جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (296)

سلام

1. خانمه گفت: بچه شیر میدم. اما الان یکی از سینه هام عفونت کرده دارو چی میتونم بخورم؟ گفتم: بچه تون چند وقتشه؟ یه کم مِن و مِن کرد و بعد گفت: هفت سال!

2. به مرده گفتم: حرص نخوردین؟ گفت:" این روزها همه حرص میخورن. فقط دکترها حرص نمیخورن چون وضعشون خوبه"! آخه مرد! تو که بیمه ات مال شرکت نفته دیگه چرا اینو میگی؟!

3. توی درمونگاه بودیم که  مامور اداره آب برامون اخطار آورد و گفت: شش میلیون پول آب بدهکارین اگه تا سه روز دیگه پرداخت نشه آب قطع میشه. به خانم دکتر مسئول مرکز گفتم که گفت: پیگیری میکنم. سه روز بعد برای قطع کردن آب اومدند که خانم دکتر هرطور بود جلوشونو گرفت و زنگ زد شبکه و .... تا بالاخره پول آب پرداخت شد! جالب این که پرسنل میگفتند: کاش قطعش میکرد برقو هم قطع میکردن تا بهانه برای سر کار نیومدن داشته باشیم!

4. پیرمرده به محض ورود به مطب یه کاغذ داد دستم و گفت: اینو بخون! نگاه کردم و دیدم یه کاغذه که گذاشتنش توی یک کاور پلاستیکی. بالای کاغذ با حروف چاپی نوشته "بنیاد فرح پهلوی" و زیرش یک جمله خرچنگ قورباغه با خودکار که من نتونستم بخونم. بعد گفت: من از اون موقع مریضم. حالا بیا فشارمو بگیر!

5. پیرمرده اومده بود توی درمونگاه و گفت: یه زمانی بود که توی کل کشور فقط یک بیمارستان بود اون هم همین بیمارستان روستای ما بود!

6. پیرزنه شربتی که چند شب پیش براش نوشته بودند گذاشت روی میز و گفت: من از اول عمرم تا حالا وقتی سرما میخوردم چنین شربتی نخورده بودم. خب معلومه که باهاش خوب نمیشم!

7. خانمه با درد معده اومد. گفتم: چند بسته قرص معده براتون مینویسم ....گفت:  من هر قرصی که بخورم معده ام درد میاد. آمپولشو بنویس!

8. خانمه دخترشو آورده بود و گفت: هر ماه که پریود میشه مجبورم بیارمش و سرم بزنه. براش دارو نوشتم و کد رهگیری را بهش دادم که دختره گفت: آمپول تقویتی هم نوشتی؟ گفتم: نه! مادرش گفت: بنویس! از دیروز غذا نخورده به عشق آمپول تقویتی تا سرمش زرد باشه!

9. داشتم برای یک خانم سرماخورده دارو مینوشتم که گفت: من یک هفته پیش از مسافرت برگشتم و حالا سرما خوردم. میخوام ببینم ویروسش اونجا وارد بدنم شده و حالا علائم داده یا همین جا گرفتم؟ جواب این سوال خیلی برام مهمه!

10. مریض نداشتم. رفته بودم توی پذیرش و با آقای مسئول پذیرش حرف میزدیم که تلفن مرکز زنگ خورد. گوشیو برداشتم و گفتم: بفرمایید. خانمه گفت: من الان پسرمو به خاطر سگ گرفتگی آوردم اونجا و بهش واکسن هاری زدند. الان جای یک گاز دیگه را هم روی بدنش پیدا کردم. باید بیارمش تا یک واکسن دیگه هم بهش بزنن؟!

11. به خانمه گفتم: توی آزمایش ادرارتون یه کم خون بوده. گفت: الکیییییی!

12. به پیرزنه گفتم: توی خونه چه داروهایی میخورین؟ گفت: فقط قرص معده میخورم. که اون هم دیگه وظیفه امه. اگه نخورم معده ام درد میاد!

پ.ن1. یادمه هرسال دقیقا از روز عید پرستوها را توی آسمون ولایت میدیدم. اما امسال اولین پرستوها در روز دهم فروردین اومدند! یعنی علتی داره؟!

پ.ن2. توی ایام نوروز نه اون قدر سنمون بالا بود که روزهای اول عید بیان خونه مون و نه اون قدر از بزرگترهای فامیل زنده موندن که ما چند روز بریم دیدنشون. برای همین چند ساله که ایام عید حوصله مون سر میره! توی ایام عید امسال فیلمهای مختلفی دیدیم و من هم میخوام مثل لیموی گرامی دوتاشونو معرفی کنم.

1. بروتالیست: اگه به فیلمهایی مثل اوپنهایمر و مرد ایرلندی و ... علاقه دارید میتونه براتون جالب باشه.

2. خاطرات یک حلزون: یه فیلم انیمیشن بزرگسالانه ساخت همون شرکت سازنده "مری و مکس" و با همون سبک و سیاق.

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۹۵)

سلام

1. خانمه اومد توی مطب و گفت: چقدر از این آمپولی که نوشتین باید به بچه ام بزنم؟ گفتم: نصفشو هم بزنین کافیه.  گفت: خب پس همه شو میزنم. اشکالی که نداره؟!

2. یکی از خانمهای شاغل در مرکز اومد توی مطب و گفت: باید این کاغذها را بزنم توی بورد مطبتون. گفتم: بفرمایید. دستشو بلند کرد و گفت: قدّم به اون بالای بورد که خالیه نمیرسه. اجازه هست کفشهامو دربیارم و برم روی تخت؟ گفتم: خودم میرم. بدینشون به من. گفت: خوشم میاد فورا متوجه منظورم شدی!

3. آخر وقت بود و منتظر ماشین بودیم تا برگردیم ولایت. آقای راننده بهم زنگ زد و گفت: شرمنده پسرم داره گریه میکنه و میخواد باهام بیاد. میشه بیارمش؟ چند نَفَرین؟ گفتم: ما سه نفریم. مشکلی نیست بیارینش. وقتی ماشین رسید دیدم یک پسر سه چهارساله نشسته روی صندلی جلو. من و دو خانمی که توی درمونگاه بودند هم رفتیم و نشستیم روی صندلی عقب. وقتی نشستم سلام کردم و راننده هم گفت: سلام آقای دکتر! به محض گفتن این جمله بچه یکدفعه شروع کرد به گریه کردن و فریاد زدن و پرید روی بدن پدرش! آقای راننده گفت: ببخشید اصلا حواسم نبود که این قدر از دکتر میترسه. این دیگه تا ولایت از روی پاهای من پایین نمیاد و ساکت نمیشه. تشریف بیارین و راحت بشینین روی صندلی جلو! رفتم و نشستم جلو و بچه هم تا ولایت عربده کشید!

4. مرده دخترشو آورده بود. گفتم: آمپول میزنین؟ دختره گفت: نه! کپسول بنویسین. پدرش گفت: میترسی؟ خجالت بکش! نه دکتر براش آمپول بنویس! نسخه شو نوشتم و از روی صندلی بلند شد. بعد خود پدره نشست روی صندلی و گفت: خودم هم سرما خوردم. گفتم: خودتون آمپول میزنین؟ گفت: نه میترسم کپسول بنویس!

5. آقای مسئول داروخونه گفت: چندتا پماد .... هستند مینویسینشون؟ گفتم: اگه مریضش اومد باشه. تا کی تاریخ دارند؟ گفت: تا 2027 تاریخ دارند اما دکترهای اینجا اصلا این پمادو نمینویسن گفتم حالا که شما اومدین بنویسین!

6. پیرزنه گفت: هر روز که یادم میره قرص فشارمو بخورم سرم درد میگیره و وقتی قرصو میخورم سرم خوب میشه. یعنی سردردم بخاطر فشاره؟!

7. یه زن و شوهر حدودا هفتاد ساله را میدیدم. وقتی برای خانمه نسخه مینوشتم گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ مرده گفت: براش آمپول بنویس! خود خانمه گفت: نه! کپسول میخورم. بعد که نوبت نوشتن نسخه مَرده شد این بار خانمه بود که اصرار داشت آمپول بنویسم و مرده کپسول میخواست! و بعد هم هر دو نفر با خنده بلند شدند و از مطب بیرون رفتند. 

8. مرده گفت: مدتیه احساس ضعف میکنم. یه تقویتی برام مینویسی؟ گفتم: بله. اشتهاتون خوبه؟ گفت: نه. گفتم: خب پس چندتا قرص هم برای اشتهاتون مینویسم. گفت: نه ننویس! اشتهام زیاد بشه که چی بشه؟ توی خونه چی هست که بخورم؟

9. خانمه گفت: بچه ام از چند روز پیش یبوست داره. گفتم:  بهش سبزی و میوه بدین براش خوبه. گفت: همسایه مون هم بهم گفت. از دیروز فقط دارم بهش موز میدم! گفتم: یعنی از میون این همه میوه باید همونو بهش بدین که یبوستو بدتر میکنه؟!

10. مرده بچه دو سه ساله شو آورد توی مطب. بچه به محض این که چشمش بهم افتاد اول گریه اش افتاد و بعد گفت: به خدا دیگه شیرَمو میخورم!

11. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: امیدوارم هرکدوم از اعضای فامیلتون که همسن شما هستند موفق باشند!

12. مرده پسرشو آورده بود. درحال نوشتن نسخه بودم که گفت: یه مشکلی که این بچه داره و نمیدونیم چکارش کنیم اینه که خیلی از آدمهای سرماخورده خوشش میاد. هرکی سرما میخوره میره و میچسبه بهش!

پ.ن۱. روز ششم فروردین قسط دوم ماشینو دادم. گفتند یک ماه دیگه زنگ بزن تا بگیم امکان پرداخت قسط سوم هست یا نه؟! جالب این که با شرایط متفاوتی همون ماشینو ثبت نام میکردند و این بار تحویل را زده بودند بعد از ۱۸۰ روز کاری!

پ.ن۲. طبق معمول رفتم توی وبلاگ دکتر روژین عیدو بهش تبریک بگم که دیدم کامنت دونیشون حذف شده. امیدوارم خواهر محترمشون پست جدیدی توی وبلاگشون بگذارند پیش از این که وبلاگشون به طور کامل حذف بشه.

و یک آغاز دیگر ....

سلام

سال نو بر همه شما مبارک

خوشبختانه خانم "ق" جانشین خانم "ر"  هم مثل ایشون به من لطف داشتند و قرار شد من روز 29 اسفند یک شیفت تنها و 24 ساعته بدم و عوضش تا چهارم فروردین دیگه شیفت نداشته باشم.

آخرین مریضی که روز 28 اسفند دیدم سرفه داشت. گوشیو گذاشتم روی سینه اش و بعد که میخواستم از گوشم برش دارم اون فنر نیم دایره وسط گوشی شکست! جالب این که امروز صبح که اومدیم هنوز عوضش نکرده بودند و توی این چند روز با همون وضعیت باهاش مریض دیده بودند!

29 اسفند رفتم شیفت که متاسفانه برخلاف انتظارم خیلی شلوغ بود و شب هم نتونستم بخوابم. صبح روز سی ام برگشتم خونه و اول خوابیدم. بعد هم برای سال تحویل آماده شدیم. بعد از تحویل سال بود که یکدفعه توی گوش چپم احساس گرفتگی کردم. میتونستم حدس بزنم جریان چیه اما برای اطمینان رفتم توی شهر و توی یکی از کلینیک های شبانه روزی سطح شهر ویزیت شدم و خانم دکتر برام قطره مخصوص شستشوی گوش نوشتند و بعد هم ویزیتمو پس دادند. برام جالب بود که اصلا سابقه مشکل گوش نداشتم و حالا همین روز عید دچار این مشکل شده بودم.

خلاصه که این چند روز فقط مشغول ریختن قطره توی گوش و تحمل بوی اون بودم! تا دیروز که رفتم و پیش یکی از دوستان هم دانشکده ای سابق گوش مبارک شستشو داده شد. آقای دکتر هم نشناخت یا شاید هم نخواست آشنایی بده و من هم به روی خودم نیاوردم و هزینه را تقدیم کردم و برگشتم خونه.

یک روز هم رفتم به یک فروشگاه و گفتم: اومدم اولین کالابرگمو بگیرم که جناب فروشنده چندین بار روی دکمه های کارتخوان فروشگاه زد و بعد گفت باید همه شو همین جا بخرین. از ترس این که کمتر بشه کلی چیز برداشتم و بعد مجبور شدم بیشتر از مبلغ کالابرگ هم از جیب بدم!

امروز صبح هم که برای اولین بار در سال جدید اومدم سر کار. صبح به خودم گفتم: ببینم اولین مریض سال جدید چه مشکلی داره که ببینم تا آخر سال باید منتظر چی باشم؟ و اولین مریضم یک مریض قلبی بود که مجبور شدم با آمبولانس بفرستمش بیمارستان! خدا امسالو به خیر کنه!

خب امیدوارم امسال تا اینجا به شما هم خوش گذشته باشه. انشاءالله بعد از پایان تعطیلات با پست جدید درخدمتم.