جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

نخستین سفر به اروپا (2)

سلام

روز جمعه نهم شهریور با کمک عابربانک ملی غیرنقدی نزدیک خونه سه تا عوارض خروج از کشور برای سه نفرمون پرداخت کردم که برای هر نفر 520000 تومن کم کرد. بعد برگشتم خونه و اپلیکیشن بله را نصب کردم که دیدم نوشته روزهای جمعه نمیشه باهاش ارز مسافرتی گرفت.جالب این که کلی پیام از طرف عسل داشتم که وقتی ازش پرسیدم چرا اینهارو برام فرستادی گفت: میدونستم توی بله نیستی اما دیدم اسمت هست. از اینجا به عنوان یه پوشه برای ذخیره فیلمهام استفاده میکردم!

  

صبح روز شنبه سر کار بودم که برام پیامک اومد و فهمیدم 520000 تومن از حسابم برداشت شده. به خودم گفتم دیروز پول دادم الان پیامکش اومد؟ بعد گوشی را برداشتم و دیدم هرسه پیامک دیروزی هم هست و این چهارمین برداشت میشه! به بانک زنگ زدم که گفتند: این برداشت ربطی به عوارض خروج از کشور نداره مال ضمانت وام بوده! گفتم: کسانی که من ضامنشون شدم آدمهای مطمئنی هستند. سابقه نداشته از حسابم به خاطر وام برداشت بشه. مشخصه وامش مال کیه؟ نگاه کردند و گفتند: اسم آدمش مشخص نیست اما وامش مال شعبه علوم پزشکی شهر ..... بوده! گفتم: من تا به حال پامو توی این شهر نگذاشتم چطور ضامن یکی شدم؟! (البته دروغ گفتم یک بار به این شهر رفته بودم!) گفتند: به قسمت شکایات بانک توی تهران زنگ بزن. زنگ زدم که شماره بخش شکایات اون استان را بهم دادند که بهشون زنگ زدم و گفتند بررسی میکنند. دو سه ساعت بعد پول به حسابم برگشت و بعد زنگ زدند و گفتند: سلام آقای دکتر! (از کجا فهمیدند؟!) ما همین چند هفته پیش پرونده های کاغذی را زدیم توی کامپیوتر و موقع تایپ یک رقم را اشتباه زده بودند!

روز شنبه میخواستم برم و دلارها را بگیرم که کاری پیش اومد. شب با بابا اینها توی پارک بودیم که بابا گفت: اگه عماد نمیاد میشه من و خواهرتو تا تهران ببری و موقع برگشتن بیایی دنبالمون؟ گفتم: بله! آماده بشین تا سه شنبه با هم بریم.

یکشنبه از صبح تا ظهر سر کار بودم. همون جا هم مقداری دارو برای مشکلات احتمالی که ممکن بود توی سفر پیش بیاد نوشتم و بعد یکدفعه یک جعبه صدتایی قرص فشار هم برای خودم زیرش نوشتم. من معمولا از درمونگاههایی که اونجا کار میکنم دارو نمیگیرم چون اولا همه داروها را ندارند و ثانیا ازم پول نمیگیرند! اون روز بعدازظهر بعد از گرفتن ارز مسافرتی توی "بله" رفتم داروخونه و وقتی قرصهای فشارمو آورد دیدم از "لوزارتان-اچ" های این کارخونه تا به حال نخوردم. به خانمی که اونجا بود گفتم: این قرصها را میشه نصف کرد؟ چون من روزی نصف قرص میخورم. گفت: دکترتون صدتا نوشته! گفتم: میدونم میگم میشه نصفشون کرد؟ چون من روزی نصف قرص میخورم. گفت: حالا که با دفترچه حساب میشه چرا میخواین نصفشونو ببرین؟! دستهامو گرفتم جلو صورتش و مثل حالت شکستن قرص حرکتشون دادم و گفتم: خانم! میشه این قرصها را نصفشون کرد یا نه؟ من روزی نصف قرص میخورم! گفت: آهان تازه فهمیدم ببخشید بله وسطشون خط داره! بعد رفتم صرافی برای گرفتن دلار که گفت دیروز اومده بود پایین چرا نیومدی؟ حالا رفته بالاتر! گفتم: خب اشکالی نداره حالا هشتصد دلار بده. بعد کارتمو درآوردم تا کارت بکشه که نکشید و گفت: شماره شبا میدم برام کارت به کارت کن. میخواستم با اپلیکیشن بانکم براش کارت به کارت کنم اما نشد چون مینوشت مبلغ بالاتر از حد مجاز است! و نمیدونم چرا؟ چون قانونا باید حتی میشد مبالغ بالاتر از اونو هم با پایا و ساتنا جابجا کرد. نهایتا نشد که نشد و از صرافی اومدم بیرون.

روز دوشنبه دوازدهم شهریور که تعطیل بود شیفت بودم و خوشبختانه بعد از ساعت ۱۲ شب فقط یک مریض اومد. فرداصبحش هم سرکار بودم و ظهر زودتر از سر کار برگشتم (با ماشین یکی از پرسنل برگشتم. توی راه یه خاطره باحال برام تعریف کرد که شاید یه روزی اینجا نوشتمش شاید هم روم نشد ) و مستقیم رفتم دم صرافی و ایستادم توی نوبت. همون موقع یه نفر دیگه اومد اونجا و به من گفت: سلام آقای دکتر! جناب صراف هم بلند شد و در اون قسمتی که خودش نشسته بود باز کرد و گفت: آقای دکتر! تا نوبتتون میشه بفرمایید اینجا بنشینید! من هم از خدا خواسته رفتم و نشستم روی صندلی و زیر باد کولر! تا وقتی که نوبتم شد چندین نفر اومدند تا دینارهایی که از راهپیمایی اربعین توی عراق آورده بودند بفروشند که از هیچکدوم نخرید. بعد هم که نوبتم شد ازش شماره شبا گرفتم که با شماره شبای دو روز پیش فرق داشت. میخواستم سامسونت و ظرف غذامو بردارم که گفت: نمیخواد ببرینشون آقای دکتر خسته میشین! بعد که برگشتین برشون دارین. رفتم بانک و پولو که از دو روز پیش هم مبلغش بیشتر شده بود به حسابش ریختم و بعد برگشتم صرافی و دلارها را گرفتم و برگشتم خونه. مادر آنی اومده بود برای خداحافظی. ناهار خوردیم و به آنی گفتم: عجیبه که بابا تا الان تحمل کرده و خودش نیومده و هنوز منتظره که برم دنبالش و در همین لحظه صدای زنگ در بلند شد!

بعد از اومدن بابا وسایلو توی ماشین چیدیم و بعد من رفتم و بنزین زدم و چون میترسیدم توی راه خوابم بگیره یک فروند قهوه دوبل هم خوردم و برگشتم خونه. ماشین بابا را گذاشتیم توی پارکینگ و بعد هم بالاخره حرکت کردیم. آنی نگذاشت که دوربینمونو برداریم و به همین دلیل از این سفر هیچ CD برای یادگاری باقی نخواهد موند. خونه اخوی مدتی پیش عوض شده بود و هر وقت بهش می‌گفتم آدرس خونه رو بده می‌گفت هر وقت خواستید بیایید! وقتی خواستیم راه بیفتیم براش پیامک زدم و گفتم داریم میاییم. او هم لوکیشن خونه رو برام فرستاد و گفت حالا که خیالم راحت شد که دارید میایید برات لوکیشن می‌فرستم!

درست بعد از کاشان در مجتمع رفاهی روناک ایستادیم کمی استراحت کردیم و شام خوردیم و دوباره به راه افتادیم و حوالی نیمه شب به محل زندگی اخوی رسیدیم. مدتی صحبت کردیم و بعد هم خوابیدیم.

چهارشنبه چهاردهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه

ساعت پرواز ما ساعت ۹ صبح بود و طبق قانون باید سه ساعت پیش از پرواز توی فرودگاه بودیم ولی ما  راس ساعت ۶ تازه از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه به سمت فرودگاه رفتیم و ساعت از هفت گذشته بود که به فرودگاه رسیدیم. سوییچ ماشینو به اخوی دادم که همراهمون اومده بود تا ماشینو ببره و بگذاره توی پارکینگ خونه اش.

من هیچ وقت فرودگاه امام رو این قدر شلوغ ندیده بودم. مدت طولانی توی صف ایستادیم تا از مرحله اول بازرسی رد بشیم. یه نکته جالب دیگه هم برای من تعداد قابل توجه زنان بدون حجاب اجباری بود. بیشتر همسفران ما چمدان‌هاشونو تحویل قسمت بار داده بودند و ما هم رفتیم تا همین کار را انجام بدیم. خانمی که اونجا نشسته بود پاسپورت من و عسل را چک کرد و کنار گذاشت. بعد پاسپورت آنی را برداشت و نگاهی به اون کرد و بعد مردی که اونجا بود صدا زد و گفت: اینو ببینین! آنی گفت: ببخشید اتفاقی افتاده؟ اون مرد هم اول نگاهی به پاسپورت و بعد به آنی کرد و گفت: نخیر مشکلی نیست احتمالا یه تشابه اسمیه. چند دقیقه همون جا ایستاده بودیم و نفرات پشت سر ما هم با مراجعه به همکاران اون خانم کارشونو انجام دادند و رفتند. تا این که بالاخره به این نتیجه رسیدند که مشکلی نیست و ما میتونیم سوار بشیم. اما بعد یکدفعه اون زن و مرد دوباره با هم صحبت کردند و به ما گفتند: صندلی هایی که خالی مونده بچه نمیتونه روشون بشینه! چند دقیقه دیگه هم معطل شدیم تا بالاخره اون آقا به یک نفر زنگ زد و بهش گفت: مسافرهای توی CIP را صندلیشونو عوض کن ما اینجا یه بچه داریم. وقتی این مشکل هم حل شد اون آقا گفت: چون شما دیر اومدین دیگه سه صندلی خالی کنار هم توی هواپیما نداریم و باید جدا بشینین! گفتیم: باشه دیگه چاره چیه؟ بالاخره کارتهای پرواز را گرفتیم و فهمیدیم که من و عسل کنار هم هستیم اما آنی جداست. 

دیگه کم کم داشت دیر میشد. رفتیم به قسمتی که با یک سری عابربانک های مخصوص باید ارز مسافرتی را می‌گرفتیم و ایستادیم توی صف. چند دقیقه بعد بود که اسم آنی را توی بلندگو صدا زد و خواستند به خروجی دوازده مراجعه کنه. کد ارز مسافرتی آنیو ازش گرفتم و او رفت تا ببینه چه خبره. چند دقیقه بعد هم با عجله برگشت و گفت: بهم گفتند پروازتون داره میره! از چند نفری که هنوز جلوتر از ما توی صف بودند خواهش کردیم که اجازه بدن ما زودتر بریم و همه شون هم لطف کردند و اجازه دادند. دلارها را گرفتم و با عجله به سمت قسمت بعدی بازرسی رفتیم و بعد از اون بالاخره به محل سوار شدن به هواپیما رسیدیم که متوجه شدیم یک خانم اونجا روی صندلی نشسته. وقتی ما به اونجا رسیدیم اون خانم به آنی گفت: شما خانم ..... ..... هستید؟ آنی گفت: بله. اون خانم گفت: اجازه ندادن من سوار بشم گفتند باید هر دو نفرتون با هم اینجا باشید تا اجازه سوار شدن بدیم! افرادی که اونجا بودند هم همون زن و مردی بودند که بارها را تحویل گرفته بودند. جالب این که فقط فامیل این دو نفر یکی بود و اسم کوچکشون با هم فرق داشت و من نفهمیدم یعنی سابقه نداشته که دو نفر با یک فامیل سوار یک هواپیما بشن؟! به آنی گفتم: پس چرا گفتی پروازمون داره میره؟ گفت: آقایی که دم خروجی ۱۲ بود بهم گفت!

بالاخره از مسیر شیبداری که اونجا بود گذشتیم و سوار اتوبوس شدیم و نزدیک هواپیما از اتوبوس پیاده شدیم.


https://s32.picofile.com/file/8479019592/Kish_air.jpg

سوار هواپیما شدیم. هرچقدر نگاه کردم متوجه نشدم روی کدوم صندلی‌ها بچه نمیتونه بشینه چون همه شون شبیه هم بودند! مگه این که منظورشون اولین ردیف صندلی ها بوده باشه. (بعد نوشت: به گفته سرکار خانم لیمو ترش نشستن بچه ها جلو درهای اضطراری ممنوعه. با تشکر از ایشون)

هواپیما هنوز حرکت نکرده بود که یک زن و شوهر اومدند پیش من و گفتند: ما کنار خانمتون نشسته بودیم. اگه دوست دارین جاتونو با ما عوض کنین. ازشون تشکر کردم و رفتیم پیش آنی. هواپیما با نیم ساعت تاخیر پرواز کرد که نمیدونم ما هم توی این تاخیر مقصر بودیم یا نه؟ جلو مسافرها یک پرده پارچه ای نصب بود که هروقت در طول مسیر کنار میرفت متوجه یک مرد ریش دار میشدم که اونجا ایستاده بود و به آنی خیره شده بود! راستش شک کرده بودم که آنی هم مثل "آنجلینا جولی" توی فیلم "آقا و خانم اسمیت" یه شغل مخفی داره!

چند دقیقه بعد از اوج گرفتن هواپیما برامون صبحانه آوردند. ما صبحانه خورده بودیم اما باز هم صبحانه خوردیم چون اولا پولشو داده بودیم  و ثانیا نمیدونستیم چکار کنیم. البته یک نفرمون میدونست!


https://s32.picofile.com/file/8479019626/Asal_book.jpg


هرچقدر از مسیر می‌گذشت میزان ابرهای توی آسمون بیشتر می‌شد درحدی که در اواخر مسیر ما فقط ابر میدیدیم.


https://s32.picofile.com/file/8479059926/abr.jpg

و وقتی هواپیما شروع به کاهش ارتفاع کرد و به پایین ابرها رسیدیم یکی دوبار پنجره کنارمون از بارون خیس شد. با کاهش ارتفاع هواپیما ما شاهد یک شهر بندری زیبا بودیم و به این نتیجه رسیدیم که پولمون به هدر نرفته. 

تازه به ساحل رسیده بودیم که هواپیما فرود اومد! بعدا بهمون گفتند بعضی ها میرن توی ساحل کنار فرودگاه تا لحظه فرود هواپیما باهاش عکس بگیرند. از هواپیما پیاده شدیم و درکمال تعجب متوجه شدیم که باید پیاده تا سالن فرودگاه بریم. تا به حال این اتفاق برام نیفتاده بود و البته فاصله ای که باید میرفتیم هم زیاد نبود. یک هواپیمای سبز خوش رنگ هم سمت دیگر فرودگاه ایستاده بود که بعدا سرچ کردم و متوجه شدم مال یک ایرلاین عربستانیه. هوا گرم بود و کمی تا قسمتی شرجی! تا حدودی شبیه استان گیلان.


https://s32.picofile.com/file/8479019634/flynas.jpg

ساختمان فرودگاه هم کوچک بود. ازمون عکس گرفتند و پاسپورتمونو مهر کردند و رفتیم به قسمت تحویل بار. توی فرودگاه (و همین طور توی شهر) پر از تبلیغات پیش فروش آپارتمان های مختلف بود. یک نکته جالب این که مسافران پرواز تل آویو هم درست کنار ما ایستاده بودند و منتظر چمدونهاشون بودند. بالاخره چمدونها را برداشتیم و رفتیم و ما که مسافرین شرکت "سان تور" گرجستان محسوب میشدیم سوار دو مینی بوس شدیم و به راه افتادیم. (در تمام این سفر همه مینی بوس هایی که سوار شدیم مرسدس بنز بودند). با دیدن زیبایی های طبیعی و شهری این کشور دلم سوخت که اینجا دیگه بخشی از ایران نیست! یادم بود چند سال پیش جایی خونده بودم که اکثر مردم گرجستان لباسهای تیره میپوشند اما من چنین چیزی ندیدم. دو تور لیدر ما "مسعود" و "اسی" هرکدوم سوار یک ماشین شدند و وسط راه جاشونو با هم عوض کردند و هرکدوم نکاتی را یادآوری کردند از قبیل:

. اینجا ریلکس باشید. کشوری که وقت اداری شون ساعت ده صبح شروع میشه جای عجله نیست! (بعدا فهمیدم وقت اداری از ده صبح تا شش عصره چون در این زمان میتونن با بیشتر کشورها در ساعات اداری شون در ارتباط باشند. طبیعتا برای افرادی که قصد شب زنده داری دارند هم بهتره!)

. زبون گرجی یکی از چهارده زبانیه که از زمان قدیم باقی مونده و گفتار و نوشتارش هیچ تغییری نکرده. برای همین شبیه هیچ زبان دیگه ای نیست. یک نکته مثبتش هم اینه که هیچ استثنای نوشتاری یا دستوری نداره. سعی نکنید زبون مردم اینجا را یاد بگیرین چون توی چند روز غیرممکنه وقتی به بابا میگن مامان دیگه خودتون تا تهش برین!

. مردم اینجا معتقد نیستند که بخشی از ایران بودن. بلکه میگن ایران برای مدتی کشور ما را اشغال کرده بوده. بخصوص از سه پادشاه ایرانی متنفرند. شاه عباس صفوی، کریم خان زند و آغامحمدخان قاجار. (نمیدونستم چرا باید از کریم خان زند متنفر باشند؟ پس سرچ کردم و تنها چیزی که پیدا کردم این بود که کریم خان تعدادی از گرجی هایی که شاه عباس در فریدونشهر ساکن کرده بود قتل عام کرده. اگه علت دیگه ای داشته ممنون میشم اگر بهم بگین). البته هنوز بعضی از کلمات فارسی توی زبونشون هست مثل پنجره، چنگال و چمدان.

(بعدنوشت: از دیشب که این پست را گذاشتم دارم فکر میکنم که این جمله را بنویسم یا نه؟ چون چندان خوشایند نیست. اما بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم:

. اینجا کشور کاملا امنیه. خیالتون کاملا راحت باشه. فقط باید مراقب سایر ایرانیها باشید )

دم چند هتل مختلف رفتیم و هربار تعدادی از مسافران پیاده شدند تا این که بالاخره به هتلمون رسیدیم یعنی هتل Corner inn.


https://s32.picofile.com/file/8479019050/corner_inn.jpg

"اسی" همراهمون پیاده شد و کارت اتاقمونو از رسپشن گرفت و بهمون داد و گفت: اتاقتون طبقه بیستمه. برین و با ویوی دریا حال کنین! به هر نفر هم یک رمز مختلف برای وای فای دادند که روی همه شون نوشته بود بعد از یک هفته باطل میشه! بعد تورهایی که داشتند بهمون معرفی کرد: امشب گردش روی دریای سیاه، فردا تور شهری و پس فردا تور خارج شهر. دوتای اولی نفری ۵۰ و آخری نفری ۷۰ دلار. گفتم ما پس فردا باید بریم تفلیس. گفت: مطمئنی؟ اینجا معمولا سه روزه است. گفتم: بله به دلیلی ناچار شدیم دو روزه اینجا رو بگیریم و بعد یکدفعه یادم اومد اصلا کسی نپرسید چند دلار با خودتون آوردین؟ و قلبم آتیش گرفت. هتل ۲۱ طبقه داشت و اتاق ما طبقه ۲۰ و درست آخر راهرو بود


https://s32.picofile.com/file/8479019018/rahro_hotel.jpg

نمیدونم چرا اما دیوار راهرو پر بود از عکسهایی از فیلم "تعطیلات رمی".


https://s32.picofile.com/file/8479019000/tatilat_romi.jpg

تقریبا همه اتاقها خالی بودند و مستخدمین هتل مشغول نظافت. روی ساعتم نگاه کردم و دیدم حدود یک و ربعه و درواقع این حق را داشتند که اتاقو تا ساعت دو بهمون تحویل ندن. وارد اتاق شدیم.


https://s32.picofile.com/file/8479019092/otagh_corner_inn.jpg

دو طرف اتاق تراس داشتیم اما فقط ساختمان توی اطرافمون دیدیم و خبری از دریا نبود!


https://s32.picofile.com/file/8479019642/Corner_inn_ertefa.jpg

(نمیدونم چرا اما هتل Corner inn توی گوگل مپ یه جای دیگه بود که درخواست دادم درستش کنن) عسل رفت دستشویی و وقتی اومد بیرون دیدم داره ذوق میکنه. گفتم: چیه؟ گفت: توالتش شیلنگ داره! هرکاری کردم نتونستم گاوصندوق اتاقو باز کنم. تصمیم گرفتم برم و از رسپشن بپرسم. یکدفعه آنی گفت: یه گوشی اینجا توی شارژه! رفتم بیرون و به مستخدمی که توی اتاق کناری بود گفتم که گفت: مال منه ببخشید و رفت و گوشی را برداشت. بعد رفتم رسپشن و هر کاری کردم نتونستم حالی خانمی که اونجا بود بکنم که توی باز کردن گاوصندوق مشکل داریم و برگشتم بالا. دیدم عسل ناراحته. گفتم: چیه؟ گفت: این خانمه که اومد و گوشیشو برد گفت: sorry من باید میگفتم: you're welcome  چرا گفتم: OK؟! گفتم: اشکالی نداره پیش میاد.

تصمیم گرفتم از اینترنت بدون فیلتر لذت ببرم و به نت وصل شدم اما به دلیل نامعلومی نتمون مرتبا قطع و وصل میشد. شاید چون اتاق انتهای راهرو بودیم. تلویزیون را روشن کردم که دیدم فقط چند کانال محدود را میگیره. تعجب کردم و دوباره کانال یابی کردم که باز هم همون کانالها را گرفت: چند کانال گرجی، چند کانال ترکی، چند کانال عربی، چند کانال روسی و یک کانال فارسی (ایران اینترنشنال)

ما میتونستیم از رومینگ موبایلمون استفاده کنیم یا سیم کارت گرجستانی بخریم. توی فرودگاه دیدم نوشته سیم کارت رایگان. میخواستم برم و یکی بگیرم که "اسی" نگذاشت و گفت: اینها فقط سیمکارتش رایگانه اما هزینه مکالمه و اینترنتشون زیاده. نهایتا هیچکدوم از اون دو کارو انجام ندادیم و تصمیم گرفتیم فقط توی هتل از اینترنت استفاده کنیم و پول سیم کارت را هم صرفه جویی کنیم . برای همین در همه این چند روز گوشیمون روی حالت هواپیما بود! دوست داشتم هرچه زودتر خوردن غذاهای گرجستانی را شروع کنم اما آنی گفت: حالا برو یه فست فودی چیزی بگیر و بیا تا بخوریم و یه کم استراحت کنیم و بریم گردش روی دریای سیاه. برای خوردن غذاهای محلی وقت هست. با عسل رفتیم پایین. از یه در دیگه هتل بیرون رفتیم که دیدم بالاش نوشته ORBI PLAZA. بعدا از "اسی" پرسیدم که گفت: جایی که شما هستید چند ساختمان توی یک محوطه هستند که هرکدوم یک اسم متفاوت دارند.نزدیک هتل یک صرافی پیدا کردم. صد دلار دادم و ۲۶۶ لاری گرفتم. بعد رفتم فست فودی کنار هتل (Tangerine cafe) و سه تا همبرگر خریدم دونه ای ۲۷ لاری. برگشتم هتل و غذا خوردیم و کمی استراحت کردیم و آماده شدیم برای تور اون شب.

فکر کنم دیگه خیلی طولانی شد ببخشید. بقیه اش برای یه روز دیگه.

پی نوشت: بالاخره تونستم عکسها را به جای لینک کردن مستقیما توی وبلاگ بگذارم!

نظرات 34 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 09:29 ب.ظ

دقیقا !
الان وبلاگمم ۲ خط مینویسم
تازه دیگه رفتم تو اینستاگرام ک ی دو کلمه بنویسم تمام!

به امید برگشت آرامش

رها چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 12:36 ب.ظ

یادش بخیر
چ اعصابی داشتم
همه اینا رو میخوندممم تیکه تیکه نظر میذاشتم
چقد آدم تغییر میکنه!
الان دو خط خوندم سر درد شدم!

پس من چی بگم که همه شو نوشتم؟

شادی چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:39 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سفر خوش بگذره، چه کشور با حالی دارن با این ساعت کاریشون. من شنیدم امور اداری شون هم خیلی رواله و دست و پاگیر نیست.

ممنون البته سفر تمام شد! بله به ما هم همینو گفتند.

پریمهر چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:13 ق.ظ http://ttps://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
همیشه به سفر و خوشی ان شالله
جریان آنی خانم چیز پیچیده ای نبود که، چرا اینا اینقد شلوغش کردن؟
عسل جان خوب بلده خودشو سرگرم کنه.
اتاقتون درسته ویو دریا نداشت اما از طبقات اول خیلی بهتره.

همبرگر نوش جونتون

سلام
ممنون
مسئله اینه که یک هنرمند همنام آنی هم هست. خودش معتقده شاید او ممنوع الخروج بوده. اما اون یکی خانمو نفهمیدم واقعا.

Leyla سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 03:28 ب.ظ

خوش برگشتید .تا حالا گرجستان نرفتم و توصیفات شما باعث شد ترغیب بشم ی سفری داشته باشم.
خیلی قشنگ تعریف میکنید
...
سپرده‌گذاری اولیه صرافی‌ها برای صرافی نوع یک ۴۰ و نوع دو ۱۰۰ میلیارد تومنه .۲۵ میلیارد نیست

سپاسگزارم
پس دیگه حتی نوه هامون هم امکانش ندارند!

بهار شیراز سه‌شنبه 27 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:05 ق.ظ

بله آقای دکتر..
تور چهار روزه ما سال 97 شد نفری 720 هزار تومان...
یه دست غذای خوب حدود بیست هزار تومان در می اومد..
اصحاب کهف ایم انگاری...
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته

من فکر میکردم فقط اقتصاد آمریکا مشکل داره و دلارش هی داره گرون میشه پس گرجستان هم همین طوره.
ممنونم.

بانکدار (دانشجوی زبان سابق) دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 09:31 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir/

حداقل سرمایه اولیه تاسیس صرافی (بجز شیرینی هایی که باید به بالا و پایین بدی!) 25 میلیارد تومان هست!!! فکر نکنم ماها همچین پولی داشته باشیم.

اون بخشی که عسل از توالت برگشت و ذوق داشت که سرویساشون شیلنگ دارن رو منم حس کردم من نمیدونم این خارجکیا چجوری بدون آب و این چیزا طهارت میکنن؟ من اگه مجبور میشدم بیرون دستشویی برم نیم ساعت اون تو بودم

خب پس ما که هیچی بچه هامون هم نمیتونن
واقعا

مامان یک فرشته دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:08 ب.ظ http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

سلام
همیشه به گردش،ولی چقدر دل گنده .سه ساعت به پرواز تازه از خواب بیدار شدین؟؟
ما ساعت ۴ صبح پرواز داشتیم ۱۱ و نیم فرودگاه بودیم

سلام
ممنون.
باور کنید من مقصر نبودم. از همون لحظه ای که میخواستیم از ولایت حرکت کنیم بابا فقط گفت: چه خبره سه ساعت زودتر میخواین برین؟!
با توجه به شخصیتی که ازش سراغ دارم واقعا چنین جمله ای ازش بعید بود!

بهار شیراز دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:58 ق.ظ

رسیدن بخیر....
زمانی که ما رفتیم تفلیس، لاری کمتر از دو هزار تومان بود....
خدا کنه خنینکالی هم خورده باشید..خوشمزه بود...غذاهاشون خیلی خوشمزه و خوش قیمت بود الان چطور؟

ممنون
واقعا؟
بله خوردیم در طعم های مختلف. پنج عدد خینکالی را گرفتیم دو لاری.

امید دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:49 ق.ظ

تا اینجا که سفر نوشت جالبی بود مثل همیشه
در مورد شاد بودن مردم گرجستان یکی از دوستان من اهل فریدن اصفهان هست و از گرج های مهاجر و چند سالی بود که با اهالی گرجستان رفت امد داشتند یه بار که رفته بود اونجا می گفت شخصی که ما مهمانش بودیم چند روزی غیب شد و هرچی از دوستاش می پرسیدم کجاست جواب نمی دادند .بعد چند روز پیداش شد و ازش پرسیدم که کجا بوده سعی می کرد جواب نده تا اینکه منو کنار کشید و گفت پدرم فوت کرده و دستم بند خاک سپاری و این کارها بود بهش گفتم چرا به ما نگفتی تا بیاییم کمک و ... مراسم گفت اینجا به شدت بد می دونند که از مرگ و مریضی و این چیزا حرف بزنی هرکی فوت کرد خاکش می کنند و بقه بعد چند وقت که دیدن طرف نیست متوجه میشن که فوت کرده
واقعا رسم جالبی دارند بر خلاف اینجا که اگه یه وقت به خاطر مشغله نتونی بری یکی از ین مراسما تا چند وقت از دستت دلخور هستند

ممنون
به نظرم این هم دیگه زیاده رویه نیست؟!

Marjan Emami دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 05:51 ق.ظ

به به، چه سفر نامه خوبی. و اینکه عکس ها در متن میان، به صورت تصویری هم می بینیم کجاها رفتین, خیلی بهتره

ممنون از لطف شما

سمیرا دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:49 ق.ظ

چه سفرنامه جذابی همیشه به سفر و شادی ان شاءالله

سپاسگزارم.

بانکدار (دانشجوی زبان سابق) یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 09:55 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir/

سلام
رسیدن بخیر. وقتشه بهتون بگم:
"اروپایی دکتر ربولی و خانواده محترم، شهد شیرین زیارت خاک پاک اروپا گوارای وجودتان"

از طرف جمعی از طرفداران :))

اینقدر خوب نوشتین منم طالب شدم برم یه سری چیزا رو از سفر زیارتیم بنویسم.

- عسل چقدر زرنگه از شما به عنوان سیو مسج استفاده میکردم. بچه هم بچه های قدیم. جلوی بابا پاشون دراز نمیکردن

- امان از دست این صرافیا و طلافروشای مالیات نده نیست خیلی درآمدشون کمه! مالیاتم نمیخوان بدن لعنتیا.

- یه پادشاه عادل داشتیم (کریم خان) که همونم اینا کردنش ظالم!

- واقعا باید تو غربت مواظب ایرانیا بود. ضربه ای که از هموطنا میخوری رو از خارجیا نمیخوری.

- بنظرم عسل همینقدر که تلاش کرده با خانمه صحبت کنه گام بزرگی توی فرآیند یادگیری برداشته. از من که زبان خوندم لااقل موفق تر بوده.

سلام

البته قبلا هم در هوای پاک اروپا تنفس کرده بودیم. توی بخش اروپایی استانبول
بله. جالب تر این که یک سری فیلم با موضوعات دیگه را هم توی بله آنی فرستاده بود! حالا من قبلا نصب و حذف کرده بودم آنی که دیگه این کار را هم نکرده بود!
همینو بگو. چطور میشه مغازه صرافی زد؟!
اون که عادل بود انوشیروان نبود؟!
دقیقا
من هم تا مجبور نباشم با کسی حرف نمیزنم!

مریم یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:38 ب.ظ

ممنون بابت سفرنامه
وضعیت همبرگر و پیتزا و کلا غذای حلال چطور بود

سپاسگزارم
خیلی از رستورانها و فست فودی ها آرم حلال را در معرض دید گذاشته بودند. هیچ مشکلی از این بابت نبود. توی فروشگاهها هم بخش نوشیدنی الکلی و غیر الکلی از هم جدا بودند.

الهه یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:29 ب.ظ

سلام
عسلک شما تقریبا درست جواب داده، مرسوم هست که در جواب sorry, بگن it’s ok. یاد بگیره it’s. رو خیلی تند بگه، حله.
برای دفعات بعد، می‌تونید یکی از اپ‌های ترجمه رو دانلود کنید.

سلام
ممنون از راهنمایی شما.
نمیدونم بشه چند سال دیگه

زهره یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:48 ب.ظ

همیشه به سفر. چقدر خوب که عکسا اینجا لود شده

ممنون. بله خوب بود فقط پستها را خیلی طولانی نمیکنه؟

زهرا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:26 ب.ظ

سلام رسیدن بخیر. انشااله سفرهای بعدی

سلام ممنون امیدوارم.

پت یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 12:22 ب.ظ

خیلی خوب نوشتید. مصور و با جزئیات
منتظر بقیه ش هستم

ممنون از لطف شما

شیرین یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 12:00 ب.ظ

رسیدن بخیر دکترجان

خوبه توی داروخونه یه خانم شیرزاد م دیدین
آخ آخ آخ انقدرتوی سفرهای قبلی مشغول عکس گرفتن شدین که آنی دیگه اجازه نداد دوربینو ببرین!
من عسلو درک میکنم. حس بدیه که بلدباشی ولی نتونی درست ج بدی
یباریه آقای روسی به زبون انگلیسی باهام حرف زد انقد ته ته پته کردم که آقاهه خندش گرفت
حالا حرف خاصیم نزد فقط پرسید شما اینجا ( کاشان )زندگی میکنین منم بایدمیگفتم نه ماتهران هستیم

یبارم یه خانوم عرب بایه بچه خوشگل ولی تا گردن توی قنداق دیدم نمیدونم چرا یهو جوگیرشدم به عربی ازش بپرسم اهل کجایین ؟بچتون چه خوشگله اسمش چیه ؟ انقدر من من کردم وطولش دادم که خودش بازبون فصیحی انگلیسی جواب داد
من عراقیم بچم دختره اسمش واسعه هست!!
یعنی میخواستم اون لحظه همه جاروبه خاک وخون بکشم
دکتردقت کردین هروقت میام اینجا چقدر خاطره میگم

امیدوارم همیشه تنتون سلامت دلتون خوش وجیبتون پرازپول بابرکت باشه وکنارعزیزانتون کل ایران عزیز وجهانو بگردین ولذتشو ببرین

ممنونم
صد رحمت به خانم شیرزاد
بله
به قول یه نفر که میگفت من خیلی غایب جوابم. حرفهایی که باید توی بحث بزنم چند ساعت بعد یادم میاد!
متاسفانه آموزش زبان توی مملکت ما از پایه مشکل داره.
ممنون از لطف شما. شما هم همین طور.

نیکان یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 11:33 ق.ظ

ممنون ازینکه وقت میذارد و مینویسید فقط لطفا در نهایت بگین از هتل راضی بودین یانه و اینکه ما از پول توی گاوصندوق تو استانبول خاطره خوبی نداریم

سلامت باشید
تنها مشکل ما قطع و وصل شدن اینترنت بود و باز نشدن گاوصندوق. از سایر جهات خیلی خوب بود.
چرا؟

سارا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 11:18 ق.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
به به سفرنامه دکتری
چه اتاق دوری بهتون دادن
منتظر خوندن بقیه اش هستم
واحد پولشونو چه اسم بامزه ای داره
اون همبرگرهایی که خریدید ایا شبیه همبرگرهای ایرانی بودن؟ از نظر مزه و قیافه و آیتم داخلش
هوا چطور بود سرد یا گرم ؟
اون مسافرهای تلاویو اومده بودن گرجستان یا مبخواستن برن از اونجا
چقدر سوال میپرسم من

سلام
درخدمتم
واقعا
چشم
بله نمیدونم به زبون خودشون چه معنی داره. هر لاری هم شامل صد تتری میشد!
بله فقط نونش کمی تیره تر بود وگرنه تغییر خاصی نداشت. سسشون هم شبیه سسی بود که یک بار توی ولایت خریده بودیم به اسم سس تریاکی!
هوا گرم و شرجی بود تقریبا مثل شمال (یادم رفت توی خود پست بنویسم برم اضافه کنم!)
کنار ما بودند و میخواستند چمدونهاشونو تحویل بگیرند دیگه!
درخدمتم

مریم یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:17 ق.ظ

به عسل بگین به احتمال زیاد مستخدم انگلیسی اش خیلی قوی نبود پس ناراحت نباشه (وقتی رسپشن انگلیسی خوب حرف نمیزده) ولی جواب sorry میشه no problem یا don't worry. اون you're welcome جواب thanks بود.

ممنونم
بله حق با شماست. من هم این قبیل جملاتو توشون گیر میزنم چه برسه به عسل!

لیلا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:02 ق.ظ

خیلی شیرین مینویسین

سپاسگزارم

ونوس یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 09:43 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

به به.. منتظربقیه سفر

چشم
اجازه بدین بنویسمشون!

یک زن یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام
همیشه به سفر و شادی آقای دکتر
من هروقت میرم سفر خارجی، از قبل کلی سرچ میکنم و منجر به این میشه که تورهایی که تورلیدرها میدن رو خودم میرم، با نصف قیمت معمولا

سلام
بله همه میگن خودمون بریم ارزون تره. بالاخره توری ها هم باید نون بخورن!

سمیرا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:32 ق.ظ

sghl
سلام قلم زیبایی دارین
27 لاری یعنی چن تومان

sghl
سلام ممنونم
هر لاری یه چیزی حدود 20000 تومن میشد
همبرگرش خیلی گرون بود اما اون موقع داغ بودم نفهمیدم!

زهرا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:01 ق.ظ

رسیدن بخیر. همیشه به سفرای خوب خوب.
چرا ناراحت شدین که از ایران جدا شدن. الان از اینکه چند میلیون کمتر بدبخت هستن ناراحتین جناب دکتر ؟؟؟؟
کاش تهرانم تو جنگ جهانی چیزی جدا میشد الان به شما پز میدادیم .

سپاسگزارم
در ادامه میخواستم بنویسم که دیگه حالشو نکردم. باشه برای پست بعد.

بیتا یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:18 ق.ظ

همیشه به سفر آقای دکتر بی صبرانه منتظر ادامه سفر نامه هستیم
راستی واقعا ممنون که اطلاعاتی راجع به اون کشور و فرهنک و ... میدین خیلی جالبه

ممنون از لطف شما

نازی یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:09 ق.ظ

شغل مخفی آنی جون چیه؟ ای ناقلا آنی خانوم پس همسر دکتر و مامان عسل و عماد بودن در حقیقت یک نوع پوشش بوده براشون وای امان از دست افکار شما آقای دکتر چقدر بامزه بود

هنوز اعتراف نکرده اگه گفت بهتون میگم

limoo torsh یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 03:48 ق.ظ

خیلی جالب مینویسید- تو هواپیما کل ردیف سمت درهای خروجی اضطراری،نباید بچه بشونن، صندلیهاش فرقی نداره . منتظر بقیشیم

ممنونم
نمیدونستم ممنون که گفتین.

من. یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 02:30 ق.ظ

همیشه به سفر..
چرا عسل رو نبردید ک در مورد گاوصندوق با پرسنل هتل صحبت کنه؟ :)))
هتل ک وای فای داشت از ترجمه گوگل استفاده میکردید مینوشتید ترجمه گرجی یا انگلیسی نشون شون میدادید
ولی طبقه ۲۰ عالی بوده. معمولا به ایرانیا چه سفر ایران چه سفر خارجه هتل های طبقه پایین با ویو دیوار رو میدن :/

ممنون
اون خانم اصلا انگلیسی حالیش نمیشد!
هنوز نتمونو وصل نکرده بودیم. اما راستشو بخواین اصلا به ذهنم هم نرسید بزنم توی گوگل

مریم یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:17 ق.ظ

سلام
سفر خوش
واقعا جالب بود سفرنامه تون
خیلی نکات جالبی داشت و طنز هم سوار هواپیما شدن هم اسم هتل

سلام
ممنون
سپاسگزارم

امیرحسام یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 12:44 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. خیلی ممنون.
منتظر ادامه سفرنامه هستیم.
واحد پولشون منو یاد دوچرخه لاری میندازه..

سلام خواهش
چشم
خروس لاری چطور؟

الف. پلف شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:25 ب.ظ

سلام ، همیشه به گردش با دل خوش و جیب پرپول ، خیلی خوب می نویسید ، جزئیاتی که یادتون میمونه عالیه . مرسی .

سلام
ممنون از لطف شما
تازه این بار زیاد حوصله نداشتم که با جزپیات بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد