جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سقوطی برای آگاهی

سلام

آخرین شنبه خردادماه بود. تازه از سر کار اومده بودم. چند جای مختلف شهر کارهای متفرقه ای داشتم. پس اول ناهار خوردم و بعد یک ساشه کاپوچینو که مدتی پیش یک بسته شو خریده بودم. چون از این مارک تا به حال ندیده بودم! کمی استراحت کردم و بعد راهی شدم. هوا گرم بود اما چون میخواستم این ماه هرطور که شده رکورد دویست هزار قدمی اپلیکیشن Samsung health گوشیو بزنم و از خط پایان رد بشم پیاده راهی شدم. جای اول را رفتم و بعد جای دوم. به دعوت یکی از دوستان یک فنجون قهوه خوردم و کمی صحبت کردیم و بعد راهی جاهای دیگه شدم. بالاخره کارها انجام شد و پیاده برگشتم سمت خونه درحالی که چند کیلو بار را هم با خودم میبردم طرف خونه. (اگه بخوام بگم این چند کیلو چه چیزهایی بودند دیگه بحث خیلی طولانی میشه و حوصله تون سرمیره). بالاخره به خونه رسیدم. یه نگاه به گوشی کردم و دیدم بیشتر از یازده هزار قدم راه رفتم. کلی ذوق کردم. گرچه هنوز خیلی با یکی از اقوام که نگهبان یکی از کارخونه های بزرگه و هر بار موقع شیفتش مرتبا درحال قدم زدن توی کارخونه است فاصله داشتم. اما همین هم خوب بود. مادر آنی توی آشپزخونه نشسته بود و با آنی با آقای صاحبخونه توی واشنگتن صحبت میکردند. بهشون سلامی کردم و رفتم و روی مبل سه نفره مون دراز کشیدم و سرمو کردم توی گوشی! حدود نیم ساعت گذشته بود که زنگ خونه به صدا دراومد. نگاهی به مونیتور آیفون خونه انداختم. عسل بود که رفته بود توی کوچه تا با بچه های همسایه بازی کنه. از جا بلند شدم و رفتم سمت آیفون. گوشی آیفون را برداشتم و گفتم: بله؟ و همزمان دکمه باز کردن در را فشار دادم. پیش از این که عسل چیزی بگه اون اتفاق افتاد. یکدفعه همه جا تاریک شد، هرکاری کردم نتونستم وزن بدنمو تحمل کنم و افتادم. دست و پام به شدت تکون میخوردن. به خودم گفتم: من تشنج کردم؟ اما نه. یکی از مهم ترین نشونه های تشنج کاهش سطح هوشیاریه. پس تشنج نیست. اما پس چی شده؟ من که هیچ وقت این طوری نشده بودم. و بعد یکدفعه یادم اومد که چرا باز هم این طوری شدم.

  

سیزده ساله بودم و توی تعطیلات تابستونی. اون زمان وضعیت مالی خانواده ما اجازه ثبت نام توی کلاسهای مختلف را نمیداد. خودم هم اهل توی کوچه رفتن و بازی با بقیه بچه ها نبودم. پس فقط میموند برنامه های بیمزه رادیو و  تلویزیون و گه گاه هم یه کتاب. یادمه ساعت حدود ده صبح یه روز جمعه بود. یه کتاب قطور به دستم رسیده بود که تصمیم گرفتم بخونمش. اگه اون روز جمعه نبود اون موقع باید تلویزیونمونو روشن میکردم و اول برنامه کودک تابستانی شبکه دو تلویزیون را میدیدم و بعد هم  در اول بخش خانواده برنامه اون فیلم کمدی کوتاه قدیمی و سیاه و سفید. اما اون روز جمعه بود و خبری از اون برنامه ها نبود. تصمیم داشتم چند صفحه از کتابو بخونم و بقیه اش را بگذارم برای بعد. گرچه میدونستم فعلا خبری از ناهار نیست. هر روز تا بابا از سر کار برمیگشت و ناهار میخوردیم ساعت حدود سه میشد. امروز که دیگه جمعه بود و بابا اینها هم دیرتر از خواب بیدار شده بودند و صبحانه خورده بودیم.

مطمئن نیستم اما فکر کنم اون کتاب "پارک ژوراسیک" بود یا شاید هم قسمت دومش "دنیای گمشده" نوشته "مایکل کرایتون" کتابو شروع کردم. کم کم داستان کتاب منو مجذوب خودش کرد و هر کاری که کردم دیدم نمیتونم بگذارمش کنار. ماجرای اون آدمهای گیر افتاده توی اون جزیره میون انواع مختلف دایناسورهای گوشتخوار منو به شدت دنبال خودش میکشوند. درحدی که سرمو کاملا به سمت پایین خم کرده بودم و اصلا تکون نمیخوردم. یادمه فقط یک بار وقتی دونفر از قهرمانان داستان توی اتاقی گیر افتاده بودند و یک دایناسور در حال تلاش برای شکستن در بود چنان محو داستان شده بودم که با شنیدن صدایی از توی آشپزخونه از جا پریدم و رفتم توی آشپزخونه که دیدم مامان یخچالو خالی کرده و درشو باز گذاشته تا برفک های یخچال آب بشن و یک تکه بزرگ برفک یکدفعه کنده شده و افتاده پایین!

برگشتم توی اتاق و رفتم سراغ کتاب. ماجرا را دنبال کردم و با بالا رفتن اون زن و مرد از پله ها و بعد پریدنشون توی استخر پشت اتاق و نجاتشون از دست اون دایناسور نفس راحتی کشیدم! و بعد هم ادامه ماجرا.

بالاخره کتاب تموم شد. نگاهی به ساعتم کردم و دیدم حدود چهار بعدازظهره. کتاب را بستم و یکدفعه از جا بلند شدم. و ناگهان یک صدای جیر جیر بلند هر دو گوشم را پر کرد. جلو هر دو چشمم به رنگ آبی تیره دراومد و افتادم و دست و پام شروع کردند به تکون خوردن. در زمان تکون خوردن دستم چند بار به در اتاق خورد و صدای بلندی تولید شد که باعث شد مامان نگران بشه و بیاد سراغم. اما پیش از این که وارد اتاق بشه اون حالت تموم شده بود و در جواب مامان که پرسید: چی شد؟ گفتم: هیچی نمیدونم چرا خوردم زمین. اما این بار مامانی در کار نبود و آنی هم از توی آشپزخونه داشت به من نگاه میکرد. پس وقتی افتادم سریع خودشو بهم رسوند. به محض این که دستمو گرفت حرکات قطع شدند. بعد آنی منو بلند کرد و دوباره روی مبل خوابوند و تازه اون موقع عسل وارد خونه شد و فهمیدم همه اون مرور خاطرات فقط توی چند ثانیه اتفاق افتاده! آنی فشارمو گرفت و گفت ده روی هفته.

اون روز با کمی استراحت و خوردن یک لیوان شربت شیرین حالم خیلی بهتر شد. سرگیجه نداشتم اما به شدت احساس سبکی سر میکردم. درضمن عضلات زیر فک پایینم به شدت منقبض میشد. بالاخره شب شد و خوابیدیم و صبح که بیدار شدم کمی بهتر بودم. صبحانه را که خوردم شک داشتم که قرص فشارمو بخورم یا نه؟ فشار خودمو گرفتم که سیزده و نیم بود. پس قرص فشارمو خوردم و رفتم سر کار. ساعت حدود ده و نیم بود که از روی صندلی بلند شدم تا فشار یه مریضو بگیرم. یه لحظه دچار سرگیجه شدم و احساس کردم که الانه که بیفتم. هرطور که بود درحین گرفتن فشار مریض به میز تکیه دادم و از افتادن خودم جلوگیری کردم. اون روز تا ظهر هربار به محض بلند شدن از روی صندلی باز هم دچار همون حالت میشدم و اون حالت سبکی سر هم با شدتی کمی کمتر از روز قبل ادامه داشت.

چند روز گذشت. هر روز کمی از روز قبل بهتر بودم. اما به اصرار آنی تصمیم گرفتم برم پیش یه دکتر حسابی! اما شک داشتم که برم پیش همون متخصص قلب که برام قرص فشار نوشت یا متخصص مغز و اعصاب. یادم اومد که خانم دکتر متخصص قلبم بهم شماره موبایل داده. گوشی را برداشتم و بهش پیام دادم و همه علائمم را توضیح دادم و چند ساعت بعد این جواب اومد: اشتباه گرفتین! ناچار شدم برم سراغ اپلیکیشن و دوباره نوبت بگیرم که برای یک روز بعد (چهارشنبه) بود. چون احتمال میدادم باز هم برای یه مدت طولانی توی مطب معطل بشم برای حدود یک ساعت پیش از زمانی که میتونستم برم مطب نوبت گرفتم. اما وقتی به مطب رسیدم خانم دکتر و منشیش در حال خاموش کردن کامپیوتر ها بودند! ماجرا را برای خانم دکتر توضیح دادم که گفتند مشکلی که پیش اومده ربطی به فشار خون یا قرصی که میخورم نداره و یه نامه بهم دادند تا برم پیش متخصص مغز و اعصاب. (البته فکر کنم این که این متخصص مغز و اعصاب شوهرشون بودند هم بی تاثیر نبود! ) بعد گفتم: بهتون پیام دادم گفت: اشتباه گرفتین. گفت: شماره ای که بهت دادم داری؟ کاغذو که همراه خودم برده بودم بهش دادم. گفت: شماره درسته. ببینم تو برای چه شماره ای پیام دادی؟ گوشیمو دادم بهش که نگاه کرد و گفت: بفرما! اینجا به جای سه، چهار گرفتی! (بعد که برگشتم خونه کاغذو به آنی نشون دادم و گفتم: تو اینو چند میخونی؟ گفت چهار!) خانم دکتر ازم ویزیت هم نگرفت!

ساعت حدود هشت شب به مطب متخصص مغز و اعصاب رسیدم و دیدم غلغله است. نامه خانم دکتر را به منشی دادم و پول ویزیت را پرداخت کردم و منتظر شدم. برام جالب بود که بیشتر مریض ها با CD حاوی MRI وارد میشدند و/یا بعد از ویزیت به اتاق گرفتن نوار مغز میرفتند! آقایی که کنارم نشسته بود هم اول چند دقیقه بهم خیره شد و بعد گفت: قیافه شما خیلی برای من آشناست. من شما را کجا دیدم؟ گفتم: نمیدونم. چند دقیقه بعد گفت: آهان! شما خوشنویس نیستین؟! گفتم: نخیر. و بعد خنده ام گرفت که کسی منو با این خط با یک خوشنویس اشتباه بگیره!

ساعت از یازده شب گذشته بود که وارد مطب شدم. آقای دکتر را از زمان دانشگاه میشناختم و برای همین خیلی گرم تحویلم گرفت. ماجرا را براش شرح دادم و گفت: به احتمال زیاد مشکلی نیست. اما چون این حالت دوبار اتفاق افتاده من برای کار خودم باید ازت نوار مغز بگیرم. گفتم: مشکلی نیست. رفتم توی اتاق نوار مغز و برای اولین بار در طول تاریخ (!) نوار گرفتم و گفتند: آقای دکتر گفتند ازتون پول نگیریم. برگشتم توی مطب که دکتر گفت: نوارت سالمه اما من باید از نظر کار خودم مطمئن بشم. بعد هم برام MRI مغز نوشت!

توی این چند روز در حال شخم زدن منابع پزشکی بودم تا علت سقوطم را بفهمم تا این که بالاخره علتشو توی یک مقاله پیدا کردم. نوشته بود: کشف شده که لوزارتان و داروهای مشابه اون میتونن باعث کاهش حس تشنگی و همین طور کاهش تعریق بشن (هردوشون برای من هم رخ داده بود و دقت نکرده بودم) برای همین ممکنه انجام فعالیت زیاد بخصوص در هوای گرم باعث غش کردن بشه! خوشحال بودم که به احتمال زیاد مشکلو پیدا کردم. از اون روز شروع کردم به آب خوردنهای وقت و بی وقت. علائمم هم همچنان روز به روز بهتر میشد و راستش دیگه اصلا قصد گرفتن  MRI را نداشتم. اما آنی اصرار کرد که برم. پس روز شنبه هفته بعد رفتم و نوبت زدم و برای چهارشنبه ظهر بهم نوبت دادند.

روز چهارشنبه هرطور که بود از درمونگاه روستایی که اون روز کار میکردم زودتر برگشتم تا سر وقت به MRI برسم. راستش اصلا نمیدونستم هزینه MRI چقدر میشه و وقتی حدود یک میلیون تومن برام کارت کشید شوکه شدم و گفتم کاش بیشتر برابر آنی مقاومت میکردم! بعد ناچار شدم یک دست لباس یک بار مصرف هم بخرم و منتظر شدم تا مریض قبلی بیاد بیرون. وقتی در باز شد دیدم یه پیرمرد روی تخت خوابیده که نمیتونه از جاش بلند بشه. ناچار شدم به همسرش کمک کنم تا بلندش کنه و ببردش بیرون. بعد رفتم و روی تخت خوابیدم و گرفتن MRI شروع شد. شنیده بودم که سروصدا داره اما تا به حال صداشو نشنیده بودم. انواع صداهای ماشینی توی اون چند دقیقه به گوشم رسید. از صداهایی شبیه خرد کردن سبزی تا ریزش تگرگ! تا این که بالاخره تموم شد و خواستند سه شنبه هفته بعد برم و جواب MRI را بگیرم.

روز سه شنبه بعد از برگشتن از سر کار و خوردن ناهار و آب فراوان (!) رفتم سراغ جواب MRI و بعد همون جا نشستم و خوندمش. همه چیز طبیعی بود تا این که رسیدم به این جمله: دو ضایعه غیراختصاصی کوچک با ضایعات شعاعی اطرافش در لوب فرونتال راست دیده میشه. راستش نگران شدم و گفتم: خوب شد رفتم MRI!

اون شب دوباره رفتم پیش متخصص مغز و اعصاب. MRI را به منشی دادم و منتظر موندم که حدود نیم ساعت بعد یکدفعه خانم منشی داد زد: آقای دکتر ...... تشریف ببرین تو! زیر نگاه های سنگین مریضهایی که نشسته بودند و خیلی شون زودتر از من اومده بودند رفتم توی مطب و گفتم: کارم تمومه دیگه؟ دکتر خندید و گفت: برای این ضایعه میگی؟ گفتم: بله. گفت: توی یک مقاله نوشته بود در 27 درصد از MRI های مغز این حالت دیده میشه و ارزشی هم نداره. فشار خون داری؟ گفتم: بله بهتون که گفته بودم. گفت: خب مال همونه. اما فقط همون فشارتو کنترل کنی کافیه. درمورد انقباض عضلات زیر فک هم پرسیدم که گفت: اگه اذیت نمیکنه که ولش کن به مرور خوب میشه. اگه میخوای باید برای شش ماه کاربامازپین بخوری! که گفتم: نمیخواد بی خیال!

خلاصه که یه لحظه گفتم بی ربولی شدین رفت! اما از این شانس ها ندارین شرمنده

پ.ن1. اون جریان کاهش تعریق و تشنگی را برای متخصص قلب پیامک کردم (که هیچ جوابی هم نیومد) و به شوهرش هم گفتم که گفت: من نشنیده بودم تا حالا چه جالب! پس من هم دیگه بیشتر آب بخورم!

پ.ن2. ماه ژوئن را با بیشتر از 202000 قدم به پایان رسوندم!

بعدنوشت: به توصیه یکی از دوستان که همیشه به من لطف دارند. MRI را به یک جراح مغز و اعصاب (که به کارشون اطمینان دارم) هم نشون دادم و ایشون هم گفتندکه مشکلی نیست.

پست بعدی بلافاصله بعد از اتمام دهه محرم.

نظرات 70 + ارسال نظر
امیرحسام سه‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:42 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. آرزوی سلامتی دارم براتون.

سلام
سپاسگزارم

لیمو شنبه 6 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:49 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

وای چه ترسناک تعریف کردین، دل و رودم به هم پیچید از استرس خداروشکر که خوبید. من با سابقه سرگیجه ناشی از فشار پایین تقریبا درک میکنم حس اون لحظات رو.

ببخشید که ترسوندمتون.
اما ظاهرا استعدادم برای نوشتن داستان ترسناک هم بدنیستا!

Negar یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 02:45 ق.ظ https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

خدا رو شکر که علت پیدا شده. ترسیدم.

ممنونم

نینا دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 07:20 ق.ظ

پس اگه به خاطر داروست چرا توی بچگی هم اتفاق افتاده بوده؟ کم‌آبی مثلاً؟ (فقط برای اطلاع خودم می‎پرسم)

متخصص مغز و اعصاب گفت به علت این بوده که ساعتها توی یک حالت بودم بدون خوردن آب و غذا و بعد یکدفعه تغییر پوزیشن دادم.

مارال دوشنبه 25 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 05:20 ق.ظ https://mypersonalnotes.blogsky.com/

کلی اضطراب کشیدم تا نوشته تموم شد ! نمیدونم چرا وقتی مساله به مغز ممکنه مربوط باشه آدم فکر میکنه مشکل جدی هست .
سلامت باشین

ببخشید که ناراحت شدید
ممنونم شما هم همین طور

مارتین یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 07:04 ب.ظ

سلام
دکتر اینبار که سرتون توگوشی بود ینی گردنتونو خم کرده بودین پایین؟

مثل زمان کتاب خوندن شاید کلا این مدل به شما نمیاد یهو پامیشین اینجوری میشین

سلام
بله
همونطور که روی کاناپه دراز کشیده بودم گوشی را آورده بودم بالا و سرم هم بگی نگی خم شده بود

ی یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 06:26 ب.ظ

۷۵۲۱۷ عدد کپچا بوده اونجا چرا اومده

چه عرض کنم؟

خودم یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 03:35 ب.ظ

اگه مرده بودی الان 10 روزی میشد که بهشت بودی و ...

شاید هم جهنم بودم و .....

وحیده یکشنبه 24 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:58 ب.ظ

الهی همیشه سلامتی باشه

ممنونم
برای شما هم همین طور

ی شنبه 23 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 08:13 ب.ظ

سلام دکتر خان

اگر دوست داشتید 75217کانال های تلگرامی که دنبال میکنید را بنویسید بقیه هم اگر دوست داشتن بنویسند تبلیغ هم میشه براشون. مثل آدرس وبلاگ هایی که کنار وبلاگتون هست

ی

سلام
من حداکثر میتونم ۵۰۰ کانالو دنبال کنم ۷۵۲۱۷ تا؟!
اما درمجموع شرمنده. اگه بعضی از کانالها را بنویسم دیگه عمرا اینجا نمیایین
فعلا علی الحساب کانال ایرمان و دکتر مستانه را بهتون معرفی میکنم.

فنجون شنبه 23 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 02:01 ب.ظ

انشالا که همیشه سلامت باشین ... راستش خیلی خوشحال شدم که تا قبل اومدن دخترتون حالتون جا اومد ...
شاید باورتون نشه ولی من زیر دستگاه با اون همه صدا خوابم برد

ممنونم. میفهمم که چی میگین
عجب امیدوارم توی خواب حرکت نکرده باشید

پریمهر شنبه 23 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:19 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
ذهن انسان چقد ماجرا سازه، هزار فکر اومد و رفت تا به آخرش رسیدم
خدا رو شکر مشکل خاصی نبوده.
پست مفید و آگاهی بخشی بود.

سلام
بله خودم هم نگران شدم اما خوشبختانه چیزی نبود

مونا جمعه 22 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:12 ب.ظ

آقای دکتر، شما که روابط اجتماعیتون در دامنه وبلاگ خوبه و با وبلاگ نویس ها در ارتباط هستید، آیا از نگار (زن خوشبخت) خبری دارید؟ چند روزه اپدیت نکرده، نگرانم وبلاگش رو مسدود کرده باشند.

دو سه روز پیش که یک پست رمزدار گذاشته بودند.
من ارتباط چندانی با ایشون ندارم. فقط اسم و فامیلشونو میدونم و اسمی که توی کانادا صداشون میکنن

Marjan Emami پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 05:53 ب.ظ

گرفتگی عضلات زیر فک؟
حتما اون هم به زودی برطرف میشه. حالا تا همه چیز خوب بشه، ممکنه یه کم طول بکشه. درس اخلاقی این پست اینه که همیشه باید به حرف خانوم ها گوش کرد

بله
اصلا کی جرات داره که گوش نده؟

Marjan Emami پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 12:32 ب.ظ

سلام، بلا دور باشه. امیدوارم که خوب خوب شده باشید.

سلام
ممنون از لطفتون
بعد از خوردن آب الان دیگه تنها مشکل باقی مونده انقباض عضلات زیر فک منه.

ترانه چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 04:00 ق.ظ

نگران شدم از بابت حادثه ای که براتون پیش اومد. خوشحالم که چندان نگران کننده نیست. و تبریک میگم بابت اراده قویی که دارید و بیشتر از 200000 قدم در یک ماه.
سلامت و موفق باشید

از لطف شما سپاسگزارم.
شما که خودتون سلطان هایکینگ هستید!

شیرین سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 08:30 ق.ظ

بلا به دور
خدابهتون سلامتی وعمرباعزت بده
ازدست شما آقایون این چه حرفیه که میگین تهش مرگه
یکم به فکربقیه هم باشید منظورم خانوادس
حالا بایه همکارمتخصص دیگه هم صحبت کنین ضررنداره

ممنون از لطف شما
چشم

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام
من که کلی متن خوندم و منتظر بودم این حالت جسمانی را به کاپوچینو ربط بدهید.
الان تکلیف ساشه کاپوچینو اون بالا چی شد؟
دکتر چرا مثل اصغر فرهادی پنجره باز مینویسید؟؟

سلام
داستانهای پلیسی را نخوندین؟ چند مظنون جور میکنند و بالاخره معلوم میشه کدومشون مقصرند

شیرین دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:48 ب.ظ

دکترجان شما خودتان صاحب نظر هستید ولی آب زیاد هم برای قلب خوب نیست. یکی از بستگان ما برای سنگ کلیه اش آب زیاد خورد زد قلبش را بزرگ کرد. خلاصه اعتدال نگه دارید.
بازم ببخشید شما خودتان بهتر میدانید

کاملا حق با شماست
بله هرچیزی حدی داره

فرزان دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:37 ب.ظ

مرسی اقای دکتر

خواهش میکنم.
امیدوارم مشکل هرچه زودتر حل بشه.

فرزان دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 04:36 ب.ظ

نه پیش اومده که همون لحظه گرفتیم اما خوب بوده فشار

اگه خونریزی فقط از یک طرف باشه معمولا علت خطرناکی نداره
ممکنه به علت خشکی مخاط بینی یا پولیپ یا مانند اینها رخ بده
اما اگه دوطرفه است یا مقدارش زیاده یا بیش از حد داره تکرار میشه احتیاط واجب آن است که به متخصص گوش و حلق و بینی مراجعه بفرمایید.

بهار شیراز دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:40 ق.ظ

خدا رو شکر که مشکلی نداشتین....سایه تون بر سرخانواده محترم مستدام باشه

ممنونم
امیدوارم کدخدا بیگم ما هم همیشه سلامت باشند

سارا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:35 ق.ظ

خوشحالم که خوبین

سپاسگزارم

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 05:24 ق.ظ

ضایعه یعنی تومور مغزی گرفتین؟ ببرید عکس رو نشون یه جراح مغز بدید
من دکتر نیستم فقط همون دو سال که خارج خوندم ول کردم
میگم چون از بچگی تشنج کردین و افتادین احتمالا صرع داشتین و دارید
یا افت فشار خون وضعیتی دارید که یه دفعه که بلند میشید خون به مغزتون نمیرسه
پدر من ساعت ها سر پا کار کرد و یه دفعه غش کرد و بدنش تکون خورد
اما اگه ضایعه تو سرتونه یعنی تومور مغزی دارین حتما؟!
دکتر نورولوژیست بدرد شما نمیخوره جواب ام آر آی رو نشکن جراح مغز بدین

ممنون که به فکر من هستید. اما همون طور که گفتم علائم تشنج را به طور کامل نداشتم.
نهایتا تهش مرگه دیگه بی خیال!

من دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:01 ق.ظ

منم همیشه میگفتم چون تشنه نمیشم چرا زیاد بخودم روزانه سه لیوان مایعات)اب) میخوردم

اب میخورم حس بدی بهم دست میده باید ابمیوه شربت نوشابه باشه اونم بخورم قنده ضرره

چیکار کنم کلیه هام پر سنگ شدن

بله ظاهرا آب را باید به اندازه نوشید. وگرنه عوارض خودش را داره.

رها یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:04 ب.ظ

آقای دکتر. برای چند نفر از آشنایان که قرص لوزارتان مصرف میکردن این اتفاق افتاد. و قرص را عوض کردن. مثل اینکه یکی از عوارض این قرصه

واقعا؟
میترسم یه قرص دیگه بخورم و عوارض بدتری داشته باشه

ی یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:14 ب.ظ

میگم کاش توسط دکتر مستانه ویزیت میشدی

دوباره ی

ی

من که خوشحال میشدم نظر ایشونو هم بدونم اما خودشون گفتند توی کانالشون سوال پزشکی نپرسیم. ضمنا اصلا نمیدونم کدوم شهر هستند.

ی یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:08 ب.ظ

دکتر جان پیشاپیش روحتون شاد

میگم دکتر اگر واسه لوزارتان بوده پس چرا سیزده سالگی اونجوری شدید احتمالا بخاطر دایناسوره بوده
دکتر گفته بودی خسیسی باورم نمیشد حالا باید کلی هم پول اب بدی

ولی نقطه مشترک تو هر دو اتفاق هیجان و تلاش بوده و خدا را شکر که نتایج خوب بوده

ی اورجینال

ی

روحم شاد و یادم گرامی
اونو گفتند به خاطر کم آبی و خم بودن طولانی مدت گردن بوده. الله اعلم.
حالا کجاشو دیدین؟
بله حق با شماست.
ممنون از لطف شما.

فرزان یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 08:44 ب.ظ

سلام
خداروشکر مشکلی نبوده

پدر منم لوزارتان میخوره و سرش گیج میره گاهی
پس شاید بخاطر همینه که شما گفتید



راستی اقای دکتر بنظرتون خون دماغ شدن توی خواب بدون هیچ علامت دیگه ای خطرناکه؟تا حالا چند بار برای پدر پیش اومده

سلام
ممنون
بله ممکنه. اما اگه تونستین از پزشک خودشون هم بپرسین.
فشارشون شبها بالا نمیره یه وقت؟

تیلوتیلو یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 11:37 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

سلام و روز بخیر
چقدر تجربه خوبی را بهمون گفتید
البته که من به تجویز خودم !!!!!! قرص فشارم را قطع کردم ولی واقعا این حالتی که به من هم هشدار دادید را چک کردم و درست بود
یعنی منم کمتر آب میخوردم و علایم تشنگی نداشتم ... وقتی شما گفتید شروع کردم به بیشتر آب خوردن...
کاش یه جایی بود که دقیق این قضیه را میشد پیگیر بشیم
چون من واقعا نگران این فشار خون و وضعیت نابسامانش هستم و دلم میخواد میشد پیگیری بهتری انجام بشه

سلام
پس حداقل فشارتونو مرتب چک کنید. گرچه احتمالا همون داروهای ضداضطراب هم موثر بوده.
برای خصوصی تون هم ممنون.

شادی یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:38 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

گوشیم آیفونه، برنامه مچ‌بندم هم شیائومیه. برای هفته و ماه و سال فقط میانگین قدمها رو میده. جمع کل نمیده.

آهان وضعتون خوبه شما
امیدوارم همیشه موفق باشید.

حسن ف یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:19 ق.ظ

سلام. امیدوارم سلامت و پاینده باشید

سلام ممنون از لطف شما

من. یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:15 ق.ظ

پدر منم یه بار توی خیابون همینطور شدن و همین دارو رو مصرف مبکنن. ایشالا ک برای کم ابی باشه. ما ک هر دردی داریم سرچ میکنیم یا واسه کم اعصابیه یا واسه کم آبی

ما دکترها هر چیزی را ندونیم هم میگیم ویروسه

افسون شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 11:35 ب.ظ

دیگه داشتم از نگرانی پایان ماجرا نفسم کم می‌آوردم!
به خیر گذاشت
سلامت باشید و حالا حالاها بمانید و بنویسید هم اینجا. من رو میانسالی و بازنشستگی با ربولی حساب کردما!
حالا که رنجتون ز قانون شفا نرفته؛ تنتون به ناز طبیبان نیازمند مباد

شرمنده
شما به من لطف دارید.

زری.. شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:51 ب.ظ https://maneveshteh.blog.ir

قدمشمار گوشی من امروز را ۱۹۱۲۲ قدم نشون میده:) معادل ۱۳.۳ کیلومتر. البته من شک دارم این کیلومتر را درست محاسبه کنه!
خدا روشکر خودتون متوجه ی دلیل اون اتفاق و راه حلش شدید. بلا به دور باشه !

پس شما خیلی از من جلوتر هستید. آفرین بر شما.
ممنونم

مهشید شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 05:06 ب.ظ

خوشحالم که خوبین آقای دکتر عزیز. وجود نازکت آزرده گزند مباد.... بیشتر مراقب باشین.

ممنون از لطف شما. چشم.

شکوه شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:54 ب.ظ

درود بر اقای دکتر گرامی خدا رو شکر که مشکل خاصی نبوده و راه حل پیشگیری رو هم پیدا کردید ولی تاسف من اینه که پزشکان با هر کسالتی باید سر کار حاضر شوند شما که دچار این مشکل شدید روز بعد با حالت سرگیجه و کسالت سر کار رفتید در حالیکه نیاز به استراحت داشتید و کلی مریض دیدید واقعا اجحافه من سالها درمانگاه پرسنلی کار کردم و کارمندان محترم با کوچکترین علایم متقاضی برگه ی استعلاجی بودند و اغلب هم موفق به گرفتن استراحت میشدند از ما که گذشت شما به فکر خودتان باشید

ممنون از لطف شما
الان سالهاست که شبکه ما کمبود پزشک داره. یه چیزی شبیه این برهه حساس کنونی که همیشه مملکت ما داخلشه!

اتشی برنگ اسمان شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:31 ب.ظ

سلام دکترجان
کجا به این زودیبمونید دنیا هنوز قشنگی هاش رو داره
تنتون سلامت

سلام
یه تونل نور دیدم اما ترسیدم واردش بشم
ممنون

سارا شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 12:58 ب.ظ

آقای دکتر من پزشک نیستم ولی با توجه به تجربه خودم میگم کافئین بالای قهوه باعث حمله پنیک میشه، برای من دقیقا با همین علائم اتفاق افتاد و ضعف شدید تا چند روز و یک بار دیگه هم با خوردن قهوه این ضعف اتفاق افتاد ولی با خوردن آب زیاد جلوی پیشرفتش رو گرفتم، به نظرم دیگه قهوه نخورید.

بله چون بهش شک کرده بودم همونو هم نوشتم.
ممنون برای توصیه تون.

شادی شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 12:00 ب.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام
خدا رو شکر که چیز مهمی نبود، حالا ما معمولی ها رو درک می کنید که چجوری می‌افتیم تو لوپ دکترها آخرشم همون سرچ جواب بوده
چه جالب من هیچ وقت به جمع قدمهام در ماه دقت نمی‌کردم فقط روزانه ها رو رصد می کردم .

سلام ممنون
باور کنید من خیلی هم غیرمعمولی نیستم
اگه گوشیتون سامسونگه آیکون کناری آیکون قدمهای روزانه که عکس پرچم داره.
البته پیش از شروع هرماه باید توش ثبت نام کنین!

نسیم شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 11:24 ق.ظ

خدا را هزار بار شکر که خوبین و سلامتین

سپاسگزارم

آذردخت شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 08:21 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

سلام آقای دکتر
خدا رو شکر که مشکل حادی نبوده و انشالله دیگه کنترل می‌شه.
فقط اون دو تا قهوه که در فاصله کم خوردید هم اگر عادت نداشته باشید احتمالا می‌تونه باعث نوسان سطح انسولین بشه. مادر من مشابه این تجربه را بعد از مصرف قهوه داشتند و نتیجه‌گیری کرده بودند که دور از جون سکته کردند اما خدا رو شکر مشکلی نبود.
به امید سلامتی

سلام
بله حق با شماست.
بخصوص که من معمولا قهوه خالص نمیخورم و به یک کاپوچینو یا امثال اون اکتفا میکنم.

ونوس شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 06:30 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

وای دکتر جان ..مراقب خودتون باشین دیگه

چشم. ممنون

مورچه شنبه 16 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:37 ق.ظ https://hana98r.blogsky.com/

ایشالا همیشه سلامت باشی
درسته پیاده روی خوبه اما الان هوا خیلی گرم هست
سریع ادم گرما زده میشه یه کم بیشتر مواظب خودتون باشید

ممنونم
بله حق با شماست. اشتباه از خودم بود.

فاطمه جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 05:08 ب.ظ http://Fakhere.blogfa.com

سلام، چه خوب که چیزی نیست.
جالبه ما اصلا سابقه سنگ کلیه نداریم تو خانواده حالا یهو تو کلیه پدرم یه سنگ کوچولو پیدا شده، بابا هم لوزارتان می‌خورن اتفاقا!

سلام ممنون
نکنه قراره من هم ....؟!

الف. پلف جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 03:43 ب.ظ

سلام. خدا رو شکر که به خیر گذشت ، منم مثل آسمان نمیدونم چرا فکر میکنم دکترها نباید مریض بشن و بچگونه فکر میکنم نباید برید دکتر ، چون خودتون همه چیز رو میدونید ، اون یه میلیون هم فدای سرتون ، خیال آنی خانم رو راحت کردید می ارزه به دل نگرانی های گاه و بیگاه.

سلام. ممنون. چه عرض کنم؟
بله. اتفاقا این که آدم خیالش راحت بشه ارزششو داره.

استاد جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:59 ب.ظ

دکتر جان ما رو که نصف عمر کردین تا پست تموم شه :))
انشالله که همیشه بلا به دور باشه و سلامت باشین

شرمنده
ممنون از لطف شما

صحرا جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 01:42 ب.ظ

سلام آقای دکتر، خدا رو شکر که mri منفی بود. اگه لوسارتان باعث غش کردن شده بهتر نیس عوضش کنید و یه داروی دیگه برای فشار خون مصرف کنید یا حداقل دوز دارو رو پایین بیارید؟

سلام ممنون
درواقع علت اصلی مصرف نکردن آب کافی بود. دیگه دارم بیشتر آب میخورم.

نازی جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 11:08 ق.ظ

نه وای دور از جونتون باشه به نظر من این پیاده روی ها کار دستتون داده دیگه باید قبول کنید سن و سالمون بالاست و پیر شدیم دیگه

ممنون. شما را نمیدونم اما من که چهارده سالمه

خواننده خاموش جمعه 15 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:24 ق.ظ

همیشه زنده باشین آقای دکتر، اول پستو که خوندم خیلی نگران شدم خدا رو شکر که خودتون علت رو پیدا کردین، منم داروی فشارخون میخورم و با خوندن پستتون تلنگری شد برام که آب بیشتر بخورم چون منم آب خیلی کم میخورم.مرسی بابت پستتون
مانا باشید آقای دکتر و همیشه برامون بنویسین و غلط املایی بگیرین

ممنون از لطفتون
اگه گذاشتین! حالا هم که من میخوام این عادت غلط املایی گرفتنو ترک کنم شما نمیگذارین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد