جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (264)

سلام

1. نسخه بچه را که نوشتم مادرش گفت: یه گواهی هم بنویس تا فردا ببره مدرسه بهش ایراد نگیرن. گفتم: امروز که مدارس تعطیله دیگه گواهی برای چی میخواد؟ گفت: بله امروز تعطیله اما فردا که میخواد گواهی ببره که تعطیل نیست!

2. نسخه پیرمرده را که مینوشتم چندبار تاکید کرد که قرصهاشو برای دوماه بنویسم. بعد که نسخه اش تموم شد دو بسته قرص دیگه از جیبش درآورد و گفت: اینها مال یه پیرزنه که دید من دارم میام اینجا داد تا براش بگیرم. گفتم: اینها را هم برای دو ماه بنویسم؟ گفت: نه اینها را برای یک ماه بنویس. فکر کنم باید پولشونو خودم بدم!

3. خانمه گفت: مدتیه وقتی میرم پیاده رَوی پام درد میگیره. گفتم: از همون اول که راه می افتین دردش شروع میشه؟ گفت: نه هرچقدر که میرم درد نمیگیره فقط موقع برگشتن درد میکنه! (بعدنوشت: الان یه چیزی یادم اومد. نکنه مسیر رفتش سرازیری بوده و مسیر برگشتش سربالائی؟!)

4. پیرزنه گفت: ممکنه بالا رفتن فشارم از حرص خوردن باشه؟ گفتم: بله ممکنه .حالا چرا حرص میخورین؟ گفت: از دست شوهرم. نه عاقله که بگم عاقله نه دیوونه است که بگم دیوونه است!

5. کد ملی خانمه را زدم توی سامانه و بهش گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: اشکالی نداره آزاد بنویس. نوشتم و رفت و برگشت و گفت: قیمتشونو میگه شصت هزار تومن. مگه با دفترچه نیستن؟!

6. به خانمه گفتم: بیمه تون اعتبار نداره. گفت: دفترچه ها را که جمع کردن. گفتن با کارت ملی بیائیم. دیگه اعتبار چی تموم شده؟!

7. (13+) پیرزنه نشست روی صندلی. بعد انگشت شست دو دستشو به هم چسبوند و گفت: مدتیه که هر دو طرف زخم شده. بعد با سرش به یکی از انگشتها اشاره کرد و گفت: این یکی را پماد زدم و بهتر شد اما اون یکی را هرچقدر پماد زدم هم بهتر نشد. هر چقدر روی انگشتها نگاه کردم زخمی ندیدم. از همراهش پرسیدم: کجاشون زخم شده؟ گفت: باسنشو میگه. چون روش نمیشه نشونتون بده داره با انگشتهاش شبیه سازی میکنه!

8. (16+) نسخه مرده را که نوشتم گفت: میشه چندتا قرص هم برای کاهش میل جنسی برام بنویسین؟ گفتم: اگه میخواین مینویسم. اما داروخونه اینجا این دارو را نداره. گفت: یعنی مردم اینجا به چنین چیزی نیاز ندارن؟

9. داشتم مریض میدیدم که یه خانواده ریختند توی درمونگاه و شروع کردند به داد و فریاد. رفتم ببینم چه خبره که دیدم یه بچه دو سه ساله داره به زحمت نفس میکشه. گفتم: چی شده؟ پدرش گفت: داشت غذا میخورد که نفسش گرفت! همه کارهائی که برای انسداد راههای هوائی میشد اونجا انجام داد انجام دادیم و فایده ای نداشت. پدر و مادرش هم فقط درحال فریاد زدن سر من و بقیه پرسنل بودند. همچنان مشغول بودیم که یکی از پرسنل اومد و به پدرش گفت: مگه این همون بچه نیست که دیروز و پریروز هم آوردینش؟ گفتند: چرا. پرسنلمون گفت: این که غذا نرفته توی ریه اش. دو سه روزه که خروسک میکنه!

10. پسره گفت: زنبور گردنمو نیش زده. براش دارو نوشتم و گفتم: یک قرص ضد حساسیت هم براتون نوشتم. گفت: خواب آوره؟ گفتم: بله. گفت: من راننده اتوبوسم. چطور بخورمش؟ گفتم: خب پس فقط شبها بخورین. گفت: چشم اما من فقط شبها پشت فرمون میشینم مشکلی نیست؟!

11. رفتم توی آبدارخونه درمونگاه، قوری را از روی کتری برداشتم  و برای خودم چای ریختم. بعد کتری را برداشتم که دوتا از خانمهای پرسنل هم اومدند توی آبدارخونه. یکی شون گفت: مواظب باشید دستتون با بخار نسوزه. گفتم: نه حواسم هست. بعد همون طور که آب جوش را توی لیوان میریختم به طور متناوب دستهامو به چپ و راست حرکت میدادم که بخار آب دستمو نسوزونه. یکی از خانمها به اون یکی گفت: نگاه کن! برای این که دستش نسوزه داره از روش لالایی استفاده میکنه!

12. خانمه دوتا پماد مخصوص مشکل هموروئید را بهم نشون داد و گفت: صورتم جوش زده. رفتم پیش دکتر ... (یکی از همکلاسی های دانشگاه که الان مطب داره) این پمادها را نوشت اما خوب نشد. گفتم: این پمادها اصلا ربطی به جوش صورت نداره. اون قدر کنجکاو شده بودم که به آقای دکتر پیامک دادم. ایشون هم سامانه شونو نگاه کردند و جواب دادند: نسخه ای که من برای این مریض نوشتم هنوز گرفته نشده. معلوم نیست داروی کی را بهش دادن؟!

پ.ن1. ظاهرا مشکلات بلاگ اسکای حل شدند. امیدوارم مجبور به جابجا کردن وبلاگمون نشیم.

پ.ن2. بالاخره مبلغ چهار میلیون ریال بابت حق لباس سال 1400 برامون واریزشد!

پ.ن3. توی تعطیلات اواسط خرداد از اومدن اخوی ساکن حومه تهران سوء استفاده کردیم و تولد بابا را چند روز زودتر گرفتیم. غافلگیر شد و خوشحال اما اون قدر هول هولکی شد که امسال اخوی ساکن ولایت نتونست کادو همیشگی خودشو به بابا بده. یعنی همون ادوکلن همیشگی و محبوبشو که الان چند ساله به زحمت پیدا میشه.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (263)

سلام

1. مرده گفت: هر دو بازوم درد میکنه و شبها میسوزه. ازش شرح حال گرفتم و نسخه شو نوشتم و رفت. وقتی از مطب رفت بیرون همراهش بدو بدو برگشت توی مطب و گفت: میدونی دستش چرا درد میکنه؟ هی زنشو مجبور کرد فرش ببافه و برد و فروخت و خرج کرد حالا این به جای دردهای دست زنشه!

2. (18+) داشتم گوشهای یه بچه را نگاه میکردم و بچه هم درحال گریه کردن بود. خواهرش گفت: گریه نکن. دکتر الان منو هم می..ه!

3. خانمه گفت: برای آزمایش بیتا اومدم. گفتم: خب چرا خودش نیومده؟ گفت: نه خودم میخوام آزمایش بیتا را بدم. تازه فهمیدم منظورش "بتا"ست (آزمایش بتا هاش سی جی برای تشخیص بارداری)!

4. خانمه گفت: بچه ام از روز جمعه مریض بود حالا گواهی را هم از جمعه براش بنویس. گفتم: خب جمعه که مدرسه شون تعطیل بوده گواهی نمیخواد. گفت: میخوام معلمشون بفهمه خیلی مریض بوده!

5. فرم ارجاع به متخصص را مهر کردم و دادم به خانمه. گفت: دفعه پیش رفتم شهر گفتند چرا این مهر را نداره. حالا این مهر را داره؟!

6. پیرزنه گفت: سه ماه پیش برای MRI نوبت گرفتم. هفته بعد نوبتم میشه. حالا برام یه MRI بنویس تا برم!

7. به خانمه گفتم: شما باید برین ماموگرافی. گفت: آزاد یا دولتی؟!

8. خانمه گفت: این آزمایشو ماما برام نوشت گفت بیارم بزنین توی سیستم برم شهر بگیرم. گفتم: باشه. فقط این آزمایش نیست سونوگرافیه. گفت: اون وقت برای این آزمایش باید ناشتا باشم؟ گفتم: هیچ فرقی نمیکنه این سونوگرافیه نه آزمایش. گفت: آهان! خیلی ممنون. حالا هر آزمایشگاهی که برم میگیرن؟!

9. خانمه گفت: برام آزمایش بنویس تا برم. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: خب من که نمیدونم چه مشکلی دارم که بگم چه آزمایشی!

10. پسره گفت: یه آمپول برام بنویس. آمپول شیش سیلندر میگن چی میگن؟! بعدا فهمیدم آمپول 6.3.3 میخواد!

11. داشتم برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش بهش گفت: مامان! آمپول میزنی که دکتر برات بنویسه؟ بچه گفت: من آب مصنوعی هم نمیخورم. اون وقت آمپول بزنم؟ گفتم: آب مصنوعی دیگه چیه؟ مادرش گفت: ORS را میگه!

12. مرده اومد توی مطب و گفت: من فقط دوتا پنی سیلین میخوام! براش نوشتم و کد پیگیری را دادم دستش. گفت: حالا چی نوشتی؟ گفتم: پنی سیلین. گفت: چندتا؟ گفتم: دوتا! بلند شد و رفت!

پ.ن1. توی چند سال اخیر فیلمهای ایرانی که توی اونها فقط چند روز از زندگی یه خانواده بدبخت را نشون میدن حسابی رواج پیدا کرده. حالا نمیدونم علتش جوایزیه که فیلمهای این چنینی توی سالهای اخیر گرفتن یا هزینه کمتری که نیاز دارن یا ... خلاصه که توی چند هفته اخیر دوتا فیلم دیدم (درخونگاه و دوزیست) که واقعا هیچ مفهومی ازشون استنباط نکردم و از اول تا آخرش فقط داد و فریاد و توی سر هم زدن چندتا آدم بدبخت و بیچاره بود! فیلم "شیطان وجود ندارد" را هم دیدم و باوجود موضوع بکری که داشت و غافلگیری وحشتناک پایان اپیزود اولش نتونستم باهاش ارتباط بگیرم (توضیح بیشتری نمیدم تا داستان فیلم اسپویل نشه) اما برخلاف آنی من از فیلم "گربه سیاه" خوشم اومد. فقط نفهمیدم چرا کسی که به قول خودش روزی سه چهار میلیون درآمد داره با اون وضعیت زندگی میکنه؟!

پ.ن2. عسل همراه کلاسشون رفتن به یکی از کارخونه های شیر پاستوریزه برای گردش علمی. وقتی که برگشتند گفتم: چطور بود؟ گفت: من دیگه هیچ وقت شیر پاکتی نمیخورم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (262)

سلام

1. وقتی خانمه مشکل بچه شو گفت ازش پرسیدم: بچه تون لوزه نداره؟ گفت: چرا بردیمش پیش متخصص گفت لوزه داره اما هنوز سِوُّمه زیاد بزرگ نشده!

2. (18+) راننده مرکز که سن بالائی داشت بهم گفت: چقدر زمونه خراب شده دکتر! گفتم: چطور؟ گفت: دیروز سر راه یه خانمو سوار کردم گفت: وضع مالی ما زیاد خوب نیست میخوای بریم یه جا س.ک بزنم؟ بهش گفتم بعد از یه عمر زندگی با نون حلال حالا بیام با تو برم دزدی؟!

3. خانمه گفت: از دیشب فقط آب پیاز مالیدم کف پای بچه ام ببینم تبش میاد پائین؟! (منتظر کامنت یک رزیدنت میمانیم)

4. خانمه گفت: پهلوم اون قدر درد میکنه انگار خودت با لنگه کفش کوبیدی اونجا!

5. مرده گفت: من هر دو نوع قرص قند را میخورم برام بنویس. گفتم: روزی چندتا قرص میخورین؟ بدون این که قرصی با خودش آورده باشه گفت: یکی از اینا دوتا از اونا!

6. توی درمونگاه بودم که برق رفت. پیرزنه اومد نوبت بگیره که مسئول پذیرش بهش گفت: برق رفته دکتر نمیتونه نسخه بنویسه باید صبر کنی. پیرزنه گفت: مگه دکترتون برقیه؟!

7. یکی از خانمهای مسئول داروخونه بعد از این که نسخه مینوشتم تقریبا برای نصف نسخه ها میومد توی مطب و میپرسید: ببخشید اینی که نوشتین فلان داروئه؟ وقتی نسخه ها الکترونیکی شد خوشحال شدم که دیگه این مشکلو باهاش ندارم اما هنوز وقتی به اون درمونگاه میرم خانمه میاد و میگه: این چیزی که توی کامپیوتر زدین فلان داروئه؟!

8. نسخه مرده را نوشتم و کد رهگیری پنج رقمی را دادم دستش. یه نگاه به عدد کرد و گفت: آمپول برام ننوشتی؟!

9. با یکی از همکاران درباره یکی از متخصصین گوش و حلق و بینی ولایت صحبت میکردیم. گفت: چند سال پیش یه بچه از روی درخت افتاده بود و طوری زبونشو گاز گرفته بود که نصفش کنده شده بود. وقتی بچه را بردند بیمارستان دکتر ... میاد بالای سرش و میگه برین اون نصف زبونشو پیدا کنین و بیارین. میرن و اون قسمتو میگردن و پیداش میکنن و دکتر بچه را میبره اتاق عمل و زبونشو پیوند میزنه. گفتم: زبون کلی رگ و عصب داره. پیوندش به این راحتی نیست. بعد چی شد؟ گفت: هیچی چند ماه بعد خانواده بچه از دکتر شکایت کردند. گفتند دیگه نمیتونه مثل قبل حرف بزنه!

10.(این خاطره مال تابستون سال پیشه که الان یادم اومد)  یکی از راننده ها که خونه اش تقریبا آخرین خونه شهر محل سکونتشه گفت: دیشب در کشوئی گلخونه خونه مونو بستم دیدم درست بسته نمیشه. بازش کردم و دوباره محکم بستمش که دیدم بسته نمیشه چند بار دیگه هم باز و بسته اش کردم و یکدفعه موقع باز کردن در جنازه یه مار افتاد روی زمین!

11. پیرزنه گفت: برام یکی از اون آمپولها بنویس که تا بازش میکنن بوش میاد!

12. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی هم خوردین؟ گفت: نه فقط همون داروهای خودمونو خوردم!

پ.ن1. مراسم چهلم پدر آنی پنجشنبه برگزار شد و دوباره زندگی به روال عادی خودش برگشت. البته با یک جای خالی توی قلب همه مون که هیچ وقت پر نخواهد شد.

پ.ن2. یکی از دوستان برام یه ویدیو فرستاده از یه شهر کوچیک توی یکی از کشورهای خارجی که تنها دکترش داره میره. و توی اون ویدیو اعضای شورای شهر اونجا اعلام میکنن هر پزشکی بره اونجا هم کرایه خونه شو میدن هم سالی یک میلیون دلار حقوق! اما .... این ایرانه که بهشت پزشکانه! (بعدنوشت: این هم لینکش! ظاهرا بعضی از دوستان نتونستن باور کنن!)

پ.ن3. به عسل میگم: چرا نمره دیکته زبانت این قدر کم شده؟ همیشه خیلی بیشتر میشد که! گفت: این بار تصمیم گرفتم تقلب نکنم هرچیزی که واقعا بلدم بنویسم!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (261)

سلام

1. خانم مسئول داروخونه برای کاری اومد توی مطب و بعد رفت روی وزنه. به شوخی گفتم: وای وای وای ... چقدر هم چاق شدین! گفت: خدا از زبونت بشنوه دکتر! من که هرچی میخورم دریغ از یک کیلو اضافه شدن وزنم!

2. رفتم توی یکی از درمونگاه های روستائی که پزشکش نیومده بود. خانمه اومد توی مطب و گفت: امروز تو اومدی خدمتمون؟!

3. نسخه پیرزنه را نوشتم توی کامپیوتر و کد پیگیری شو دادم بهش تا بره داروخونه. گفت: پس من این همه پول ویزیت دادم برای یه عدد؟!

4. مرده دخترشو با دل درد آورده بود. گفتم: کجای دلش درد میکنه؟ مرده از دخترش پرسید: کجا دلت درد میکرد؟ دختره هم گفت: توی خونه مون!

5. نسخه مرده را که نوشتم گفت: ببخشید من میتونم یه نصیحتی بهتون بکنم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: من توی کویت کار میکنم. پارسال وقتی اومدم ایران یکی از دوستهای کویتیم را هم با خودم آوردم. اینجا مریض شد و آوردمش درمونگاه و دکتری که اینجا بود انگلیسی بلد نبود. دوستم عربی برای من میگفت و من برای دکتر ترجمه میکردم. وقتی رفتیم بیرون دوستم گفت: چطور ممکنه یه دکتر انگلیسی بلد نباشه؟ من هم کلی خجالت کشیدم. حالا میخواستم خواهش کنم اگه زبان بلد نیستین برین یاد بگیرین!

6. یه زن و شوهر حدودا ۶۵ ساله اومدن توی مطب و مرده یکی یکی اسم داروهائی که میخوردن گفت تا من بنویسم. بعد هم گفت: دیگه از بس خوردیمشون اسمشونو حفظ کردیم. پیرزنه گفت: من که نتونستم حفظ کنم اما شما از بس ماشاءالله حافظه تون خوبه حفظشون کردین! 

7. خانمه بچه ده ماهه شو آورد و گفت: سرفه میکنه. البته نمیدونم واقعا مریضه یا فیلمشه؟!

8. مرده گفت: یه فرم ارجاع بهم بده. میخوام برم پیش دکتر ... متخصص عفونی. گفتم: من دکتر ... را میشناسم. متخصص کلیه است نه عفونی. گفت: خب من بیسوادم نمیدونم برای هر دکتری که میدونین باید برم بنویسین. گفتم: اصلا مشکلتون چی هست؟ گفت: میخوام برم بواسیرمو عمل کنم!

9. برای یه بچه نسخه نوشتم و نوشتم: نصف آمپول توی نصف سرم. چند دقیقه بعد دیدم داد و فریاد مادر بچه توی تزریقات بلند شد. رفتم و گفتم: چی شده؟ مادره گفت: شما گفتین نصف آمپول را بریزن توی نصف سرم. حالا این خانم همه آمپولو ریخته توی همه سرم و میخواد نصفشو خالی کنه! گفتم: خب چه فرقی میکنه؟ گفت: چه فرقی میکنه؟ خب همه آمپولو بریزه غلظتش بیشتر میشه یا نصفشو بریزه؟!

۱۰. پسره گفت: چند روزه که بدنم لرزش داره و شبها خوابم نمی‌بره. گفتم: داروی خاصی مصرف میکنین؟ گفت: دو سه روزه که الکل را ترک کردم. گفتم: روزی چقدر میخوردین؟ گفت: تقریبا یک لیتر!

۱۱. رفتم سر شیفت و خانم دکتر رفت توی اتاق استراحت برای وسایلش که یکدفعه شروع کرد به جیغ زدن! همه مریضهای توی درمونگاه پشت در جمع شدند و من و آقای مسئول پذیرش رفتیم توی اتاق تا ببینیم چی شده که دیدیم خانم دکتر ایستاده و به جنازه یه عنکبوت که روی زمین افتاده اشاره میکنه!

12. برای یه بچه نسخه مینوشتم که پدرش گفت: ببخشید من میتونم یه سوال شخصی بپرسم؟ گفتم: بفرمائید. گفت: از دیروز سرم درد میکنه چکار کنم؟!

پ.ن۱. باز هم از همدردی همه دوستان تشکر میکنم. این دردها که فراموش شدنی نیست. اما زندگی ادامه داره.

پ.ن2. توی اسفندماه آخرین قسط یکی از وامهامو دادم. خوشحال بودم که حدود دو میلیون تومن از اقساط ماهانه مون کم شده و دیگه راحت تر زندگی میکنیم که یه اتفاق خاص افتاد و ناچارم تا حدود یک سال تقریبا همون مبلغ را به طور قسطی بپردازم!

پ.ن3. عماد فقط چند هفته برای کنکورش خوب درس خوند و از چند هفته پیش کلا بی خیال درس شده! هرچقدر هم بهش میگم فقط میگه: من شاگرد دوم کلاسمونم! واقعا نگران آینده اش هستم بخصوص که معدل دیپلم هم تاثیر زیادی توی ورود به دانشگاه پیدا کرده و ظاهرا از سال آینده دروس عمومی هم به کنکور برمیگردن. فکر میکنم زمانی متوجه بشه که دیگه خیلی دیر شده.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۰)

سلام

1. داشتم برای خانمه نسخه مینوشتم که بچه اش رفت روی ترازو و گفت: آخ جون! کیلو دوستم داشت. بهم بیست داد!

2. پیرمرده گفت: اون قدر خلط دارم که نمیدونم این همه خلط از کجا میاد؟!

3. مرده گفت: اون قرص ها که اون دفعه برام نوشتین خیلی خوب بودند. گفتم: اسمشون چی بود؟ گفت: روشون نوشته بود داروسازی ...!

4. به پیرزنه گفتم: از کدوم قرصها برای فشار میخورین؟ گفت: من که هروقت میام اینجا نشونشون میدم. فکر کنم فقط به تو نشون ندادم!

5. برای مرده آزمایش نوشتم. از مطب رفت بیرون و به پذیرش گفت: امروز مسئول آزمایشگاه اومده؟ مسئول پذیرش گفت: بله اومده برو بپرس ببین آزمایش میگیره یا نه؟ مرده گفت: پس اگه آزمایش نمیگیره اومده اینجا برای چی؟ پس فقط حقوق از دولت میگیرن؟ پس من این همه راه اومدم که آزمایش نگیرن؟ ....!

6. خاطره بالا را که نوشتم این یکی را هم از چند سال پیش یادم اومد!: مرده از مسئول پذیرش پرسید: امروز دندون پزشک هست؟ مسئول پذیرش گفت: بله هست برو در بزن ببین اگه مریضی توی مطب نیست برو تو. مرده گفت: یعنی من خودم حالیم نیست که باید در بزنم؟ یعنی حالا  تو خیلی از من بیشتر میفهمی که میخوای به من ادب یاد بدی؟! ...!

7. (14+) ساعت دو صبح دوتا مرد و یه دختر یه دختر بیهوشو آوردن درمونگاه. گفتم: حرص خورده؟ یکی از مردها گفت: نه الکل خورده. بعد از معاینه یه سرنسخه برداشتم و به مرده گفتم: اسم و فامیلشون چیه؟ گفت: نمیدونم فعلا فقط میدونم اسم کوچیکش ....ست!

8. (18+) به مرده گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: هنوز که نه حالا ببینم امشب آبم میاد یا نه؟! (ببخشید من ذهنم خیلی منحرفه!)

9. پیرزنه گفت: این قرصها را هم برام بنویس. بعد یک دونه قرص گذاشت روی میز. گفتم: اسمش چیه؟ گفت: من فکر کردم تو دکتری تا نگاه به یه قرص بکنی میفهمی چیه؟!

10. به پسره گفتم: گلودرد هم دارین؟ گفت: درد نمیکنه اما وقتی آب دهنمو قورت میدم انگار آب از وسط یه دیوار رد میشه!

11.  پیرزنه با بدن درد و سر درد اومده بود. درحال معاینه بودم که پسرش اومد توی مطب و گفت: داری معاینه میکنی؟ مگه علتشو بهت نگفته؟ چندروزه تریاکشو نکشیده بدنش درد گرفته! پیرزنه هم گفت: خب گرون شده از کجا بیارم بکشم؟!

12. خانمه پرونده بهداشت روان شوهرشو آورده بود تا داروهاشو بگیره. پرونده را نگاه کردم و گفتم: روزی سه تا قرص میخورن دیگه؟ گفت: نه چهارتا. دوباره نگاه کردم و گفتم: توی پرونده شون سه نوع قرص هست. گفت: نه چهارتا میخوره! اسامی قرص ها را براش خوندم که گفت: آره دیگه دوتای اولیو شبی یکی سومیو روزی دوتا میشن چهارتا!

پ.ن1. وقتی طرح بودم طرح پرونده بهداشت روان و دادن داروهای اعصاب و روان به صورت رایگان شروع شد و از چند هفته پیش این طرح رسما متوقف شد. توی این چند هفته کلی درگیری داشتیم با مریضهای بهداشت روان تا متوجه بشن دیگه باید برای گرفتن داروهاشون پول بدن. از هفته پیش هم ویزیت رایگان پرسنل حذف شد!

پ.ن2. اینترانت درمونگاهها فقط بعضی از سایتهای داخلی را باز میکرد اما از چند روز پیش فقط سایتهای نسخه نویسی را میشه باز کرد! خلاصه که دیگه کمتر میتونم به وبلاگ سربزنم. بخصوص توی روزهای شیفت. ضمنا نمیدونم دیگه چطور باید عکس توی وبلاگ بگذارم؟!

پ.ن۳. با ماشین از روی یه دست انداز رد شدم که احساس کردم یه چیزی افتاد روی پام. بعد که ماشینو پارک کردم متوجه شدم یه مداد کاملا نو کف ماشین افتاده. کلی فکر کردم تا یادم به سه سال پیش افتاد که برای عسل مداد خریدم و انداختش توی یکی از سوراخهای جلو ماشین و کنار شیشه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (259)

سلام

1. بازرس اداره بیمه خدمات درمانی اومد توی درمونگاه بازدید. وقتی کارش تموم شد گفت: یه نسخه برام مینویسین؟ کدملی شو زدم توی سامانه و دیدم بیمه تامین اجتماعی داره!

۲. پیرزنه گفت: شما خودتون واکسن کرونا زدین؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: آخه یکی میگفت دکترها خودشون هیچکدوم واکسن نزدن فقط به شما گفتن بزنین که بشین موش آزمایشگاهی شون!

3. داشتم مریض میدیدم که گفتند تلفن کارم داره. رفتم و گوشی تلفن درمونگاهو برداشتم و گفتم: بفرمائید. یه خانمی خودشو معرفی کرد و گفت: من وکیل خانم ... هستم. ظاهرا اونجا پرونده بهداشت روان دارند. ایشون قراره بهشون یه ارثی برسه و حالا برادرشون گفته ایشون چون مشکل اعصاب و روان دارند نمیتونن توی پولی که بهشون میرسه دست ببرن. لطفا ببینین بیماریش چیه تا من ثابت کنم که بیماریش در چنین حدی نیست. شما با این کار لطف بزرگی به این زن میکنین و .... گفتم: لطفا چند دقیقه دیگه دوباره زنگ بزنین. بعد رفتم پیش کارشناس بهداشت روان مرکز و جریانو بهش گفتم که گفت: این خانم الان اینجا بود و چیزی به من نگفت! چند دقیقه بعد هم اومد توی مطب و گفت: به خانمه زنگ زدم. گویا اون خانمه درواقع وکیل شوهرشه که میخواد به استناد این که بیماری روانی داره طلاقش بده! نهایتا تصمیم گرفتیم هیچ اطلاعاتی به خانم وکیل ندیم.

4. یکی از خانمهای همکار همه پرسنل را جمع کرد و یک جعبه شیرینی آورد و گفت: شیرینی نامزدیمه. همه بهش تبریک گفتیم و مشغول خوردن شیرینی شدیم که یکی دیگه از خانمها ازش پرسید: حالا داماد چکاره است؟ گفت: توی نیروهای ویژه است. نمیدونم چرا همه یکی یکی یادشون اومد که کارشون عقب افتاده و باید برن! (بعدنوشت: همین الان این خانم و همسرشون توی ماه عسل هستند. اون هم ( به گفته یکی از خانمهای همکار) توی آنتالیا!)

5. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: فشارمو هم میگیری؟ گرفتم و گفتم: فشارتون سیزدهه. گفت: توی خونه هم گرفتن و گفتن سیزدهه فکر کردم اشتباه میگیرن. گفتم: مگه همیشه فشارتون چند بود؟ گفت: سیزده!

6.به  پیرزنه گفتم:  جایی نبودین که سرما بزنه بهتون؟ گفت: چرا خونه های ما سرده. مثل اینجا نیست که گرم باشه! چند دقیقه بعد از رفتن پیرزنه شوفاژهای درمونگاه از کار افتاد و حتی پزشک شیفت بعد که اومد میگفت: من اینجا نمیمونم از سرما یخ میزنم! توی راه که برمیگشتیم ولایت ماشین تاسیسات شبکه را دیدیم که میرفت سراغشون!

۷. یه خانم ۵۵ ساله نشست روی صندلی و همراهش گفت: سرفه داره. گفتم: سرفه شون از کِی شروع شده؟ همراهش از خود مریض پرسید: دکتر چی گفت؟ مریضه گفت: میگه از کی؟ همراهش گفت: از دیروز! (خب خودت بگو مادر من!)

8. (18+) به پرسنل یکی از مراکز شبانه روزی گفتم: مدتیه آقای ... (یکی از راننده های آمبولانس) و خانم ... (یکی از خانمهای مسئول تزریقات) را ندیدم. کجان؟ گفتند: مگه خبر نداری؟ دکتر ... یه مریضو نصف شب اعزام کرد و اون دو نفر هم بردنش و دیدیم برنگشتن. بعد دیدیم نیروی انتظامی آوردشون و گفت بالای تپه نزدیک دکل تلویزیون نشسته بودند توی ماشین و ... به راننده گفتیم: آخه این چه کاری بود که کردی؟ گفت: من کاری نکردم. گفتم این دختر اهل اینجا نیست بردم دکل را نشونش بدم!

9. نصف شب آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر! با صدای زنگ که بیدار میشی؟ گفتم: بله خیالتون راحت. اون شب تا صبح دوبار از سر و صدای مریضها بیدار شدم و رفتم و مسئول پذیرشو بیدار کردم!

10. من معمولا سر کار موقع باز کردن وبلاگ خیلی مراعات میکنم اما چند روز پیش به محض این که صفحه اصلی بلاگ اسکای را باز کردم دیدم مسئول پذیرش بالای سرم ایستاده و میگه: چه صفحه قشنگیه برای من هم بازش کن! رفتم و صفحه بلاگ اسکای را توی کامپیوتر پذیرش براش باز کردم. دیگه نمیدونم روزهای بعد آدرسش براش ذخیره شد یا نه؟ یا اصلا بفهمه که میتونه روی اون وبلاگهای به روز شده کلیک کنه و بره داخل وبلاگ ها یا نه؟ آخر وقت هم اومد و پرسید: این سایت که برای من باز کردید که ممنوعه نبود؟!

11. خانم مسئول آزمایشگاه اول وقت اومد و گفت: امروز کیت تست حاملگی نداریم. لطفا حتی الامکان ننویسین. چند دقیقه بعد خانمه اومد و گفت: میخوام آزمایش بارداری بدم. گفتم: ظاهرا امروز تستش را ندارن. گفت: اما من فقط آزمایششو میخوام!

12. اول صبح که رفتم توی درمونگاه به خانم دکتری که شب پیش شیفت بود و داشت میرفت گفتم: دیشب چطور بود؟ گفت: خوب بود فقط ساعت دو صبح مرده اومد و گفت: دندونم درد میکنه و همه داروها را هم توی خونه دارم! بهش گفتم: میخوای بشینم همین جا و نگاهت کنم تا دردت کم بشه؟!

پ.ن1. فکر میکنم دوستان قدیمی این وبلاگ گه گاه کامنتهای سرکار خانم مرجان امامی را از استرالیا دیدن. تنها فردی که از خارج از کشور توی اون بازی بیمزه وبلاگی گذاشتن عکس از در خونه (!) شرکت کردند. ایشون اخیرا یه لطف خیلی خیلی بزرگ در حق من کردند که متاسفانه فعلا نمیتونم توضیح بیشتری در موردش بدم. اما همین جا رسما ازشون تشکر میکنم و امیدوارم بتونم یه روزی جبران کنم.

پ.ن2. اخیرا یه ورژن جدید از پزشک خانواده منتشر شد که بر اساس اون دستمزد شیفتهای شب و اضافه کاری به شدت بالا میرفت اما بلافاصله مرکز بهداشت استان یه مبلغ خیلی کمتر را برای شیفتها و اضافه کاری اعلام کرد و در پاسخ به اعتراض ما رسما گفتند اون قدر پول نداریم که بهتون بدیم! اما همین مبلغ مرکز بهداشت استان هم اضافه کارمونو تقریبا دوبرابر کرد.

پ.ن3. از جلو اتاق عسل رد میشم که میبینم داره ترانه "ای ایران" را  زمزمه میکنه. وقتی منو میبینه میگه: خودمونیم کشوری که همه چیزش این قدر داغونه این همه تعریف داره؟!

بعدنوشت: این هم لینک داستان ننه سکینه که یکی از دوستان لطف کرده بودند و لینکشو گذاشته بودند.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (258)

سلام

1. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: قرصهای فشارم هم تموم شده. گفتم: از کدومشون میخورین؟ گفت: اسمشو نمیدونم. اصلا فقط بنویس قرص فشار داروخونه خودش میدونه کدومو بده!

2. پیرزنه گفت: این داروها را دیشب از همسایه مون گرفتم و خوردم اما بدتر شدم. آخه بگو تو که این همه ساله دکتری بلد نیستی دکتری کنی اون وقت همسایه من میتونه؟!

3. دختره گفت: برام آزمایش بنویس. گفتم: چه آزمایشی؟ گفت: حتما باید نوعشو بگم؟!

4. پیرمرده گفت: گوشم درد میکنه. گفتم: شنوائی تون خوبه؟ گفت: چی؟ گفتم: پرسیدم شنوائی تون خوبه؟ گفت: نمیفهمم چی میگی! گفتم: باشه اشکالی نداره. داشتم توی گوششو میدیدم که گفت: بالاخره اون موقع چی پرسیدی؟ تقریبا با داد گفتم: هیچی گفتم شنوائی تون خوبه یا نه؟ گفت: آره شنوائیم که هیچ مشکلی نداره فقط درد میکنه!

5. داشتم برای دختره دارو مینوشتم که گفت: لطفا قرصها را یکی دوبسته بنویسین. گفتم: باشه. بعد یه قطره گوش توی سامانه براش نوشتم و نوشتم هر هشت ساعت دو قطره. گفت: نهههه قطره همون یکی کافیه فقط قرصها را گفتم دوتا بنویسین!

6. (13+) پیرزنه گفت: تمام دلم درد میکنه از این بالای دلم تا دم سوراخ !

7. خانمه گفت: دیروز اومدم دکتر برام یه آمپول هم نوشت اما خوب نشدم. گفتم: چه آمپولی زدین؟ گفت: آمپول عضلانی!

8. مرده گفت: این سونوگرافی که نوشتین کجا باید بگیریم؟ گفتم: هیچ فرقی نمیکنه. هرجا که برین براتون میگیرن. گفت: خب الان کدومشون خلوت تره که ما بریم؟!

9. مرده گفت: یه آمپول قوی هیکل برام بنویس تا بزنم!

10. خانمه گفت: فرم ارجاع بده میخوام برم پیش متخصص. اما دوتا بنویس. یکی برای دکتر یکی هم برای منشیش که گفت دفعه بعد با فرم ارجاع بیا!

11. ساعت دو صبح از خواب بیدارم کردند تا مریض ببینم. وقتی نسخه شو نوشتم مریضه گفت: اشکالی داره داروهاشو فردا صبح بگیرم؟!

12. به یه بچه گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتی؟ گفت: نه من همیشه خوشحالم!

پ.ن1. از زمان شروع سرما دوباره مثل پارسال پکیج خونه شروع کرد به خاموش شدن. این بار گارانتیش تموم شده بود و همون تعمیرکار و این بار پولی اومد تا درستش کنه. درشو باز کرد و یه پیچ را توش چرخوند و پکیج دیگه خاموش نشد! البته هنوز وقتی هوا سرد باشه عسل توی اتاق پذیرائی و جلو تنها بخاری خونه میخوابه چون اتاقش از یک طرف به حیاط خونه همسایه راه داره و از یک طرف به کوچه و حسابی سرد میشه.

پ.ن2. خانم همسایه کوچه بغلی برامون گوشت نذری آورد و گفت پسرشون از بیمارستان مرخص شده و میتونه با کمربند مخصوص چند قدم توی اتاق راه بره. بعد هم قرار شد به زودی بیان خونه ما برای عرض تشکر.

پ.ن3. عماد پلی استیشنو برده و بازی فیفا 2023 را روش نصب کرده. صرفنظر از همه تغییرات انجام شده نکته جالب برای من یکی عدم حضور تیم ملی ایرانه (که باتوجه به حضور در جام جهانی یه کم عجیبه) و دوم حضور پررنگ زنان. به طوری که هم قدرت خیلی از فوتبالیستهای دختر با مردان برابری میکنه وهم تقریبا توی همه بازیها دست کم یک زن توی گروه داوری دیده میشه. اما یه جمله تاریخی این بود که عماد با من یک دست فوتبال زد و بعد پلی را خاموش کرد تا از تلویزیون بازی همون تیمی را ببینه که من توی پلی باهاش بازی میکردم. عسل یه نگاه به چهره بازیکنان توی مراسم اول بازی انداخت و گفت: انگار توی پلی چهره شون طبیعی تره!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (257)

سلام

1. خانمه با شکایت سرفه اومده بود. گفتم: زیپ کاپشنتونو باز میکنید تا سینه تونو معاینه کنم؟ گفت: نمیشه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه زیرش چیزی نپوشیدم!

2. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: مطمئنین؟ آخه دیدم فشارسنجو تا شونزده بادش کردین!

3. خانمه گفت: میخوام ببینم از سَر، سرما خوردم یا از داخل؟!

4. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: میشه برم روی وزنه ببینی چند کیلو شدم؟ گفتم بفرمائید. رفت روی ترازو و دیدم  داره بدجور سر و صدا میاد  اومدم این طرف میز و دیدم ایستاده روی طلق بالای ترازو که روی عقربه را گرفته!

5. خانمه با درد پهلوها اومده بود. گفتم: سوزش ادرار هم دارین؟ گفت: نه ولی گاهی احساس میکنم تخمدانهام عرق کرده!

6. نسخه خانمه را که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: قرصهای فشارم دارن تموم میشن. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: پوسته شونو نیاوردم. گفتم شاید دکتر توی درمونگاه نباشه!

7. خانمه گفت: ممکنه پادردم مال این باشه که آهسته شدم؟ بعدا فهمیدم یائسه شده!

8. پسره اومد توی مطب و گفت: ببخشید اینجا واکسن تب زرد هم دارین؟ گفتم: نه! واکسن تب زرد را برای چی میخواین بزنین؟ گفت: یه کار توی تانزانیا پیدا کردم. برای ورود به کشورش باید واکسنشو زده باشم!

9. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. گفتم: بفرمائید. شوهرش گفت: سرما خوردن. البته کلیه شون هم دفع پروتئین داره. گفتم: باشه مشکلی نیست. داروهاشو نوشتم که شوهرش گفت: این داروها براشون مشکلی نداره؟ آخه کلیه شون دفع پروتئین داره. گفتم: نه مشکلی ندارن. حواسم بود. تشکر کردند و رفتند بیرون. چند دقیقه بعد شوهرش با پلاستیک داروها برگشت توی مطب و گفت: گفتم داروهاشو بیارم ببینین مشکلی نداشته باشه آخه کلیه اش دفع پروتئین داره!

10. خانمه بچه شو آورد و گفت: میشه براش آمپول بنویسی؟ پسره هم تا اینو شنید گفت: من آمپول نمیزنما ... هر چی میخوای بگو من که آمپول نمیزنم! به مادرش گفتم: اصلا تا به حال پنی سیلین زده؟ گفت: نه اصلا نزده تا حالا. گفتم: خب پس نمینویسم. شاید حساسیت داشته باشه. پسره گفت: چرا! پارسال زدم! مادرش گفت: نه پنی سیلین نزدی! پسره گفت: چرا به خدا پارسال زدما!

11. گوشی را روی سینه خانمه گذاشتم و گفتم نفس بکشه. بعد که برش داشتم پسر پنج شش ساله اش گفت: یه بار دیگه به مامانم دست بزنی میزنمت!

12. مرده از یکی از جاهای به شدت دورافتاده پسرشو آورده بود توی روستائی که دکتر داشت. پسره را دیدم و براش نسخه نوشتم و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. تشکر کرد و پسرشو از روی صندلی بلند کرد. پسره چرخید تا بره سمت در که پدرش نگهش داشت و دوباره چرخوندش رو به من و بعد هردوشون عقب عقب تا دم در رفتند! به خدا من شایسته این قدر احترام هم نیستم!

پ.ن1. یکم بهمن مصادفه با سالروز درگذشت مادر دوست گرامی خانم مهندس رافائل که متاسفانه فعلا وبلاگشون بسته شده و چون من اینستاگرام ندارم ارتباطمون کلا قطع شده. امیدوارم هرچه زودتر شاهد پست های جدید توی وبلاگ ایشون هم باشیم.

پ.ن2. فردا ظهر (درواقع امروز ظهر چون به قول خیابانی دیگه از دوازده گذشته و الان امروز فرداست!) از طرف خانم "ر" به صرف ناهار توی شبکه دعوت شدم. ظاهرا فقط دوستان نزدیک را دعوت کردن و زمان دعوت هم بعد از وقت اداری و رفتن سایر پرسنل شبکه است. شاید این آخرین باری باشه که ایشونو میبینم و امیدوارم همیشه موفق باشند.

پ.ن3. عسل میگه: من شمردم و دیدم شش هشت تا (!) از چیزهائی که توی ترانه "برای ..." میگه شامل حال من هم میشه. میگم: مثلا کدوم؟ نکنه اون که میگه "برای دختری که آرزو داشت پسر بود"؟ میگه: آره. میگم: واقعا دوست داشتی پسر بودی؟ میگه: از اول عمرم تا حالا فقط سه بار! هرچقدر اصرار کردم نگفت منظورش دقیقا چه زمانی بوده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (256)

سلام

متاسفانه برخلاف آرزوئی که توی پست قبل داشتم ظاهرا هنوز مشکلات با همون شدت قبل ادامه داره. امیدوارم از این به بعد مشکلات مردم کمتر بشه.

1. پیرزنه گفت: من حالم خوب نیست. تو خودت برام مادری کن!

2. داشتم برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش رفت روی ترازو. بچه با عصبانیت برگشت طرف مادرش و گفت: بیا پائین با وسایل مردم چکار داری؟ اول اجازه بگیر!

3. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: آب نه اما از همونهایی که خودتون میدونین از بینیم میاد!

4. صبح که رسیدیم درمونگاه راننده گفت: اگه مشکلی نیست من برمیگردم شهر یه کار واجب دارم. آخر وقت میام دنبالتون. گفتم: بفرمائین. آخر وقت شد و خبری از راننده نشد تا این که بالاخره با چند دقیقه تاخیر و رنگ پریده رسید. گفتم: چی شده؟ گفت: موقع اومدن یه پیرزن دست بلند کرد و من هم سوارش کردم. وقتی اومدیم توی روستا گفت منو ببر دم خونه مون پام درد میکنه. وقتی بردمش پیاده شد و گفت: همین جا بمون الان میگم پسرم بیاد حساب کنه. چند دقیقه پشت در بسته ایستادم تا یه نفر اومد بیرون و گفت: با کی کار داری؟ گفتم: این خانم که رسوندمش گفت همین جا بمون تا بیان کرایه تو بدن. مرده داد زد و گفت: ابوالفضل! اون چوبو بیار ببینم چقدر کرایه میخواد؟! من هم گازشو گرفتم و اومدم!

5. نسخه خانمه را که نوشتم دختر پنج شش ساله اش پرسید: ببخشید شما با کدوم وسیله صدای قلبو میشنوین؟ گوشی پزشکیو نشونش دادم و گفتم: با این! با حسرت گفت: کاش من هم میتونستم صدای قلبمو بشنوم. گفتم: خب بشنو! سه بار پشت سر هم با ذوق زدگی گفت: واقعا؟ و من هربار گفتم: خب آره بشنو! داشت با لذت به صدای قلب خودش گوش میداد تا زمانی که مادرش به زور از مطب بردش بیرون!

6. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی هم به بچه تون دادین؟ گفت: نه چیزی نداشتیم. یه قرص بروفن را سه قسمت کردم. هربار نصفشو بهش میدادم!

7. به مرده گفتم: بفرمائید. گفت: از صبح قلبم داره تیر میکشه. انگار توی دریچه های قلبم سوزن فرو میکنن ... گفتم: خب پس یه نوار قلب براتون مینویسم. بگیرین و بیائین تا ببینمش. گفت: نه نمیخواد. من الان فقط اومدم که برام آزمایش ادرار بنویسین!

8. مرده درحالی که کمرشو گرفته بود گفت: یه بارِ سنگین بلند کردم. از دیشب ستون پنجمم درد میکنه!

9. خانمه اومد توی مطب و گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه و به همراهش گفت: ببین چند کیلو شدم؟ همراهش گفت: 123 کیلو. خانمه گفت: خیلی خوبه! همراهش گفت: خوبه؟ گفت: آره دیگه توی دو ماه بعد از عمل معده  از 150 رسیدم به 123 بده؟!

10. گلوی بچه را که نگاه کردم گفت: دمت گرم. فکر کردم تو هم میخوای طوری چوبتو فشار بدی که حالت تهوع بگیرم!

11. توی یکی از درمونگاههای روستائی بودم که یه زن و شوهر بچه شونو آوردن و گفتن: الان چند ساله که ناخنهاش میشکنن و خیلی ضعیفن. مشکلشون چیه؟ گفتم: خب اول یه آزمایش مینویسم .... پدرش گفت: لطفا آزمایش ننویسین. ما فقط امروز اینجا هستیم اومدیم مهمونی و فردا برمیگردیم ده خودمون!

12. خانمه پسر هفت ساله شو آورد و گفت: از وقتی به دنیا اومده تا به حال ناخنهاشو نگرفتم. چون همه شونو میجوه!

پ.ن1. از سالها پیش شیفتهای یکی از خانم دکترهای سابقه دار را می ایستادم که توی یکی از درمونگاه های شهری کار میکرد و هرسال بدون این که من چیزی بهش بگم خودش مبلغی به پول شیفتها اضافه میکرد. از سال پیش یکی دیگه از خانم دکترها هم بهش اضافه شد. و از اول این ماه یکدفعه اعلام شد پزشکان شهری دیگه حق فروختن شیفتهاشونو ندارن! نمیدونم از کجا فهمیدن که من توی وبلاگم نوشتم بدهی هامون داره کمتر میشه و حتی بعد از چند ماه خرید اینترنتی داشتم! این ماه یکدفعه درآمدمون پائین اومد و باید دیگه دنبال پزشکان مراکز روستائی بگردم که میخوان شیفتشونو بفروشن!

پ.ن.2. خوب شد مربی تیم ملی را عوض کردند. وگرنه نه تنها از گروه صعود نمیکردیم حتی ممکن بود برابر انگلیس تحقیر بشیم! (واقعا حق اسکوچیچ این نبود. همون بلائی را سرش آوردیم که پیش از جام جهانی فرانسه سر تومیسلاو ایویچ مرحوم آوردیم).

پ.ن3. حالا که جام جهانی داره برگزار میشه یادم افتاد به شبی که مراسم گروه بندی جام جهانی را از ماهواره خونه همسایه تماشا میکردیم (!) پیش از شروع مراسم کلیپی پخش شد از مردی که با نماد این مسابقات صحبت میکرد. وسط کلیپ عسل از اتاقش بیرون اومد و نگاهی به تلویزیون کرد و گفت: این مرده چرا داره با دستمال سفره شون حرف میزنه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (255)

سلام

حال همه مون همچنان گرفته است. امیدوارم این پست را حمل بر الکی خوش بودنم نکنین چون اعصاب من اگه بیشتر از شما خرد نباشه کمتر نیست.

امیدوارم این پست های من بتونه حتی برای دقایقی کوتاه لبخند کوچکی بر روی لبهاتون بیاره. و امیدوارم بعدها وقتی به یاد این روزها می افتیم به خودمون بگیم: خداروشکر که هرچند تلخ بود. اما عاقبت خوشی داشت.

1. خانمه مادرشو آورده بود و گفت: دو روزه که اسهال داره. هر کاری هم که کردیم خوب نشد. گفتم: روزی چندبار شکمشون کار میکنه؟ گفت: دو بار. گفتم: چه داروهائی بهشون دادین؟ گفت: هیچی!

2. یکی از همکاران یه مبلغ ناچیزی ازم قرض کرده بود (کوری عصاکش کوری دگر... خودمون هنوز کلی وام داریم مثلا!) بعد دقیقا همون زمانی که وعده داده بود همون مبلغ به حسابم ریخته شد. یه پیام دادم و تشکر کردم که گفت: شرمنده من هنوز نتونستم بریزم به حسابت! بعدا یکی از خانم دکترها پیام داد و گفت: هزینه اون شیفتی که به جام رفته بودین براتون واریز کردم خیلی ممنون!

3. خانم مسئول تزریقات یکی از درمونگاه های روستائی یه روز عصر بهم زنگ زد و گفت: توی خونه به دخترم سرم زدم حالا که تموم شده فهمیدم سرم شستشو بوده چکار کنم؟! گفتم: ببرین اورژانس ببیننشون. ممکنه عوارض بده. روز بعد پرسیدم: چی شد؟ گفت: هیچی! بردمش اورژانس اونجا هم گفتند ای بابا! ما اینجا اون قدر به مریضها سرم شستشو زدیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده!

4. میخواستم گلوی پسره را ببینم. از لای چوبهای آبسلانگ روی میز یه دونه کشیدم بیرون که متوجه شدم وسطش یه سوراخ داره. پسره که دیدش گفت: این خرابه عوضش کن!

5. مرده با دو بسته قرص اومد پیشم و گفت: ببخشید این قرصها با هم فرق دارند؟ نگاهشون کردم و گفتم: بله با هم فرق دارند. هرکدومشون مال یه بیماری جداگونه است. گفت: آخه چون رنگشون یکی بود مادرم هم گفت حتما با هم فرق دارن!

6. خانمه بچه شو آورد و گفت: سرما خورده. گفتم: گلودرد داره؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنه؟ گفت: نه. گفتم: آبریزش بینی داره؟ گفت: نه. گفتم: تب داره؟ گفت: نه. گفتم: پس مشکلش چیه؟ گفت: سرما خورده!

7. مرده گفت: کمرم گرفته. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: آره از اون آمپولهای بزرگ بنویس. هرچقدر آمپولش بزرگ تر باشه بهتر!

8. خانمه گفت: دیروز اومدم دکتر این داروها را برام نوشتن. حالا که خوردمشون حساسیت پیدا کردم. کدومشون ممکنه حساسیت بدن؟ گفتم: اصلا چرا این داروها را براتون نوشتن؟ گفت: گوشم درد گرفته بود. گفتم: از کِی؟ گفت: از وقتی برای درمان درد دندونم توی گوشم آب پیاز ریختم!

9. به مرده که با درد زانو اومده بود گفتم: کار سنگینی نکردین؟ گفت: کسی که این لباسو میپوشه کار سنگین میکنه؟! (لباسش عبارت بود از یک پیراهن بلند و یک تکه پارچه بزرگ که روی دوش انداخته میشه و چند متر پارچه که دور سر بسته میشه!)

10. چند مریض پشت در جمع شده بودند. یکی شون میخواست بیاد تو که اون یکی گفت: صبر کن اون مریض بیاد بیرون. یکی یکی برین تو. اولی گفت: برو بابا مگه اینجا اتاق مامائیه که باید یکی یکی بریم تو؟!

11. خانمه با درد گوش اومده بود. گفتم: دندون خراب هم دارین؟ گفت: بله. گفتم: دندون های همین طرف که گوشتون درد میکنه خرابند؟ گفت: اینو دیگه نمیدونم!

12. پیرزنه گفت: من یه لوزی توی دهنم دارم. بعد از کلی سوال و جواب فهمیدم بهش گفتن لوزه داره!

پ.ن1. با پرداخت بخش قابل توجهی از بدهی هامون بعد از مدتها رفتم سراغ اپلیکیشن باسلام. میخواستم طبق قولی که به خودم داده بودم استانها را بر اساس حروف الفبا برم جلو و سوغات هاشونو بخرم. اما تبلیغ یه چیز جالب را دیدم که باعث شد برای خریدنش اون قدر کنجکاو بشم که این قانونو بی خیال بشم! پس یک جعبه گز نهاوند خریدم (درواقع اولین باری بود که میشنیدم نهاوند هم گز داره!) و یک جعبه خمیر صنل (نمیدونم دقیقا چطور تلفظ میشه!) گزش از گز اصفهان نرم تر بود و شیرین تر. اون خمیر هم شیرینی زیادی نداشت و طعم دارچین میداد.

پ.ن2. صرفنظر از همه بحثهائی که این روزها هست در آستانه آغاز جام جهانی فوتبال برای تیم ملی آرزوی موفقیت دارم. مطمئنم که چند سال دیگه نتایج این تیم تنها چیزیه که توی ذهن همه مردم باقی مونده.

پ.ن3. عسل به آنی گفته: وقتی من ازدواج کنم تو شوهرمو دوست داری؟ آنی گفته: آره دیگه بالاخره دامادمه دوستش دارم. عسل گفته: یعنی بهش میگی من دوستت دارم؟ آنی گفته:نمیدونم  خب شاید بگم. عسل گفته: چه فایده؟ اون که نمیفهمه! آنی گفته: چرا نمیفهمه؟ عسل گفته: آخه خارجیه!