سلام
شنبه هفدهم شهریورماه سال یک هزار و چهارصد و سه
توی تفلیس هم صبحانه از ساعت هشت و نیم داده می شد و تور ساعت ده بود. پس باز هم سر فرصت بیدار شدیم و رفتیم توی سالن غذاخوری هتل دنیس که مثل اتاق خودمون توی آخرین طبقه هتل (طبقه چهارم) بود. اولین چیزی که بهش دقت کردیم خشکی هوا بود. دیگه از اون رطوبتی که توی هوای باتومی داشتیم اثری نبود. بعد وارد سالن غذاخوری شدیم و یک لحظه فکر کردیم توی ایرانیم! چون به جز کارمندان شاغل در اونجا همه ایرانی بودند! درواقع توی دو سه روزی که توی اون هتل بودیم هیچ مسافر غیر ایرانی ندیدیم.
صبحانه مختصرتر از باتومی بود. اما با ذائقه ما بیشتر جور درمیومد. من که توی باتومی دیگه جرات نکرده بودم شیر بخورم اینجا اول کمی مزه مزه اش کردم و وقتی دیدم واقعا طعم شیر میده یک لیوان برای خودم ریختم. یک نکته مثبت دیگه این که روز بعد که برای صبحانه اومدیم، چند مورد از چیزهایی که روی میز بود عوض شده بود. روی پشت بام هتل هم میز و صندلی گذاشته بودند و اگه کسی دوست داشت میتونست اونجا هم بشینه.
صبحانه را خوردیم و به اتاق برگشتیم و حدود ساعت ده خودمونو به لابی رسوندیم. توی پایین اومدن چون تنها آسانسور هتل جا نداشت من از پله ها اومدم و فهمیدم توی طبقه دوم یک سالن بیلیارد هم هست که من نه بلدم و نه علاقه ای دارم برای همین هیچ وقت بهش سرنزدم. اما توی این هتل بالاخره تونستیم یک اینترنت گردی دلچسب و بدون قطع و وصل و بدون فیلتر داشته باشیم!
اومدیم توی لابی و برای اولین بار با اکیپ جدید راهی شدیم. تورلیدر امروزمون "مرسده" بود. یه دختر جوون و شاد اهل گیلان با چهره ای تا حدودی شبیه "سالومه". او پیش از هر چیز دم یک فروشگاه بزرگ نگه داشت و برای همه آب معدنی خرید. خیلی از مسافرها هم یه گشت چند دقیقه ای توی فروشگاه داشتند و بعد دوباره راهی شدیم. تا اولین مقصد مدت قابل توجهی توی راه بودیم و رفتیم و رفتیم تا از شهر خارج شدیم. توی راه از یک ساختمان شیشه ای گذشتیم که "مرسده" گفت: توی گرجستان همه ادارات پلیس شیشه ای هستند. به عنوان نماد شفافیت. یک جا هم گفت: این بزرگترین بازار گرجستان توی فضای بازه به نام East point. توی راه برگشت اگه دوست داشتین اینجا نگه میداریم.
دروغ چرا؟ تفلیس گرچه شهر قشنگی بود اما مثل باتومی به دل من نچسبید. حتی یادمه به آنی گفتم: کاش اول اومده بودیم تفلیس تا دوبار ذوق کنیم. یک بار برای خروج از کشور و یک بار برای دیدن باتومی! البته این سلیقه شخصی منه و ممکنه شما تفلیس را بیشتر بپسندید. (اون شب وقتی همینو به پسرخاله گرامی گفتم بهش برخورد و گفت: باتومی مگه چی داره غیر از ساحل؟ تفلیس این همه جای دیدنی داره!)
توی حدودا چهل دقیقه ای که از تفلیس به سمت شرق میرفتیم، "مرسده" گفت: ترانه های درخواستی داریم. هر ترانه ای که میخواین بگین. با کمی دقت متوجه شدم که او هم داره هر ترانه ای که مسافرها میگن توی یوتیوب سرچ میکنه و میگذاره. درطول مسیر یکی از همراهان درمورد مهاجرت به گرجستان ازش پرسید که جواب داد: من هفت سال پیش با خریدن یک خونه صدهزار دلاری اومدم اینجا و اقامت گرفتم. و الان دارم اقامتم را هر سال تمدید میکنم. وقتی اقامتم هشت ساله شد میتونم درخواست اقامت دائم کنم و وقتی اومد سه سال بعدش میتونم درخواست پاسپورت گرجستانو بدم. من پرسیدم: با صد هزار دلار چه نوع خونه ای میشه اینجا خرید؟ گفت: قیمت خونه بستگی به محله و سال ساخت خونه داره دیگه! اما درمجموع از ایران خیلی گرون تره. مثلا اونجایی که هتل شماست خونه متری حدود 1700 دلاره! البته خود گرجی ها میتونن بیشتر مبلغ خونه شونو وام طولانی مدت کم بهره بگیرن ولی برای ما امکانش نیست. یکی دیگه درباره ویزای دانشجویی سوال کرد که گفت: دانشگاههای دولتی اینجا رایگانند ولی به زبون گرجی هستند و مدارکشون هم توی ایران هنوز پذیرفته نمیشه و میتونین بعد از گرفتن مدرک توی خود گرجستان یا کشورهایی که مدارکشونو قبول دارند ویزای کار بگیرین و کار کنین. مدارک بعضی از دانشگاههای بین المللیش که به زبان انگلیسی هستند توی ایران معتبره اما هزینه داره. درحد ترمی پنج هزار دلار. درست یادم نیست کدومشونو هم گفت که آزمون ورودی داره. یکی پرسید: چقدر طول میکشه که آدم زبونشونو یاد بگیره؟ گفت: من دوستی دارم که هشت ساله اینجاست و هنوز توی حرف زدن مشکل داره و کسی را هم میشناسم که شش ماهه اومده و میتونه گلیمشو از آب بیرون بکشه. بستگی داره چقدر بیایید توی اجتماع و با مردم حرف بزنین. خوبی زبونشون هم اینه که هیچ استثنایی نداره و میتونین هرچی رو شنیدین بنویسین و مطمئن باشین که درسته. بعد هم گفت: لطفا موقع حرف زدن مراقب باشید. راننده های ما گرجی هستند اما اون قدر مسافر ایرانی بردند که فارسی را تا حدودی درک میکنند. مثلا یه راننده داریم که سرش مو نداره. یک بار یکی از مسافرها به اون یکی گفت: من از ایران یه مقدار کشک آوردم. دیدیم ماشینو نگه داشت و پیاده شد! رفتم دنبالش و گفتم چیه؟ گفت به من گفتن کچل! از گرجستان هم تعریف کرد و گفت رو به پیشرفته مثلا ده سال پیش تقریبا همه برقشو وارد میکرد اما الان خودش به کشورهای دیگه برق صادر میکنه.
حدودا چهل دقیقه توی راه بودیم توی جاده ای که تا جایی که یادم میاد هیچ جاییش اتوبان نبود. و بعد به اولین مقصد امروزمون رسیدیم که ما را به یاد اولین مقصد روز پیش انداخت. یه کارخونه شراب سازی دیگه با یک فروشگاه مخصوص فروش تولیداتشون جلو درش!
همه پیاده شدند. البته به جز راننده. "مرسده" گفت: اینجا اگه یه نفر را درحال مستی پشت فرمون ببینن ده هزار لاری جریمه داره و برای بار دوم گواهینامه شش ماه توقیف میشه. بعد رفت دم در و کمی صحبت کرد و به ما گفت: یه گروه دیگه اونجان باید چند دقیقه صبر کنیم تا بیان بیرون. همه از این فرصت برای گردش و گرفتن عکس استفاده کردیم. و اونجا بود که یکی از جالبترین همسفرانمونو دیدیم. یه خانم بالای شصت سال که درحالی داشت توی محوطه به تنهایی قدم میزد که کیسه ادرارش بهش آویزون بود. این که این زن باوجود مشکلات جسمی این قدر سرزنده و متکی به خودش بود برام قابل تحسین بود. من یه سر رفتم به دستشویی که توی حیاط بود و این که چینی های بهداشتی اونجا ایرانی بود هم برام جالب بود (میدونم که کارخونه سازنده محل نصب را تعیین نمیکنه. اما برام جالب بود).
حدود 15 دقیقه طول کشید تا گروهی با ظاهری شبیه مردم کشور چین با تورلیدرشون از کارخونه خارج شدند و ما وارد شدیم. راستش منتظر چیزی شبیه کارخونه دیروزی بودم اما این کارخونه واقعا بزرگ تر و مجهزتر بود. ما را به سالن بزرگی بردند که انواع نوشیدنی ها توی محفظه های بزرگ فلزی در دماهای پایین نگهداری میشدند. درقسمت پایین هر محفظه، هم یک شیر شبیه شیر آب بود و هم لوله ای که نوشیدنی را به قسمت پر کردن بطری ها میرسوند.
"مرسده" ازمون خواست که اگه نوشیدنی را گرفتیم و نخواستیم که بخوریم روی زمین نریزیم چون لکه اش به سختی پاک میشه. یا بدیم به کسانی که میخورند یا بریزیمش توی راه آبی که وسط سالن بود و با یک توری فلزی پوشیده شده بود. (الان یادم اومد که "اسی" روز قبلش فلسفه زدن جامها به همدیگه را هم برامون گفته بود ولی یادم رفت توی پست قبل بنویسم. گفت قبلا شرابو توی ظروف چوبی میخوردند و وقتی دو فرمانروا با هم مینوشیدند طوری جامها را به هم میزدند که بخشی از محتوای ظرفشون توی اون یکی بریزه و مطمئن بشن که قصد مسموم کردن همدیگه را ندارند.)
رفتیم پیش بعضی از محفظه هایی که اونجا بودند و از شیری که پایینشون بود جامها را پر کردند. بعضی ها که کلا سراغ نوشیدن نرفتند. اما بعضی ها هم شروع کردند به خوردن. وقتی به چهارمین نوع شراب رسیدیم اول همه با هم سلامتی گرجی (گامارجوس) را گفتند و بعد نوشیدند اما با تکمیل ظرفیت بعضی از همسفران تعداد جامهایی که به راه آب سرازیر میشد بیشتر شد. بعد "مرسده" گفت: خب حالا میریم سراغ غول یکی مونده به آخر و بعد هم غول مرحله آخر. کسانی که توانایی شو دارند بیان. که اولی "برندی" بود و دومی "چاچا" نوشیدنی مخصوص گرجی که به گفته "مرسده" برای تهیه اش بشکه ها را جایی میگذارند که با امواج دریا حرکت کنه یا حرکتی شبیه به اون داشته باشه. بعد همه از کارخونه خارج شدیم. بعضی ها گیج میزدند و مردی هم بود که موقع بیرون رفتن هم بطری خودشو از کیفش درآورد و مشغول نوشیدن شد
همه سوار ماشین شدیم و راه افتادیم. حقیقتش انتظار یکی دوتا استفراغ را توی ماشین داشتم اما خوشبختانه چنین اتفاقی نیفتاد. با یک مشت آدم مست و پاتیل ادامه سفرمون دیدنی بود!
یک نکته جالب توی ماشین حضور سه خواهر و یک برادر با همسران و بچه هاشون از یکی از شهرهای کشورمون بود (اسم شهر را نمینویسم که یک وقت باعث دردسرشون نشم) خوشبختانه آدمهای بسیار باحالی بودند و حسابی به همه مون خوش گذشت. توی اون دقایق این گفتگو را بین چندنفر از همسفران شنیدم:
-: خودمونیم اینجا چی داره که ما پا شدیم از ایران اومدیم اینجا؟ درواقع مردم اینجا باید بیان و ایرانو ببینن.
+: حق با شماست. اما خودتون که علتشو میدونین!
...................................................................... (این قسمتها را دیگه باید سانسور میکردم!)
ادامه دادیم و اگه درست یادم مونده باشه حدود یک ساعت توی راه بودیم تا به مقصد بعدی رسیدیم.
مقبره "نینو" یا "سنت نینو" خانمی که مسیحیت ارتدوکس را توی گرجستان گسترش داد. گفتم: توی باتومی گفتند ماتیاس و .... اولین افراد بودند. "مرسده" گفت: بله ایشون اولین نفر بودند اما خیلی زود فوت کردند. خانم نینو خیلی بیشتر از ایشون کار کردند. بعد هم گفتند: خانمهایی که اینجا هستند تارک دنیان و اصلا از اینجا خارج نمیشن. برای همین بعضیشون اخلاق ندارن! (حالا با وجود این همه توریست که هر روز میان چطور آدم میتونه تارک دنیا باشه دیگه من نمیدونم!) ضمنا اینجا کاملا خودگردانه و بدون هیچ کمکی از دولت. پس از همه چیز میخوان پول دربیارن مراقب باشید. وارد محوطه شدیم. عسل میخواست بره دستشویی. بردمش دم دستشویی زنونه و میخواست وارد بشه که خانم مسنی که اونجا نشسته بود فریاد زد: فیفتی! یه سکه نیم لاری بهش دادم تا ساکت شد. من انتظار خانمهایی با لباس پوشیده و روسری را داشتم (مثل فیلمهای کلیسایی) اما اونجا چنین چیزی ندیدم. بهمون گفتند داخل محوطه مقبره عکسبرداری نکنیم. وارد محوطه شدم و هرچقدر گشتم قبری ندیدم. از یکی از همسفرانمون پرسیدم: پس قبر کجاست؟ که به یک قسمت اشاره کرد و گفت اینجا. یعنی جایی که دور تا دورش را بسته بودند و کمی از بقیه جاها بلندتر بود و یک پارچه روی اون انداخته بودند و روی پارچه هم یک صندلی راحتی به چشم میخورد. بعد هم مثل خیلی از زائرینی که اونجا بودند یکی از شمع هایی که اونجا بودند روشن کردیم و توی یک ظرف پر از شن فرو کردیم. اونجا برای اولین بار با یکی دیگه از همسفرانمون برخورد کردم. یه خانم شصت هفتاد ساله که فقط با دوربین گوشیش فیلم میگرفت و از همه خانمهای همسفر میپرسید: به نظر شما ایران بهتره یا گرجستان و چرا؟ حالا اینهارو برای کجا میخواست نمیدونم.
برای دیدار از اونجا بهمون نیم ساعت وقت داده بودند که به نظرم اصلا کافی نبود. ناخواسته از آنی و عسل جدا شده بودم و هرکسی برای خودش میچرخید. "مرسده" خواسته بود عکس و فیلم نگیریم. اما نتونستم از دیدن غسل تعمید برای اولین بار بگذرم. گرچه نتونستم همه شو ببینم چون به اندازه کافی وقت نداشتم.
چند دقیقه به پایان نیم ساعت باقی مونده بود که تصمیم گرفتم برگردم. اما یکدفعه متوجه یه تابلو شدم که نوشته بود: Holy spring. کنجکاو شدم ببینم جریان چیه؟ و به همون طرف رفتم. از چندین پله پایین رفتم و به یه تابلو دیگه رسیدم. ترسیدم همه سوار بشن و منتظر من باشن. پس تصمیم گرفتم که برگردم. از پله هایی که رفته بودم پایین بالا رفتم و تازه چشمم به چشم انداز فوق العاده اونجا افتاد. اون قدر زیبا بود که میتونستم چند ساعت اونجا بمونم و به منظره خیره بشم. اما حیف که فرصت نبود.
طبق معمول چند عروس و داماد هم توی محوطه میچرخیدند و عکس میگرفتند.
اما نکته عجیب برای من هزینه های هنگفتی بود که برای تزیین ماشینهای عروس انجام شده بود. از اول سفر هرجا که ماشین عروسی دیده بودیم همین طور بود و من نمیفهمم چرا برای چند ساعت باید این قدر هزینه کرد؟ این هم نمونه اش.
یکدفعه آنی را دیدم که به سمت در خروجی میرفت. او هم منو دید و منتظر شد تا برم طرفش. من هم قدمهامو تند کردم تا بهش برسم. به جایی رسیدم که چند نفر ایستاده بودند و با هم صحبت میکردند. ناچار شدم برای رد شدن از کنارشون پامو بگذارم توی باغچه. درست لحظه ای که پای راستم داشت روی خاک باغچه فرود می اومد متوجه سوراخ بزرگی که توی باغچه بود شدم و پامو از بالای سوراخ جابجا کردم و همین باعث شد که به جای کف پا کناره خارجی پام بیاد روی زمین و بعد هم پام یکدفعه چرخید و پشت پام اومد روی زمین. دو سه قدم را با حالت نامتعادل و با پشت پا طی کردم تا تونستم دوباره بایستم. مردی که کنارم ایستاده بود هم یکی دوبار دستشو دراز کرد تا اگه لازم شد منو بگیره اما لازم نشد. با فاصله حدودا بیست متری از آنی ایستاده بودیم و هردو میخندیدیم. بعد یک قدم دیگه برداشتم که یکدفعه درد توی پای راستم پیچید. دردش درحدی نبود که قابل تحمل نباشه اما آزاردهنده بود. هرطور که بود خودمو به آنی رسوندم و گفتم: پس عسل؟ چند متر جلوتر را نشون داد و گفت: اوناهاش. داره میره. همه رفتیم و سوار ماشین شدیم درحالی که با هر قدم درد را توی پای راستم احساس میکردم. به "مرسده" گفتم: اون چشمه مقدس جریانش چیه؟ گفت: یه چشمه کاملا معمولیه. اما اینجا معتقدند که شفا میده. گفتم: چقدر از مقبره تا چشمه راه بود؟ گفت: باید بیست دقیقه پیاده روی میکردید! بعد یکی از خانمها از "مرسده" پرسید: چرا همه عروس هایی که اینجا میبینیم این قدر جوونند؟ "مرسده" گفت: اینجا معمولا توی سنین پایین ازدواج میکنن. ضمنا با این که توی اروپاست هیچ وقت بدون عقد نمیرن توی یه خونه! یه خانم دیگه پرسید: عروسیهاشون چطوریه؟ "مرسده" گفت: سه نوعند:
1. میرن کلیسا و بعد هرکسی میره خونه خودش و عروس و داماد هم میرن خونه خودشون.
2. میرن کلیسا و بعد عروس و داماد با دوستان دوران تجرد خودشون جشن میگیرن و ازشون خداحافظی میکنن و میرن خونه شون.
3. میرن کلیسا و بعد عروس و داماد با اقوام نزدیکشون میرن توی یه رستورانی چیزی جشن میگیرن و بعد هرکسی میره خونه خودش!
ضمنا چون همه خونه ها مبله هستند عملا جهیزیه مفهومی نداره. از مهریه و شیربها و ... هم خبری نیست. اگر از هم جدا بشن هم مثل بیشتر کشورها اموالی که از قبل از ازدواج داشتن مال خودشونه و چیزهایی که در طول زندگی مشترک مالکشون شدن نصف میشن.
باز هم برای یه مدت طولانی توی راه بودیم تا مقصد بعدی. یعنی "شهرعشق" یا به تلفظ گرجی "سیغناغی".
یکی از همسفران از "مرسده" پرسید: حالا چرا این شهر معروف شده؟ "مرسده" گفت: اینجا مردی زندگی میکرده به نام .... (اسمشو گفت اما من یادم رفته) که وضعش خوب بوده و خونه و زندگی داشته. ایشون عاشق یه خانم توریست فرانسوی میشه و بهش ابراز علاقه میکنه. خانمه هم میگه به شرطی باهات ازدواج میکنم که یک میلیون شاخه گل سرخ برام بخری. ایشون هم همون روز خونه و همه چیزشو میفروشه و یک میلیون گل سرخ میخره و فردا صبح که اون خانم از هتل میاد بیرون با گلها جلو در هتل روبرو میشه. اما چون درواقع هدفش فقط این بوده که اونو از سر خودش باز کنه اینجا را ترک میکنه و میره. اون مرد هم که دیگه چیزی نداشته دیگه توی خیابون زندگی میکرده و با فروش نقاشیهاش امرار معاش میکرده که نقاشیهاش حالا بعد از مرگش قیمت پیدا کردن. درحال حاضر اینجا برای سه چیز مشهوره:
اول به خاطر نوع معماریش که شبیه معماری شهرهای سوییسه. (من سوییس را ندیدم و نمیتونم در این مورد نظری بدم).
دوم برای این که محضرهای عقد و ازدواجشون در تمام طول 24 ساعت باز هستند تا هرکسی هوس ازدواج کرد براش ثبتش کنند!
سوم این که در محضرهای این شهر هیچ طلاقی ثبت نمیشه و هرکسی خواست جدا بشه باید بره یه شهر دیگه!
خودمونیم واقعا نفهمیدم چرا چنین ویژگیهایی باید باعث بشه ما این همه راه را بیاییم تا این شهر را ببینیم! اما به هرحال کاری بود که کرده بودیم و باید لذت میبردیم اول مستقیم رفتیم به یک رستوران و دور یک میز بزرگ نشستیم. یکی از همسفران پرسید: ما توی گرجستان هرجا که میریم همه را دور یک میز بزرگ مینشونن. چرا؟ دیدم راست میگه و من تا به حال دقت نکرده بودم. (توی سفرنامه نوشته بودم اما نمیدونم شما دقت کردین یا نه؟!) "مرسده" گفت: چون گرجی ها معتقدند: اگر با جمعی برای اولین بار همسفر شدی باید همه دور یک میز بشینین. چون ممکنه بعدا تبدیل به دوستهای صمیمی هم بشین.
غذا باز هم همون غذاهای معمول این چند روز بود. (خاچاپوری های شبیه پیتزا و خینکالی و کباب و ....) گفتیم حالا که چیز دیدنی اینجا نیست از غذا خوردن لذت ببریم و تا تونستیم غذا خوردیم! اطراف رستوران هم یک هتل و یکی دوتا خونه اجاره ای بود که از توی رستوران به راحتی به استخرهاشون اشراف داشتیم!
از رستوران بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم. بعد به محل کرایه ماشینهای برقی رفتیم و چرخی با دو ماشین برقی بزرگ توی شهر زدیم.
بعد جایی رفتیم که خارج از شهر بود و از اونجا یک دشت وسیع قابل دیدن بود.
"مرسده" از همه یه عکس دسته جمعی گرفت. بعد مرز روسیه و جمهوری آذربایجان با گرجستان را که در دو طرف دشت بودند از دور بهمون نشون داد و بعد بقایای دیواری که زمانی دور تا دور شهر را میپوشونده و برای دفاع از شهر بوده. بعد هم چند دقیقه اونجا قدم زدیم و برگشتیم پایین و سوار مینی بوس شدیم و به سمت تفلیس برگشتیم.
اولین هتلی که رفتیم یکی از مسافرها پرسید: پس قرار شد بریم مرکز خرید East point. پس چی شد؟ "مرسده" گفت: گفتم اگه دوست داشتین میریم. از نزدیکش رد شدیم و کسی نگفت نگه دار. من هم نگه نداشتم!
برگشتیم هتل. اون روز واقعا به استراحت نیاز داشتیم. بخصوص که پام کم کم داشت ورم میکرد و درد میگرفت. مدتی توی هتل موندیم و رفتیم توی اینترنت. بالاخره هوا تاریک شد. گفتم: شام چی میخورین؟ آنی گفت: من که اصلا جا ندارم. عسل هم تصدیق کرد. خودم هم که برای جبران پولی که داده بودم و به شهر عشق رفته بودم تا تونسته بودم غذا خورده بودم. درنهایت شام اون شب ما شد همون پاستیلهایی که عسل از Grand mall باتومی خریده بود و یه مقدار چلسمه دیگه! اما خب این همه پول هم نداده بودیم که بیاییم خارج و از بعدازظهر تا فرداصبح بمونیم توی هتل! پس بالاخره بلند شدیم تا از هتل بزنیم بیرون. بدون این که به آنی بگم میخواستم ببرمشون خیابون "روستاولی" که تعریفشو زیاد توی نت خونده بودم. اما از روی تخت بلند شدن و بعد از چند ساعت پا را روی زمین گذاشتن همانا و احساس یک درد وحشتناک همانا! روی تخت نشستم و جورابمو درآوردم. پام به وضوح ورم کرده بود و در بعضی از قسمتهاش خون مردگی دیده میشد. یعنی اگه یه مریض این طوری می اومد پیشم فورا براش یه عکس مینوشتم. بیمه مسافرتی هم که داشتیم. پس اومدم برم رسپشن و ازشون سراغ یه کلینیکو بگیرم اما بعد به خودم گفتم: نهایتا شکستگی باشه و بخوایم گچ بگیریم. عملا این یکی دو روزمون هدر میره. پس بی خیال. آنی گفت: اگه نمیتونی راه بری ولش کن. گفتم: نه اون قدر هم دردش بد نیست. بعد رفتم سراغ گوگل مپ تا ببینم اون نزدیکیها جای دیدنی هست یا نه؟ حدودا یک کیلومتر پایین تر از هتل میدانی بود به نام Heroes square که روش نوشته بود نقطه دیدنی. گفتم: بریم ببینیم چه خبره؟ آنی گفت بریم. بعد هم از داروهایی که آورده بودیم یک عدد کپسول دیکلوفناک 100 میلی با یک لیوان آب بهم داد و جورابمو دوباره پوشیدم و راه افتادیم. چند دقیقه اول واقعا عذاب آور بود. درحدی که آنی گفت: اگه این قدر اذیتی تا برگردیم. اما به راهمون ادامه دادیم. رفتیم و رفتیم تا به میدون رسیدیم و جالب این که درد پای من هم به تدریج کمتر شد و با رسیدن به میدون قطع شده بود. نمیدونم تاثیر دیکلوفناک بود؟ (که اگه این طور بود کاش زودتر خورده بودم و تا "روستاولی" میرفتیم). یا مثلا یه دررفتگی کوچیک توی پام بوده که با راه رفتن خودش درست شده؟ و اما میدون: میدون بزرگی بود که از اطرافش یکی دو خیابون جدا میشد و میرفت روی پل های هوایی. وسط میدون هم چیزی شبیه برج بود که از بالای اون یک نورافکن قوی مستقیم آسمونو نشونه گرفته بود و نورش تا چند صدمتر دورتر از میدون هم دیده میشد.
کمی به هم نگاه کردیم و واقعا وا رفتیم. هرچقدر فکر کردیم نفهمیدیم چرا باید اینجا باید نقطه دیدنی نامیده بشه. خواستیم از خیابون رد بشیم و بریم توی میدون اما به دلیل شلوغی خیابون جرات نکردیم. پیش خودم گفتم ببرمشون خیابون "روستاولی" اما دیگه دیر شده بود و شرمنده آنی و عسل شدم. تصمیم گرفتم فرداشب ببرمشون (که به دلایلی امکان پذیر نشد. توی پست بعد علتشو مینویسم). بالاخره تصمیم گرفتیم همون مسیری که رفته بودیم برگردیم اما از اون طرف خیابون. برگشتیم و تصمیم گرفتیم تا از اولین جای مناسبی که پیدا کردیم بریم اون طرف خیابون. اما این جای مناسب چند قدم مونده به هتل پیدا شد. برای همین رفتیم اون طرف خیابون و تصمیم گرفتیم به همین مسیر ادامه بدیم. کلی راه رفتیم و رفتیم و رفتیم (و من با هر قدم به خاطر نرفتن به "روستاولی" به خودم فحش دادم). بعد دوباره از یک جای مناسب از خیابون رد شدیم و به سمت هتل برگشتیم. توی راه با اصرار عسل به چند مغازه مختلف وارد شدیم. اما خودش با دیدن قیمتها چیزی نمیگفت. یکی دو بار هم برای خریدن چیزی اصرار کرد که آنی گفت: اینها که توی ایران هم هست. همون جا برات میخرم. توی اواخر مسیر بودیم که چند موتورسوار با در دست داشتن پرچم گرجستان توی خیابون ظاهر شدند و کلی بوق زدند و سروصدا کردند. بعد هم سروکله چند ماشین با همین شرایط پیدا شد. آنی گفت: خبریه؟ گفتم: نمیدونم وقتی برگشتیم هتل سرچ میکنم. بعد که برگشتیم هتل و به نت وصل شدیم سرچ کردم و دیدم تیم ملی فوتبال گرجستان تیم ملی جمهوری چک را توی بازیهای لیگ ملتهای اروپا برده. فردا فهمیدیم به همین مناسبت توی میدانهای اصلی شهر هم کلی جشن گرفتن. اما متاسفانه ما اون شب نمیدونستیم و نرفتیم. حیف شد. به هتل برگشتیم و خوابیدیم تا فردا برای تور شهری تفلیس آماده باشیم. فردا صبح خبری از تورم توی پام نبود. خون مردگی هم بعد از سه چهار روز ناپدید شد اما دردش تا مدتی ادامه داشت. الان فقط وقتی پیاده روی میکنم کمی درد میگیره و وقتی انگشتمو روی پام میگذارم تیر میکشه. توانایی چرخوندن پا را هم بعد از پیاده روی ندارم اما این مسئله هم داره کم کم برطرف میشه.
پی نوشت: شکایت از اسی رسما نوشته و تحویل شد!
به روانپزشک مراجعه کنید
شاید هم عوارض کهولت سن باشه
قضاوت این که چه کسی اهل تمسخره را میگذارم با وجدان خودتون.
موفق باشید
من فکر نکنم تو حرف هام مسخره تون کرده باشم
متوجه نمیشم چرا هر بار براتون کامنت میزارم انقدر زشت جواب میدید.
انگار مشکلی دارید با بنده ... ن دیدمتون نه میشناسمتون
واقعا نمیدونم مشکلتون چیه
نمیدونم چه اصراری دارید که وبلاگی را بخونین که یا مسخره تون میکنه یا زشت جواب میده یا حتی کامنتهاتونو سانسور میکنه.
ی جوری با تمسخر جواب میدید دیگه آدم رغبت نمیکنه بیاد
خوش باشید
ببخشید من فکر کردم میتونم مثل کامنتهای خودتون جواب بدم
ماشین و ک حتما عوض کنید
یکی از اقوام یک سال قبل دستیاری رفت ی شهر جنوبی با حقوق بالا ک پس انداز کنه البته میدونم برای شما مقدور نیس چنین کاری!
ممنون که اجازه دادین
تا ببینیم چی میشه
برای دوستانی که بازدید از کارخانه مشروب براشون جای تعجب داشته. اصلا چیز عجیبی نبست و فقط برای ایرانی ها که تو کشور خودشون نیست نبوده. همه جای دنیا تور های بازدید از این نوع کارخانه ها یا کارگاهها که واینری بهش میگن هست و معمولا یه مقدار هم از هر نوعش به عنوان تست میدن و ممکنه یه خریدی هم بکنن. شبیهش برای کارگاههای ساخت شکلات هم هست. حضور بچه ها اشکالی نداره اتفاق عجیبی نمیفته و با شراب کسی به این سرعت دگرگون نمیشه
ممنون برای توضیحات کاملتون
سلام
ممنون بابت نوشتن سفرنامه.
به نظرم با خوندن توضیحات شما یه نفر راحت میتونه تصمیم بگیره که این سفرو بره یا نه!
دیدن کارخونه مشروبسازی ممکنه برای یه عده جذابیت داشته باشه اما نه این که از یه کشور خارج و صرف کلی هزینه، به عنوان جای دیدنی، بره تماشا!
خدارو شکر پاتون مشکل جدی پیدا نکرد.
سلام
خواهش میگردد
کاملا با شما موافقم. بستگی به سلیقه و توان مالی هر فردی داره.
ممنونم
یادم باشه گرجستان نرم،چه کشور بدرد نخوریه
امیدوارم کشورهای خیلی بهتری برین و سفرنامه شو هم بنویسین.
واقعا لازم نیست صد دلار به ازای هرروز همراهمون باشه؟
از ما که نخواستند.
گرچه اگه همراهمون نبود احتمالا میخواستند!
من نخوندم ... یعنی واقعا وقتم اجازه نمیده!
ولی دیگه فهمیدم ی کارخونه ای شما رو بردن
یاد بازدید از کارخونه زمان مدرسه افتادم
ممنون از صداقت شما
اصلا اومده بودم بگم شما این و وصل میکنی ب سفر بعدی
یهو نمیدونم چرا اون و گفتم !
بعید نیست
دکتر الان ک دیگه همه دستیاری قبولن همه هم دارن نمیرن چرا باز شانست رو امتحان نمیکنی!
ب هر حال نوه هاتون بابابزرگ متخصص دارن باکلاس تره!
بعلاوه اینکه واقعا روحیه شما ک جوونه جوون تر هم میشید با این بچهها ...
بهش فکر کنید
حالا امسال ک گذشت!
فعلا امکانش نیست. چون قسطهای وامی که الان دارم میدم از حقوق رزیدنتی بیشتره.
آبان یکی از وامهام تموم میشه و اسفند یکی دیگه شون. که بیشتر از هشت میلیون در ماه از قسطهام کم میکنه. البته اگه تا اون موقع وام دیگه ای اضافه نشه. مثلا برای تعویض ماشین مدل 94
خیلی خوب بود مرسی اما خداییش خوب رفتم سر کار با ماشین عروسها . هی با دقت نگاه میکردم که تزئینش کجاست که من نمیبینم
ببخشید
تموم نشد!
تموم؟
تازه دستم گرم شده
سلام
خیلی عالی بود مرسی
از خانم نگار خبری دارین؟ خیلی وقته نیستن نگرانشون شدم
سلام
ممنون
نگار که همین امروز پست گذاشته!
وای چقدر همه مخاطبینتون از کارخونه نوشیدنی الکلی ایراد گرفتن! خب شاید اون آدمهایی که رفتن توش خوششون اومده رها کنید دیگه. یا میگن چی داشت اینقدر هزینه کردین. هی میگن من بودم نمیرفتم خب تو نرو.
به نظر من که اصلا سفر بدی رو تجربه نکردین. من به شخصه فقط دو بار از گشتی که روی پکیج تور بود استفاده کردم در سفر خارجی اول و دومم. یکی مال استانبول که خوب نبود و روزم تلف شد، یکی مال مالزی که به نسبت بد نبود. از اون به بعد با اینکه اون یه گشت در اصل پولش رو قبلا روی هزینه تور ازم گرفته بودن هم باهاشون نرفتم. الان هم دیگه جایی بخوام برم اصلا تور نمیگیرم پرواز و هتل رزرو میکنم و خودم مکانهای دیدنی که مطابق سلیقه ام هست رو از قبل پیدا میکنم و میرم. البته با این ارزش پولی که پیدا کردیم جاهای زیادی نمیتونم برم.
یک نکته آخر هم بگم، با اینکه ایران هم جاهاییش قشنگه اما یک اینکه هیچ زیرساختی برای توریسم و گردشگری نداره و دو اینکه به دلیل قوانین شرعی من به عنوان یک زن حداقل در تابستون نمیتونم آزادانه لباس بپوشم تا بتونم از همون امکانات کم هم استفاده کنم. مثلا وقتی با همسر، برادر، پدر بخوایم بریم مایو بپوشیم و شنا کنیم در ایران امکانش نیست. برای همین برای خیلی از افراد ایرانی پول دادن برای سفر خارجی ارزش داره.
ممنون از کامنت جامع و کامل شما
با همه حرفهاتون موافقم. البته اون دوستان هم نظرشونو گفتند و نظرشون قابل احترامه. خوشبختانه همه نظرات هم بدون هیچ توهینی و کاملا محترمانه بود.
اما خودم هم معتقدم باتوجه به بودجه ای که داشتیم یک انتخاب خیلی خوب داشتیم.
اونقد خوشم میاد همه چی رو با جزییات اینقد دقیق میگید. ولی حرص میخورماااااا
خدایی چی داره آخه!! افسوس و صد افسوس ...
قدم ب قدم کشور ما رو یاید بیان ببینن
من اگ میرفتم تحت هیچ شرایطی با بچه نمیرفتم داخل اون کارخونه ها و بعدش هم اصلا دوست نداشتم بچه ام ببینه چقدر خوردن و..
هعییی من برم یکم افسوس بخورم
بله دیگه اما شما هم که خودتون علتشو میدونین
من اصلا متوجه نمیشم چرا این همه هزینه بدین برید اروپا
که دوبار برید کارخانه مشروب سازی!!!!!
چه چیزی اش دیدن داره یا جالب!!!!بوی بدی هم میده
چقدر اونها برامون میخندن ...
ما برای تور خارج از شهر پول دادیم نه برای رفتن به کارخونه. گرچه الان هم پشیمون نیستم. کارخونه را ببینم و بمیرم بهتر است یا ندیده بمیرم؟!
فکر نمیکنم بخندن. پیش از ما هم چینی ها اونجا بودند. یک نوع بازاریابیه براشون.
ممنون اقای دکتر چقدر خوب باذکر جزئیات مارو با خودتون همسفر کردین
خواهش میگردد
البته به پای سفر شما که نمیرسه.
سفربخیر خوب و دقیق مینویسید ممنون
فکر نمیکنین رفتن به کارخونه با وجود عسل و زیاده روی هموطنان کار خیلی درستی نبوده ؟چون همکاریم و مضرات نوشیدنی الکلی رو میدونیم بین نسل ما کمتر اهل سیگار و مشروبیم و به شما و آنی خانومم نمیاد که اهلش باشین سوال کردم اگه دوست داشتین جواب بدین
سپاسگزارم
حق با شماست. اما منطقی تر بود که وارد کارخونه بشیم تا یک ساعت پشت در کنار خیابون بمونیم.
جالب بود ممنون
خوبی با تور رفتن اینه که کامل در مورد اون مکان ها اطلاع دارن و میشه یادگرفت.اما بدون تور فقط با سرچ کردن چیزهایی دستگیرت میشه
خواهش میکنم. به پای سفر شما که نمیرسه.
بله بالاخره هر نوعش هم خوبیهایی داره و هم بدیهایی.
مرسی
زغال اخته
خواهش
آهان!
سلام آقای دکتر سفرنامه خیلی عالی و جذاب بود، توضیحاتتون در مورد مکان ها و شرایط خیلی خوب بود ممنون که تجربه ارزشمندتون رو با ما به اشتراک میگذارید و ما رو شریک شادی هاتون می کنید
سلام
خواهش میکنم. امیدوارم قسمت همه بشه
سلام
فقط اون کارخونه اب شنگولی جات و اون اقای کم مصرف
.
چه خوب سفرنامه مینویسید با حوصله و بامزه
سلام
ممنون از لطف شما
سلام دکتر
سفر یعنی زندگی
لذت میبرم از سفرنامه تون، باتعاریف شما باتومی رو پسند کردم، ان شالله اون هم ما رو بطلبه
سلام
موافقم
ممنون. و آمین.
خوبه تو کل این فضای محازی وب شما مثبته خدا را شکر دو دقیقه فقط دو دقیقه رفتم اینستاگرام باز کردم دیدم خبر ایدز گرفتن یه بنده خدایی از یه هنرپیشه مرد همچین بولد شده اونو بستم پسر جوانمرگ شده یه هنرپیشه دیکه اومد اونو بستم خبر تجاوز و قتل ناموسی اومد کلن صفحه را بستم چه خبره اینهمه اخبار منفی منفی منفی چرا اینطوری شده اینستا
ممنون از لطفتون
دوستانی که اینستا دارن باید بفرمایند.
سلام به نظرم با توجه به تعاریفتون تفلیس زیباتر از باتومی هست. انشااله سفرهای بعدی
سلام
ممنون از لطفتون
من که هنوز چیزی از تفلیس نگفتم
سلام آقای دکتر؛ خیلی ممنون. استفاده کردم. کچلی راننده و موضوع کشک را توضیح بدید. نفهمیدم.
بر اساس آخرین گزارش شفافیت(2023)، گرجستان در رتبه 49 از 180 و امتیازش 53 از 100 هست. دانمارک بر اساس شاخص ها، رتبه اول را در اختیار داره. به نظر برای گرجستان، رتبه بدی نیست.
به اون مرده که شیشه اش را در آورده و خورده، باید گفت: وات دِ فاز؟
شکایت شما به کجا تحویل شد؟تشکر
سلام خواهش
ظاهرا کشک را کچل شنیده بوده!
بله. حتما از ظرفیت خودش مطمئن بوده دیگه. توی پاکستان که از این خبرها نیست؟ هست؟
نوشتم و دادم به آژانس. گفتند پیگیری میکنیم. الله اعلم.
سفرنامه اتون باعث شد اگه بخوام جایی برم دقت کنم فقط هتل ایرانی ها نباشد. تو سفر خودم به باکو اینطور نبود و خیلی خوب بود ادم افراد مختلف رو میدید.
مورد بعد به نظرم نباید مقایسه بشه. مثلا من بافت شهری و ساختمون ها و معماری برام جذاب هست. فروشگاه ها. نه لزوما طبیعت. بازم تاکید میکنم تو سفر بعد قشنگ سفرنامه بخونین و سرچ کنین جاهای خوبش رو پیدا کنین. به هر حال هر سفر تجربه ای هست.
مثلا من تو سفرم همیشه بازار محلی رو دوست دارم برم. تو اون سفر اخته هایی رو دیدم که سالها بعد به ایرانم وارد شد. خلاصه شما هم دفعه بعد ی پلن برای خودتون بنویسین.
راستی چه موارد دارویی مجاز بود؟ بردن شارژر به کابین هواپیما مجاز بود؟
کاملا حق با شماست.
منظور من هم فقط طبیعتش نبود. موقع عبور از داخل شهر را گفتم.
اخته چی بید؟
داروهای مخدر و حتی مواردی مثل دیفنوکسیلات و کدئین و امثالهم ممنوع بود.
اتفاقا شارژر ما توی کیف دستی بود و بردیم توی هواپیما. چیزی هم نگفتند.
ما در تنها سفری که با تور رفتیم به مالزی و سنگاپور رفتیم. بازدید از کارگاه اخت تزئینات با مروارید اصل جز برنامه ها بود.اونقدر قیمت ها بالا بود که فقط میشد از دور نگاه کرد.وقتی که گذاشتیم می تونستیم بریم باغ وحش یا آکواریوم ولی چون این جور کارخانه ها و کارگاه ها به تور پول میدن رفتنشون توفیق اجباری است
بله حق با شماست. بالاخره همه شون پیش از هر چیزی به فکر سود خودشونند.
آقای دکتر کاش یه سفر خرداد ماه می رفتید اردبیل و جنگل فندوقلو با خیلی کمتر از این هزینه کلی لذت می بردید و مناظر زیبا می دید.
توی سالهای پیش رفتیم. توی وبلاگ هم هست.
شما چرا فیلمنامه نویس نشدین؟ نوشته هاتون به شدت بصریه
اون منظره که یهو کشف کردین فوق العاده س
در مورد عروسی که فقط اینا میفهمن روز عروسی یعنی چی . یه گوشه دنج و چند تا ادم نزدیک به عروس و داماد . ما زیر بار تجمل چه عروس و داماد و چه خانواده هاشون تبدیل میشه به یه خاطره سراسر استرس
مشروب خوردن همسفراتون هم گناهی ندارن محرومن و مجبور
فکر کنم مرسده اسیو جبران کرد
کنجکاوم بدونم اونجا گدا وجود داره یا نه
منتظر بعدشیم
شما لطف دارید. احتمالا یه بخشیش مال دوران دبستانه که توی کلاسهای آموزش فیلمنامه نویسی کانون پرورش فکری شرکت میکردم!
بله واقعا عالی بود.
دقیقا. کلی استرس بکش و خرج کن آخرش هم غر بشنو!
متاسفانه
اسی بیچاره هم بد نبود خداییش
بود اما خیلی کم
چشم
چرا شکایت از اسی
چون به هر بهانه ای فقط میخواست تورش را بهمون بفروشه.
میتونست همون صبح ما را راهی تفلیس کنه اما گفت تا نه شب ماشین نیست
در مورد ماشین عروس ماشین ما هم قرار بود همون یه ربان رو داشته باشه که اونم یادمون رفت بچسبونیمدلیلش هم کمبود وقت بود، هم هزینه الکی بود به نظرم، هم دور دور تو خیابون تو برنامه نداشتیم، هم دوست نداشتیم تو کوچه خیابون تو چشم باشیم
تو خیلی از کشورها اینطوری زیر پوستی انجام میشه
کار درستی کردین.
امیدوارم توی کشور ما هم این چیزها عوض بشه.
ممنون از سفرنامه
باعث شد اصلا به رفتن به گرجستان فک نکنم
البته ما ایرانیا هرجا میریم با خودمون میگیم والا ایران بهتره
حیف و صد حیفففف
خواهش میکنم.
در این مورد هم بحث سلیقه مطرحه و هم بودجه. بعید نیست سال دیگه تا گرجستان هم نتونیم بریم.
سلام
امیدوارم پاتون کامل خوب شده باشه
کاخونه های شراب و آبجو معمولا جاذبه توریستی هستند، فارغ از اینکه بشه خرید و برد. در واقع توریست به خاطر مخدودیت بار و حمل و نقل نمیخره ببره، میخره که در جا بخوره. حالا ایران که دیگه داستان خودشو داره.
اینکه بعضی از مردم ظرفیتشون رو نمیدونند برای بقیه میتونه آزاردهنده باشه.
به نظر میاد تور با مرسده، کارهای اسی رو شست و برد. اگر راضی هستید از کار مرسده، کاش به خودش بگید کجاهای کارش خوب بوده یا به رییس و معرفش سفارشش رو بکنید.
خوشحالم که شکایت از اسی رو انجام دادید.
منتظر ادامه ماجرا هستم
سلام
خیلی بهتره ممنون
بله حق با شماست. بعضی از همسفران میتونستن با میزان مصرفشون رکورد گینس را بشکنن
دقیقا
متاسفانه شماره شونو ندارم.
خواهش میکنم. وظیفه بود
چشم
ماشین عروس ها چقدر قشنگ بودن، خیلی زمان و سلیقه پای دیزاینشون گذاشته بودن :))
بنظر لیدر اینجا خیلی بهتر از اسی بود ... و مرسی که توضیحات خوبی برامون میدین.
بله خیلی وقت گذاشته بودن
بله بهتر بودند. و خواهش. البته ما هم منتظر سفرنامه هستیم.
منظوره اون خانمه چی بود که مصاحبه میکرد و فیلم میگرفت؟ یعنی چی؟
شکایت اسی را به کجا تحویل دادین دکتر؟ زمبسه رو این اصطلاح را تازه یاد گرفتم خیلی باحاله
حقیقتش روم نشد ازش بپرسم
شکایت اون زمبسه را تحویل همون آژانسی دادم که ازش تور را خریده بودیم. و قول دادند که پیگیری کنند.
سلام این که همش سد ساااااااانسووووور!؟!!
نه عکس نه فیلم نه نوشته ای که نشان بدهد واقعاً چه خبره ولی خوب
وا این همه عکس و فیلم بود که!
چقدر جامع و کامل سفرنامه هاتون رو می نویسین
راجع به ماشین عروس، من توی پاریس سه تا دیدم و جالبه اونا هم جز یک پاپیون مختصر روی دستگیره ی در، تزیین خاصی دیگه ای نداشتن
ممنون
بله از این پاپیونها ما هم دیدیم.
راستی آدرستون درست نیست!
سلام ، این تور کارخونه شراب یه جور بازاریابی محسوب میشه اما ایرانی ها که نمیتونند بخرن و با خودشون بیارن پس چرا بردنشون اونجا؟! فقط اون خانمه که مصاحبه میکرده که ایران بهتره یا گرجستان
سلام
من فکر میکنم برای بردن هر گروه مبلغی را از کارخونه میگیرن. اون ها هم چه میدونن جریان چیه؟