جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (257)

سلام

1. خانمه با شکایت سرفه اومده بود. گفتم: زیپ کاپشنتونو باز میکنید تا سینه تونو معاینه کنم؟ گفت: نمیشه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه زیرش چیزی نپوشیدم!

2. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: مطمئنین؟ آخه دیدم فشارسنجو تا شونزده بادش کردین!

3. خانمه گفت: میخوام ببینم از سَر، سرما خوردم یا از داخل؟!

4. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: میشه برم روی وزنه ببینی چند کیلو شدم؟ گفتم بفرمائید. رفت روی ترازو و دیدم  داره بدجور سر و صدا میاد  اومدم این طرف میز و دیدم ایستاده روی طلق بالای ترازو که روی عقربه را گرفته!

5. خانمه با درد پهلوها اومده بود. گفتم: سوزش ادرار هم دارین؟ گفت: نه ولی گاهی احساس میکنم تخمدانهام عرق کرده!

6. نسخه خانمه را که نوشتم گفتم: دیگه هیچ ناراحتی نداشتین؟ گفت: قرصهای فشارم دارن تموم میشن. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: پوسته شونو نیاوردم. گفتم شاید دکتر توی درمونگاه نباشه!

7. خانمه گفت: ممکنه پادردم مال این باشه که آهسته شدم؟ بعدا فهمیدم یائسه شده!

8. پسره اومد توی مطب و گفت: ببخشید اینجا واکسن تب زرد هم دارین؟ گفتم: نه! واکسن تب زرد را برای چی میخواین بزنین؟ گفت: یه کار توی تانزانیا پیدا کردم. برای ورود به کشورش باید واکسنشو زده باشم!

9. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. گفتم: بفرمائید. شوهرش گفت: سرما خوردن. البته کلیه شون هم دفع پروتئین داره. گفتم: باشه مشکلی نیست. داروهاشو نوشتم که شوهرش گفت: این داروها براشون مشکلی نداره؟ آخه کلیه شون دفع پروتئین داره. گفتم: نه مشکلی ندارن. حواسم بود. تشکر کردند و رفتند بیرون. چند دقیقه بعد شوهرش با پلاستیک داروها برگشت توی مطب و گفت: گفتم داروهاشو بیارم ببینین مشکلی نداشته باشه آخه کلیه اش دفع پروتئین داره!

10. خانمه بچه شو آورد و گفت: میشه براش آمپول بنویسی؟ پسره هم تا اینو شنید گفت: من آمپول نمیزنما ... هر چی میخوای بگو من که آمپول نمیزنم! به مادرش گفتم: اصلا تا به حال پنی سیلین زده؟ گفت: نه اصلا نزده تا حالا. گفتم: خب پس نمینویسم. شاید حساسیت داشته باشه. پسره گفت: چرا! پارسال زدم! مادرش گفت: نه پنی سیلین نزدی! پسره گفت: چرا به خدا پارسال زدما!

11. گوشی را روی سینه خانمه گذاشتم و گفتم نفس بکشه. بعد که برش داشتم پسر پنج شش ساله اش گفت: یه بار دیگه به مامانم دست بزنی میزنمت!

12. مرده از یکی از جاهای به شدت دورافتاده پسرشو آورده بود توی روستائی که دکتر داشت. پسره را دیدم و براش نسخه نوشتم و گفتم: تشریف ببرین داروخونه. تشکر کرد و پسرشو از روی صندلی بلند کرد. پسره چرخید تا بره سمت در که پدرش نگهش داشت و دوباره چرخوندش رو به من و بعد هردوشون عقب عقب تا دم در رفتند! به خدا من شایسته این قدر احترام هم نیستم!

پ.ن1. بهمن ماه مصادفه با سالروز درگذشت مادر دوست گرامی خانم مهندس رافائل که متاسفانه فعلا وبلاگشون بسته شده و چون من اینستاگرام ندارم ارتباطمون کلا قطع شده. امیدوارم هرچه زودتر شاهد پست های جدید توی وبلاگ ایشون هم باشیم.

پ.ن2. فردا ظهر (درواقع امروز ظهر چون به قول خیابانی دیگه از دوازده گذشته و الان امروز فرداست!) از طرف خانم "ر" به صرف ناهار توی شبکه دعوت شدم. ظاهرا فقط دوستان نزدیک را دعوت کردن و زمان دعوت هم بعد از وقت اداری و رفتن سایر پرسنل شبکه است. شاید این آخرین باری باشه که ایشونو میبینم و امیدوارم همیشه موفق باشند.

پ.ن3. عسل میگه: من شمردم و دیدم شش هشت تا (!) از چیزهائی که توی ترانه "برای ..." میگه شامل حال من هم میشه. میگم: مثلا کدوم؟ نکنه اون که میگه "برای دختری که آرزو داشت پسر بود"؟ میگه: آره. میگم: واقعا دوست داشتی پسر بودی؟ میگه: از اول عمرم تا حالا فقط سه بار! هرچقدر اصرار کردم نگفت منظورش دقیقا چه زمانی بوده!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (256)

سلام

متاسفانه برخلاف آرزوئی که توی پست قبل داشتم ظاهرا هنوز مشکلات با همون شدت قبل ادامه داره. امیدوارم از این به بعد مشکلات مردم کمتر بشه.

1. پیرزنه گفت: من حالم خوب نیست. تو خودت برام مادری کن!

2. داشتم برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش رفت روی ترازو. بچه با عصبانیت برگشت طرف مادرش و گفت: بیا پائین با وسایل مردم چکار داری؟ اول اجازه بگیر!

3. به خانمه گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: آب نه اما از همونهایی که خودتون میدونین از بینیم میاد!

4. صبح که رسیدیم درمونگاه راننده گفت: اگه مشکلی نیست من برمیگردم شهر یه کار واجب دارم. آخر وقت میام دنبالتون. گفتم: بفرمائین. آخر وقت شد و خبری از راننده نشد تا این که بالاخره با چند دقیقه تاخیر و رنگ پریده رسید. گفتم: چی شده؟ گفت: موقع اومدن یه پیرزن دست بلند کرد و من هم سوارش کردم. وقتی اومدیم توی روستا گفت منو ببر دم خونه مون پام درد میکنه. وقتی بردمش پیاده شد و گفت: همین جا بمون الان میگم پسرم بیاد حساب کنه. چند دقیقه پشت در بسته ایستادم تا یه نفر اومد بیرون و گفت: با کی کار داری؟ گفتم: این خانم که رسوندمش گفت همین جا بمون تا بیان کرایه تو بدن. مرده داد زد و گفت: ابوالفضل! اون چوبو بیار ببینم چقدر کرایه میخواد؟! من هم گازشو گرفتم و اومدم!

5. نسخه خانمه را که نوشتم دختر پنج شش ساله اش پرسید: ببخشید شما با کدوم وسیله صدای قلبو میشنوین؟ گوشی پزشکیو نشونش دادم و گفتم: با این! با حسرت گفت: کاش من هم میتونستم صدای قلبمو بشنوم. گفتم: خب بشنو! سه بار پشت سر هم با ذوق زدگی گفت: واقعا؟ و من هربار گفتم: خب آره بشنو! داشت با لذت به صدای قلب خودش گوش میداد تا زمانی که مادرش به زور از مطب بردش بیرون!

6. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی هم به بچه تون دادین؟ گفت: نه چیزی نداشتیم. یه قرص بروفن را سه قسمت کردم. هربار نصفشو بهش میدادم!

7. به مرده گفتم: بفرمائید. گفت: از صبح قلبم داره تیر میکشه. انگار توی دریچه های قلبم سوزن فرو میکنن ... گفتم: خب پس یه نوار قلب براتون مینویسم. بگیرین و بیائین تا ببینمش. گفت: نه نمیخواد. من الان فقط اومدم که برام آزمایش ادرار بنویسین!

8. مرده درحالی که کمرشو گرفته بود گفت: یه بارِ سنگین بلند کردم. از دیشب ستون پنجمم درد میکنه!

9. خانمه اومد توی مطب و گفت: اجازه هست خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه و به همراهش گفت: ببین چند کیلو شدم؟ همراهش گفت: 123 کیلو. خانمه گفت: خیلی خوبه! همراهش گفت: خوبه؟ گفت: آره دیگه توی دو ماه بعد از عمل معده  از 150 رسیدم به 123 بده؟!

10. گلوی بچه را که نگاه کردم گفت: دمت گرم. فکر کردم تو هم میخوای طوری چوبتو فشار بدی که حالت تهوع بگیرم!

11. توی یکی از درمونگاههای روستائی بودم که یه زن و شوهر بچه شونو آوردن و گفتن: الان چند ساله که ناخنهاش میشکنن و خیلی ضعیفن. مشکلشون چیه؟ گفتم: خب اول یه آزمایش مینویسم .... پدرش گفت: لطفا آزمایش ننویسین. ما فقط امروز اینجا هستیم اومدیم مهمونی و فردا برمیگردیم ده خودمون!

12. خانمه پسر هفت ساله شو آورد و گفت: از وقتی به دنیا اومده تا به حال ناخنهاشو نگرفتم. چون همه شونو میجوه!

پ.ن1. از سالها پیش شیفتهای یکی از خانم دکترهای سابقه دار را می ایستادم که توی یکی از درمونگاه های شهری کار میکرد و هرسال بدون این که من چیزی بهش بگم خودش مبلغی به پول شیفتها اضافه میکرد. از سال پیش یکی دیگه از خانم دکترها هم بهش اضافه شد. و از اول این ماه یکدفعه اعلام شد پزشکان شهری دیگه حق فروختن شیفتهاشونو ندارن! نمیدونم از کجا فهمیدن که من توی وبلاگم نوشتم بدهی هامون داره کمتر میشه و حتی بعد از چند ماه خرید اینترنتی داشتم! این ماه یکدفعه درآمدمون پائین اومد و باید دیگه دنبال پزشکان مراکز روستائی بگردم که میخوان شیفتشونو بفروشن!

پ.ن.2. خوب شد مربی تیم ملی را عوض کردند. وگرنه نه تنها از گروه صعود نمیکردیم حتی ممکن بود برابر انگلیس تحقیر بشیم! (واقعا حق اسکوچیچ این نبود. همون بلائی را سرش آوردیم که پیش از جام جهانی فرانسه سر تومیسلاو ایویچ مرحوم آوردیم).

پ.ن3. حالا که جام جهانی داره برگزار میشه یادم افتاد به شبی که مراسم گروه بندی جام جهانی را از ماهواره خونه همسایه تماشا میکردیم (!) پیش از شروع مراسم کلیپی پخش شد از مردی که با نماد این مسابقات صحبت میکرد. وسط کلیپ عسل از اتاقش بیرون اومد و نگاهی به تلویزیون کرد و گفت: این مرده چرا داره با دستمال سفره شون حرف میزنه؟!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (255)

سلام

حال همه مون همچنان گرفته است. امیدوارم این پست را حمل بر الکی خوش بودنم نکنین چون اعصاب من اگه بیشتر از شما خرد نباشه کمتر نیست.

امیدوارم این پست های من بتونه حتی برای دقایقی کوتاه لبخند کوچکی بر روی لبهاتون بیاره. و امیدوارم بعدها وقتی به یاد این روزها می افتیم به خودمون بگیم: خداروشکر که هرچند تلخ بود. اما عاقبت خوشی داشت.

1. خانمه مادرشو آورده بود و گفت: دو روزه که اسهال داره. هر کاری هم که کردیم خوب نشد. گفتم: روزی چندبار شکمشون کار میکنه؟ گفت: دو بار. گفتم: چه داروهائی بهشون دادین؟ گفت: هیچی!

2. یکی از همکاران یه مبلغ ناچیزی ازم قرض کرده بود (کوری عصاکش کوری دگر... خودمون هنوز کلی وام داریم مثلا!) بعد دقیقا همون زمانی که وعده داده بود همون مبلغ به حسابم ریخته شد. یه پیام دادم و تشکر کردم که گفت: شرمنده من هنوز نتونستم بریزم به حسابت! بعدا یکی از خانم دکترها پیام داد و گفت: هزینه اون شیفتی که به جام رفته بودین براتون واریز کردم خیلی ممنون!

3. خانم مسئول تزریقات یکی از درمونگاه های روستائی یه روز عصر بهم زنگ زد و گفت: توی خونه به دخترم سرم زدم حالا که تموم شده فهمیدم سرم شستشو بوده چکار کنم؟! گفتم: ببرین اورژانس ببیننشون. ممکنه عوارض بده. روز بعد پرسیدم: چی شد؟ گفت: هیچی! بردمش اورژانس اونجا هم گفتند ای بابا! ما اینجا اون قدر به مریضها سرم شستشو زدیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاده!

4. میخواستم گلوی پسره را ببینم. از لای چوبهای آبسلانگ روی میز یه دونه کشیدم بیرون که متوجه شدم وسطش یه سوراخ داره. پسره که دیدش گفت: این خرابه عوضش کن!

5. مرده با دو بسته قرص اومد پیشم و گفت: ببخشید این قرصها با هم فرق دارند؟ نگاهشون کردم و گفتم: بله با هم فرق دارند. هرکدومشون مال یه بیماری جداگونه است. گفت: آخه چون رنگشون یکی بود مادرم هم گفت حتما با هم فرق دارن!

6. خانمه بچه شو آورد و گفت: سرما خورده. گفتم: گلودرد داره؟ گفت: نه. گفتم: سرفه میکنه؟ گفت: نه. گفتم: آبریزش بینی داره؟ گفت: نه. گفتم: تب داره؟ گفت: نه. گفتم: پس مشکلش چیه؟ گفت: سرما خورده!

7. مرده گفت: کمرم گرفته. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: آره از اون آمپولهای بزرگ بنویس. هرچقدر آمپولش بزرگ تر باشه بهتر!

8. خانمه گفت: دیروز اومدم دکتر این داروها را برام نوشتن. حالا که خوردمشون حساسیت پیدا کردم. کدومشون ممکنه حساسیت بدن؟ گفتم: اصلا چرا این داروها را براتون نوشتن؟ گفت: گوشم درد گرفته بود. گفتم: از کِی؟ گفت: از وقتی برای درمان درد دندونم توی گوشم آب پیاز ریختم!

9. به مرده که با درد زانو اومده بود گفتم: کار سنگینی نکردین؟ گفت: کسی که این لباسو میپوشه کار سنگین میکنه؟! (لباسش عبارت بود از یک پیراهن بلند و یک تکه پارچه بزرگ که روی دوش انداخته میشه و چند متر پارچه که دور سر بسته میشه!)

10. چند مریض پشت در جمع شده بودند. یکی شون میخواست بیاد تو که اون یکی گفت: صبر کن اون مریض بیاد بیرون. یکی یکی برین تو. اولی گفت: برو بابا مگه اینجا اتاق مامائیه که باید یکی یکی بریم تو؟!

11. خانمه با درد گوش اومده بود. گفتم: دندون خراب هم دارین؟ گفت: بله. گفتم: دندون های همین طرف که گوشتون درد میکنه خرابند؟ گفت: اینو دیگه نمیدونم!

12. پیرزنه گفت: من یه لوزی توی دهنم دارم. بعد از کلی سوال و جواب فهمیدم بهش گفتن لوزه داره!

پ.ن1. با پرداخت بخش قابل توجهی از بدهی هامون بعد از مدتها رفتم سراغ اپلیکیشن باسلام. میخواستم طبق قولی که به خودم داده بودم استانها را بر اساس حروف الفبا برم جلو و سوغات هاشونو بخرم. اما تبلیغ یه چیز جالب را دیدم که باعث شد برای خریدنش اون قدر کنجکاو بشم که این قانونو بی خیال بشم! پس یک جعبه گز نهاوند خریدم (درواقع اولین باری بود که میشنیدم نهاوند هم گز داره!) و یک جعبه خمیر صنل (نمیدونم دقیقا چطور تلفظ میشه!) گزش از گز اصفهان نرم تر بود و شیرین تر. اون خمیر هم شیرینی زیادی نداشت و طعم دارچین میداد.

پ.ن2. صرفنظر از همه بحثهائی که این روزها هست در آستانه آغاز جام جهانی فوتبال برای تیم ملی آرزوی موفقیت دارم. مطمئنم که چند سال دیگه نتایج این تیم تنها چیزیه که توی ذهن همه مردم باقی مونده.

پ.ن3. عسل به آنی گفته: وقتی من ازدواج کنم تو شوهرمو دوست داری؟ آنی گفته: آره دیگه بالاخره دامادمه دوستش دارم. عسل گفته: یعنی بهش میگی من دوستت دارم؟ آنی گفته:نمیدونم  خب شاید بگم. عسل گفته: چه فایده؟ اون که نمیفهمه! آنی گفته: چرا نمیفهمه؟ عسل گفته: آخه خارجیه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (254)

سلام

این دقیقا همون پستیه که قرار بود بعد از سفرنامه منتشر بشه. بدون هیچ گونه تغییری. ببخشید که دیر شد و امیدوارم تا زمان گذاشتن پست بعدی حال همه مون از چیزی که الان هست بهتر باشه.

1. سریع ترین تغییر حالت چهره را از اضطراب به خنده ای که کل صورت را پر کرد با گفتن یک جمله سه کلمه ای به یک خانم متولد 1385 دیدم و اون جمله این بود: جواب آزمایشتون مثبته! امیدوارم بعدها با به خاطرآوردن این خاطره باز هم همین حالتو پیدا کنه.

2. پسره درحالی که از درد شکم به خودش میپیچید گفت: من آمپول نمیزنم اما سرم میزنم. مادرش گفت: فکر کردی حالا خیلی زرنگی؟ آمپول و سرم که هردوشون یک چیزند!

3. به پیرزنه گفتم: قند هم دارین؟ گفت: نه ولی فشار دارم. اصلا بیا فشارمو بگیر که فکر نکنی دروغ میگم!

4. اواخر وقت اداری بود و  وقتی خانم دکتر همراهم گفت "من مجبورم اینجا بمونم و انگشت بزنم شما اگه دوست دارین برین" بلافاصله اومدم لب جاده روستا!  چند ماشین اومدند و رفتند و منو سوار نکردند. همین طوری به سمت دیگه جاده نگاه کردم که دیدم یه پراید هاچ بک که چند ثانیه پیش ازم رد شده بود از شونه کنار جاده دنده عقب گرفته و داره با سرعت به طرفم میاد! با تعجب رفتم عقب تر که بهم نخوره که اومد و جلوم ایستاد و دیدم سه چهارتا خانم با هم میگن: سلاااام! وقتی دقت کردم دیدم چند نفر از خانمهای شاغل توی درمونگاه روستای بالائی هستند که همگی پاس گرفتن و با ماشین یکی شون دارن میرن ولایت. سوار شدم که دیدم همه شون دارن میخندن. گفتم: چیه؟ راننده گفت: هیچی الان داشتیم با هم چرت و پرت میگفتیم و میخندیدیم که یهوئی گفتم میخواین یه مسافر هم بزنم بشینه کنارتون؟ که سر پیچ بعدی رسیدیم به شما!

۵. به پیرزنه گفتم: این قرص ها را روزی چندتا میخورین؟ گفت: این یکی را یکی صبح یکی شب ولی اون یکی را یکی شب یکی صبح!

6. شیفت عصر و شب بودم. صبر کردم تا درمونگاه خلوت شد. بعد رفتم و به آقای مسئول پذیرش گفتم: میخواین بریم برای شام؟ گفت: راستش ما امروز خیلی دیر ناهار خوردیم. گفتم: باشه میگذاریم برای بعد. بعد یه حمله شروع شد و بعد که دوباره خلوت شد دوباره پرسیدم: هنوز نرفتین شام بخورین؟ گفت: نه! باز هم صبر کردم و همچنان مریض داشتیم و حدود ساعت دوازده شب گفتم: واقعا هنوز شام نخوردین؟ گفت: من هیچ وقت شبها شام نمیخورم وگرنه بقیه بچه ها خیلی وقته که خوردن!

7. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی ترازوی دیجیتال و اومد پائین و گفت: انگار خرابه. یه عدد چهار رقمی نوشت که سه تاشون حروفند! خانمه که رفت بیرون رفتم سراغ وزنه و دیدم وقتی روش می ایستیم اول اسم کارخونه میاد روی صفحه که چهار حرفیه و حرف اولش S!

8. اون خانم دکتری که یک بار ازم قرض گرفته بود دوباره ازم پول قرض کرد و در آخرین ساعات روزی که قول داده بود پولو پس بده ریخت به کارتم. بهش پیام دادم و گفتم: اگه از امروز گذشته بود میرفتین توی لیست بدحساب ها و شاید دفعه بعد بهتون قرض نمیدادم. جواب دادند: خیلی بدی!!

9. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: اسهال داره. گفتم: توی یه روز چندبار شکمش کار میکنه؟ گفت: توی یه روزو نمیدونم اما از خونه که می اومدیم اینجا مجبور شدیم یک بار وسط راه برگردیم خونه و شلوارشو عوض کنم!

10. اواخر وقت اداری اومدم لب جاده که یه تاکسی اومد و رد شد و بعد از رد شدن یکدفعه زد روی ترمز و بعد دنده عقب گرفت و منو سوار کرد. سوار که شدم گفت: شما معلمین درسته؟ گفتم: نه! گفت: پس هیچی. و درحالی که تا ولایت چند نفر دیگه هم براش دست بلند کردند هیچ کس دیگه ای را هم سوار نکرد!

11. مرده ازم یه سوال پرسید و من هم جوابشو دادم. موقع رفتن گفت: خیلی ممنون ببخشید که منو راهنمائی کردین!

12. خانمه گفت: بچه ام دوهفته پیش دلش درد گرفت و فهمیدیم آپاندیسه و عملش کردیم. حالا دوباره دل درد گرفته. بچه را دیدم و براش دارو نوشتم. مادرش گفت: اون دفعه هم گفتند چیزی نیست و دارو نوشتند بعدا فهمیدیم آپاندیسه ها حالا مطمئنین دوباره آپاندیسش نیست؟!

پ.ن1. خونه کلنگی که خریدیم و با باجناقها خرابش کردیم و این خونه را به جاش ساختیم قیمتش شد هفتصد و پنجاه میلیون تومن. حالا یه خونه کلنگی با مساحت فقط دو متر مربع بزرگ تر را توی کوچه کناریمون گذاشتن توی یکی از سایتها برای فروش به قیمت پونزده میلیارد!

پ.ن2. باجناق دوم هم تصمیم گرفت یه ویلا توی شمال بخره و چون پول کم آورد ناچار شد ماشینشو بفروشه. چند روز پیش با آنی سوار ماشین ما شده و وقتی دیده کولر روشنه بهش گفته: شما کولر ماشینو روشن میکنین؟ ما هیچ وقت روشن نکردیم. میگفتیم به موتور ماشین فشار میاد. حالا هم که فروختیمش. الکی خودمونو عذاب دادیم!

پ.ن3. عماد بعد از این که مدتها غرغر ما را به خاطر درس نخوندن برای کنکور شنید از چند روز پیش یکدفعه شروع کرده به درس خوندن! اون هم طبق برنامه ای که یکی از برنامه نویسان مطرح ولایت براش نوشته.  امیدوارم کتاب هائی که بهمون معرفی کرده واقعا لازم باشند چون همه شون مال یکی دو انتشاراتی خاص هستند!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (253)

سلام

گفتم ممکنه تا بیام سفرنامه را جمع و جور کنم یه کم طول بکشه. یه مقدار از خاطرات که باقی مونده بودند نوشتم برای تشکر از دوستانی که در این مدت به اینجا سر میزدند. خداروشکر که نیازی نیست من برای حفظ خوانندگان هر روز پست بگذارم و از این طرف و اون طرف مطلب کپی کنم.

1. به خانمه گفتم:فعلا براتون دارو مینویسم ... گفت: یعنی نباید یه آزمایش بنویسی ببینی مشکلم چیه؟ همین طوری دارو مینویسی؟ گفتم: چشم! داروها را خط زدم و براش آزمایش نوشتم. گفت: من این همه درد دارم تو برام آزمایش مینویسی؟ حالا تا جواب آزمایش بیاد من نباید یه دارو داشته باشم که بخورم؟!

2. (18+) به خانمه گفتم: آزمایش میدین براتون بنویسم؟ گفت: من اصلا اومدم اینجا که ب..!

3. توی یکی از مراکز دوپزشکه بودم. جائی که مردم پزشکی که همراهم اومده بود خیلی قبول دارند (البته از حق نباید گذشت که کارش هم خیلی از من بهتره) خانمه که پشت در ایستاده بود به اون یکی گفت: همه میگن کار اون دکتره از این یکی بهتره. پس چرا پشت در این یکی شلوغ تره؟ اون یکی گفت: نه اشتباه نکن. مریضهای واقعی میرن پیش اون اما یک سری سرماخوردگی یا اونهائی که فقط مهر میخوان و ... میان پیش این. تعدادشون هم بیشتره برای همین این طرف شلوغ تر میشه!

4. به مرده گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول میزنم. چند دقیقه بعد خانم مسئول تزریقات صدام کرد و گفت: به این مرده پنی سیلین زدم و حالش بد شد! رفتم سراغش و وقتی حالش کمی بهتر شد بهش گفتم: کسی هست که تماس بگیرین بیاد سراغتون؟ گفت: خانمم توی ماشین دم در نشسته. خانمشو صدا کردیم و وقتی اومد گفت: شوهرم چش شده؟ گفتم: هیچی پنی سیلین زده یه کم حالش به هم خورده. خانمه رفت بالای سر شوهرش و گفت: باز تو سرخود یه کاری کردی؟ کی گفت پنی سیلین بزنی؟!

5. خانمه گفت: به خاطر درد پهلوم رفتم پیش متخصص. کلی آزمایش دادم و ازم سونوگرافی گرفتن و نهایتا خانم دکتر تشخیص دادن که من هیچیم نیست!

6. به پیرزنه گفتم: از چه موقعی پادرد دارین؟ گفت: یه پنجاه سالی میشه!

7. (18+) یه روز صبح رفتیم به یکی از درمونگاه های روستائی. پرسنل هرچقدر گشتند کلید در مطب را پیدا نکردند و نهایتا من ناچار شدم توی اتاق ماما مریضها را ببینم و ماما هم رفت پیش خانمهای مراقب سلامت (بهداشت خانواده سابق). تخت معاینه مامائی گوشه اتاق بود و خنده دار ترین مسئله هم برای من نگاه خیره بعضی از پسران نوجوان از لای قسمتهایی از پرده اتاق به اون قسمت بود که کمی باز مونده بودند و بعد که میدیدند تخت خالیه سایر نقاط اتاقو نگاه میکردند و وقتی که منو میدیدند بلافاصله فرار میکردند!

8. به خانمه گفتم: سرفه های بچه تون خلط داره؟ گفت: بله اما معمولا خلطهاش از طریق مدفوع دفع میشه!

9. چراغ قوه را برداشتم و رفتم جلو تا گلوی خانمه را ببینم که همون لحظه برق رفت. خانمه ماسکشو که برداشته بود دوباره گذاشت سر جاش و گفت: این هم از شانس ما! همچنان متعجب سر جام ایستاده بودم که چند ثانیه بعد برق وصل شد و خانمه دوباره ماسکشو برداشت!

10. پسره گفت: من فقط اومدم تا برام یه سرم بنویسی. گفتم: چه سرمی؟ گفت: از همون سرمها که میزنن توی دست و قطره قطره میره!

11. خانم مسئول داروخونه هر شیفت می اومد و سفارش میکرد شربت اکسپکتورانت بنویسم چون فقط یک ماه فرصت دارن. من هم وقتی یه مریض نیاز به شربت خلط آور داشت ( نه این که بیخودی بنویسم) براش اکسپکتورانت می نوشتم. یک شب ازش پرسیدم: چندتا اکسپکتورانت دیگه مونده؟ گفت: دوازده تا. توی دوازده تا از نسخه ها نوشتم و بعد رفتم توی داروخونه و گفتم: بالاخره تموم شدن. حالا اجازه میفرمائید بقیه خلط آورها را هم بنویسم؟ گفت: نه حالا باید اکسپکتورانت هائی را بنویسین که فقط دو ماه تاریخ دارن!

12, پیرزنه گفت: این قرص ها را هم برام بنویس. گفتم: روزی چندتا ازشون میخوری؟ گفت: گاهی هر دوازده ساعت یکی میخورم گاهی هم یکی صبح یکی شب!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (252)

سلام

1. داشتم برای خانمه داروهای بهداشت روانشو از روی پرونده اش مینوشتم که گفت: این داروها قبلا رایگان بود. حالا پولی شدن؟ گفتم: نه هنوز رایگانند. گفت: پس چرا دفعه پیش از من پول گرفتن؟ آقای مسئول پذیرش را صدا زدم و گفتم: ایشون میگن دفعه پیش برای این داروها ازشون پول گرفتن! گفت: اونی که توی داروخونه است نوه خودشه بره ازش بپرسه چرا ازش پول خواسته!

2. به مرده گفتم: وقتی راه میرین درد کمرتون بهتر میشه یا بدتر میشه؟ گفت: اگه راه برم بهتر میشه اما اگه وَرجه وورجه کنم بدتر میشه!

3. داشتم مریض میدیدم که دیدم صدای خنده آقای مسئول پذیرش بلند شد. بعد که خلوت تر شد ازش پرسیدم: چی شده بود؟ گفت: پسره اومد ازم قبض برای آمپول بگیره. بهش گفتم به اسم کی بزنم؟ گفت: یعنی چی؟ گفتم: یعنی کی میخواد آمپولو بزنه؟ گفت: یه دقیقه صبر کنین. بعد رفت توی تزریقات و برگشت و گفت: اینی که آمپول میزنه اسمش خانم ... ه ازش پرسیدم!

4. داشتم برای مرده نسخه مینوشتم که گفت: راسته که کرونا دوباره داره جون میگیره؟ گفتم: بله اما بعیده که به اون شدت قبلیش برسه. گفت: خداروشکر الان دو ساله که عروسیم به خاطر کرونا عقب افتاده حالا که قراره هفته آینده عروسیم باشه میگن دوباره داره زیاد میشه!

۵. مسئول پذیرش از مرده پرسید: بیمه تون چیه؟ گفت: بیمه حضرت عباس. هار هار هار!

۶. برای پیرزنه نسخه نوشتم که گفت: برام آزمایش قند و چربی هم بنویس. نوشتم و دوتا برگه را دادم دستش. گفت: حالا با هم قاطی نشن!

7. مرده گفت: پسرم برای تب فقط شربت بروفن میخوره اون هم فقط بروفن موزی! گفتم: من توی نسخه تامین اجتماعی فقط میتونم بنویسم بروفن. دیگه طعمشو خودتون توی داروخونه بگین. بعدا از خانم مسئول داروخونه پرسیدم: بروفن موزی بهش دادی؟ گفت: اینجا فقط انگوری و پرتقالی داشتیم.وقتی به مرده گفتم  یه کم فکر کرد و بعد گفت: جهنم! انگوری شو بده!

8. خانم مسئول تزریقات کد ملی شو داد تا براش دارو بنویسم. وقتی نوشتم تصادفا روی خانواده اش کلیک کردم و متوجه شدم امروز تولد شوهرشه. از مطب رفتم بیرون که دیدم ایستاده و داره با مسئول پذیرش صحبت میکنه. گفتم: آخه آدم روز تولد شوهرش میاد سر کار؟ گفت: واااای فکر نمیکردم هنوز با شوهرم در ارتباط باشین! گفتم: با شوهرتون؟ گفت: بله وقتی برای پایان نامه تون میرفتین آزمایشگاه اونجا کار میکرده!

9. توی یک مرکز دوپزشکه بودم و اواخر وقت درمونگاه حسابی خلوت شده بود. به حدی که خانم دکتر گفت: من مجبورم اینجا بمونم و آخر وقت انگشت بزنم اما شما که اینجا انگشت نمیزنین. اگه دوست دارین تشریف ببرین. اومدم لب جاده و هرچقدر برای ماشینها دست بلند کردم سوارم نکردند. تا این که چند دقیقه بعد یه ماشین سنگین از راه رسید. گفتم: اینو که عمرا براش دست بلند نمیکنم! همون طور ایستادم که دیدم اومد و نگه داشت و راننده اش گفت: دکتر! بیا سوارشو ... نشناختی؟ نگاه کردم و دیدم همون قوم و خویش ساکن کیشه که دوباره برگشته ولایت!

10. اول صبح اومدم توی درمونگاه که دیدم کامپیوتر روشن نمیشه. کلی بهش ور رفتم و یکی از پرسنل را هم صدا زدم تا بالاخره روشن شد. در همین حین این بعضی از جمله هایی بود که می شنیدیم:

-: تا حالا که نبودین حالا هم که اومدین کامپیوتر روشن نمیشه!

-: آخه اینا که چیزی حالیشون نیست فقط اسما میان اینجا که ساعت‌های کاریشونو پر کنن!

-: اینا کامپیوتر را نمیتونن روشن کنن چطور میخوان مریض ببینن؟!

-: ...

۱۱. پیرزنه آستینشو زد بالا و گفت: ببین! اینجام ورم کرده. بیا دست بزن ... نه صبر کن! بعد آستینشو آورد پائین و گفت: حالا بیا دست بزن!

12. خانمه گفت: من اون قدر برای پادردم آمپول زدم که دیگه خودم خجالت میکشم!

پ.ن1. جلسات رادیوتراپی (پرتو درمانی) خواهر گرامی شروع شده ولی چون قراره اواخر ماه بریم سفر و درنتیجه شیفتهام حسابی فشرده شده فرصت نکردم برم سراغشون.

پ.ن2. گزینه های سفر یکی یکی حذف شدند تا این که نهایتا فقط یکی از گزینه های من باقی موند و یکی از گزینه های آنی. و حتما میتونین حدس بزنین نهایتا گزینه کی انتخاب شد . خلاصه این که قراره مثل سه سال پیش اول چند روز تهران گردی کنیم و بعد چند روز بریم شمال (توی آخرین سفر نوشتم دیگه شمال خیلی تکراری شده اما ظاهرا دیگه چاره ای نیست). قرار شد این بار به شهرهائی سر بزنیم که قبلا نرفتیم. وقتی سرچ کردم دیدم عملا غیرممکنه همه شمالو توی این سفر بگردیم. فعلا دارم چندتا از جاهای دیدنی که تقریبا به هم نزدیک هستند توی اینترنت بررسی میکنم.

پ.ن3. جشن تولد عسل اواخر تیرماه برگزار شد. آخر شب میگه: باورم نمیشه که سنم دورقمی شده. میگم: ده ساله هم که بودی سنت دورقمی بود دیگه! میگه: آخه اون وقت یکی شون صفر بود!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (251)

سلام

۱. از خواب بیدارم کردند تا یک بچه را ببینم که از سه روز پیش داره استفراغ میکنه. داروهاشو نوشتم و نسخه را دادم دست مادرش و از مطب رفت بیرون، بعد چون مدتی بود نسخه ای توی سامانه نزده بودم و از سایت خارج شده بود دوباره یوزر و پسورد زدم و وارد سایت شدم و داروها رو زدم توی سامانه بعد از مطب اومدم بیرون که دیدم خانمه و بچه اش نشستن توی سالن. گفتم: مسئول داروخونه نبود؟ گفت: کارت عابربانک ندارم. نشستم وقتی شوهرم داره میره سر کار برام بیاره!

۲. یک دسته کاغذ به اندازه سرنسخه روی میز بود که بالاشون آرم مرکز بهداشت را نداشت. یکی دوتا نسخه روشون نوشتم که مسئول پذیرش اومد توی مطب و گفت: روی اینها نسخه ننویسین ایراد میگیرن. بعد یک دسته سرنسخه آرم دار گذاشت روی میز و گفت: روی اینها بنویسین. گفتم: چشم. پیرمرده که نشسته بود تا براش نسخه بنویسم گفت: به دکتر دستور نده! تا چند سال پیش چوپونی میکردی حالا اومدی به دکتر دستور میدی؟!

۳. به پیرمرده گفتم: فشارتون پایینه سرم میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من تا به حال به اندازه همه سرمهایی که توی داروخانه تون هست سرم زدم. هرچی میخوای بنویس!

۴. خانمه بچه شو آورده بود. نسخه شو که نوشتم یک برگ فرم ارجاع گذاشت روی میز و گفت: اینو هم مهر کنین تا اگه با داروهای شما بهتر نشد ببرمش پیش متخصص!

5. به مرده گفتم: الان توی خونه هیچ داروئی مصرف میکنین؟ گفت: قرص قند میخورم. این که دیگه یه چیز بدیهیه!

6. نسخه یک بچه را نوشتم و داشتم مهرش میکردم که پدرش گفت: راستی خوب شد یادم انداختین پاش هم سوخته!

7. خانمه بچه شو با استفراغ آورده بود. گفت: آمپول براش بنویس. بچه گفت: نهههه! آخه من که از صبح تا حالا دیگه استفراغ نکردم. مادرش گفت: چرا به خدا از صبح تا حالا سه بار استفراغ کردی!

8. میخواستم نوشتن نسخه مرده را شروع کنم که گفت: اول یک صلوات بر کوروش ختم کن بعد شروع کن به نوشتن تا اثر کنه!

9. (16+) خواستم توی گلوی پیرزنه را ببینم که دخترش به ماسکش اشاره کرد و گفت: مامان بکش پایین. چند لحظه بعد میخواستم فشارشو بگیرم که دخترش به آستینش اشاره کرد و گفت: حالا بکش بالا!

10. نسخه بچه را که نوشتم به اتوسکوپ (دستگاه دیدن داخل گوش) اشاره کرد و به مادرش گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: به تو چه! بیا بریم!

11. یکی از خانمهای همکار اومد توی مطب و وسط صحبتهاش گفت: ببخشید میگم شما که این همه سال دارین کار میکنین تا به حال اتفاق جالبی براتون نیفتاده؟ گفتم: چطور؟ گفت: مدتیه شروع کردم اتفاقات جالب همکارانو توی یک دفترچه مینویسم. گفتم: نه فعلا که چیزی یادم نمیاد!

12. فشار پیرزنه را که گرفتم گفت: یکی از این دستگاه ها توی خونه داریم اما خراب شده. بیارم درستش میکنی؟!

پ.ن1. بچه ها از مدرسه تعطیل شدن و هر روز دارن میگن الان دو ساله که نرفتیم مسافرت! من هم که هم به خاطر مسائل مالی و هم از ترس بعضی از دوستان جرات سفر رفتن نداشتم! ( کامنتهای این پست را که یادتون نرفته؟!) تا این که بالاخره در برابر اصرارشون تسلیم شدم. سفر خارجی که با  وضعیت اقتصادی حال حاضر برامون مثل یک رویاست و حتی سفر با هواپیما هم برامون مشکله و نهایتا میتونیم باز هم با ماشین خودمون بریم سفر. اما هنوز نه زمان سفر مشخص شده و نه مکانش. یه لیست از شهرهائی که دوست داریم ببینیم داریم که یکی یکی دارن به علل مختلف حذف میشن. فعلا هنوز دو سه تا گزینه باقی مونده. تا ببینیم چی میشه.

پ.ن2. آقای دکتر به لطف همکلاسی های دوران دانشگاه که عملش کرده بودند تونست مرخصی استعلاجی شو هر چندماه یک بار تمدید کنه و حالا طبق قانون چون استعلاجیش بیشتر از یک سال طول کشیده رفته دنبال از کار افتادگی!

پ.ن3. عسل میگه: بابا! میدونی عدد 10 نحسه؟ میگم: نه! چطور؟ میگه: آخه هروقت که تو یا مامان یا عماد دارین با گوشیهاتون بازی میکنین و من میام و کنارتون میشینم میبازین!  میگم: خب این چه ربطی به عدد ده داره؟ میگه: خب من ده سالمه دیگه!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (250)

سلام

طبق معمول خلاصه ای از خاطرات هر پنجاه پست یک بار:

201. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون!

202. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم: شما گفتین ارتوپد، حالا عکس براتون بنویسم؟ گفت: از کجا؟ گفتم: من چه میدونم؟ در حالی که سرشو تکون میداد و از مطب بیرون میرفت گفت: مسخره است!

203. دفترچه بیمه روستایی مریضو مهر کردم تا بره پیش متخصص و علت ارجاعو نوشتم ادامه درمان. چند دقیقه بعد مریضه برگشت و گفت: چرا نوشتین برای ادرار درمانی؟!

204. مرده با درد شکم اومده بود. گفتم: قبلا هم سابقه داشتین؟ خانمش گفت: آره دو ماه پیش عفونت ریه داشت! گفتم: خب الان که عفونت ریه نداره. گفت: میدونم اما شغلش هنوز همونه!

205. نسخه خانمه رو که نوشتم گفت: چندتا گاز هم بنویس. گفتم: گاز آزاده. گفت: پس چرا براش پول میگیرن؟!

206. (۱۳+) خانمه گفت: هروقت هوا سرد باشه و برم بیرون فورا لرز می‌کنم. فکر کنم یه جای بدنم یه سوراخ داره سرما میاد تو!

207. (۱۸+) خانمه گفت: چند روز پیش سقط کردم. گفتم: چند ماهتون بود؟ گفت: شش هفته. گفتم: بهتره به این زودی دوباره باردار نشین، یه مدت قرص بخورین. گفت: لازم نیست. شوهرم یه شهر دیگه سر کاره الان چهار ماهه که اصلا خونه نیومده!

208. ساعت حدود دو صبح بود و درمونگاه غلغله. راننده آمبولانس از اتاقش اومد بیرون و گفت: چه خبره؟ چرا این قدر شلوغه؟ گفتم: نمیدونم. زیر لب یه چیزی خوند و گفت: یه ورد خوندم تا صبح فقط یه مریض دیگه میاد! تا حدود سه بیدار موندم و مریضی نیومد و خوابیدم. صبح چند دقیقه پیش از این که پزشک شیفت صبح بیاد یه مریض دیگه اومد!

209. (۱۸+) چوبو برداشتم تا گلوی دختره رو ببینم که گفت: لطفا تا ته فرو نکنین!

210. به پیرمرده گفتم: فشارتون سیزدهه در حد خوردن قرص نیست. گفت: پس در حد چیه؟!

211. پیرزنه گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. میدونی که من از کدوم قرصها میخورم؟ گفتم: من از کجا باید بدونم؟ گفت: از اونجا که درسشو خوندی!

212. مرده دخترشو آورده بود و گفت: یه آمپول هم براش بنویس. دختره گفت: ببینین دکتر! شما تجربی خوندین من هم دارم تجربی میخونم، آمپول نمیخواد دیگه!

213. پیرمرده داروهایی که تازه براش نوشته بودم آورد و گفت: اینهارو هم باید بندازم توی آب جوش و بخورم؟ گفتم: من چنین چیزی براتون ننوشتم. کدومو میگین؟ یه نگاه کردم و گفتم: نه پدرجان! اینها پنبه الکله برای آمپول هاتون!

214. پیرزنه گفت: یادم رفت پوسته قرص فشارمو بیارم برام بنویس. گفتم: قرصتون چند میلی بود؟ گفت: نه چند میلی نبود. گرد بود یه خط هم وسطش بود!

215. مرده با مسئول پذیرش بحثش شد. وقتی اومد توی مطب گفت: آخه من که مرض ندارم بیام اینجا، مریضم که میام!

216. صبح رفتم توی یه مرکز شبانه روزی. خانم دکتری که شب پیش شیفت بود گفت: به نظر شما با این مسئول پذیرش چکار کنم؟ گفتم: چطور؟ گفت: دیشب ساعت دو از خواب بیدارم کرده و میگه یه نفر اومده و میگه من چندتا گوسفند دارم یکی شون از صبح ادرار نکرده!

217. مَرده گفت: چند روزه نفس که می کشم قفسه سینه ام درد میگیره. گوشیو گذاشتم جاهای مختلف قفسه سینه اش و گفتم نفس بکشه و یه سری معاینات و سوال و بعد هم نسخه شو نوشتم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: من که زیاد درس نخوندم میدونم قلبم کجاست این که مثلا دکتره نمیدونه!

218. نسخه خانمه را که نوشتم یه دفترچه دیگه گذاشت روی میز و گفت: هرچقدر به دخترم گفتم بیاد پیشتون گفت من روم نمیشه حالا میشه براش دارو بنویسین؟ گفتم: مشکلش چیه؟ گفت: الان پونزده سالشه توی بینیش اصلا مو نداره!

219. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: میشه خودمو وزن کنم؟ گفتم: بفرمائید. رفت روی وزنه ایستاد. شوهرش رفت جلو و گفت: چند کیلوئی؟ خانمه اومد پائین و گفت: هیچی! خرابه، بیا بریم!

220. یه نفرو آوردن توی مرکز شبانه روزی و گفتن موقع خوردن غذا یه قطعه بزرگ گوشت توی گلوش گیر کرده. کارهای ابتدایی که میشد اونجا انجام داد (مثل مانور هایملیخ و ...) انجام دادیم و فایده ای نداشت. مرده داشت سر و صداش بلند میشد که نفسم گرفت و دارم خفه میشم و یه کاری بکنین و ... به ناچار به راننده آمبولانس گفتم ببردش بیمارستان. چند دقیقه بعد راننده زنگ زد و گفت: از دست انداز اول شهر که رد شدم لقمه رفت پایین، ببرمش بیمارستان یا برش گردونم؟!

221. راننده آمبولانس یه جعبه شیرینی آورد و گفت: اینو به مناسبت روز پزشک براتون خریدم. تشکر کردم و با بقیه همکارها شیرینی ها را خوردیم. بعد که تموم شدن گفت: الکی گفتم اینو برای تولد بچه ام خریده بودم!

222. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: نمیشه همش خودت بیایی اینجا؟ چندتا دختربچه و پسربچه ریختن اینجا و میگن ما دکتریم!

223. یه زن و شوهر نوزادشونو برای معاینه اولیه آوردن. دیدمش و گفتم: مشکلی نداره. پدرش گفت: دیگه تا کِی واکسن نداره؟ گفتم: دو ماهگی. گفت: اون وقت از کجا بفهمیم دو ماهش شده؟!! (خدائی یه لحظه شک کردم درست شنیدم یا نه؟!)

224. به دختره گفتم: آبریزش بینی هم دارین؟ گفت: نه. مادرش گفت: چرا داره هنوز شروع نشده!

225. به مرده گفتم: دل درد بچه تون چه زمانیه؟ گفت: از نیم ساعت پیش از خوردن غذا شروع میشه تا نیم ساعت بعد از خوردن غذا!

226. به مرده گفتم: براتون یه شربت مینویسم .... گفت: پس قرص سرماخوردگی نمینویسین؟ گفتم: چرا. گفت: چندتا کپسول هم بنویس. گفتم: نوشتم. گفت: من که تا آمپول نزنم اصلا خوب نمیشم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: این چه دکتریه؟ همه شو که خودم گفتم! (خب مهلت بده برادر من!)

227. (۱۸+) خانمی که اخیرا توی دو بیمارستان مختلف دو عمل جراحی مختلف انجام داده بود گفت: بیمارستان اولی خیلی خوب بود. مثلا پرستارهاش اون قدر قشنگ رگ میگرفتن که من اصلا نمیفهمیدم. اما توی بیمارستان دومی تا میخوابیدی روی تخت هل میدادن توش!

228. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنین. گفت: نمیخواد! صبح خودم توی آینه دیدم. یه چرک گنده روی این لوزه ام بود! شوهرش گفت: خب حالا دهنتو باز کن ببینه. گفت: خب برای چی؟ میخواد ببینه بعد بگه چرک داره. من که خودم دیدم میگم چرک داره!

229. پیرزنه گفت: از وقتی چشممو عمل کردم خیلی سرما میخورم. فکر کنم از همین سوراخی که توی چشمم درست کردن سرماها میرن توی بدنم!

230. برای خانمه دارو نوشتم و دفترچه شو دادم بهش. گفت: یه آزمایش کامل هم میخوام بدم. نوشتم. گفت: یه سونوگرافی از پستان هم برام مینویسی؟ نوشتم. گفت: یه سونوگرافی تیروئید هم بنویس اما توی یه برگ دیگه. گفتم: خب چرا یک جا انجامشون نمیدین؟ گفت: آخه مرکزی که برای سونوگرافی پستان میرم فقط مخصوص پستانه. نوشتم. گفت: حالا توی یه برگ دیگه یه سونوگرافی رحم و ضمائم بنویس. گفتم: اینو دیگه چرا جدا بنویسم؟ گفت: اون مرکزی که برای سونوی تیروئید میرم اصلا دستگاه سونوی رحمشو قبول ندارم!

231. درحال دیدن مریض بودم و هر چند ثانیه یک بار صدای یه خانم میومد که میگفت: بگی حالم خیلی بده ها! مریض که رفت بیرون یه پیرمرد اومد و نشست روی صندلی. گفتم: بفرمائید. گفت: حالم خیلی بده!

232.  شیفت شب بودم و درمونگاه غلغله بود. ساعت حدود دو بالاخره مریضها تموم شدند و رفتم توی اتاق استراحت و بلافاصله از هوش رفتم. ساعت حدود چهار با صدای زنگ موبایلم از خواب پریدم و دیدم خانم مسئول پذیرش زنگ زده. وقتی جواب دادم گفت: ببخشید دو سه بار زنگ اتاق استراحتو زدم و بیدار نشدین. عذرخواهی کردم و رفتم و مریضو دیدم. سه شب بعد دوباره با همین خانم شیفت بودم و دوباره همین اتفاق تکرار شد! وقتی مریضو دیدم و رفت، رفتم دم پذیرش و  گفتم: شرمنده اصلا سابقه نداشت من اینطور خوابم سنگین بشه. حالا دوبار پشت سر هم و هردوبار هم توی شیفت شما. گفت: من خوشحالم که وجودم این قدر بهتون آرامش میده که راحت میخوابین!

233. یکی از خانمهای مسئول تزریقات (که چند ماه پیش بعد از مدتها درگیری قضائی از شوهر معتادش جدا شده بود و حضانت دختر پنج شش ساله شو هم گرفته بود) اوقاتش تلخ بود. گفتم: چی شده؟ گفت: دیروز با ... (دخترش) رفتیم ... (یکی از گردشگاههای طبیعی نزدیک ولایت) که دیدیم یه عروس و داماد با ماشین عروس اومدن و با اقوامشون با یه فاصله حدودا صد متری از ما شروع کردند به رقصیدن و .... دخترم گفت: بریم تماشا؟ گفتم:من که حوصله شو ندارم خودت برو ولی خیلی مواظب باش. رفت و برگشت و دیدم همچنان داره میخنده و میرقصه. گفتم: چیه؟ گفت: عروسی بابام بود!

234. یک بچه شش ماهه را با اسهال آوردند. به مادرش گفتم: غذا هم بهش دادین یا فقط شیر خودتونو میخوره؟ گفت: بهمون گفتند از شش ماهگی دیگه باید بهش غذا بدیم. دیشب  پدرش رفت نون خامه ای خرید با بچه با هم خوردیم!

235. بچه تا اومد توی مطب فشارسنجو نشون داد و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این دستگاهه! نسخه شو که نوشتم و داشت میرفت بیرون چشمش افتاد به دستگاه حضور و غیاب و گفت: مامان! این چیه؟ مادرش گفت: این وسیله است!

236. مرده گفت: دیشب از خواب پریدم دیدم نفسم داره تنگی میکنه. به خودم گفتم نکنه میخوام کرونا بگیرم؟ یه ماسک زدم و خوابیدم!

237. (18+) یک شیفت شب وحشتناک را گذروندیم. صبح فردا خانم مسئول داروخونه که میخواست شیفت را به همکارش تحویل بده گفت: دیشب آقای دکتر تا صبح منو ترکوند!

238. مرده با دندون درد اومده بود. بهش گفتم: وضع دندونهاتون خرابه پیش دندون پزشک نرفتین؟ گفت: برادرم دانشجوی دندون پزشکیه. منتظرم درسش تموم بشه!

239. خانمه گفت: برام پنی سیلین بنویس. گفتم: تا حالا پنی سیلین زدین؟ گفت: نه. گفتم: خب پس ممکنه حساسیت داشته باشین. گفت: نه حساسیت ندارم سرما خوردم. شوهرم سرما خورده بود از اون گرفتم!

240. به خانمه گفتم: دلتون چه مواقعی درد میگیره؟ گفت: وقتی که جای شما خالی میرم توی دستشوئی!

241. پرونده داروهای بهداشت روان خانمه را نگاه کردم و گفتم: ظاهرا خیلی وقته که نیومدین قرصهاتونو بگیرین. گفت: آره از دفعه پیش که اومده بودم اینجا دیگه نیومدم!

242. مرده با یک توده چربی روی صورتش اومد و گفت: این فرم را مهر کن میخوام برم پیش متخصص اینو درش بیاره. درحال مهر کردن پرسیدم: درد که نداره؟ گفت: نه خانمم اصرار داره که درش بیارم وگرنه من مشکلی باهاش ندارم. شما به خانم خودتون نگاه نکنین که قیافه تون اصلا براش مهم نیست خانم من خیلی براش مهمه!

243. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟!

244. برای خانمه نسخه مینوشتم که تلفنش زنگ خورد. گوشی را برداشت و گفت: من الان توی دکترم بگذار وقتی اومدم بیرون بهت زنگ میزنم!

245. پسره گفت: برام فرم ارجاع مهر کنین برای دکتر گوش و حلق و بینی. البته من فقط با قسمت گوشش کار دارم!

246. دختره گفت: چند شبه که این سوراخ بینیم کویره اون یکیش دریا. شب بعد جاشون عوض میشه اون میشه کویر این میشه دریا! (ببخشید دریا خانم!)

247. پیرزنه گفت: از چند روز پیش دستم اون قدر درد میکنه که اصلا نمیتونم راه برم!

248. گلوی بچه را که نگاه کردم مادرش گفت: میشه یکی از این چوبها را برداره؟ گفتم: بفرمائید. بچه چوبو برداشت و بعد به چراغ قوه اشاره کرد و گفت: اینو هم میخوام!

249. خانمه گفت: یبوست دارم. هفته ای یک بار میرم دستشوئی و فقط چندتا نقل می‌گذارم کف دستشوئی!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (249)

سلام

1. به خانمه گفتم: ساکن کجا هستید؟ گفت: روستای .... گفتم: اونجا که خودش پزشک داره چرا اومدین اینجا؟ گفت: شوهرم گفت دکترهای اینجا بهترند گفت وقتی توی اون درمونگاه سرماخوردگی منو تونستن خوب کنن حتما اسهال تو را هم میتونن خوب کنن!

2. به مرده که بچه شو آورده بود گفتم: کپسول میخوره براش بنویسم؟ گفت: این سنگ هم براش بنویسین میخوره فقط بهش نگین آمپول بزن!

3. (14+) دوتا سرباز نیروی انتظامی اومدند و یکیشون گفت: با ماشین پلیس توی خیابون گشت میزدیم که دلم درد گرفت. بعد از معاینه بهش گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه نمیزنم. اون یکیشون گفت: خب یه آمپول میزدی ما هم یه سیاحتی میکردیم!

4. خانمه گفت: یبوست دارم. هفته ای یک بار میرم دستشوئی و فقط چندتا نقل می‌گذارم کف دستشوئی!

5. به پسره گفتم: سرفه هم دارین؟ گفت: دارم ولی خیلی کم. برادرش که همراهش اومده بود گفت: خیلی کم؟ تو دیشب تا صبح پدر منو درآوردی نگذاشتی بخوابم حالا میگی خیلی کم؟!

6. به بچه گفتم: سرفه هم کردین؟ گفت: بله. پدرش گفت: من از صبح تا حالا کنار تو بودم. تو کی سرفه کردی که من نفهمیدم؟ بچه گفت: همون موقع که تو سرت توی گوشی بود!

7. نسخه بچه را که نوشتم مادرش گفت: پوست لبش را هم می کَنه. چکار کنم؟ گفتم: چندوقته؟ گفت: از وقتی فهمیده به این میگن لب و به اینجاش میگن پوست داره پوستشو می کَنه!

8. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: قرصهای فشارمو هم بنویس. گفتم: از کدوم قرصها میخورین؟ گفت: از همونها که میخورم!

9. داشتم برای یک بچه نسخه مینوشتم که گفت: این خطهائی که روی کاغذ میکشین علامتهائی هستن که فقط شما و داروخونه تون ازش سردرمیارین درسته؟

10. قرار بود برم به یکی از مراکز دوپزشکه. صبح سوار ماشین شدم و بعد رفتیم دم خونه خانم دکتری که تازه اومده بود طرح و من تا به حال ندیده بودمش. بعد با هم رفتیم توی درمونگاه و هرکدوممون رفتیم توی مطب خودمون. یکی دو ساعت بعد دیدم خانم دکتر اومد توی مطب. گفتم: بفرمائید خانم دکتر! گفت: فقط میخواستم عرض ادب کنم! ببخشید اون موقع که من سوار ماشین شدم شما رو نمیشناختم!

11. خانمه با دخترش اومده بود. بهش گفتم: آمپول میزنین؟ به دخترش گفت: به بابا زنگ بزن بگو میخواد آمپول بنویسه. بزنم؟!

12. (15+) مامای مرکز اومد پیشم و گفت: یک خانم باردار اومده و میخواد این آمپولو بزنه اشکالی نداره؟ گفتم: نه هیچ عارضه ای توی بارداری نداره. گفت: البته یک عارضه داره. گفتم: چی؟ گفت: آدم ک..ش سوراخ میشه! (اون قدر فکر کردم تا یه چیزی یادم بیاد و این پست را کامل کنم که این خاطره از زمان طرح یادم اومد! این خانم ماما هم بعد از طرح استخدام شد و الان یک پست مهم توی شبکه داره (البته توی یک شبکه دیگه)

پ.ن1. بعد از مدتها دوتا فیلم خوب دیدم اون هم تقریبا پشت سر هم. متری شش و نیم (ایرانی) و انگل (کره ای) گرچه پایان فیلم انگل خیلی برام عجیب و غریب بود اما درمجموع از فیلم خوشم اومد.

پ.ن2. یک فروند یاکریم اومد و توی تراس خونه لونه ساخت. خیلی سعی کردیم زیاد توی تراس نریم اما گاهی لازم بود که بریم. پرنده بیچاره هم معمولا تخمشو رها نمیکرد. تا این که تخمش جوجه شد و جوجه بزرگ شد و بالاخره پرواز کرد و رفت. بعد دیدیم چوبهای لونه اش داره کمتر و کمتر میشه و چند روز بعد فهمیدیم توی تراس خونه باجناق دوم لونه شو برپا کرده!

پ.ن3. توی خونه ما معمولا روز دختر را جشن نمیگیریم. اما امسال که یکی دوتا از دوستان مجازی یادآوری کردند موقع برگشتن از سر کار رفتم دو سه تا قنادی تا یه کیک بگیرم اما تموم کرده بودند. تا این که بالاخره توی یک قنادی یک کیک کوچیک پیدا کردم. گفتم: لطفا این کیکو بدین. فروشنده گفت: کدوم یکی؟ گفتم: یکی که بیشتر نمونده! کیکو گرفتم و رفتم خونه و چند دقیقه بعد دیدم عسل ازش عکس گرفته و با گوشی قدیمی خودم توی واتس آپش استوری کرده و ازم تشکر کرده! بعد هم گفت: هرسال من این عکسهای این طوریو میدیدم و حسرت میخوردم! حالا یه کم اونها حسرت بخورن! تا چند روز هم کیک توی یخچال بود و دلش نمیومد کیکو بخوره!

خاطرات (از نظر خودم) جالب (248)

سلام

1. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ سرنسخه دیگه گذاشت روی میز و گفت: یک نوبت هم برای دخترم گرفتم. مواظب باش گم نشه تا برم خودشو بیارم!

2. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: برام آزمایش هم بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: یه آزمایش که ببینم کی قراره شرّمون کنده بشه؟!

3. پیرمرده گفت: این قرص خوابها ضرری هم دارند؟ گفتم: بدنتون بهشون عادت میکنه. گفت: خب این که بهش عادت میکنیم یعنی ضرر داره؟!

۴. به یه بچه گفتم: دلت یه کم درد میگیره یه کم خوب میشه؟ گفت: نه یه کم درد میگیره دو ساعت خوب میشه!

5. (16+) دختره گفت: گلوم درد میکنه. چوب و چراغ قوه را برداشتم و رفتم طرفش اما همچنان ماسکش روی صورتش بود. مادرش گفت: مامان! بکش پایین تا دکتر ببیندش!

6. ظهر که رفتم سر شیفت آقای مسئول پذیرش گفت: امروز صبح خانمه بهم گفت: این خانم توی تزریقات دست بچه مو سوراخ سوراخ کرد و نتونست سِرُمشو بزنه. اگه شوهرم اینجا بود الان میرفت موهاشو میکشید!

7. پسره مادربزرگ 93 ساله شو آورده بود و گفت: الان چند هفته است که میگه از سَرَم عکس بگیرین. حالا هر دستگاهی که اینجا دارین بگذارین روی سرش و بگین عکس گرفتم تا خیالش راحت بشه!

8. گلوی بچه را که نگاه کردم مادرش گفت: میشه یکی از این چوبها را برداره؟ گفتم: بفرمائید. بچه چوبو برداشت و بعد به چراغ قوه اشاره کرد و گفت: اینو هم میخوام!

9. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: امروز صداش عوض شده. به بچه گفتم: الان جائیت هم درد میکنه؟ مادرش گفت: نه درد نمیکنه! به بچه گفتم: سرفه هم میکنی؟ مادرش گفت: نه فقط صداش عوض شده! گفتم: خانم خب شما اجازه بدین دو کلمه حرف بزنه ببینم صداش چطور شده! مادرش گفت: آهان! بعد به بچه گفت: بگو عمو! بگو بابا! بعد که بچه تکرار کرد به من گفت: حالا دیدی صداش نسبت به قبل چقدر تغییر کرده؟!

10. مرده اومد و گفت: اومدم تا برای بچه ام یک سری آزمایش کامل بنویسی ببرمش شهر. گفتم: چند سالشه؟ گفت: هفت ماهشه. گفتم: مشکلی داره؟ گفت: نه فقط کمی سرما خورده. گفتم: خب پس آزمایش کامل برای چی؟ اصلا بچه هفت ماهه مگه چقدر خون داره؟ گوشیشو از جیبش درآورد و به خانمش زنگ زد و گفت: دکتر میگه نمیشه آزمایش کامل براش بنویسم خونش کمه! نمیدونم خانمش چی گفت که مرده رو کرد به من و گفت: عکس کلی هم نمیشه براش بنویسی؟! گفتم: نه نمیشه الکی این همه اشعه بزنن به بچه که چی بشه؟ گفت: پس اقلا یه آزمایش ادرار براش بنویس!

11. خانمه بچه شو آورده بود و گفت: بردمش پیش متخصص اما خوب نشد. حالا زنگ زدم به دکترش گفت یه آمپول بهش بزنین. حالا براش بنویسین تا برم بگیرم. نسخه شو که نوشتم بچه شروع کرد به گریه و گفتن: من آمپول نمیزنممممم! مادرش گفت: حالا بریم داروهاتو بگیریم شاید اصلا آمپول ننوشته باشه!

12. تب بچه را با تب گیر دیجیتالی گرفتم که بچه گفت:چه خوشگله! یکی از اینها برام بخرین! مادرش گفت: نمیشه اینها مال دکترهاست. بچه گفت: خب من هم که نمیگم حالا بخرین برای تولدم بخرین!

پ.ن1. برادر آقای صاحبخونه و خانواده اش تا آخر تعطیلات خونه ما بودند. روز آخر هم بهم میگن: همه از این چند روز تعطیلی استفاده کردند غیر از تو! روم نشد بگم چرا نشد استفاده کنم! (البته دو نکته را باید مد نظر داشت: 1. توی این چند روز دو سه تا شیفت داشتم. 2. دو وعده غذایی ما مهمون مهمونهامون بودیم!)

پ.ن2. چند روزه که با گوشی نمیتونم برای وبلاگهای بلاگ اسکای نظر بگذارم اما با کامپیوتر محل کار میتونم. از طرف دیگه برای وبلاگ های غیر از بلاگ اسکای میتونم با گوشی کامنت بگذارم نمیدونم چرا؟!

پ.ن۳. از چند هفته پیش به عسل گفته بودند روز شنبه (فردا) میرن اردو. حالا پیام دادن که اردو در حیاط مدرسه برگزار خواهد شد! کفر عسل دراومده!