جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

اولین مسافرت بدون مرخصی

سلام

حتما بعد از بازنشستگی سفر بدون گرفتن مرخصی خواهیم داشت. اما خب این اولیش بود!

ما باید به جای بیتوته توی روستا (که انجام نمیدیم) علاوه بر کار در ساعات اداری توی هر ماه چند شیفت عصر و شب هم داشته باشیم که یکیشون هم باید حتما روز تعطیل باشه (البته شیفتهای روزهای تعطیل 24 ساعته است). وقتی آخر فروردین ماه برنامه شیفتهای اردیبهشت را بهم دادند فهمیدم شیفت روز تعطیل این ماهم روز جمعه پنجمه. بد نبود چون روز چهارم هم تعطیل بود و پیش از شیفت یه استراحتی هم میکردم.

اما ماجرا زمانی شروع شد که اواخر فروردین دو نفر از فامیل به چند نفر از فامیل نزدیک زنگ زدند و برای اون دو روز تعطیل همه را دعوت کردند. این دو برادر مجرد از چند سال پیش برای کار راهی اردکان شدند و توی یکی از کارخونه های اونجا استخدام شدند. توی این چند سال به ندرت کسی از فامیل رفته بود سراغشون. و حالا که تصمیم گرفتند بعد از سالها اونجا را ترک کنند و به ولایت برگردند میخواستند دست کم یک بار اونجا میزبان فامیل باشند. با آنی صحبت کردیم و نهایتا تصمیم گرفتیم که نریم. چون هم من شیفت بودم و هم برای دو سه روز ارزششو نداشت که این همه راه بریم و برگردیم. اما بعد اون قدر زنگ زدند و اصرار کردند که تصمیم گرفتیم بریم. اما مشکل شیفت روز جمعه همچنان پابرجا بود.

با خانم "ق" (جانشین خانم "ر") تماس گرفتم و جریانو گفتم. یکی دو روز بعد زنگ زدند و گفتند: شیفت جمعه تونو با شیفت چهارشنبه یکی از همکاران جابجا کردم خوبه؟! گفتم: نه! چون اگه قرار شد بریم باید ظهر چهارشنبه حرکت کنیم! روز بعد دوباره زنگ زد و گفت: شیفتو با یکی از روزهای آخر ماه جابجا کردم خوبه؟ گفتم: بله خوبه دستتون درد نکنه. و به این ترتیب ما هم رفتنی شدیم. اما یکی دیگه از اعضای فامیل که او هم جمعه شیفت بود نهایتا نتونست شیفتشو عوض کنه و عذرخواهی کرد.

  ادامه مطلب ...