ادامه چهارشنبه چهاردهم شهریورماه سال یکهزار و چهارصد و سه
سلام
آنی دراز کشید اما من نیومده بودم اینجا تا بخوابم! قرارمون با "اسی" برای ساعت هفت بعدازظهر بود. رفتم و توی تراس روی صندلی نشستم و مشغول تماشای اطراف شدم. به خودم گفتم: "نمیدونم لک لکی که منو با خودش آورده بود اگه توی موقعیت مکانی یا زمانی تحویل من اشتباه کرده بود وضعیت زندگی من به چه صورت بود؟ شاید الان ساکن یکی از همین آپارتمانهایی بودم که دارم نگاهشون میکنم. همین آپارتمانهایی که توی تعدادی از تراسهاشون افرادی نشستن و مثل من دارن به اطراف نگاه میکنن (و نمیدونم چرا تقریبا هیچ کدومشون لباسی توی بالاتنه شون ندارند!) شاید هزار سال دیگه توی یک خانواده ثروتمند سوییسی به دنیا می اومدم یا شاید هم هزار سال پیش و توی یکی از قبیله های بدوی آفریقایی ....
گه گاه چند قطره بارون میریخت و زود هم قطع میشد و به نظر میرسید همه به چنین آب و هوایی عادت دارند. در همین افکار بودم که عسل صدام کرد و فهمیدم بهترین جا را برای کمتر قطع و وصل شدن نت توی اون اتاق پیدا کرده. هرطور که بود وقتو گذروندیم تا ساعت نزدیک به هفت که سه نفره سوار یکی از آسانسورهای ساختمان شدیم و به طبقه همکف اومدیم.
وقتی به طبقه همکف رسیدیم دهنمون باز موند. چون با چنان بارون شدیدی روبرو شدیم که به ندرت توی زندگیمون دیده بودیم. درحدی که آنی گفت: بعید میدونم توی این هوا تور را برگزار کنن. خوبه برگردیم!
گفتم حالا که اومدیم. چند دقیقه همین جا بارونو نگاه میکنیم. اگه بخوان تور را لغو کنن بهمون خبر میدن. چند دقیقه اونجا نشسته بودیم که "اسی" توی "واتس آپ" بهم زنگ زد و گفت: ببخشید که دیر کردیم. تا چند دقیقه دیگه میرسیم. وقتی رسیدند آنی گفت: فکر کردیم توی این هوا نمی آیین. و "اسی" هم گفت: اینجا این هوا عادیه. خیالتون راحت حتی اگه خیس بشین سرما نمیخورین چون هوا گرمه. رفتیم و سوار مینی بوس شدیم. چند نفر از قبل توی مینی بوس بودند و چند نفر هم بعد از ما سوار شدند و بالاخره به مقصد رسیدیم. دم اسکله ایستادیم و از ماشین پیاده شدیم. بارون دیگه درحال قطع شدن بود. پیش از هرچیزی توجهمون به مجسمه های نه متری "علی و نینو" جلب شد. مجسمه ای که براساس افسانه عشق یک پسر مسلمان و یک دختر مسیحی به هم ساخته شده. توی نت به طور مفصل درباره اش نوشته و من دیگه توضیحی نمیدم. و در همون لحظه مجسمه ها یکدفعه شروع به حرکت کردند.
مسافرین کشتی ما بودیم و چند توریست ایرانی دیگه (از یک اکیپ دیگه) و چند توریست روس و چند نفر از شرق آسیا و دو سه نفر از مردم گرجستان. به آب دریا نگاه کردم. واقعا تیره تر از بقیه دریاهایی که دیده بودم به نظرم میرسید! نفهمیدم واقعیت داشت یا به خاطر اسم دریا این طور به خودم تلقین میکردم یا به خاطر تاریکی هوا بود؟ بالاخره حرکت کردیم. چند کشتی دیگه هم توی دریا درحال حرکت بودند. در نزدیکی ساحل چند دسته عروس دریایی را مشغول شنا دیدیم. یکی از پسران (فکر میکنم) گرجی به زبون انگلیسی عملیات مخ زنی یه دختر بلوند روسی را شروع کرده بود. بعد از چند دقیقه همه مسافرها داشتند به هم نگاه میکردند و از هم میپرسیدند: همین؟ فقط توی دریا حرکت کنیم و با بارش گه گاهی بارون خیس بشیم؟
کم کم صدای مردم بالا رفت و بالاخره صدای موسیقی گرجی بلند شد اما باتوجه به کم بودن تعداد گرجی های داخل کشتی استقبال چندانی ازش نشد. یکدفعه موسیقی قطع شد و بعد از چند لحظه صدای ترانه های مختلف ایرانی بلند شد. بعد از چند دقیقه یخ هموطنان همیشه در صحنه آب شد و کم کم شاهد حرکات موزون هموطنانمون بودیم. بعد از پخش چند ترانه کشتی کم کم دور زد و به سمت اسکله برگشت. اول باورم نمیشد که واقعا بخوان برگردن اما وقتی به اسکله رسیدیم و کشتی را پارک کردند باورم شد! اون پسر و دختر هم که صحبتهاشون به اسم هتل دختر و برنامه اش برای اون شب رسیده بود پیاده شدند! من زمان نگرفتم اما فکر نمیکنم کل این سفر دریایی از یک ساعت بیشتر شده باشه. از نظر کیفیت هم اصلا به پای گردش روی تنگه بسفر در استانبول یا گردش روی رودخانه "چائوپرایا" در بانکوک نمیرسید.
موقع پیاده شدن به مردی که دم در کشتی ایستاده بود گفتم: من خیلی از این برنامه خوشم اومد! اگه بخوام یک بار دیگه هم بیام هزینه اش چقدره؟ گفت: نفری سی لاری! دیدم انگار این طوری خیلی ضرر کردیم! رفتم و به "اسی" گفتم: قیمت گردش روی آب را گفت نفری سی لاری! گفت: بله درسته. گفتم: پس چرا شما از ما نفری 50 دلار گرفتین؟ گفت: مگه فقط همین بود؟! بردن و آوردنتون هست. حالا هم که قراره ببریمتون رستوران! دوباره همگی به دنبال "اسی" راه افتادیم. توی راه برای اولین بار توی گرجستان گربه دیدم! اصولا اونجا گربه خیلی کم دیدم درحالی که تا دلتون بخواد سگ این طرف و اون طرف میرفت و سگ های به مراتب بیشتری هم همیشه در جاهای مختلف روی زمین ولو شده بودند. و درست مثل ترکیه بیشترشون یک برچسب به گوششون چسبیده بود.
سوار مینی بوس شدیم و راه افتادیم تا رسیدیم به یک رستوران بزرگ و درست و حسابی; به نام رستوران ریویه را.
وارد شدیم و دور چند میز بزرگ که همون جلو صحنه برامون رزرو شده بود نشستیم. رستوران دو خواننده زن و مرد داشت که جرات نکردم فیلم خواننده زنش را توی وبلاگ بگذارم. اما این شما و این هم خواننده مردشون!
اونجا متوجه یک نکته جالب شدم. چند نفر مرتبا توی رستوران میچرخیدند و به محض این که ظرفی روی یک میز خالی میشد اونو میبردند. اول فکر کردم قراره دوباره پرشون کنن و بیارن اما هرچقدر صبر کردم خبری نشد و فهمیدم که سهمیه غذای ما همین قدره! این کار (بردن ظرفهای خالی شده وسط خوردن غذا) را توی اون چند روز توی رستورانهای دیگه این کشور هم دیدم و ظاهرا رسمشونه.
در طول زمانی که اونجا بودیم من مراسم جشن تولد سه فرد مختلف را دیدم. نمیدونم سورپرایزشون کرده بودند یا با برنامه ریزی جشن تولدشونو اونجا گرفته بودند که دومی منطقی تره. چند جوان گرجی دختر و پسر دور میز کنار ما بودند که مرتبا درحال نوشیدن نوشیدنی های مختلف بودند و به محض این که موسیقی کمی شاد میشد مجلس را گرم میکردند! من توی رقص اطلاعات چندانی ندارم اما توی رقصهای سنتی که اون شب دیدم شباهتهایی با رقصهای مردم آذربایجان پیدا کردم که البته خیلی هم بعید نیست.
درحال تماشای رقص جوانان سیمین تن نازک بدن (!) و گوش دادن به صدای موسیقی گرجی و درک احساس شادی توی چهره مردمی که اونجا بودند یک لحظه رفتم توی فکر و به خودم گفتم: خودمونیم! چرا این مردم باید دوست داشته باشن که هنوز بخشی از ایران باشن؟ خیلی فکر کردم اما به هیچ جوابی نرسیدم. پس تصمیم گرفتم حالا که چند روز اونجام (و البته یک روزش را هم با اشتباه خودم کم کردم) از این چند روز لذت ببرم.
با زن و شوهری که تقریبا همسن خودمون بودند و کنار ما نشسته بودند صحبت کردیم. ظاهرا با ماشین خودشون و از طریق ترکیه اومده بودند و الان توی یک هتل دیگه بودند. آنی از خانمه پرسید: پس چطور اومدین توی این تور؟ و خانمه گفت: قبلا با تور اومده بودیم. حالا هم به محض این که رسیدیم با "اسی" تماس گرفتیم و خواستیم ما را هم با خودش بیاره و پولشو بگیره.
اگه اشتباه نکنم بین یک تا دو ساعت توی اون رستوران بودیم و وقتی همه همسفران غذاشونو خوردند بلند شدیم. یک نکته دیگه این که تقریبا همه غذاها شورتر از چیزی بودند که ما معمولا میخوریم. و بعد که با بقیه همسفران صحبت کردیم متوجه شدیم که اونها هم همین نظرو دارند. به دم در رستوران که رسیدیم همه با دیدن بارش شدید بارون همراه با رعد و برقهای شدید متوقف شدیم تا این که جناب راننده رفت و ماشینو آورد جلو در و همه سوار شدیم و بعد هم هرکسی رفت به هتل خودش. دیگه نه جای خوردن داشتیم و نه حال هیچ کاری را پس بعد از چند دقیقه خوابیدیم.
پنجشنبه پانزدهم شهریور ماه سال یکهزار و چهارصد و سه
اون روز برای ساعت ده صبح قرار گشت شهری "باتومی" را داشتیم. صبحانه هتل هم از ساعت هشت و نیم شروع میشد. پس بدون عجله و با خیال راحت از خواب بیدار شدیم و آماده شدیم و رفتیم به سالن غذاخوری. تنوع غذایی خوب بود اما بیشترشون چیزهایی نبودند که ما معمولا بهشون میگیم صبحانه! مثلا پخته شده یه چیزی شبیه عدس را داشتیم (نه به صورت عدسی) یا یکی دو نوع غذا شبیه نودل و ماکارونی و البته یکی دو نوع پنیر و کره و سوسیس و ..... من یه چیزی را که فکر میکردم ظرف یک نفره مرباست برداشتم اما وقتی بازش کردم توش یه چیزی شبیه "دنت" بود. عسل هم فورا رفت و یکی برداشت اما از طعمش خوشش نیومد و مجبور شدم خودم هردوشونو بخورم! بعد عسل رفت و یک مقدار "کورن فلکس" توی شیر ریخت و آورد سر میز و یک قاشق ازش خورد و بعد چهره اش رفت توی هم و گفت: بدمزه است! یک قاشق ازش خوردم و دیدم حق داره. اینو دیگه خودم هم نخوردم. فکر کردم کورن فلکسشون مشکل داره اما وقتی رفتم و یک فنجون شیر برای خودم ریختم متوجه شدم این شیرشونه که بدطعمه! تا وقتی اونجا بودیم دیگه شیر نخوردیم.
ساعت حدود ده رفتیم توی لابی دم هتل. بین اون همه "بنز" و "فورد" و "اوپل" و "تویوتا" و "نیسان" و .... چشمم به یک ماشین شاسی بلند چینی افتاد. به آنی گفتم: ببین! از این ماشینها که توی ایران هم هست. فقط نمیدونم اینجا قیمتش چقدره؟ بعد یکدفعه نگاه کردم و دیدم پلاکش، پلاک بین المللی ایرانه! رفتم صرافی نزدیک هتل و صد دلار دادم و باز هم دقیقا 266 لاری بهم داد.
این بار "مسعود" بود که اومد دنبالمون. سوار شدیم و در کمال تعجب ما دوباره به همون جایی رفتیم که دیشب رفته بودیم! یکی از همسفران امروز ما به شدت شبیه یکی از دوستان محترم وبلاگی بود که بعدا توی وبلاگشون ازشون پرسیدم و گفتند هیچکدوم از اقوامشون الان توی گرجستان نیستند.( اون شب توی هتل برای اطمینان وبلاگ اون دوستمونو باز کردم اما نمیدونم چرا هیچ عکسی از وبلاگشون باز نشد. توی چند وبلاگ دیگه هم چرخیدم اما هیچکدوم عکسی نداشتند که ببینم باز میشه یا نه؟) چند دقیقه بعد "اسی" هم با یک سری مسافر دیگه از راه رسید. اول مجسمه "علی و نینو" را بهمون معرفی کردند که به نظر من با نورهای قرمز و آبی که دیشب دیده بودیم قشنگ تر بودند. بعد به دیدن برج الفبا رفتیم. برجی که تا حدودی به رشته های DNA شباهت داشت و روش 33 حرف الفبای گرجی حک شده بود تا نشون دهنده اصالت زبانشون باشه. یک برج الفبای دیگه هم توی تفلیس بود که ما دیگه اونو ندیدیم. بهمون گفتند بالای برج یک رستوران هم هست که اونو هم ندیدیم.
از دور یک برج را بهمون نشون دادند که یه چیزی شبیه چرخ و فلک روش بود و گفتند: این برج قبلا دانشگاه آمریکایی باتومی بوده و اون چیزی که شبیه چرخ و فلکه درواقع سلف سرویسشون بوده. اما الان این برج متعلق به یک تاجر ترکه. بعد هم گفتند توی این سالها ترکها اون قدر با قیمتهای بالا مشغول خرید توی گرجستان هستند که دولتشون نگران شده و از مردمش خواسته زیاد به ترکها ملک و زمین نفروشند.
بعد به سمت اسکله به راه افتادیم. توی راه برای عسل یخ در بهشت خریدم به قیمت پنج لاری که تفاوت چندانی با نوع ایرانیش نداشت. بعد از چند دقیقه پیاده روی به یک چرخ و فلک رسیدیم و همه سوار شدیم. البته به جز یکی از خانمها که گفت از ارتفاع میترسه. هر خانواده جدا جدا سوار شدند و بالا رفتیم. اما جالب این که بعد از فقط یک دور پیاده مون کرد! نمیدونم چند لاری برای این یک دور میگرفت.
بعد از اون پیاده راهی میدان "پیازا" شدیم. میگفتند این میدان و ساختمانهای اطرافش به سبک ایتالیایی ساخته شده که چون من ایتالیا را ندیدم نمیتونم نظر قطعی بدم. تورلیدرها عجله داشتند که پیش از ساعت دوازده خودمونو به اونجا برسونیم تا یه چیزی را ببینیم. و دیدیم!
این هم طرح وسط میدان که میگفتند با (اگه اشتباه نکنم) هفت هزار قطعه شکسته شده کاشی کوچیک ساخته شده.
اونجا پشت میزهایی که بود نشستیم و هر نفر یک بستنی بیسکوییتی ساخت گرجستان خوردیم.
بعد "اسی" ما را صدا زد و گفت: شما فردا قراره برین تفلیس؟ گفتیم: بله. گفت: اون خانواده سه نفره هم باید فردا برن و تصادفا اونجا توی یک هتل هم هستین. من نظرم اینه که فردا تور گشت خارج از شهر باتومی را هم بیایید و بعد برین. چون تا تفلیس چند ساعت راهه و تا برسین شب میشه و عملا یک روزتون حروم میشه. گفتم: تا تفلیس چقدر راهه؟ گفت: قبلا با جاده کوهستانی که داشت 12 ساعت راه بود اما حالا که دارن اتوبانش میکنن حدود 6 ساعت. آنی گفت: پس به شرطی که برای فردا عسل را نصف قیمت حساب کنین! "اسی" یه کم فکر کرد و گفت: پس به شرطی که تور داخل شهر و خارج شهر تفلیس را هم از خودم بخرین تا به شرکت بگم به این دلیل نصف قیمت حسابش کردم. آنی گفت: فقط تور شهری را ازتون میخریم. "اسی" هم کمی فکر کرد و بعد گفت: قبول. وقتی "اسی" دور شد گفتم: طبیعتا این اول به فکر سود خودشه بعد حروم شدن یک روز ما. حالا ما با چه ضمانتی بهش پول بدیم؟ اگه رفتیم اونجا و گفتند اون پول به ما ربطی نداره چی؟ آنی گفت: پس فکر کردی چرا تور خارج از شهر را ازش نخریدم؟ بعد از خوردن بستنی ها ازجا بلند شدیم و پیاده به سمت مقصد بعدی به راه افتادیم. توی راه آنی و خانم اون یکی خانواده مشغول مشورت شدند تا ببینیم بالاخره چکار کنیم. مقصد بعدی میدان "اروپا" بود و توی راه یه ساعت نجومی هم بهمون نشون دادن اما درست توضیح ندادن و من هم درست سردرنیاوردم!
توی مسیر متوجه چیز جالبی شدم. شماره پلاک بیشتر ماشینها گرچه نه به صورت کامل اما تا حد زیادی متقارن بود. این هم سندش!
بالاخره به میدان اروپا رسیدیم
که توی ستون وسط میدون مجسمه "مده آ" با پشم زرینش دیده میشد. مسعود درباره داستان "مده آ" برامون توضیح داد که چون میترسم نتونم درست توضیح بدم چیزی نمیگم. اما جالب این که بهمون گفتند طلای توی مجسمه واقعا طلاست!
کنار میدون هم مجسمه یک مرد روی صندلی نشسته بودکه بهمون گفتند ایشون "ممد آباشیدزه" بوده که برای استقلال گرجستان از حکومت عثمانی خیلی تلاش کرده. بعد از مرگش هم نوه اش از مردم میخواد برای ضربه زدن به حکومت عثمانی پولهاشونو از توی بانکها بیرون بیارن و بدن تا نگه داره. بعد هم با سیزده (یا هفده؟) میلیون دلاری که از مردم گرفته بوده میره مسکو و تا پایان عمر به خوبی و خوشی اونجا زندگی میکنه! برای همین همون قدر که ایشون همچنان برای مردم محترمه نوه اش از شخصیت های منفور گرجستانه! در همین لحظات بود که آنی اومد پیشم و گفت: با خانم اون خانواده مشورت کردیم. نهایتا تصمیم گرفتیم که فردا تور خارج از شهر را نریم و صبح زود به سمت تفلیس حرکت کنیم. رفتم و به "اسی" گفتم که گفت: مشکلی نیست. براتون بلیت میگیرم.
توی حرکت به سمت مقصد بعدی متوجه دانشگاه آمریکایی سابق شدم و فهمیدم که رسما داریم دور خودمون میچرخیم!
بالاخره به مقصد بعدی رسیدیم که "مسعود" گفت چون توش یه اوپرا به سبک اوپرای مسکو ساخته شده به میدان اوپرا معروفه. اونجا هم مجسمه یه مرد وسط میدون بود که الان اصلا یادم نیست کی بود! اینجا بود که والدین یک پسر جوون که فقط سرش توی گوشی بود بهش گفتن: توی سفر بعدی اصلا نمیاریمت. و پسر هم گفت: آخ جون! میمونم ایران عشق و حال!
بعد از کلی چرخیدن توی میدون ماشین اومد دنبالمون و سوار شدیم. "مسعود" گفت: الان میریم به سمت مرز "سارپی" مرز بین دو کشور گرجستان و ترکیه. حدود چهل کیلومتر توی راه بودیم. بین راه کنار یک رودخونه ایستادیم و عکس گرفتیم و تاب بازی کردیم.
توی مسیر با دیدن کوههای پر از درخت و ویلاهای لابلای اونها آدم یاد طبیعت زیبای گیلان می افتاد. رفتیم و رفتیم تا به مرز رسیدیم که در کمال تعجب من فقط یک مرز کاملا معمولی بود و من واقعا نفهمیدم چرا تا اونجا رفتیم! یکی از خانمها گفت میشه یه سر بریم توی ترکیه؟ که "مسعود" گفت: نه! چون شما با پاسپورت ایرانی اومدین اگه رفتین اون طرف دیگه نمیتونین برگردین. و راستش من نفهمیدم چرا؟ چون نه گرجستان از ایرانیها ویزا میخواد و نه ترکیه! خلاصه که فقط چند دقیقه توی ماشین نشستیم و مرز را نگاه کردیم و دور زدیم! چند دقیقه بعد دم یک آبشار ایستادیم.
دو مجسمه کنار آبشار بود که به گفته "مسعود" یکیشون اولین کسی بود که مسیحیت را به گرجستان آورد و دومی اولین کسی که بهش ایمان آورد. الان فقط یادمه که اسم یکیشون ماتیاس بود.
من تا پایین و پیش مجسمه رفتم و یکدفعه متوجه یک پله شدم که ازش بالا رفتم و روی صندلی بزرگی که کنار مجسمه بود نشستم. بقیه هم بعد از چند دقیقه همین کار را کردند و همه عکس گرفتیم. یکی از همسفران از راننده پرسید: این ماشینو چند خریدی؟ گفت: سال ۲۰۱۷ که صفر کیلومتر بود خریدمش ۳۵۰۰۰ دلار.
بالاخره از اونجا هم حرکت کردیم و برای خوردن ناهار به رستوران رفتیم و یکی دو نوع کباب و برنج و ... برامون آوردند و نوشابه های کوکاکولای قوطی که روشون گرجی نوشته بود اما ساخت جمهوری آذربایجان بودند. و بعد هم بالاخره به هتل برگشتیم. این هم رستوران دنیز
پی نوشت: ببخشید که دیر به دیر آپ میکنم اما باور کنید که فرصت نیست. مثلا بخشی از این پست را در حالی نوشتم که برای اولین بار در طول تاریخ (!) رفته بودیم کنسرت.
خیلی خوبه با جزییات مینویسید البته من خودمم همه چیزو با جزییات مینویسم حالا فهمیدم چقدر برای خواننده جالبه .
ممنونم
برای من هم جالبه اما ظاهرا بعضی از دوستان هم حوصله شون سررفته بود!
سلام جناب دکتر
چقدر عالی و زیبا نوشتین. اهل کمکاری نیستین مخصوصا در نوشتن سفرنامه. جامع و مفید.
مرز گرجستان و ترکیه چقدر زیباست. ممنون بابت عکسها و فیلمها.
سلام
ممنون از لطفتون
انشاءالله قسمت شما هم بشه.
سلام
ببخشید ما میتونیم با خرید نسخه پریمیوم به ویدئوی اون خواننده خانم دسترسی پیدا بکنیم؟ :))
من یه سوال فنی مهاجرتی هم ازتون دارم. بالاخره شما سواد و تجربه سفریتون از ما بیشتره. ویزای گرجستان بصورت لیبل توی پاسپورتهاتون چسبیده بود یا یه تیکه کاغذ دادن دستتون گفتن این ویزاست؟
سلام
باور کنید خواننده خاصی نبود اما خب نمیخوام وبلاگ چندین ساله را الکی توی خطر بندازم.
درواقع هیچکدوم چون گرجستان اصلا ویزا نمیخواد!
با عرض شرمندگی کامنتم رو اصلاح میکنم .آذربایجان و ارمنستان با هم مشکل دارن و اگر پاسپورتتون مهر ارمنستان یا آذربایجان داشته باشه کشور دیگه به سختی اجازه ورود میده
خواهش میکنم
بله بله این دوتا که از سالها پیش با هم مشکل دارند.
سلام آقای دکتر
ممنون که خاطرات سفر رو برامون می نویسین. من اولین سفر خارج از ایرانم رو تنهایی، اون موقعی که دلار هشتصد تومن بود, رفتم سنگاپور. بعدم خیلی جاهای دیگه رفتم، تقریبا دوازده سال این ور اون ور رفتم، الانم ساکن ایران نیستم. ولی هیچ جا برام حس رفتن به ایران رو نداشت. باور کنین تنها جایی دوست دارم برم و با ذوق براش وسیله جمع می کنم جایی است به اسم home و دیدن مادرم.
یه مدت ترند شده بود تو تیک تاک.
امیدوارم همیشه خوش باشین با خانواده.
سلام
در این که جایی خونه آدم نمیشه که شکی نیست.
امیدوارم هرجا هستید موفق باشید.
سلام و زیارت قبول (سفر خارجتون را میگم)
ایشالله همیشه به سفر و شادی
قدم رنجه کردید تشریف آورده بودید تو وبلاگ من. گفتم همینجا هم بگم که ذهنتون این مسیله توش حل بشه:
تو پروفایل زده که اکسپت شده ویزاهاتون. بعد حالا پاسپورت ها با اون اجازه ویزا و ... دست سفارته. اینا را باید بده vfs تا ما بریم بگیریم و بتونیم بریم. مال من رسیده. مال همسر هنوز دست سفارته. تا نرسه نمیتونیم کاری بکنیم. امیدوارم زودتر برسه.
آخه تهران رفتن هم سخته. نمیتونم یه دور برا کار خودم برم یه دور برا همسر. واقعا مسافت کم نیست و هزینش هم زیاد میشه.
سلام
ممنون
ممنون برای توضیحتون
شما مراحل خیلی سخت تر را گذروندین این هم میگذره
موفق باشید
من سفر خارجی زیاد نرفتم فقط یک بار مالزی و ۵-۶ بار ترکیه. ولی جاهایی که خودمون بدون لیدر رفتیم و با مردم محلی در تماس بودیم بیشتر در ذهنم مونده و حس خوبی بهم داده توضیحاتی که لیدرها در مورد تاریخچه و آداب و رسوم کشور مقصد میدادن برام جالب بوده.
همسر من از جاهای تاریخی و قدیمی خوشش نمیاد با خوندن سفرنامه شما فکر میکنم اگه تصمیم به رفتن به گرجستان گرفتم باید تنها و بدون همسرم برم. برای من تصور دیدن تفلیس خیلی لذت بخشه.
لطفا زودتر بقیه سفرنامه رو بنویسین
اگه اشتباه نکنم تعداد سفرهای خارجی شما از من بیشتره!
چشم )نمیدونم چرا یکدفعه یاد این جمله تاریخی افتادم: گردشگری از خونه ما شروع میشه از خود ما شروع میشه!)
ببخشید اشتباه از من بوده.
من فکر میکردم اینجا کامنت گذاشتم ولی توی پست قبل بود. جالبش اینجاس که میخواستم اینجا کامنت بذارم. مثل رونالدینیو که یه جایی دیگه نگاه میکرد جایی دیگه پاس میداد، منم یه پست دیگه میخونم کامنت جایی دیگه میذارم. فقط فرق من با رونالدینیو اینه که اون عمدا اینکارو میکرد من ناخواسته
خواهش میکنم. پیش میاد.
بالاخره سرپرستها سرشون شلوغه.
سلام دکتر جان
ساعت دوازده که به ساعت رسیدین، چه اتفاق خاصی افتاد؟ من متوجه نشدم. میشه توضیح بدین؟ پیشاپیش تشکر می کنم.
سلام
اون زنگ هایی که فیلمشو گذاشتم هر روز راس ساعت 12 نواخته میشدند.
من دفعه پیش گفتم سال ۹۵ میخواستم برم تفلیس بقیه پزشکی رو بخونم و نشد پولم جور نشد ولی به دوست اقای مجازی ام که ترکیه بود و دو سال کنکور پزشکی ترکیه قبول نشد گفتم بره. و رفت و ۶۰۰ ویس داد و مجازی کمکش کردم و بعدش منو انفالو کرد.با دو دوستش رفت اونجا دندون خوند ولی همش با تقلب مدرک میگیرند.ولی میگفت خرج زندگی نمیشه در اورد...ولی در کل بدون تور شاید میشد رفت خونه اجاره کرد و الکی پول به شرکت ها نداد ولی خب معمولا شرکت ها کلاهبردارند.من خودم سال ۸۸ رفتم اوکراین موسسه ۳۵۰ هزار تومن دستمزد گرفت وتعجب کردم و موسسات دیگه ۷۰۰ هزار تومن و حتی تا ۴ هزار دلار میگرفتند ولی روز دوم یا سوم کالج روسی متوجه شدم همکلاسی هام که از که از طرف افراد و موسسات دیگه اومدند شهریه کمتری دادند! جالبه که موسسه ایی که از طرفش رفتم از من امضا گرفت و نوشته بود رقم کالج ۳۸۰۰ است و بعدها شکایتی نداشته باشی! همکلاسی هام ۲۷۰۰ دلار داده بودند و اون ۳ دختری که با موسسه مشابه من اومده بودند مثل من ۳۸۰۰ داده بودند...و یکی که روسی اش خوب
بود رو فرستادم از دفتر کالج رفت پرسید گفت ۲۲۰۰ دلار بوده شهریه
یعنی هزار خورده سرم موسسه کلاهبرداری کرد و به لیدر موسسه گفتم زد زیرش و گفت شما ذهنت رو درگیرش نکن!
!ولی ۲ سال بعدش یک اقایی که خودش هفت خط بود و سال اخر دندون گفت رفته با دعوا پولشو از اون موسسه هه گرفته اما خب بعضی وقت ها هزینه هتل بدون تور شاید گرونتر در بیاد من اگر بودم خونه میگرفتم برای چند روز و با اتوبوس میرفتم اینور اونور.ولی خب سفر اول به کشور غریب سخته ....بازم خوش به حالشون از ایران جدا شدند فقط سیستم پزشکی اروپای شرقی افتضاحه
بله قبلا هم گفتین.
بالاخره هرکسی هرچقدر زورش برسه از بقیه پول میگیره.
میگم اگه شما هم خاطراتتونو توی یک وبلاگ بنویسین بد نیستا!
شواهد نشون میده کامنت من مورد غضب واقع شده و حذف شده
توی پست قبلی یه کامنت ازتون داشتم که تایید شد. برای این پست گذاشته بودین؟ من حذف نکردم باور کنین.
ممنون از سفرنامه شیرین و عکسهای زیبا.
واقعا اگر لک لکه مارو جای دیگه ای به زمین گذاشته بود زندگیمون چقدرمتفاوت بود. نه اینکه الزاما بهتر باشه ولی متفاوت بود.
خواهش میگردد
بله. اگه شانس منه که یه جایی میرفتم که حسرت وضعیت الانمو بخورم
نه دکتر تاخیر شما رو نگفتم، منظورم تاخیر خودمه. دیر به دیر میام وقتی میام نیاز نیست منتظر بشم. پست ها رو پشت سر هم میخونم.
بله متوجه شدم.
ممنون از لطف شما
ایشالا سفر بعدی برید پاریس. آخه لک لکه قرار بوده منو ببره اونجا یهو گرفتار گردباد و طوفان شده اومده این جا. میخوام ببینم زادگاه اصلی م چه شکلیه اونقد ک با جزییات میگین
ببخشید بلیط رو اونجا ک اسی برای تفلیس براتون خریده رو اشتباه نوشتید
شما به من لطف دارید
شرمنده اما مرجع من گفته بلیت درسته
به به چقدر قشنگ و با جزئیات کامل تور رو تعریف کردین ... همیشه به سفر و امیدوارم همگی کلی بهتون خوش گذشته باشه
سپاسگزارم.
بله خوش گذشت ممنون
سلام؛ خیلی ممنون بابت این قسمت از سفرنامه. استفاده کردم. قسمت قبل یاد دوچرخه لاری افتادم، این قسمت یاد دو پیازه آلو.
سلام
کاری نکنین اسامی جاهای دیدنی پاکستانو مسخره کنما
سلام کلی خندیدم سفرتون به سوئیس بود؟
خوش بگذره
من هیچ سفر خارجی نرفتم
ما بیشتر از مهمونا پذیرایی می کنیم توی رشت:/
سلام خنده تون مستدام.
سوییس؟ نه بابا اونجا هنوز به گروه خونی ما نمیخوره. فعلا تا گرجستان رفتیم و برگشتیم.
خسته نباشید.
سلام.چقدر خوبه که اینقد با جرییات نوشتین.راستش یکی از انتخابهای ما واسه تابستون امسال سفر باتومی تفلیس بود.من فکر میکردم باتومی برای ساحلش معروفه!ولی ظاهرا شما اصلا ساحل نرفتین!چرا اخه؟
ما هرجا میریم خودمون بدون تور میریم و به نظرم اونجوری بیشتر خوش میگذره چون فقط جاهایی که واقعا برات جذابه رو میری و دیگه اختیارت دست تور نیس که هر جای بدرد نخوری که بابتش پورسانت ازون مکان میگیرن رو مجبور بشی بری
بخصوص استانبول یا جاهایی که سیستم حمل و نقل خوبی دارن.ما اولین سفرمون مالزی و سنگاپور بود که چون وارد نبودیم همش باتور میرفتیم و جدای هزینه بالاش کلی هم وقتمون تلف شد.
البته قبل دارم که با بچه یکم سخته با حمل و نقل عمومی رفت و امد کردن
خلاصه که سفر همه جوره اش حال خوب کنه...خوش باشین همیشه
سلام
ممنون از لطف شما
راستش ما فقط ساحل نزدیک هتلمون را رفتیم. توی پست بعدی عرض میکنم.
بله کاملا با شما موافقم. اما امکانش نبود.
شما هم همین طور
ممنون از این که سفرنامه مبسوط تصویری برای ما تهیه کردین. امیدوارم سال دیگه هم یک کشور دیگه قسمت بشه
من یکبار با تو به مالزی و سنگاپور رفتم و فهمیدم مراکز خریدی که تورها می برند به درد جیب ما نمی خوره
خواهش میگردد
من تا حالا مالزی و سنگاپور نرفتم مطمئنین که با من رفتین؟ (ببخشید شوخی کردم بله حق با شماست. اونها بیشتر به فکر کار خودشونند تا جیب ما)
سلام آقای دکتر، خیلی عالی بود، ممنونم
سپاسگزارم
من که فکر میکنم بسیار کار خوبی کردید که رفتید ، جالبه که کامنتهای کسایی که فکر کردن میکنن جالب نبوده، یا کسایی هستند که تا به حال مسافرت خارج از ایران نرفتند و تصور دیگه دارند از مسافرت، یا فقط مسافرت رو تو خرید میبینند.ما ۱ هفته رفتیم پاریس و یکی از مزخرفترین و ناا امنترین شهرهای بود که تا بحال دیده بودم- همون اول موبایل برادرم و کیف پول من رو زدند، و شهر بسیار کثیف و پر از پناهنده و بیخانمان. تو مترو بوی ادرار شدید و ....
ممنون از لطف شما
راستش نمیدونم این دوستان سفر رفتن یا نه چون نمیشناسمشون. اما مادرم همیشه میگفت: دنیا دیده بهتر از دنیا خورده است.
عجب! تصور دیگه ای از پاریس داشتم. ممنون.
ممنون از بابت سفرنامه
سلامت باشید
سلام آقای دکتر. ممنون از اینکه به طور کامل سفرنامه تون رو می نویسید. ما که سفر خارجه نمی ریم اگر یه روز پا داد بریم خارج از کشور گزینه گرجستان رو خط می زنیم
سلام
خواهش میکنم
امیدوارم هرچه زودتر سفرنامه شما را برای سفرهای خیلی بهتر بخونیم
سلام ممنون از شما که با نوشتن سفرنامه تون ما رو هم سهیم میکنید و اطلاعاتمونو بالا میبرین خیلی خوب نوشتید چند جا با خوندن اصطلاحاتتون خندم گرفت رقص جوانان سیمین تن نازک بدن
سلام
خواهش میکنم
شما لطف دارید
سلام
حس میکنم پولتون رو دور ریختید
سلام
طبیعتا اگر میتونستیم بیشتر هزینه کنیم جای بهتری میرفتیم. اما دیگه به این بدی هم که شما گفتید نبود.
بخصوص که چند سال بود که از کشور خارج نشده بودیم.
سلام. از خوبی های دیر به دیر سر زدن اینه که زیاد انتظار نمیکشم برای قسمت های بعدی تا میرسم پشت سر هم آپ میشه.
+من درباره طبیعت باتومی خیلی تعریف شنیده بودم اما الان از ساختمونهاش هم خوشم اومد. خصوصا دانشگاه. با یک مقایسه سر انگشتی افسوس هم خوردم حتی
++ سوالتون سوال من هم هست. کیه که دوست داشته باشه؟!! جدیدا هم که همشون شروع کردن به ساخت تاریخ! و اصرار به اینکه جزو ایران نبودند و بزرگان مال اونجا بوده نه کشوری به نام ایران.
سلام
برای تاخیر زیادم عذر میخوام
بله. البته نمیدونم الان چه استفاده ای ازش میشه
من تنها سفر خارجی باکو رفتم... خودمون همه جا میرفتیم و با پانتومیم حرف میزدیم. خیلی هم باحال تر بود. الان که میشه با گوگل ترنسلیت حرف زد. مثل تور ما رو ظهر برد بام باکو. اون تجربه شد. خودمون شبش رفتیم بامش و عجب زیبا و دلچسب بود شبش... یا بازارهاش رو رفتیم بازارهایی که تور نمیبرد
توصیه میکنم هرجا میرین قبلش در موردش سفرنامه افراد رو بخونین خیلی کمک میکنه.
امیدوارم از این به بعد تعداد سفرهاتون مرتبا بالا بره چه داخلی و چه خارجی.
بله فکر خوبی کردین. از این به بعد انشاالله
اون قسمت مرز ترکیه رو فکر میکنم بهانه براتون اورده ،همچین چیزی نیست .بین گرجستان و ارمنستان شکراب هست.اینطوری که شما یا باید بری گرجستان یا ارمنستان .در یک سفر نمیتونی دو تا رو بری چون بهتون شک میکنن وگرنه ترکیه و گرجستان هیچ مشکلی نیست جز چک کردن پاسپورت ها و زدن مهر ورود و خروج
بله من هم موافقم
البته نمیدونستم گرجستان و ارمنستان مشکل دارند. توی نت که نوشته بود از طریق ارمنستان هم میشه زمینی رفت گرجستان
سلام دکتر
خوشم میاد از آدمایی که از تمام لحظات سفر استفاده میکنن،قدر زمان و پولشون رو میدونن
سلام
امیدوارم که من هم از این افراد باشم.
سلام ، خوب و کامل و با جزئیات! چرا مزه شیر فرق داشت؟! از لیدرها می ترسم هم بهشون احتیاج هست هم بهشون اعتماد نیست
سلام ممنونم. نفهمیدم. شاید همون روز مشکل داشته فقط اما ما دیگه جرات نکردیم بخوریم. بله اگه آدم بتونه خودش بره این طرف و اون طرف خیلی بهتره اما معمولا امکانش نیست.
سفر عالی. حیف که همیشه وقت کم هست مطمئنم که برای شما هم همینطور بوده
کنسرتم که دیگه مثل یه دسر خوشمزه بعد سفر و دم پاییز میچسبه
ممنونم بله بخصوص که خودم هم یک روز ازش کم کردم
ما که اولین بارمون بود
دکتر چه تفاوتی بین شهر باتومی و تفلیس دیدین؟ کاش اینم مبسوط بنویسین اخی جای عماد لحظه به لحظه خالی هستش بین تون وقتی میخوندم انگار یه چیزی کم بود کاش میامدش
تفاوت که زیاد بود.
چشم وقتی به تفلیس رسیدیم عرض میکنم.
دکتر ربولی عزیز
یک دنیا ممنون از سفرنامه کامل و جامع و مصورتون
الان فهمیدم سف گرجستان نرم اصلا زدیدن مکانای تاریخی و... خوشم نمیاد
پاساژ گردی بازار گردی نکردین؟
قیمتا ارزش خرید داشتن آیا؟
ممنون از لطفتون
دیگه یکی از ارزون ترین ها بود دیگه!
توی پست بعدی عرض میکنم اما درمجموع با ارزش پول ما همه چیز برامون گرون بود.