ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
زندگی بالا و پایین زیاد داره. اما در چنین روزی انگار زمان متوقف میشه. و من باز هم پرتاب میشم به اول آبان سال 98 و روز رفتن مامان.
ببخشید که باعث ناراحتی تون شدم. اما باز هم یاد آخرین دیدارمون می افتم که مامان بعد از دوبار احیای موفق (موفق؟) بیهوش و درحالی که چندین سیم به بدنش وصل بود روی تخت بیمارستان افتاده بود و با کمک دستگاه تنفس میکرد و من فکر میکردم احیای کسی که سرطان کل وجودشو گرفته و درد میکشه به جز طولانی تر کردن چند ساعته درد و رنجش چه سودی داره؟
میدونستم که مامان دیگه زمان زیادی مهمون این دنیا نیست. اما نمیخواستم قبول کنم. و درحالی که بالای سرش ایستاده بودیم و بغض کرده بودیم و صدای "بیب بیب" دستگاه ها بلند بود پیرزن تخت کناری هم داشت غر میزد که "یعنی گفتیم بیاییم بیمارستان یه کم استراحت کنیم این مریض شما این قدر سروصدا داره که اصلا نمیشه خوابید"! من که چیزی نگفتم. اما بقیه کلی بهش غر زدند. (قبلا هم گفتم که نمیتونم برای یه مدت طولانی حرف جدی بزنم!)
خب دیگه غصه را فعلا میبوسیم و میگذاریم کنار. به زودی با یه پست دیگه در خدمتتون هستم که البته یه پست بیمزه خواهد بود!
پ.ن1. از دو سه روز پیش باز هم میانگین ماهیانه بازدید از وبلاگ از هزار بالاتر رفته. با تشکر از لطف همگی دوستان. (یه زمانی از شصت بازدید روزانه چقدر ذوق میکردم!)
پ.ن2. اصلاحیه: مشخص شد که پسر همسایه بغلی گرچه توی همون دانشگاه خوب قبول شده اما رشته اش اصلا پزشکی نیست! بلکه شیمی قبول شده. البته شیمی هم رشته ساده ای نیست اما به هرحال باید اصلاح میکردم.
پ.ن3. چند هفته پیش با عسل توی خیابون بودیم که یه دونه قاصدک از کنارمون رد شد. عسل گرفتش و گذاشتش دم گوشش و گفت: واقعا؟ جدی میگی؟ چه خوب؟ بعد هم ولش کرد و رفت. گفتم: قاصدک چی بهت گفت؟ گفت: از طرف مادر پیغام آورده بود. گفت امروز توی بهشت با بابابزرگ عقدمون کردن!
سلام
این غمها هیچوقت قدیمی و سبک نمیشه.
فقط میشه گفت امیدوارم همیشه همه جا حضورشون حس کنین تا باعث ارامش قلبتون باشه
سلام
بله حق با شماست. ممنونم
سلام جناب دکتر
روح مادر گرامی در آرامش باشه.
متأسفانه از این خاطرات بد خیلی داشتم پدر و مادر و برادر و اخیرا خواهر…
فقط اینو فهمیدم که درنگی برای نشستن و غم خوردن نیست… به سرعت فرصتها از دست میرن.
شکر برای وجود عزیزی مثل عسل که شیرینی وجودش، تحمل سختیهارو آسون میکنه.
سلام
حق با شماست
ممنون از لطفتون
روح مادرتون شاد .
مدتهاست خاموش اینجا رو میخونم اما این بار دلم رفت برای حرف عسل جان حیفم اومد چیزی نگم . عالی بود
سپاسگزارم
قشنگ ترین میم ، میم مادر
امن ترین آدم پدر
والسلام
روحشون شاد و جایگاهشان بلند و اعلا
ممنون از لطف شما
پیامم بهتون رسید؟
خدا رحمت کنه مادر شما و پدر آنی خانم را.
بنظرم این پسر همسایه کلا موجود خوش شانسیه، فکر کنم با این اوضاع مملکت شیمی از پزشکی بهتر باشه. راحتتر هم بتونه باهاش مهاجرت کنه.
ممنونم
درمجموع بله. همون زنده موندنش بعد از سقوط نشونه خوش شانسیشه.
روح مادرتون شاد و در آرامش . جای خالی درگذشتگان همیشه حس میشه . چه تعبیر قشنگی داشته دخترتون خدا حفظش کنه .
ممنون از لطف شما.
بله همین طوره
روحشون شاد باشه
درک میکنم که هرسال تو همون روزا دوباره همون حال و هوا براتون زنده میشه
متاسفانه وقتی پدر مادرمون رو در حالیکه که بیمار هستن یا خودشون رنج میکشن از دست میدیم انگار که اون رنج تا همیشه روی روح ما هم میمونه
ممنون از لطفتون
بله همین طوره
روح مادر بزرگوارتون شاد
حرف عسل قلبم رو فشرده کرد یک اندوه با لبخندی اشکین
ممنون از لطف شما
بله جالب بود و دردناک
سلام .روح مادر گرامی شاد .روزهای بغضی تا هستیم پررنگن و نزدیک واقعه که میشه پررنگ تر .سال نود وهشت که خبر فوت مادر عزیزتون رو خوندم خیلی ناراحت شدم ولی درکتون نکردم چون ولی هیچ وقت فکر نمی کردم شش ماه بعد پدرم ودوسال بعد مادرم و از دست بدم ولی حالا متاسفانه کاملا درکتون میکنم و هرسال انگار زخم نبودنشون کهنه میشه ولی خوب نه .خدا دوستون داشته که بهتون دختر داده تا جای خالی مادرتون کمتر احساس کنین .
سلام
ممنون از لطف شما
خدا رفتگان شما را هم رحمت کنه
دکتر دلتنگیتان را کاملا می فهمم.
خوب کاری کردید که اطلاع رسانی کردید پس دیگر لازم نیست عماد را به تخت ببندید. والا به خدا منم حسودیم شده بود. تخم جن یه روده راست تو شکمش نیست. اصلا معلوم شد اون بالا چه شکری میخورده که سقوط کرده؟ دور نمی بینم که یک روزی بیایید بگید این بچه را پشت بام خوابگاه دخترانه دستگیر کرده اند.
عسل همان دختری است که به اصطلاح می گویند " در را به روی شما باز خواهد کرد" زنده باشه.
تا این دختر را دارید به نظرم نباید غمی داشته باشید.
ممنونم
بله اگه نمیگفتم که یه عمر عذاب وجدان داشتم.
ظاهرا گفته باد یه مقدار از وسایلمونو از روی پشت باممون برد اون طرف. من رفتم و وسایلو پرت کردم این طرف و وقتی خودم میخواستم برگردم افتادم! الله اعلم.
ممنون از لطف شما
سلام
چشمام اشکی شد 

البته شیمی ام خیلی رشته خوب و البته سختیه
روح مادر عزیزتون در آرامش باشه
حرف عسل
خدا حفظش کنه دختر نازا
عه پس بالاخره شیمی بود
چقدر همه دعا کردن بیوفتن تو نورگیرتون
سلام
حالا پزشکی نمیده اما درحد شیمی کار راه بندازه
ممنونم
باز هم ممنونم
بله شیمی بود.
سلام آقای دکتر خدا رحمت کنه مادر بزرگوارتون رو...
حرف پیرزن تخت کناریِ مادر شما هم منو پرت که به 6 سال پیش، پدرم رو احیا کردند و پیرزنی که همراه پیرمرد بیمار تخت کناری بود گفت این بنده خدا که داره میمیره چرا اذیتش میکنید؟ ولی من دلم میخواست برم بزنم تو صورتش بابت حرف نسنجیده اش!
چه میشه کرد که رسم زندگی همینه.
آقای دکتر درخواست خنده داریه ازتون بخوام منو اینترنتی ویزیت کنید؟ چون من تو شهری هستم که دسترسی به سختی به پزشک و درمانگاه دارم! هفته پیش از جمعه تا سه شنبه من سردرد مدامی داشتم. در واقع نمیدونم منشاش درد داخلی تو سرم بود یا استخوان و ماهیچه بالای گردنم! تقریبا یک هفته ای بود که خوب شدم ولی امروز صبح دوباره این درد شروع شد. احساس میکنم درد پشت سرم میپیچه و وقتی بالاترین قسمت پشت گردنم رو ماساژ میدم کاملا افزایش درد رو متوجه میشم. البته بگم این درد کلا سمت چپ سر و گردنم حس میشه.
لطفا منو راهنمایی میفرمایید. از لطف شما سپاسگزارم.
سلام ممنونم
درکتون میکنم.
بله
خواهش میکنم. درد پشت سر ممکنه از علائم بالا رفتن فشار خون باشه اگه از اون نظر مطمئن هستید احتمالا به گرفتگی عضلات اون ناحیه مربوط میشه.
امیدوارم هرچه زودتر بهتر بشید
بفض کردم ،کافی نبود ،راز زار اشک ریختم چون با تمااام وجودم اون لحظه های دردناک شما رو لمس کردم ...روحشون شاد و مکانشون بهترین جای کائنات

ببخشید. نمیخواستم باعث ناراحتی شما بشم.
ممنونم
اقای دکتر تمام احساسات آدمها مهمه و غم نیز مهمتر.چون توی غم نیاز به همدل داریم نه که مراقب باشیم کسی با غممون ناراحت نشه.
داغ نبود پدر و مادر جای خالیِ بزرگی توی قلب ایجاد میکنه .همیشه هست و روزهایی که به هر دلیلی بیشتر بهش فکر میکنیم بیشتر غصهدار میشیم.
روح عزیزتون در آرامش ابدی.
ممنون از لطفتون
درود.واقعا درد سنگینیه درد از دست دادن عزیزان.روحش شاد و یادش گرامی.
درود. بله واقعا. ممنونم
حرف عسل


فقط اشک، چی بگم؟ گریه ام در اومد.
بابای من هم اردیبهشت همون سال فوت کرد. خواهرم به اردیبهشت می گه اردیبهشت جهنم.
این بالای سر مادر بودن رو که توصیف کردید نمی تونم بفهمم چه حالیه. چون من اون زمان کانادا بودم. هنوز نمی دونم اگه بودم حالم کمتر بد می شد یا بیشتر. اما خوب چه فرقی می کنه، اونا که بر نمی گردند.
شرمنده اما واقعا پستتون روی من تاثیر گذاشت و قلبم فشرده شد. براتون آرزوی صبر و التیام دارم.
ممنون از لطف شما
راستش چیز خیلی خوشایندی هم نبود. فقط در حد امکان خداحافظی دل آدمو آروم تر میکنه
نصفش احتمالا مال منه هی میام می بینم پست تکراریه انگار ماهی یه پست میذارید
شرمنده
اما دیگه مریضها این قدر هم سوتی نمیدن
خدا رحمت کنه مادرتونو

حالا که من زدم پامو شکوندم میگی پزشکی قبول نشده
خدا حفظ کنه عسل جون رو
ممنون
هر نورگیری که تاثیر نداره. باید حتما توی خونه ما بیفتین
ممنونم
روحشون شاد، عسل کوچولو چه پیام قشنگی رو بهتون رسوند
سپاسگزارم
هر بار خواهرمو تو ان حالت،تو اطاق ایزوله به یاد میارم،حس میکنم ده سال از عمرم کم میشه.
روح مادر عزیزتون در ارامش ابدی
درک میکنم که چی میگین.
اما چاره چیه؟
فکر کنم هزارسال هم از روز بغض بگذره ... همینقدر غمگین باقی میماند...
دقیقا
راستی بلاگ اسکای زحمت کشیده این بروز رسانی را به من اطلاع داده !
دست بلاگ اسکای درد نکنه!
سلام
خدا رحمت کنه مادر بزرگوارتون را
واقعا اینهمه زمان گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
با جمله عسل اشکام چکید...
خدا به شما و عزیزاتون سلامتی و طول عمر بده
سلام
ممنون
بله
امیدوارم از این به بعد اشکتون فقط برای شادی از چشم بیرون بیاد
سپاسگزارم
کار و حرف عسل
کل بغض و یادآوری پست یکطرف، پی نوشت سوم و حرف عسل یکطرف. روحشون شاد باشه و همونطوری که عسل گفت در آرامش.
ممنون از لطف شما
سلام، یاد مادر عزیزتون گرامی باشه. خیلی حس عجیبیه وقتی آدم می دونه واقعیت تلخ به زودی اتفاق می افته ولی قلبش با همه وجود انکار می کنه.
سلام
سپاسگزارم
بله متاسفانه همین طوره
روح مادر بزرگوارتون در آرامش
مگه بیمارستان جای استراحته، عجب!!!
ممنون از اصلاحیه، کمتر به بچه هامون سرکوفت بزنیم.
آمار شما نشون میده وبلاگ خونا بیشتر شدن و این جای خوشحالی داره.
مگه بابابزرگش هم رفته بهشت؟
ممنونم
خب به هر حال مریضها هم باید آسایش داشته باشند. درواقع مامان باید میرفت ICU که تخت خالی اونجا پیدا نشد. و شاید بهتر که پیدا نشد تا بتونیم بیشتر ببینیمش.
خواهش این وبلاگ جای دروغگویی و اطلاعات غلط نیست.
دوستان به من لطف دارند.
پدر آنی بله پدر من نخیر
روح مامان عزیزتون شاد
غم از دست دادن مامان فکر کنم همیشه هست
عسل عزیز خلاق و باهوش آفرین به تو
ممنون
بله همین طوره
ممنون
روحشون شاد امیدوارم صبرتون بیشتر از غمتون باشه اقا ی دکتر
عسل جان چقدر قشنگ گفته
و اون پسر همسایه دهان مبارکش مورد عنایت قرار خواهد گرفت از میزان سختی شیمی
سپاسگزارم
ممنون
فکر کنم تجربه شو دارینا! کسی که توی دبیرستان کنارم مینشست توی دانشگاه شیمی خوند و بعد هم تا دکترا ادامه داد و الان توی سوئد زندگی میکنه.
خدا رحمت کنه مادرتون را

ممنونم
سلام
روح مادر بزرگوارتون شاد ، با تمام وجود درکتون می کنم و حال این روزهاتون رو می دونم. غم مادر هرگز و هرگز از دل نمی ره. فقط یاد می گیریم و شاید چاره ای نیست که باهاش زندگی کنیم.
سلام
ممنونم. بله متاسفانه فراموش شدنی نیست.
ان االله خدا مادرتونو بیامرزد
وای روده بر شدم با حرف عسل .این عسل خانم چند سالشونه این قد بامزه اند؟
ممنونم
خنده تون مستدام.
امسال رفته ششم
سلام

سالگرد مادرتون رو تسلیت میگم
خدا رحمتشون کنه
روح مادرتون شاد و در آرامش باشه
سلام
ممنون از لطف شما
روح مادر بزرگوارتون و همه رفتگان خاک شاد باشه.

آخی عسل چه چیزی از قاصدک نقل کرده
دیدید الکی تبلیغ روشنایی خونه تون رو می کردین
ممنونم
بله واقعا
حالا در حد شیمی کار راه اندازه بالاخره!
آخخخیییی عسل چه شیرینه.
روح مادرتون شاد
ممنون
سپاسگزارم
خدا رحمتشون کنه... ان شا اله که همیشه شاد باشید و ایشون از دیدن شادی شما روحشون در آرامش باشه.
آبان 98 یعنی فقط چند ماه قبل از اون همه رفتن های عجیب و غریب کرونایی...
واقعاً که دخترها فقط باباها رو درک میکنند
ممنون از لطف شما
بله درست پیش از کرونا
واقعا