گفتم: همیشه تب داره؟ گفت: تا وقتی که خوابه خوبه. تا بیدار میشه داغ میشه!

۴. راننده مرکز توی راهِ رفتن به روستا یک سی دی از ترانه های یکی از خواننده های اون طرف آب گذاشته بود. خانم دکتر دندون پزشکی که جدیدا با ما همسفر شده گفت: چه آهنگهای قشنگی گذاشتین ... و الان بیشتر از یک ماهه که ما داریم اون ترانه ها را گوش میدیم!

5. راننده یکی از مراکز هر روز که اونجا بودم حدود ساعت ده صدام میکرد و بعد که میرفتم توی آبدارخونه یک فنجون قهوه بهم میداد. من هم تشکر میکردم و میخوردم و مدیون لطفش بودم. یک روز یکی دو بار صدام کرد و چون مریض داشتم نرفتم. بالاخره برای سومین بار که صدام کرد رفتم و قهوه را خوردم و دیدم راننده شروع کرد به شستن قهوه جوشش و به خودش گفت: من که قهوه مو خورده بودم حیف بود اینو هم بریزم!

6. درحال دیدن مریض بودم که یکی از پرسنل با یک دسته کاغذ A4 اومد و گفت: این آمار منو مهر و امضا میکنین؟ باید بفرستم شبکه. چندتا شونو که مهر کردم گفت: چقدر مهرتون کم رنگ شده. بدین ببرم براتون جوهر بریزم توش. تشکر کردم و مهر را بهش دادم. چند دقیقه بعد آوردش و گفت: این مهرتون چطوریه؟ هرچقدر جوهر داشتم ریختم توش و پررنگ تر نشد! مهر را ازش گرفتم و چند نسخه باهاش مهر کردم و دیدم مرتبا داره کم رنگ تر میشه! چند لحظه بعد یکی دیگه از پرسنل با یک دسته برگه دیگه اومد و گفت: چقدر مهرتون کم رنگ شده! گفتم: خانم ... الان برد و جوهر توش ریخت اما نمیدونم چکارش کرده که کم رنگ تر شده؟! پرسنلی که تازه اومده بود مهر را برداشت و چند لحظه بهش وررفت و گفت: درست شد. اون قسمتی که توش جوهر میریزیم را برعکس گذاشته بود! (خودم بهش ور نرفتم چون درمونگاه به شدت غلغله بود!)

7. خانمه گفت: من از قطره اشک مصنوعی استفاده میکردم اما الان چند ماهه که استفاده نکردم و چشمم اذیت میشه چکار کنم؟ گفتم: خب چرا استفاده نکردین؟ گفت: آخه باردار شدم بعد روی قطره را هم خوندم دیدم مواد نگهدارنده داره!

8. خانمه گفت: امروز آخرین روز پریودمه. اما تازه امروز خونریزی پیدا کردم. این چند روز اصلا خونریزی نداشتم!

9. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: میشه انسولینمو هم بنویسی؟ گفتم: بله! از کدومشون میزنین؟ توی کیفشو گشت و بعد گفت: نیاوردمشون. همراهش گفت: خب چرا نیاوردی؟ حالا از کجا بدونه چه نوع انسولینی میزنی؟ پیرزنه گفت: من چه میدونم؟ آخه من آدمم؟!

10. پیرزنه گفت: از چند روز پیش دستم اون قدر درد میکنه که اصلا نمیتونم راه برم!

11. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: یک شربت هم برای خواهر شوهرم بنویس میخواد بره. گفتم: کجا میخواد بره؟ گفت: ان شاءالله اون دنیا!

12. توی ماه رمضان هرچقدر به خانمه گفتم: آمپول بزنین گفت: نه! روزه ام باطل میشه. هرچقدر هم گفتم آمپولش تقویتی نیست و مشکلی نداره فایده ای نداشت. روز عید فطر اومد جائی که شیفت بودم و گفت: من همونی هستم که هرچقدر بهت گفتم برام آمپول بنویس گفتی نه روزه ات خراب میشه حالا آمپول نزدم خوب نشدم!

پ.ن1. بالاخره گوشی سابقم درست شد و اونو تحویل عسل دادم. ظاهرا که دیگه هیچ مشکلی نداره. انگار فقط قسمت بود عسل هم گوشی دار بشه!

پ.ن۲. سالهاست که به جز بعضی از فوتبال ها عملا شبکه های تلویزیونی ایرانو نگاه نکردم. اما برام جالب بود وقتی چند روز پیش شنیدم بابا که همیشه با ماهواره مخالف بود هم نصّاب آورده و دیش گذاشته!

پ.ن۳. امروز دوز چهارم واکسن کرونا را هم زدم. فعلا فقط مخصوص کادر درمانه و بالای هشتاد سال!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴۶)

۱. به پسره گفتم: با اون داروها که پریروز بهتون دادم دردتون بهتر شد؟ گفت: دیروز فقط دردش کمتر شد اما امروز بهتر شد!

2. مرده دخترشو آورده بود و گفت: براش آمپول بنویس. دختره گفت: نههه آمپول نهههه. نهایتا شربت نوشتم. یکدفعه بابای دختره گفت: اگه آمپول نمیزنی باید شربت عفونت بخوری. دختره گفت: شربتهاشون طعمشون خوب نیست! باباش گفت: بالاخره کدومشون؟ یکیشونو انتخاب کن. دختره گفت: خب پس آمپول میزنم. گفتم: خب پس شربتو خط میزنم آمپول مینویسم. باباش گفت: نه دیگه چیزی که نوشتین همونه نباید عوضش کنین!

3. داشتم برای خانمه فرم ارجاع به متخصص مهر میکردم که گفت: راستی پیش یک دکتر دیگه هم میخواستم برم. گفتم: اینجا دیگه فرم ارجاع ندارم یکی از پذیرش بگیرین و بیارین تا براتون مهر کنم. گفت: حالا نمیشه اون یکی دکتر را هم گوشه همین بنویسین؟!

4. دختره گفت: چند شبه که این سوراخ بینیم کویره اون یکیش دریا. شب بعد جاشون عوض میشه اون میشه کویر این میشه دریا! (ببخشید دریا خانم!)

5. (18+) به دختره گفتم: سابقه کم خونی نداشتین؟ گفت: نه هرجا که دادم بهم گفتن خیلی خوبه!

6. توی یک مرکز تزریق واکسن کرونا بودم. یک خانم اومد تا واکسن بزنه و رفت توی اتاق تزریقات خواهران. خانم مسئول پایگاه گفت: این دختره که امروز فرستادن برای تزریقات تازه کاره. من یواشکی برم ببینم کارش چطوره؟ بی صدا رفت توی اتاق تزریقات و چند لحظه بعد دیدم صدای فریادش بلند شد! بعد که اومد بیرون گفت: واکسن مریضو زد بعد سر سوزنو آورد عقب و کرد توی انگشت من! خانمه که تزریق انجام داده بود هم گفت: خب من از کجا میدونستم شما اومدین پشت سَرَم ایستادین؟!

7. (18+) این خاطره از من نیست. یکی از همکاران تعریف کرد: یک خانم جوون با سوزش ادرار اومده بود. وسط گرفتن شرح حال گفت: من الان ده روزه که ازدواج کردم. گفتم: خب پس احتمالا یکی از علل مشکلتون هم اینه که رابطه تون زیاد بوده. گفت: بله! بعد از ازدواج یک هفته رفتیم شمال ماه عسل. اما توی این یک هفته اصلا از اتاق هتلمون بیرون نرفتیم!

8. به خانمه گفتم: بفرمائید. گفت: الان دو روزه که کمرم درد میکنه. بعد هم یک شرح حال کامل از نوع کمردرد و انتشارش به پا و ... بهم داد. گفتم: خب پس یک پماد مینویسم که بمالین به کمرتون ... که گفت: نه من همه داروهای مال کمر درد را دارم. الان فقط میخواستم دو بسته قرص معده برام بنویسین!

9. توی یکی از مراکز دوپزشکه مریض میدیدم که یک پیرزن اومد توی مطب و گفت: دکتر! فقط میخواستم بگم ببخشید! گفتم: چرا؟ گفت: آخه من همیشه میومدم پیش شما. امروز نفهمیدم که شما هم هستین فکر کردم خانم دکتر تنهاست رفتم پیش اون. حالا دیدم شما هم هستین!

10. با خانم "ی"شیفت بودم. بهش گفتم: راستی اون شب که شیرینی فرستاده بودین من هم اینجا شیفت بودم. خیلی ممنون. گفت: میدونی شیرینیش مال چی بود؟ گفتم: بله. گفت: پس چرا چیزی نمیگی؟ چرا تبریک نمیگی؟ گفتم: ببخشید یادم رفت مبارکه! گفت: خیلی ممنون. حالا انگار چی هست این شوهر!

11. اول صبح به محض این که وارد درمونگاه شدیم خانمه با بچه چند ماهه اش اومد توی درمونگاه و گفت: از دو روز پیش اسهال و استفراغ داره، دیشب بردیمش شهر براش این سرم را نوشتند دلم نیومد بهش بزنیم اما خوب نشده حالا بیا بهش بزن. گفتم: من اصلا رگ گیریم خوب نیست. صبر کنین تا خانم ... (مسئول تزریقات) بیان. گفت: میترسم دیر بشه بیائین بهش بزنین. گفتم: خانم باور کنین من اصلا رگ گیریم خوب نیست یک وقت میزنم رگشو پاره میکنم. خانمه که از مطب رفت بیرون مادرشوهرش اومد تو و گفت: چرا بهش گفتی ممکنه رگش پاره بشه؟ اون قدر از دیشب بهش حرف زدم تا راضی شده بیاد سرم بهش بزنه حالا باز پشیمون میشه! اتفاقا مسئول تزریقات هم که اومد نتونست سرمشو بزنه و فرستادش بره شهر!

12. مرده دختر ده ساله شو آورده بود و گفت: فقط چون مادرش بارداره بی زحمت یه داروهائی برای دخترم بنویسین که برای مادرش مشکلی نداشته باشه!

پ.ن1. بعد از این که جناب تعمیرکار موبایل چند ماه معطلمون کرد نهایتا گفت: بورد گوشی تون قابل تعمیر نیست باید عوض بشه! تنها حسنش اینه که تعمیرکار اولی منتظر بود که یک بورد دست دوم از اون مدل گوشی برام پیدا کنه اما این یکی گفته یک بورد نو برام از تهران سفارش داده. البته اگه این حرفش درست از آب دربیاد.

پ.ن2. فقط چند هفته بازی با پلی استیشن کافی بود که بتونم مسابقه های جذابی با عماد داشته باشم و بازار کری خونی هم حسابی داغ شده! تعداد برد و باختهامون دیگه تقریبا مساویه. فقط من یک نقطه ضعف بزرگ دارم و اون هم اینه که نمیتونم توی فیفا پنالتی بزنم و هر کاری که میکنم ضربه رو میزنم وسط دروازه و عماد هم حاضر نیست بهم یاد بده 

پ.ن3. عسل برام خواب شب قبلشو تعریف میکنه که پر از حمله زامبی ها و ...هاست. بهش میگم: میدونی که زامبی ها اصلا وجود ندارن؟ میگه: اما اسکلت ها که وجود دارن. میگم: نه اسکلت ها هم وجود ندارن. میگه: چرا وجود دارن! بگم کجا زندگی میکنن؟ میگم: بگو! میگه: همین الان توی بدن ما دارن زندگی میکنن و منتظرن!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (245)

سلام

1. خانمه پسرشو آورده بود و وسط گفتن شرح حال گفت: اسهال هم داره. پسرش گفت: نه! من که اسهال ندارم. وقتی میرم دستشوئی اصلا مدفوع اسهالی ندارم فقط آب خالی ازم میاد!

2. (18+) خانمه گفت: من الان رفتم پیش ماما گفت حامله ای. میشه برام یه سونوگرافی بنویسین ببینم چندوقتشه؟ براش نوشتم. گفت: اما مگه میشه؟ توی این شش ماهه این دومین باره که حامله میشم دفعه پیش سقط شد. گفتم: احتمالش هست. چیز عجیبی نیست. گفت: جائی را سراغ ندارین بچه مو سقط کنن؟ گفتم: نه حالا چرا سقط؟ گفت: آخه اون یکی بچه ام هنوز داره شیر میخوره! گفتم: شما اصلا جلوگیری هم میکنین؟ گفت: آره قرص میخورم. یک شب یادم رفت بخورم و همون شب ...!

3. پسره گفت: من فقط یک آمپول میخوام دیگه هیچ داروئی برام اثر نداره. وقتی براش نوشتم گفت: دیگه قرص و شربت و اینها هم توش هست دیگه؟!

4. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ ارجاع به متخصص از روی میزم برداشت و گفت: اینجا از این برگه ها دارین یا باید برم از پذیرش بگیرم؟!

5. رفتم دهگردشی و برگشتم که دیدم خانم دکتر بیکار توی مطبش نشسته و یک مرد با مادرش هم بیرون مطب نشستن. وقتی پامو گذاشتم توی مطب مرده هم پشت سرم اومد تو و گفت: خانم دکتر اینجا بود اما صبر کردم تا خودتون بیائید. گفتم: خیلی ممنون. حالا مشکلتون چی هست؟ گفت: سرگیجه دارم. چند سوال ازش پرسیدم و بعد گفتم: آستینتونو بزنین بالا تا فشارتونو هم بگیرم. به مادرش گفت: بفرما! دیدی گفتم آقای دکتر تجربه اش بیشتره!

6. به مرده گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: اگه شما تشخیص بدین که من باید آمپول بزنم و من بگم نمیزنم دیگه از نفهمی خودمه!

۷. از همون لحظه ای که خانمه نشست روی صندلی شوهرش گفت: این باید آمپول بزنه تا خوب بشه. آخرش از بس گفت از خانمه پرسیدم: آمپول میزنین؟ شوهرش گفت: اگه نزنه که مستقیم از همین جا میبرمش محضر طلاق!

8. پسره یک قطره چشم بهم نشون داد و گفت: چند روز پیش دکتر اینو برام نوشت تا بریزم توی چشم راستم. حالا چشم چپم مشکل پیدا کرده اشکالی نداره این قطره را توی چشم چپم هم بریزم؟!

9. به پیرزنه گفتم: کپسول میخورین یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول بزنم یا کپسول بخورم؟!

10. یک خانم دکتر دندون پزشک جدید اومده بود توی یکی از درمونگاههای روستائی. وقت اداری تموم شده بود اما هنوز چند مریض دم در مطب منتظر بودند. خانم دکتر اومد توی مطب و گفت: آقای دکتر! نمیخواین بریم؟ وقت اداری تموم شده. گفتم: وقتی این مریضها هستند میشه یکدفعه بریم؟ خانم دکتر سرشو تکون داد و رفت بیرون. یکی از خانمهائی که بیرون منتظر بودند به خانم دکتر گفت: تو چکاره ای که توی کار دکتر دخالت میکنی؟ خانم دکتر گفت: من دندون پزشکم. خانمه گفت: واقعا؟ پس ببخشید!

11. پسره گفت: برام فرم ارجاع مهر کنین برای دکتر گوش و حلق و بینی. البته من فقط با قسمت گوشش کار دارم!

۱۲. خانمه گفت: دندونهای این طرفم چرک کرده دندون های اون طرف عفونت!

پ.ن۱. روز دندان پزشک بر همه دندان پزشکان عزیز مبارک. گرچه همچنان امیدوارم دلیل بهتری برای تعیین یک روز به عنوان روز دندان پزشک پیدا بشه.

پ.ن۲. سال پیش نامه اومد که حق کرونا برامون واریز میشه. روی فرمولی که داده بودند حساب کردم که سهم من میشد ماهی یک میلیون و هشتصد هزار تومن. چند ماه برام ماهی هفتصد هزار تومن واریز شد و قطع شد و حالا هفته پیش یک میلیون و صد هزار تومن برای حق کرونای مرداد تا اسفند برام واریز شده 

پ.ن۳. عماد گفت: دبیر تاریخمون بهمون درس داد و بعد گفت: خب حالا کتابتونو ببندید تا واقعیت این ماجراهایی که گفتم براتون بگم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (244)

سلام

1. به خانمه گفتم: چربی تون کمی بالاست. اما اصلا نیازی به دارو نداره. یه کم رژیم غذایی تونو بهتر کنین درست میشه. بعد که داروهاشو نوشتم گفت: حالا یه چندتا قرص چربی هم بنویس شاید یه وقت خوردم!

2. (18+) ظهر رفتم سر شیفت که دیدم آقای دکتر شیفت صبح داره با آقای دکتر دندون پزشک مرکز درگوشی پچ پچ میکنن و میخندن. گفتم: چیه؟ گفت: امروز اگه مریض خانم داشتی حواستو جمع کن! گفتم: چطور؟ گفت: یکی دو ساعت پیش یه آقا را با آمبولانس فرستادم بیمارستان. چون خانمش وسط رابطه چنان گازی از کشاله رانش گرفته بود که اینجا نشد کاری برای زخمش بکنیم!

3. ساعت دوازده شب رئیس شبکه و همراهانش اومدند توی درمونگاه برای حضور و غیاب و سرکشی. بعد به پذیرش گفتند: یه زنگ به راننده آمبولانس (که توی اتاق استراحتش توی طبقه بالا خواب بود) بزنین و بگین مریض اورژانسی داریم ببینیم چقدر طول میکشه تا بیاد. مسئول پذیرش هم زنگ زد و همینو گفت و چند لحظه بعد دیدیم راننده داره با سرعت از پله ها پائین میاد. بعد که رئیس و روسا رفتند به راننده گفتم: آفرین چقدر زود اومدی. گفت: میدونم شما الکی مریض اعزام نمیکنین پس گفتم حتما مریض درحال مرگه که دکتر اعزامش کرده!

4. نسخه مرده را نوشتم و از مطب رفت بیرون. اما چند لحظه بعد برگشت و گفت: آمپول برام ننوشتین؟ گفتم: نه نیازی نداشتین. گفت: حالا یکی بنویس! گفتم: آخه چه آمپولی؟  پنی سیلین بنویسم؟ گفت: نه شما که گفتین گلوم عفونت نداره! گفتم: خب پس یه آمپول مسکّن مینویسم. گفت: مسکّن چه فایده داره؟ اثرش که تموم شد دوباره دردش شروع میشه!

5. مرده یک بسته قرص گذاشت روی میز و گفت: از این قرصها هم برام بنویس! گفتم: روزی چندتا میخورین؟ گفت: روزها یکی البته یکی هم شبها میخورم!

6. مرده گفت: دویست تا قرص لوزارتان برام بنویس! گفتم: دویست تا؟ چرا این قدر زیاد؟ گفت: دارم برای چند روز میرم مشهد. گفتم یه وقت توی راه کم نیارم!

7. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: خیلی ممنون. شما هم مثل برادر من هستین. شما مثل چراغ راه هستید که زندگی ما رو روشن میکنین! گفتم: خیلی ممنون. گفت: میتونم یه خواهش ازتون بکنم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: این تریاکو بگذار کنار هیچی توش نیست به قول آقای همساده یعنی لِه شدما!!

8. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

9. میخواستم گلوی یک بچه را ببینم که دیدم چراغ قوه روشن نمیشه. اتوسکوپ (دستگاه دیدن گوش) را برداشتم و چراغشو روشن کردم و با اون توی گلوی بچه را میدیدم که مادرش گفت: ببخشید بهش الکل نمیزنین؟!

10. بعد از معاینه به مرده گفتم: براتون یک شربت مینویسم ... که بلافاصله گفت: چرا من نمیتونم آمپول بزنم؟!

11. برای مرده سونوگرافی نوشتم. گفت: اینو کجا باید انجام بدم؟ گفتم: فرقی نمیکنه. هرجائی که برین ازتون میگیرن. گفت: نه بی زحمت عوضش کنین بنویسین سونوگرافی ... آخه من میخوام برم اونجا!

12. به خانمه گفتم: بچه تون احتمالا کم خونی داره. گفت: نه ازش آزمایش گرفتیم سالم بود. گفتم: خب پس فعلا دارو براش مینویسم. گفت: نمیشه اول آزمایش بنویسین؟ گفتم: مگه نگفتین ازش آزمایش گرفتیم؟ گفت: آخه سه سال پیش ازش آزمایش گرفتیم!

پ.ن1. بعد از نوشتن پست قبل یک مطلب دیگه یادم اومد که حالا اینجا مینویسمش. زمستون سال پیش و درست در روز مرد، آقای صاحبخونه و خانواده اش بعد از درست شدن کارهای مهاجرتی شون راهی آمریکا شدند و از قضا  در شهر واشنگتن دی سی اسکان داده شدن. به گفته خودشون اگر ترامپ رئیس جمهور آمریکا نشده بود همون موقع رفته بودند. اما مسئله جالب اینه که پسرشون که سال پیش توی دانشگاه ازمیر پذیرفته شده از آمریکا راضی نیست و میخواد برگرده ترکیه!

پ.ن2. عسل میگه شما هم وقتی مدرسه میرفتین "پیک آدینه" داشتین؟ (برگه های حاوی چند سوال از دروس مختلف که باید توی تعطیلات آخر هفته حل کنه و روز شنبه به معلم تحویل بده) میگم: نه. میگه: پس من چقدر بدبختم. شما همه پنجشنبه و جمعه را بیکار بودین. میگم: ما پنجشنبه ها هم میرفتیم مدرسه! میگه: خب پس من دیگه از شما بدبخت تر نیستم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (243)

سلام 

۱. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟!

۲. به خانمه گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول میزنم. چند دقیقه بعد شوهرش اومد و گفت: دکتر بیا آمپولو که زد حالش بد شد! رفتم و فشارشو گرفتم و گفتم: فشارش افتاده بیایین تا یه سرم براش بنویسم. گفت: نمیخواد میبرمش خونه. با آمپولتون از پا افتاد اگه سرمتونو بزنه که حتما میکشینش!

۳. مرده پسرشو آورده بود و گفت: اون قدر تب داره که دیشب یک بار آب زدم توی صورتش!

۴. (۱۲+) رفتم تا شیفتو تحویل بگیرم ولی چند دقیقه زود رسیدم. وقتی در اتاق استراحت را زدم پزشک شیفت قبل اومد دم در و گفت: یک لحظه صبر کنین! بعد رفت توی اتاق، پنجره را باز کرد و بعد برای یک مدت طولانی صدای زدن اسپری اومد. اون موقع نفهمیدم جریان چیه اما بعد که رفتم توی اتاق فهمیدم جریان چیه!

5. به خانمه گفتم: آمپول میزنین یا کپسول بنویسم؟ خانمه گفت: من آمپول نمیزنم کپسول بنویسین. شوهرش گفت: نه آمپول بنویس! پسرشون گفت: نه آمپول نمی زنه! شوهره به بچه اش گفت: تو دیگه چی میگی این وسط؟ پسره گفت: مامانمه ها!

6. از خانمه شرح حال گرفتم بعد از روی صندلی بلند شدم تا معاینه اش کنم. خانمه هم از جاش بلند شد و رفت کنار و گفت: بفرمائید!

7. خانمه را که معاینه کردم و شروع کردم به نوشتن نسخه شوهرش گفت: سرم و هر داروئی که لازمه بنویسین معلوم نیست کی بتونیم دوباره راضیش کنیم که بیاد دکتر!

8. خانمه گفت: سرگیجه دارم. دخترش گفت: سرشو که تکون میده گیج میره فکر کنم مشکل از گوش میانیش باشه (نمونه تیپیک یک دانشجوی پزشکی!)

۹. کارمون توی یکی از مراکز روستایی تموم شد. به آقای مسئول داروخونه گفتم: اینجا باید کجا برای ماشین بایستم؟ گفت: من که دارم میرم خونه شما را هم میرسونم. تشکر کردم و سوار ماشینش شدم. وقتی به ولایت رسیدیم گفت: حالا از کدوم طرف برم؟ گفتم: دیگه مزاحم شما نمیشم. خونه شما کدوم محله است؟ گفت: خونه ما که توی ... (یه شهر که چندین کیلومتر پیش ازش رد شده بودیم) بود. فقط برای این که شما را برسونم تا اینجا اومدم! کلی شرمنده شدم!

10. مرده گفت: از امروز صبح یک سرمای ملیحی توی بدنم احساس میکنم!

11. برای خانمی که توی مراسم خاک سپاری حالش بد شده بود نسخه مینوشتم که آقای همراهش (مطمئن نیستم شوهرش بود یا نه) گفت: لطفا یک آمپول آتروپین هم براش بنویسین. گفتم: آتروپین آمپول ساده ای نیست. برای چی میخواین؟ گفت: یه سگ توی خونه دارم گه گاه مشکل پیدا میکنه. دامپزشک گفته هروقت این طور شد یه آمپول آتروپین بهش بزن!

12. مرده با سردرد اومده بود. خانمش گفت: فکر کنم فشارش افتاده. حالا رفتیم خونه یه چای بهش میدم چون با شیرینی میخوره فشارش میاد بالا. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارشون بالاست. گفت: پس حالا که رفتیم خونه یه چای بهش میدم چون ادرارو زیاد میکنه فشارشو میاره پائین!

پ.ن1. توی پست قبل یه خبر از دکتر پرسیسکی وراچ نوشتم و فکر کردم خیلی کار مهمی کردم. اما وقتی همون شب یکی از وبلاگ نویس های قدیمی که الان ساکن آلمانه بهم پیام داد و گفت: "برنامه ریزی کردم که زمینی برم اوکراین و دکتر را بیارم اما بهم گفت میترسم اینجا بنزین گیرت نیاد و موندگار بشی" تازه فهمیدم چه دوستان بزرگواری دارم. (متاسفانه اجازه ندارم اسمشونو بیارم)

پ.ن2.بقیه جاها رو نمیدونم اما توی ولایت بعد از دو سه هفته وحشتناک از هفته پیش تعداد مریضها کم شده و به حد معمول برگشته. به قول یکی از همکاران که گفت: فکر کنم دیگه همه کرونا گرفتن! امیدوارم واقعا همه صاحب ایمنی بشن و همین مسئله به از بین رفتن این بیماری کمک کنه.

پ.ن3.بعد از چند هفته که اهالی ساختمان محل سکونتمون یکی یکی کرونا گرفتند و خوب شدند از دو سه روز پیش رفت و آمد بین اهالی ساختمان دوباره از سر گرفته شده. عماد تنها فردی توی آپارتمان ما بود که هیچ علائمی نشون نداد!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (242)

سلام

1.یک پلاستیک پر از آبسلانگ روی میز بود که یک طرفشو پاره کرده بودم و یکی یکی ازشون برمیداشتم.  نسخه بچه را که نوشتم یکدفعه به پلاستیک حمله کرد و برش داشت. به زحمت تونستم مانع از ریختن آبسلانگ ها بشم. بعدبچه  یکی شونو  برداشت و بقیه شونو گذاشت روی میز، بعد اونی که برداشته بود روی زبونش گذاشت و بعد برد و انداختش توی سطل زباله!

2. مرده با یک توده چربی روی صورتش اومد و گفت: این فرم را مهر کن میخوام برم پیش متخصص اینو درش بیاره. درحال مهر کردن پرسیدم: درد که نداره؟ گفت: نه خانمم اصرار داره که درش بیارم وگرنه من مشکلی باهاش ندارم. شما به خانم خودتون نگاه نکنین که قیافه تون اصلا براش مهم نیست خانم من خیلی براش مهمه!

3. خانمه که توی مورد 5 این پست نوشته بودم اومد و گفت: فرم ارجاع برام مهر کن برای متخصص پوست. کدومشون کارشون خوبه؟ گفتم: پس اون دکتری که میرفتین چی شد؟ گفت: هیچی یه داروی ساختنی براش نوشت و فایده نکرد ما هم رفتیم و مطبشو به هم ریختیم تا 110 اومد بیرونمون کرد!

4. جاهای دیگه اصلا سابقه نداشت اما توی یکی از مراکز که رفتم دیدم هرکی میاد بعد از مهر کردن فرم ارجاع میگه برام از متخصص نوبت هم بگیر! روز بعد از پزشک خودشون پرسیدم شما همیشه براشون نوبت میگیرین؟ گفت: چند هفته پیش یه خانم باردار بود که هرچقدر بهش میگفتم باید بری پیش متخصص میگفت هرچقدر زنگ میزنم نمیتونم نوبت بگیرم! دیگه مجبور شدم براش از متخصص زنان نوبت بگیرم. از روز بعدش هرکی اومد گفت حالا که میتونی برای من هم نوبت بگیر! (امیدوارم مردم بقیه روستاها متوجه نشن )

۵. (۱۸+) یک شیفت ۲۴ ساعته روز جمعه یکی از هفته ها با یکی از خانم دکترها که تازه نامزد کرده بود داشتم. هر کدوممون توی اتاق استراحت خودمون بودیم البته من تنها و ایشون با نامزدش! روز بعد یکی دیگه از خانم دکترها که اخیرا ازدواج کرده بود پیام داد که: نامزد خانم دکتر هم اومد درمونگاه؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: کل ۲۴ ساعتو؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: اون وقت نامزد من روش نمی شد توی دوران نامزدی بیاد توی شیفتهام فقط شبها میومد تا صبح میموند!

6. خانم مسئول تزریقات که توی شماره 10 این پست نوشته بودم یکدفعه اومد توی مطب و گفت: میگم شما با من مشکلی دارین؟ گفتم: نه چه مشکلی؟ گفت: پس چرا سرم برام نمینویسین؟ من که خبر دارم توی شیفت قبلی تون کلی سرم نوشتین!

7. خانمه با دوتا بچه سرما خورده اومد توی مطب و یکیشونو نشوند روی صندلی. گفتم: گلوش درد میکنه؟ گفت: این یکی آره اما اون یکی فقط سرفه میکنه. گفتم: این یکی هم سرفه میکنه؟ گفت: بله. گفتم: خلط هم داره؟ گفت: این داره اما اون یکی سرفه هاش خشکه. گفتم: آبریزش بینی هم داره؟ گفت: این یکی نداره اما اون یکی ...!

8. به مرده گفتم: چشمتون آبریزش هم داره؟ گفت: آره صبح که از خواب بیدار میشم و چشممو باز میکنم یکدفعه شررررر آبهائی که توی شب اومده و توی چشمم جمع شده میریزه بیرون!

9. پیرزنه چند بسته خالی قرص گذاشت روی میز و گفت: اینها را برام بنویس. برشون گردوندم تا بتونم اسمشونو بخونم و شروع کردم به نوشتن که دیدم پیرزنه با سرعت هرچه تمام تر داره دوباره بسته های قرص را میچرخونه و میگه: شکلشونو ببینین تا راحت تشخیصشون بدین!

10. یکدفعه درمونگاه شلوغ شد. مریضها را دیدم و وقتی خلوت شد شروع کردم یکی یکی نسخه ها را توی سامانه سیب وارد کردم. روز بعد خانمه اومد و گفت: شما چرا منو بیمه کردین؟ حالا هرماه باید این همه پول بدم؟! گفتم: بله؟ جریان چیه اصلا؟ گفت: دیروز وقتی اومدم درمونگاه و برگشتم خونه برام پیام اومد. بعد هم گوشیشو درآورد و نشونم داد که براش پیامک رفته بود که در تاریخ ... توسط آقای دکتر ... برای شما با بیمه روستائی دارو تجویز شده. گفتم: خب این مال نسخه است که دیروز براتون نوشتم. بیمه تون نکردم. گفت: آخه همون موقع یه پیام دیگه هم برام اومد که پونصد تومن از حسابم برداشت شده. گفتم حتما شما بیمه ام کردین!

11. به مرده گفتم: آمپول میزنین؟ خانمش گفت: بله. مرده به خانمش گفت: تو قراره بزنی یا من؟!

12. به مسئول باسابقه پذیرش یکی از درمونگاهها که برام چای آورده بود گفتم: خیلی ممنون زحمت کشیدین. گفت: اختیار دارین. من همیشه هوای پزشکها را دارم بخصوص اگه مال استان خودمون باشن. اوایل انقلاب توی درمونگاه ... بودم. یه پزشک ایرانی داشتیم یه پزشک هندی. همیشه مریضهای جوون و دخترهای خوشگلو میفرستادم برای دکتر ایرانی پیرزن و پیرمردها و به درد نخور ها را هم میفرستادم پیش دکتر هندی. حتی یک بار دکتر هندی برای همین باهام دعوا کرد!

پ.ن1. به دلیلی دنبال یکی از کامنتهائی میگشتم که قبلا حذفش کرده بودم. توی صفحه اول نبود. به جای این که بزنم صفحه دوم بیاد اشتباها زدم صفحه آخر اومد. چشمم اول به کامنتهای حذف شده مردم اسمشو نبر افتاد که کلی بهم سر ماجرای خاطرات شهرشون لطف داشتند و بلافاصله بعد از اونها  اولین کامنت دکتر روژین که به درخواست خودشون عمومیش نکرده بودم. حالم کلا گرفته شد.

پ.ن2. با چند نفر از دوستان دوران دانشگاه یک تماس تصویری دسته جمعی داشتیم. از بین هفت نفری که با هم صحبت کردیم دو نفر از بقیه خیلی بهتر و جوون تر مونده بودند. و این دو نفر دو وجه مشترک داشتند که نمیدونم علت جوون تر موندنشون کدومشون بود: 1. هردو خارج از کشور زندگی میکنند. 2. هردو پزشکی را رها کردن!

پ.ن3. (16+) عسل به دستور معلمش داشت از خودش فیلم میگرفت و ضرب کسرها را آموزش میداد. وسط درس دادنش یه جمله گفت که من و آنی از خنده منفجر شدیم و ضبط به هم خورد. خود عسل هم مونده بود جریان چیه؟! گفته بود: الان مخرج دو کسر رو در هم ضرب میکنیم و مینویسیم بعد این کسره شاکی میشه و میگه: "شما هر بلائی که سر مخرج من میارین باید همون کار رو با صورتم هم بکنین!"

خاطرات (از نظر خودم) جالب (241)

سلام

1. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنید. گفت: باید ماسکمو هم بردارم؟!

2. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. یک برگ فرم اعزام به متخصص گذاشت روی میز و بعد یک انسولین قلمی هم از کیفش درآورد و گفت: شش تا از این انسولین ها برام بنویس. داروخونه اینجا که نداره میرم از شهر میگیرم. گفتم: میخواین برین پیش متخصص براتون انسولین بنویسه؟ گفت: نه میخوام برام انسولین بنویسی برم بگیرم. گفتم: این برگه مال رفتن پیش متخصصه اگه نسخه میخواین باید برین از پذیرش سرنسخه بگیرین تا براتون بنویسم. گفت: نه من همیشه روی همین ها برام مینویسن میرم میگیرم. گفتم: روی این بهتون با بیمه دارو نمیدنا! شوهرش اومد جلو و گفت: بنویس دیگه! ما همیشه همین جوری میریم دارو میگیریم حالا تو میگی نمیشه؟! من هم نوشتم رفتند!

3. مرده گفت: من هرسال همین مواقع یک سرماخوردگی سخت میگیرم. گفتم حالا تا شروع نشده بیام دارو براش بگیرم توی خونه داشته باشم!

4. به خانمه گفتم: نفس بکشین ... درحال کشیدن نفس بود که دخترش گفت: ماسکتو چرا آوردی پائین؟ خانمه گفت: ولش کن دکتر از خودمونه!

5. خانمه گفت: پسرم چند ماهه داره برای سالک درمان میکنه زخمش هنوز خوب نشده. گفتم: خب درمان سالک طول میکشه طبیعیه. گفت: میشه از داروهاش دور زخم هم زد یا فقط عضلانی میشه بزنه؟ گفتم: نه موضعی به محل زخم هم میتونن بزنن. مشکلی نیست. گفت: آخه زخمش هنوز ترشح داره. دکترش گفت تا وقتی ترشح داره نباید موضعی بزنه. گفتم: خب درست گفتن. اگه ترشح داره فعلا نباید موضعی بزنه. گفت: حالا تو اصلا از درمان سالک سردرمیاری یا داری الکی یه چیزی میگی؟!

6. به دلیلی رفتم توی یک بانک و دیدم رئیس بانک از همکلاسیهای دوران راهنمائی خودمه. گفت: کی بازنشسته میشی؟ گفتم: حدود ده سال دیگه. گفت: نه بابا! من که با دیپلم اومدم توی بانک و تا دو سه سال دیگه هم بازنشسته میشم! گفتم: خوش به حالت!

7. (14+) توی یک مرکز دوپزشکه بودم. آخر وقت که میخواستیم برگردیم شهر رفتم طرف ماشین که دیدم خانم دکتر نشسته توی مطب. به یکی از پرسنل گفتم: خانم دکتر نمیان؟ گفت: نه خانم دکتر همین جا میمونه! تعجب کردم. رفتم دم مطب و گفتم: خانم دکتر ببخشید! شما میخواین بمونین؟ گفت: به شما ربطی داره؟! گفتم: نه! بعد هم مثل بچه آدم رفتم و توی ماشین نشستم. وقتی ماشین راه افتاد همون پرسنل که اول ازش پرسیده بودم گفت: خانم دکتر ازوقتی نامزد کرده گاهی عصر همین جا میمونه!

8. میخواستم نسخه تامین اجتماعی برای مریض بنویسم که سامانه هشدار داد بیمه اش اعتبار نداره. گفتم: ظاهرا دفترچه تون اعتبار نداره. باید اول بیمه تونو تمدید کنین وگرنه آزاد حساب میشه. گفت: اما من دهیار هستما!

9. پرونده داروهای بهداشت روان خانمه را نگاه کردم و گفتم: ظاهرا خیلی وقته که نیومدین قرصهاتونو بگیرین. گفت: آره از دفعه پیش که اومده بودم اینجا دیگه نیومدم!

10. خانمه گفت: من کرونا نگرفتم؟ گفتم: علائمتون به کرونا نمیخوره. توی خونه تون کسی کرونا گرفته؟ گفت: نه متاسفانه!

11. (12+) به مرده گفتم: دهنتونو باز کنید. گفت: یه لحظه صبر کنین. بعد یه صدای بلند بالا کشیدن بینی اومد و بعد ماسکشو برداشت!

12. به خانمه گفتم: یه شربت براتون مینویسم ... گفت: شربت دیفن هیدرامین مینویسین یا دکسترومتورفان؟ گفتم: کدومشونو ترجیح میدین؟ گفت: هیچ کدومو!

پ.ن1. بعد از کانادا و انگلستان یک کشور دیگه هم به تسخیر یکی از همکلاسهای دوران دانشگاه دراومد: ترکیه!

پ.ن2. یکی از اقوام تقریبا همزمان با ما یک تلویزیون جدید خریدند با قیمتی حدودا پنجاه درصد گرون تر از تلویزیون ما. چند روز پیش با یک خانواده دیگه خونه شون بودیم که یکی از مهمون ها از صاحبخونه پرسید: این تلویزیون که این قدر گرون شده خیلی امکانات داره؟ جناب صاحبخونه هم فرمودند: بله خیلی امکانات داره اما ما ازشون سردرنمیاریم!

پ.ن3. یکی دیگه از خاطرات قدیمی عسل که به تازگی کشف شدند!: عسل گفت: دیشب خواب دیدم مار نیشم زد. خوب شد قبل از این که بمیرم از خواب بیدار شدم!