-
ویزیت رایگان
شنبه 27 اسفندماه سال 1401 19:01
سلام نمیدونم از این دست اتفاقات قبلا برای من نمی افتاد یا از بس به فکر نوشتن سوتی های بیماران بودم از این نوع اتفاقات چشم پوشی میکردم. اما توی پستهای اخیر لطف شما را به این پستها هم دیدم. پس باز هم به نوشتنشون ادامه میدم: روز سه شنبه بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۴۰۱ بود. توی یکی از درمونگاه های دوپزشکه و همیشه شلوغ...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۶۰)
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1401 13:14
سلام 1. داشتم برای خانمه نسخه مینوشتم که بچه اش رفت روی ترازو و گفت: آخ جون! کیلو دوستم داشت. بهم بیست داد! 2. پیرمرده گفت: اون قدر خلط دارم که نمیدونم این همه خلط از کجا میاد؟! 3. مرده گفت: اون قرص ها که اون دفعه برام نوشتین خیلی خوب بودند. گفتم: اسمشون چی بود؟ گفت: روشون نوشته بود داروسازی ...! 4. به پیرزنه گفتم: از...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (259)
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1401 13:50
سلام 1. بازرس اداره بیمه خدمات درمانی اومد توی درمونگاه بازدید. وقتی کارش تموم شد گفت: یه نسخه برام مینویسین؟ کدملی شو زدم توی سامانه و دیدم بیمه تامین اجتماعی داره! ۲. پیرزنه گفت: شما خودتون واکسن کرونا زدین؟ گفتم: بله چطور؟ گفت: آخه یکی میگفت دکترها خودشون هیچکدوم واکسن نزدن فقط به شما گفتن بزنین که بشین موش...
-
..... این بهشت اجباری .....
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1401 08:46
سلام باز هم یک اتفاق غیرمنتظره باعث شد درباره اش یه پست بنویسم. اگه به نظرتون بیمزه بود ببخشید. روز شنبه پانزدهم بهمن ماه سال یکهزار و چهارصد و یک برابر با سیزدهم رجب سال نمیدونم چند قمری سر شیفت بودم. توی درمونگاه شبانه روزی یکی از شهرهای کوچیک نزدیک ولایت. مریضها از اهالی همون شهر گرفته تا روستاهای اطراف که اون روز...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (258)
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1401 08:44
سلام 1. نسخه پیرزنه را که نوشتم گفت: قرصهای فشارم هم تموم شده. گفتم: از کدومشون میخورین؟ گفت: اسمشو نمیدونم. اصلا فقط بنویس قرص فشار داروخونه خودش میدونه کدومو بده! 2. پیرزنه گفت: این داروها را دیشب از همسایه مون گرفتم و خوردم اما بدتر شدم. آخه بگو تو که این همه ساله دکتری بلد نیستی دکتری کنی اون وقت همسایه من...
-
از اون بالا کفتر میایه!
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1401 18:39
سلام میخواستم امروز یه پست خاطرات دیگه بگذارم اما اتفاقی که دیروز افتاد باعث شد تصمیم بگیرم تا یادم نرفته اینجا بنویسمش. پست خاطرات هم برای چند روز دیگه. دیروز حدود ساعت چهار بعدازظهر بود. من و آنی هرکدوم یک طرف اتاق نشسته بودیم و بچه ها هم سرگرم کارهای خودشون بودند و هرچندثانیه یک بار صدای پاروکردن برفی که در حال...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (257)
شنبه 1 بهمنماه سال 1401 00:39
سلام 1. خانمه با شکایت سرفه اومده بود. گفتم: زیپ کاپشنتونو باز میکنید تا سینه تونو معاینه کنم؟ گفت: نمیشه! گفتم: چرا؟ گفت: آخه زیرش چیزی نپوشیدم! 2. به خانمه گفتم: فشارتون چهاردهه. گفت: مطمئنین؟ آخه دیدم فشارسنجو تا شونزده بادش کردین! 3. خانمه گفت: میخوام ببینم از سَر، سرما خوردم یا از داخل؟! 4. نسخه پیرزنه را که...
-
بدرود خانم "ر"
دوشنبه 26 دیماه سال 1401 16:51
سلام شرمنده میدونم خیلی تاخیر کردم. به لطف یزدان و بچه ها (!) توی این مدت به اندازه سه تا پست کامل خاطرات جمع شده که یکی یکی براتون میگذارم. برای من زیاد خنده دار نیستند شاید چون تا به حال چندین بار خوندمشون! آخه هربار که یه خاطره جدید پیدا میشه و میخوام آخر یکی از پستها اضافه اش کنم از اول پست تا اونجا رو میخونم و...
-
روزی که "بیمه" آمد!
شنبه 10 دیماه سال 1401 10:12
سلام نهایتا دلم نیومد یه پست خاطرات جدید بگذارم ببخشید. فعلا اینو قبول کنید تا دفعه بعد: اواسط تابستون سال 1399 بود. مثل خیلی ازروزهای دیگه وارد سایت دانشگاه علوم پزشکی شده بودم و یه مقدار از کارهای اداری خودمو انجام دادم. کارم تموم شد و میخواستم سایت را ببندم که تصادفا چشمم گوشه کارتابل خودم به سابقه کارم افتاد.یه...
-
جهت ثبت در آرشیو وبلاگ
دوشنبه 28 آذرماه سال 1401 08:33
سلام امروز میخواستم وبلاگمو آپ کنم. بعد گفتم خب چی بنویسم؟ پست خاطرات. بعد گفتم اصلا خودت دل و دماغ این چیزها رو داری که انتظار داری بقیه داشته باشن؟ پس چی؟ یه پست غیر خاطرات. میخواستم شروع کنم به نوشتن که دیدم حال و حوصله اونو هم ندارم. بعد هم که چشمم به این پست افتاد و دیدم فقط من اینطوری نیستم. وضعیت این روزهای...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (256)
شنبه 12 آذرماه سال 1401 08:56
سلام متاسفانه برخلاف آرزوئی که توی پست قبل داشتم ظاهرا هنوز مشکلات با همون شدت قبل ادامه داره. امیدوارم از این به بعد مشکلات مردم کمتر بشه. 1. پیرزنه گفت: من حالم خوب نیست. تو خودت برام مادری کن! 2. داشتم برای یه بچه نسخه مینوشتم که مادرش رفت روی ترازو. بچه با عصبانیت برگشت طرف مادرش و گفت: بیا پائین با وسایل مردم...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (255)
یکشنبه 29 آبانماه سال 1401 16:39
سلام حال همه مون همچنان گرفته است. امیدوارم این پست را حمل بر الکی خوش بودنم نکنین چون اعصاب من اگه بیشتر از شما خرد نباشه کمتر نیست. امیدوارم این پست های من بتونه حتی برای دقایقی کوتاه لبخند کوچکی بر روی لبهاتون بیاره. و امیدوارم بعدها وقتی به یاد این روزها می افتیم به خودمون بگیم: خداروشکر که هرچند تلخ بود. اما...
-
بغض دوباره
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1401 00:21
سلام باز هم هجدهم آبان ماه از راه رسید و باز هم من بغض کردم. الان سر شیفت نشستم و اول یک بار دیگه این پست را خوندم و ماجرای روز هجدهم آبان پنج سال پیش و بعد هم این پست را و دوباره بغض کردم. و بعد به این فکر کردم که وقتی دیدم به این راحتی مادرمو از دست دادیم چرا بیشتر از این به بابا سر نمیزنیم؟ آخرین باری که دیدمشون...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (254)
شنبه 7 آبانماه سال 1401 08:19
سلام این دقیقا همون پستیه که قرار بود بعد از سفرنامه منتشر بشه. بدون هیچ گونه تغییری. ببخشید که دیر شد و امیدوارم تا زمان گذاشتن پست بعدی حال همه مون از چیزی که الان هست بهتر باشه. 1. سریع ترین تغییر حالت چهره را از اضطراب به خنده ای که کل صورت را پر کرد با گفتن یک جمله سه کلمه ای به یک خانم متولد 1385 دیدم و اون جمله...
-
پست بعدی خاطراته. قول میدم!
شنبه 30 مهرماه سال 1401 15:26
سلام این هفته ها با اومدن ویروس جدید همه درمونگاه های ولایت غلغله اند. و شبکه هم به جای اینکه کار ما را کمی سبک تر کنه هر روز برنامه جدیدی برامون پیاده میکنه. مثلا الان چند روزه که ما باید همه نسخه های بیمه روستائی را اول روی کاغذ بنویسیم و بعد توی سامانه سیب وارد کنیم و برای همین زمان ویزیت هر بیمار تقریبا دوبرابر...
-
اعتماد
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1401 15:04
سلام یک پست کامل خاطرات توی زمانی که سفرنامه را مینوشتم جمع شده بود و گذاشته بودم که به صورت خودکارهفته گذشته منتشر بشه. اما باتوجه به مسائلی که توی این روزها پیش اومده احساس کردم شما هم مثل من دل و دماغ خوندن این قبیل چرندیات را ندارید. اما بهتون قول میدم به زودی منتشرش کنم. این چند روز حتی حال و حوصله یادداشت کردن...
-
کمی حال خوب
شنبه 2 مهرماه سال 1401 08:11
سلام پرتودرمانی خواهرم تموم شده و گرچه محل تومور همچنان متورمه اما دکترش گفته تا چند هفته دیگه تورمش هم کمتر میشه. نوه خاله گرامی هم توی کانادا همچنان تحت درمانه و کمی بهتره. ظاهرا روند درمانی در اونجا از اینجا کندتر ولی مطمئن تره. ببخشید قرار بود امروز یه پست خاطرات دیگه اینجا بگذارم اما وضعیت این شبهای مملکت حال و...
-
تهران پایتخت ایران است (5) (بخش شمال (3)
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1401 09:42
سلام دوشنبه سی و یکم مرداد سال یکهزار و چهارصد و یک همون طور که گفتم قلعه رودخان را ندیدیم و برای امروز هم برنامه های دیگه ای داشتیم. اما مگه می شد تا اینجا بیاییم و برای اولین بار قلعه رودخان را نبینیم؟ پس ناچار شدیم بعضی از برنامه های امروز را حذف کنیم و درعوض بریم به سمت قلعه رودخان. توی گوگل مپ مسیر را سرچ کردیم و...
-
تهران پایتخت ایران است (4) (بخش شمال-2)
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1401 09:00
سلام باز هم تیتر ادامه تیتر سفر قبل به تهران و شماله! برای سفر شمال یه برنامه ریزی دقیق کرده بودم. سفر طبق برنامه من از بالا رفتن از جاده چالوس شروع میشد و به پائین اومدن از جاده اسالم به خلخال و بعد رفتن روی ییلاقات ماسال ختم میشد. قرار بود این برنامه برای آنی و بچه ها یه سورپرایز باشه اما چند روز پیش از سفر که آنی...
-
تهران پایتخت ایران است (3)
شنبه 12 شهریورماه سال 1401 08:50
سلام تیتر را ادامه سفر قبلی به تهران و شمال انتخاب کردم! اجازه بدین داستان این سفر را از پیش از حرکت شروع کنم. طبق برنامه من روزهای جمعه و یکشنبه بیست و یکم و بیست و سوم مرداد شیفت بودم و قرار شد روز دوشنبه عسل را از دم در کلاس زبانشون سوار کنیم و راه بیفتیم. روز چهارشنبه بود که از آموزش و پرورش با من تماس گرفتند و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (253)
شنبه 5 شهریورماه سال 1401 08:24
سلام گفتم ممکنه تا بیام سفرنامه را جمع و جور کنم یه کم طول بکشه. یه مقدار از خاطرات که باقی مونده بودند نوشتم برای تشکر از دوستانی که در این مدت به اینجا سر میزدند. خداروشکر که نیازی نیست من برای حفظ خوانندگان هر روز پست بگذارم و از این طرف و اون طرف مطلب کپی کنم. 1. به خانمه گفتم:فعلا براتون دارو مینویسم ... گفت:...
-
خواهران سوباسا
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1401 15:31
سلام چند ماه پیش توی ماه رمضان توی یکی از درمونگاه های نسبتا خلوت روستائی درحال دیدن مریض بودم که موبایلم زنگ خورد. شماره مال خانم ... بود. مسئول داروخانه یکی از درمونگاه های شبانه روزی. گوشی را برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسی بی مقدمه پرسید: ببخشید دکتر شما میتونین سرپرستی چندتا دختر جوون را به عهده بگیرین؟! گفتم:...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (252)
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1401 10:59
سلام 1. داشتم برای خانمه داروهای بهداشت روانشو از روی پرونده اش مینوشتم که گفت: این داروها قبلا رایگان بود. حالا پولی شدن؟ گفتم: نه هنوز رایگانند. گفت: پس چرا دفعه پیش از من پول گرفتن؟ آقای مسئول پذیرش را صدا زدم و گفتم: ایشون میگن دفعه پیش برای این داروها ازشون پول گرفتن! گفت: اونی که توی داروخونه است نوه خودشه بره...
-
یک پست تلخ
سهشنبه 28 تیرماه سال 1401 23:48
سلام این روزها فقط درحال بد آوردن هستم. از مسائل و موارد خیلی کوچیک گرفته تا مسائل بزرگ تر. مثلا هنوز حقوق خرداد ماه ما پرداخت نشده و از طرف دیگه ناچار شدم به دو نفر از همکاران که اونها هم آخر ماه پول کم آورده بودن پول قرض بدم. حالا من موندم و حدود یک میلیون ته حسابم و حدود چهار میلیون قسط وام که باید تا روز یکم مرداد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (251)
شنبه 18 تیرماه سال 1401 13:04
سلام ۱. از خواب بیدارم کردند تا یک بچه را ببینم که از سه روز پیش داره استفراغ میکنه. داروهاشو نوشتم و نسخه را دادم دست مادرش و از مطب رفت بیرون، بعد چون مدتی بود نسخه ای توی سامانه نزده بودم و از سایت خارج شده بود دوباره یوزر و پسورد زدم و وارد سایت شدم و داروها رو زدم توی سامانه بعد از مطب اومدم بیرون که دیدم خانمه و...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (250)
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1401 20:45
سلام طبق معمول خلاصه ای از خاطرات هر پنجاه پست یک بار: 201. به خانمه گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: من اون قدر آمپول زدم که وقتی آب میخورم از همه جای بدنم آب میزنه بیرون! 202. مرده گفت: بنویس برم پیش ارتوپد. دفترچه بیمه شو مهر کردم و رفت. چند دقیقه بعد اومد و گفت: من گفتم برام عکس بنویسی پس کجا نوشتی؟ گفتم:...
-
بازی وبلاگی
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1401 20:29
سلام باتوجه به اینکه دوستی که سفارش بازی وبلاگی را دادن به دلیل ابتلا به بیماری کرونا در منزل بستری هستند گفتم زودتر این پست را بگذارم تا شاید کمی گلودردشونو فراموش کنن! خیلی فکر کردم که چه بازی بگذارم که هم تکراری نباشه و هم ولایت و ما رو لو نده تا این که بالاخره به یک ایده مسخره رسیدم! تعداد خاطرات جمع شده هم به عدد...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (249)
یکشنبه 22 خردادماه سال 1401 07:25
سلام 1. به خانمه گفتم: ساکن کجا هستید؟ گفت: روستای .... گفتم: اونجا که خودش پزشک داره چرا اومدین اینجا؟ گفت: شوهرم گفت دکترهای اینجا بهترند گفت وقتی توی اون درمونگاه سرماخوردگی منو تونستن خوب کنن حتما اسهال تو را هم میتونن خوب کنن! 2. به مرده که بچه شو آورده بود گفتم: کپسول میخوره براش بنویسم؟ گفت: این سنگ هم براش...
-
بازی وبلاگی
سهشنبه 17 خردادماه سال 1401 09:00
سلام یکی از دوستان برام کامنت خصوصی گذاشته که: خیلی وقته بازی وبلاگی انجام ندادیم. لطفا یک بازی بگذارین تا انجام بدیم! راستش من هیچ وقت اهل این حرفها نبودم اما حالا چون ایشون خواستند گفتیم چشم. حالا کسی بازی خاصی به ذهنش میرسه که بگذاریم اینجا؟ پ.ن1. منو از درمونگاهی که معدن خاطرات بود برداشتن. خیلی منتظر شدم که یک...
-
پست اقتصادی
جمعه 6 خردادماه سال 1401 13:47
سلام به نظر شما چرا چند ساعت بعد از این که من این معر را توی گروه شبکه گذاشتم حقوق فروردین ماه ما پرداخت شد؟! دوش دیدم به خواب رویایی رفته ام من به جای زیبایی ناگهان گشت بهر من واریز مبلغی پول از فلان جایی بعد از آن از برایم S آمد ما سفر میرویم می آیی؟ گفتم آخر شما؟ بگفت سریع هستم از بچههای بالایی پولشان را سریع پس...