-
کمی حال خوب
شنبه 2 مهرماه سال 1401 08:11
سلام پرتودرمانی خواهرم تموم شده و گرچه محل تومور همچنان متورمه اما دکترش گفته تا چند هفته دیگه تورمش هم کمتر میشه. نوه خاله گرامی هم توی کانادا همچنان تحت درمانه و کمی بهتره. ظاهرا روند درمانی در اونجا از اینجا کندتر ولی مطمئن تره. ببخشید قرار بود امروز یه پست خاطرات دیگه اینجا بگذارم اما وضعیت این شبهای مملکت حال و...
-
تهران پایتخت ایران است (5) (بخش شمال (3)
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1401 09:42
سلام دوشنبه سی و یکم مرداد سال یکهزار و چهارصد و یک همون طور که گفتم قلعه رودخان را ندیدیم و برای امروز هم برنامه های دیگه ای داشتیم. اما مگه می شد تا اینجا بیاییم و برای اولین بار قلعه رودخان را نبینیم؟ پس ناچار شدیم بعضی از برنامه های امروز را حذف کنیم و درعوض بریم به سمت قلعه رودخان. توی گوگل مپ مسیر را سرچ کردیم و...
-
تهران پایتخت ایران است (4) (بخش شمال-2)
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1401 09:00
سلام باز هم تیتر ادامه تیتر سفر قبل به تهران و شماله! برای سفر شمال یه برنامه ریزی دقیق کرده بودم. سفر طبق برنامه من از بالا رفتن از جاده چالوس شروع میشد و به پائین اومدن از جاده اسالم به خلخال و بعد رفتن روی ییلاقات ماسال ختم میشد. قرار بود این برنامه برای آنی و بچه ها یه سورپرایز باشه اما چند روز پیش از سفر که آنی...
-
تهران پایتخت ایران است (3)
شنبه 12 شهریورماه سال 1401 08:50
سلام تیتر را ادامه سفر قبلی به تهران و شمال انتخاب کردم! اجازه بدین داستان این سفر را از پیش از حرکت شروع کنم. طبق برنامه من روزهای جمعه و یکشنبه بیست و یکم و بیست و سوم مرداد شیفت بودم و قرار شد روز دوشنبه عسل را از دم در کلاس زبانشون سوار کنیم و راه بیفتیم. روز چهارشنبه بود که از آموزش و پرورش با من تماس گرفتند و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (253)
شنبه 5 شهریورماه سال 1401 08:24
سلام گفتم ممکنه تا بیام سفرنامه را جمع و جور کنم یه کم طول بکشه. یه مقدار از خاطرات که باقی مونده بودند نوشتم برای تشکر از دوستانی که در این مدت به اینجا سر میزدند. خداروشکر که نیازی نیست من برای حفظ خوانندگان هر روز پست بگذارم و از این طرف و اون طرف مطلب کپی کنم. 1. به خانمه گفتم:فعلا براتون دارو مینویسم ... گفت:...
-
خواهران سوباسا
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1401 15:31
سلام چند ماه پیش توی ماه رمضان توی یکی از درمونگاه های نسبتا خلوت روستائی درحال دیدن مریض بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره مال خانم ... بود. مسئول داروخانه یکی از درمونگاه های شبانه روزی. گوشی را برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسی بی مقدمه پرسید: ببخشید دکتر شما میتونین سرپرستی چندتا دختر جوون را به عهده بگیرین؟! گفتم:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (252)
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1401 10:59
سلام 1. داشتم برای خانمه داروهای بهداشت روانشو از روی پرونده اش مینوشتم که گفت: این داروها قبلا رایگان بود. حالا پولی شدن؟ گفتم: نه هنوز رایگانند. گفت: پس چرا دفعه پیش از من پول گرفتن؟ آقای مسئول پذیرش را صدا زدم و گفتم: ایشون میگن دفعه پیش برای این داروها ازشون پول گرفتن! گفت: اونی که توی داروخونه است نوه خودشه بره...
-
یک پست تلخ
سهشنبه 28 تیرماه سال 1401 23:48
سلام این روزها فقط درحال بد آوردن هستم. از مسائل و موارد خیلی کوچیک گرفته تا مسائل بزرگ تر. مثلا هنوز حقوق خرداد ماه ما پرداخت نشده و از طرف دیگه ناچار شدم به دو نفر از همکاران که اونها هم آخر ماه پول کم آورده بودن پول قرض بدم. حالا من موندم و حدود یک میلیون ته حسابم و حدود چهار میلیون قسط وام که باید تا روز یکم مرداد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (251)
شنبه 18 تیرماه سال 1401 13:04
سلام ۱. از خواب بیدارم کردند تا یک بچه را ببینم که از سه روز پیش داره استفراغ میکنه. داروهاشو نوشتم و نسخه را دادم دست مادرش و از مطب رفت بیرون، بعد چون مدتی بود نسخه ای توی سامانه نزده بودم و از سایت خارج شده بود دوباره یوزر و پسورد زدم و وارد سایت شدم و داروها رو زدم توی سامانه بعد از مطب اومدم بیرون که دیدم خانمه و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (250)
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1401 20:45
سلام طبق معمول خلاصه ای از خاطرات هر پنجاه پست یک بار: 201. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون! 202. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم:...
-
بازی وبلاگی
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1401 20:29
سلام باتوجه به اینکه دوستی که سفارش بازی وبلاگی را دادن به دلیل ابتلا به بیماری کرونا در منزل بستری هستند گفتم زودتر این پست را بگذارم تا شاید کمی گلودردشونو فراموش کنن! خیلی فکر کردم که چه بازی بگذارم که هم تکراری نباشه و هم ولایت و ما رو لو نده تا این که بالاخره به یک ایده مسخره رسیدم! تعداد خاطرات جمع شده هم به عدد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (249)
یکشنبه 22 خردادماه سال 1401 07:25
سلام 1. به خانمه گفتم: ساکن کجا هستید؟ گفت: روستای .... گفتم: اونجا که خودش پزشک داره چرا اومدین اینجا؟ گفت: شوهرم گفت دکترهای اینجا بهترند گفت وقتی توی اون درمونگاه سرماخوردگی منو تونستن خوب کنن حتما اسهال تو را هم میتونن خوب کنن! 2. به مرده که بچه شو آورده بود گفتم: کپسول میخوره براش بنویسم؟ گفت: این سنگ هم براش...
-
بازی وبلاگی
سهشنبه 17 خردادماه سال 1401 09:00
سلام یکی از دوستان برام کامنت خصوصی گذاشته که: خیلی وقته بازی وبلاگی انجام ندادیم. لطفا یک بازی بگذارین تا انجام بدیم! راستش من هیچ وقت اهل این حرفها نبودم اما حالا چون ایشون خواستند گفتیم چشم. حالا کسی بازی خاصی به ذهنش میرسه که بگذاریم اینجا؟ پ.ن1. منو از درمونگاهی که معدن خاطرات بود برداشتن. خیلی منتظر شدم که یک...
-
پست اقتصادی
جمعه 6 خردادماه سال 1401 13:47
سلام به نظر شما چرا چند ساعت بعد از این که من این معر را توی گروه شبکه گذاشتم حقوق فروردین ماه ما پرداخت شد؟! دوش دیدم به خواب رویایی رفته ام من به جای زیبایی ناگهان گشت بهر من واریز مبلغی پول از فلان جایی بعد از آن از برایم S آمد ما سفر میرویم می آیی؟ گفتم آخر شما؟ بگفت سریع هستم از بچههای بالایی پولشان را سریع پس...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (248)
جمعه 30 اردیبهشتماه سال 1401 16:47
سلام 1. نسخه خانمه را که نوشتم یک برگ سرنسخه دیگه گذاشت روی میز و گفت: یک نوبت هم برای دخترم گرفتم. مواظب باش گم نشه تا برم خودشو بیارم! 2. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: برام آزمایش هم بنویس. گفتم: چه آزمایشی میخواین بدین؟ گفت: یه آزمایش که ببینم کی قراره شرّمون کنده بشه؟! 3. پیرمرده گفت: این قرص خوابها ضرری هم دارند؟...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (247)
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1401 17:51
سلام 1. خانمه گفت: این بچه را چندبار آوردم دکتر و خوب نشده. یه آزمایش براش بنویس ببینم چه مرگشه؟ براش آزمایش نوشتم. وقتی میرفتند بیرون بچه از مادرش پرسید: خب حالا معلوم شد چه مرگمه؟! 2. توی یک مرکز دوپزشکهء همیشه شلوغ بودم. اما اون روز بیش از حد شلوغ شده بود و از صبح فقط درحال دیدن مریض و نوشتن نسخه بودم. اواخر وقت...
-
قارچ خوردیم!
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1401 10:20
سلام به لطف مرکزی که توی این چند هفته دارم کار می کنم همین الان یک پست خاطرات کامل دیگه دارم اما تصمیم گرفتم بگذارمش برای چند روز دیگه و این بار یک پست متفرقه بنویسم. پیشاپیش به خاطر این که چندان بامزه نیست عذرخواهی میکنم. (حالا شما بیائین و بنویسین نه اتفاقا خیلی جالب بود و اینا ) اواخر پائیز سال پیش بود. شایعه شده...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۴۶)
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1401 16:54
۱. به پسره گفتم: با اون داروها که پریروز بهتون دادم دردتون بهتر شد؟ گفت: دیروز فقط دردش کمتر شد اما امروز بهتر شد! 2. مرده دخترشو آورده بود و گفت: براش آمپول بنویس. دختره گفت: نههه آمپول نهههه. نهایتا شربت نوشتم. یکدفعه بابای دختره گفت: اگه آمپول نمیزنی باید شربت عفونت بخوری. دختره گفت: شربتهاشون طعمشون خوب نیست!...
-
باور کنید!
شنبه 27 فروردینماه سال 1401 21:43
سلام این شما و این هم پست جدید از وبلاگ دکتر پرسیسکی وراچ
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (245)
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1401 12:31
سلام 1. خانمه پسرشو آورده بود و وسط گفتن شرح حال گفت: اسهال هم داره. پسرش گفت: نه! من که اسهال ندارم. وقتی میرم دستشوئی اصلا مدفوع اسهالی ندارم فقط آب خالی ازم میاد! 2. (18+) خانمه گفت: من الان رفتم پیش ماما گفت حامله ای. میشه برام یه سونوگرافی بنویسین ببینم چندوقتشه؟ براش نوشتم. گفت: اما مگه میشه؟ توی این شش ماهه این...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (244)
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1401 15:49
سلام 1. به خانمه گفتم: چربی تون کمی بالاست. اما اصلا نیازی به دارو نداره. یه کم رژیم غذایی تونو بهتر کنین درست میشه. بعد که داروهاشو نوشتم گفت: حالا یه چندتا قرص چربی هم بنویس شاید یه وقت خوردم! 2. (18+) ظهر رفتم سر شیفت که دیدم آقای دکتر شیفت صبح داره با آقای دکتر دندون پزشک مرکز درگوشی پچ پچ میکنن و میخندن. گفتم:...
-
صرفا برای امتحان
یکشنبه 7 فروردینماه سال 1401 09:38
سلام فقط میخوام ببینم مطالب وبلاگم قابل دیدن میشه یا نه؟! آخه برای من فقط یک صفحه سفید باز میشه!
-
برگشتیم به یکِ یکِ یک!
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1400 10:01
سلام الان پشت میزم توی مطب نشستم و آخرین شیفت سال 1400 را میگذرونم. قصد داشتم سال را با یک پست خاطرات تموم کنم که فقط نه مورد جمع شد و انشاءالله در روزهای آینده تکمیلش می کنم. حدود بیست سال پیش هربار که چیزی گرون می شد بابا به شوخی میگفت: با این کم شدن قدرت خرید و ضعیف تر شدن اوضاع اقتصادی مردم داریم برمیگردیم به یکِ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (243)
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1400 16:13
سلام ۱. نسخه مرده را که نوشتم گفتم: دیگه مشکلی نداشتین؟ گفت: نه! فقط دارم کم کم پیر میشم. میتونی کاری براش بکنی؟! ۲. به خانمه گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ گفت: آمپول میزنم. چند دقیقه بعد شوهرش اومد و گفت: دکتر بیا آمپولو که زد حالش بد شد! رفتم و فشارشو گرفتم و گفتم: فشارش افتاده بیایین تا یه سرم براش بنویسم....
-
دکتر پرسیسکی وراچ
جمعه 6 اسفندماه سال 1400 23:34
سلام مسئولین محترم شبکه به من لطف دارند و مدتیه خیلی از روزها منو به مراکز خلوت تر میفرستند و برای همین تا به حال فقط نه مورد خاطره پیدا شده. امیدوارم به زودی بتونم یک پست جدید بگذارم. الان فقط میخواستم بگم با دکتر پرسیسکی وراچ صحبت کردم و حالشون خوبه. البته فرمودند: سلام دکتر جان جنگ تمام عیار خوب هستیم خدا رو شکر...
-
مثبت می شویم! (۲)
جمعه 22 بهمنماه سال 1400 09:50
سلام توی پست قبلی نوشتم که روز جمعه هفته پیش چه اتفاقاتی افتاد. عصر اون روز با صدای گرفته و سرفه رفتم مرکز تست. برای اولین بار بود که به عنوان بیمار میرفتم اونجا. منشی مرکز منو شناخت و گفت: اومدی تست بدی؟ گفتم: بله. صدامو که شنید سرشو تکون داد و گفت: حتما از مریضهای دیشب گرفتی. یادته که چقدر شلوغ بود؟ گفتم: آره. و از...
-
مثبت می شویم!
جمعه 15 بهمنماه سال 1400 20:22
سلام دو سه روز پیش بود که نامه اومد از این به بعد مرخصی استعلاجی کرونا به پنج روز کاهش پیدا میکنه. پیش خودم گفتم از شانس ما حالا که مدتش کوتاه شده کرونا میگیرم! دیروز ظهر به محض این که رفتم سر شیفت احساس گلودرد کردم. به تدریج سرفه و تب و لرز و حالت تهوع و تنگی نفس هم شروع شد. اتفاقا شیفت هم شلوغ بود و از یک بعدازظهر...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (242)
پنجشنبه 23 دیماه سال 1400 23:53
سلام 1.یک پلاستیک پر از آبسلانگ روی میز بود که یک طرفشو پاره کرده بودم و یکی یکی ازشون برمیداشتم. نسخه بچه را که نوشتم یکدفعه به پلاستیک حمله کرد و برش داشت. به زحمت تونستم مانع از ریختن آبسلانگ ها بشم. بعدبچه یکی شونو برداشت و بقیه شونو گذاشت روی میز، بعد اونی که برداشته بود روی زبونش گذاشت و بعد برد و انداختش توی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (241)
یکشنبه 19 دیماه سال 1400 23:04
سلام 1. به خانمه گفتم: دهنتونو باز کنید. گفت: باید ماسکمو هم بردارم؟! 2. خانمه با شوهرش اومد توی مطب. یک برگ فرم اعزام به متخصص گذاشت روی میز و بعد یک انسولین قلمی هم از کیفش درآورد و گفت: شش تا از این انسولین ها برام بنویس. داروخونه اینجا که نداره میرم از شهر میگیرم. گفتم: میخواین برین پیش متخصص براتون انسولین...
-
مو!
چهارشنبه 8 دیماه سال 1400 01:16
سلام سالها بود که موهای عسلو کوتاه نکرده بودیم و موهاش تا پایین کمرش اومده بود. خودش هم موهاشو خیلی دوست داشت اما هربار بعد از حمام، وقتی آنی موهاشو براش شونه میکرد واقعا اذیت میشد. از طرف دیگه موهای عسل کم کم داشتند کم پشت تر می شدند. آنی بارها تصمیم گرفته بود موهای عسلو کوتاه کنه ولی عسل راضی نشده بود. یک روز وقتی...