-
آخرین خبر
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1400 06:22
سلام دیروز صبح شنیدم که آقای دکتر به هوش اومدن و بردنشون توی بخش. دیروز عصر رفتم بیمارستان ملاقاتشون که پرستارهای محترم گفتند صبح مرخص شد! یه پیام بهشون دادم که چند ساعت بعد دخترشون جواب دادند و تشکر کردند. دیگه درچه حد بهترند من نمیدونم. پی نوشت: دارم میرم یه مرکز واکسیناسیون کرونا. این هم از روز تعطیل کرده مون! فردا...
-
تلخ و شیرین
جمعه 18 تیرماه سال 1400 00:27
سلام دوشنبه هفته پیش ساعت حدود هشت و نیم شب بود که برای اولین بار در سال 1400 برق خونه ما قطع شد. چند دقیقه بعد متوجه شدم که اینترنت گوشی هم قطع شده. باتوجه به این که هیچ وسیله روشنائی اضطراری هم توی خونه نداشتیم الاف (علاف؟) نشسته بودیم که آنی گفت: حالشو داری بریم بیرون قدم بزنیم؟ گفتم: بریم. بهتر از الکی نشستن توی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (233)
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1400 08:52
سلام 1. به خانمه گفتم: توی خونه هیچ داروئی به بچه تون دادین؟ گفت: فقط یه شربت دیفن هیدرامین. گفتم: دیگه ازش دارین یا تموم شد؟ گفت: تموم شد. گفتم: خب پس یکی براش مینویسم. گفت: نه ننویسین بهش حساسیت داره! 2. به پسره گفتم: با این قرصها که خانم دکتر براتون نوشتن دل دردتون بهتر نشد؟ گفت: دردش کمتر شد اما بهتر نشد! ۳. داشتم...
-
روزی که "خواستگار" آمد
سهشنبه 1 تیرماه سال 1400 07:11
سلام سه چهار سال پیش حوالی غروب یکی از روزهای تابستون بود. با آنی و بچه ها توی خونه نشسته بودیم که تلفن خونه زنگ خورد. آنی رفت سراغ تلفن و گفت: شماره شو نمیشناسم! بعد گوشی رو برداشت و شروع کرد به صحبت کردن: الو ... سلام علیکم بفرمائین ... ممنون ... ببخشید شما؟ ... شمائین؟ ... ببخشید نشناختمتون."..." آقا...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (232)
جمعه 21 خردادماه سال 1400 17:52
سلام 1. مرده گفت: چند روزه که سرم تاب داره. هر سوالی که درباره سرگیجه میدونستم ازش پرسیدم و جوابش منفی بود. بعد از چند دقیقه گفت: فکر کنم شما بهش میگین تَب، درسته؟! (تازه فهمیدم بنده خدا فارسیش خوب نیست) 2. ساعت یک و نیم صبح خانمه با اسهال و استفراغ اومد. شوهرش گفت: یه مقدار گیلاس خریدم. دیشب نصفشونو خوردم و همین موقع...
-
من به این چالش دعوت شدم
سهشنبه 11 خردادماه سال 1400 21:44
سلام یک فروند پست خاطرات دیگه (البته به همون بی مزگی پست قبل) برای امروز تدارک دیده بودم. اما از طرف خانم شارمین و یکی از خوانندگان وبلاگشون به دو چالش دعوت شدم. اولیو همون موقع انجام دادم و توی وبلاگ خودشون گذاشتم و این هم دومیشون: (هر چه فریاد دارید بر سر شارمین بکشید ) فکر کن بدون هیچ محدودیتی می توانی برای یک روز...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (231)
سهشنبه 4 خردادماه سال 1400 22:15
سلام 1. این یکی خیلی مورد باحالی بود اما اگه بخوام بنویسمش ناچار میشم اسم و فامیل مریضو به طور کامل بنویسم. پس فعلا همین طوری علی الحساب بخندین! 2. خانمه جواب آزمایش کروناشو بهم نشون داد و گفت: این مثبته؟ گفتم: بله. با بغض گفت: این قدر رعایت کن، توی عید هم جائی نرو آخرش هم مثبت شو! 3. درحال دیدن مریض بودم و هر چند...
-
داستانچه (10) (شروع دوباره)
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1400 16:37
سلام این داستانچه را سال 1395 نوشتم و از اون موقع تا به حال فکر میکردم توی وبلاگمه. حتی کامنتهائی که یکی دوتا از دوستان برای این پست گذاشته بودند هم یادمه. اما یه روز هرچقدر توی وبلاگ دنبالش گشتم پیداش نکردم. دیگه نمیدونم بلاگ اسکای خورده بودش؟! یا چه اتفاق دیگه ای افتاده بود. تا این که وسط اسباب کشی تصادفا اونو...
-
نظرسنجی (پست ثابت سابق)
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1400 18:43
سلام از زمانی که این وبلاگو افتتاح کردم گه گاه بعضی از خوانندگان محترم کامنت میگذارن و از فاش شدن اسرار بیماران ابراز نارضایتی میکنن. نمونه اش کامنتهای بعضی از دوستان در پست آخرم. درحالی که من مطالب این وبلاگ را فاش کردن اسرار بیماران نمیدونم. بنا به پیشنهاد خانم نسرین (که من به تجربه شون ایمان دارم) تصمیم گرفتم این...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (230)
سهشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1400 23:05
سلام 1. توی مرکز کرونا مرده چهارتا دفترچه گذاشت روی میز و گفت: من سه روز پیش تست دادم و جوابش مثبت بود. گفتن خانواده تو هم بیار تست بدن. برای خانمش و دوتا بچه هاش نوشتم و دفترچه چهارمو باز کردم که دیدم مال خودشه. گفتم: شما که سه روز پیش تست دادین و مثبت بوده. دیگه برای چی میخواین تست بدین؟ گفت: خب مگه رایگان نیست؟! 2....
-
چالش "نه لبخند نود و نه" + "هفت سین کتابی"
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1400 09:07
سلام شرمنده الان میخواستم یک عدد پست خاطرات جدید بنویسم اما بعد دیدم همون طور که به گفته همسر اصفهانی یکی از اقوام "دید و بازدید بعد از سیزده برای گِلی منار خُبِس" نوشتن این پست توی سال جدید و بخصوص بعد از فروردین هم عملا همین حالتو داره. پس خاطراتو میگذارم برای پست بعدی (بخصوص که مدتیه دارم بکوب مریض...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (229)
شنبه 14 فروردینماه سال 1400 09:19
سلام 1. خانمه سردرد داشت. به شوهرش گفتم: حرص نخوردن؟ گفت: خرس هم نخورده چه برسه به حرص! 2. یه روز موقع رفتن به یکی از درمونگاههای روستائی نمونه گیر کرونا هم همراهمون فرستادن. خانمه پسرشو با سرماخوردگی شدید آورده بود. گفتم: امروز اینجا تست کرونا هم میگیرن. براش مینویسم. گفت: چرا پسر من باید نفر اول باشه؟ خب با یکی دیگه...
-
خونه (3)
پنجشنبه 28 اسفندماه سال 1399 17:00
سلام نشسته ام پشت میز مطب توی یکی از درمونگاههای شبانه روزی. هربار که مریض میاد و به طرفش میچرخم عضلات ران هردوپام تیر میکشه. هربار که بلند میشم تا از مطب بیرون برم هم عضلات ساق پام. و در ادامه خجالت میکشم! حالا اگه نفهمیدین جریان چیه ادامه پست را بخونین! وقتی همراه با دو باجناق گرامی هفتصد و پونزده میلیون تومن پول...
-
داستانچه (9) (خاکسترهای هیمه ها)
یکشنبه 17 اسفندماه سال 1399 18:55
سلام از آخرین داستانچه ای که اینجا گذاشتم بیشتر از دو سال میگذره و من اصولا مورد جدیدی به ذهنم نرسیده بود تا این که یکی دو هفته پیش سرکار خانم نسرین لطف کردند و برام یه کامنت خصوصی گذاشتند و فهمیدم ایشون اصولا در همه زمینه های کار خیر فعال هستند. چه در کمک مالی به کسانی که بهش نیازمندند و چه در کمک فکری به کسانی که...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (228)
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1399 12:41
سلام 1. چند هفته پیش توی مسیر منتهی به این درمونگاه برف سنگینی بارید. روز بعدش شیفت صبح اونجا بودم. راننده همون طور که داشت توی برفها رانندگی میکرد گفت: پریشب آقای .... (رئیس نقلیه شبکه) زنگ زد و بهم گفت توی مسیرتون داره خیلی برف میاد. فردا موقع رفتن اول به فکر سرنشینهات باش بعد به فکر سر موقع رسیدن. اگه دیر رسیدین هم...
-
مورچگان را چو فتد اتفاق
پنجشنبه 23 بهمنماه سال 1399 17:32
سلام لیست خریدی که آنی بهم داده دوباره نگاه میکنم. خب انگار چیز دیگه ای باقی نمونده. فقط قرار شد یکی دوتا بستنی هم برای بچه ها بخرم که گذاشته بودم برای آخر تا آب نشن. درحال رفتن به سمت فریزر بستنی ها هستم که یکدفعه خشکم میزنه. چرا؟ چون یه چیز جدید دیدم! عادت دارم (طبیعتا تا جائی که جیب مبارک اجازه میده) چیزهای جدیدو...
-
چو عضوی به درد آورد روزگار (۲)
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1399 18:53
سلام اولا ممنون از لطف و همدردی شما ببخشید که کامنتها رو بدون پاسخ تایید کردم. همین چند هفته پیش بود که برای یکی از دوستان کامنت گذاشتم و نوشتم وقتی وبلاگ میخونیم دوست نداریم فقط غم و غصه بخونیم اما الان خودم دارم همین کارو میکنم ببخشید. بگذریم، روز بعد صبح رفتم سر کار و بعدازظهر رفتم سراغ دوست دوران دانشکده توی CCU...
-
چو عضوی به درد آورد روزگار
دوشنبه 13 بهمنماه سال 1399 09:12
سلام توی پی نوشت های این پست یه چیزی میخواستم بنویسم که چون خیلی طولانی شد بقیه شو گذاشتم برای پست بعد و موقع نوشتن پست بعد هم کلا فراموشش کردم و هیچ کدوم از شما هم بهم یادآوری نکردین. میخواستم بنویسم توی این چند سالی که این گروه با همه فراز و نشیبهای خودش پابرجاست گه گاه مرگ پدر یا مادر یا سایر اقوام دوستان را به...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۷)
پنجشنبه 2 بهمنماه سال 1399 20:04
سلام ۱. بیشتر پزشکانی که در سالهای اخیر به شبکه بهداشت اومدن خانمند. برای همین تقریبا همیشه من جلو ماشین میشینم. یه روز صبح وقتی ماشین اومد دنبالم رفتم سوار بشم که دیدم یه خانم روی صندلی جلو نشسته. رفتم و روی صندلی عقب نشستم. وقتی به درمونگاه رسیدیم و خانم دکتر پیاده شد راننده گفت: تعجب کردی؟ این دندون پزشک ما بیش از...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۶)
پنجشنبه 18 دیماه سال 1399 18:30
سلام ۱. خانمه گفت: مادرم چند روزه نمیتونه غذا بخوره یه سرم براش بنویسین! وقتی نوشتم گفت: میشه ببریم توی خونه سرمشو بزنیم؟ گفتم: بله میشه. کسی هست که توی خونه بهشون سرم بزنه؟ گفت: نه همین جا میزنیم! ۲. (۱۴+) خانمه گفت: چند روزه یه قسمت از سینه ام ورم کرده. از یه نفر پرسیدم گفت برو ماموگرافی و جوابشو ببر پیش متخصص....
-
خاطرات (از نظر خودم) ناجالب (۱۱)
شنبه 6 دیماه سال 1399 19:19
سلام چند روزه که سعی دارم پست جدید بگذارم و فرصت نمیشه. الان که فرصت شد ازش استفاده کردم و چون سه پست خاطرات گذاشته بودم طبق قانون نانوشته این وبلاگ میرم سراغ یه چیز دیگه. حوالی ظهر بود و درمونگاه داشت خلوت میشد. مستخدم مرکز با یه لیوان چایی داغ توی سینی و چند حبه قند توی یه نعلبکی وارد مطب شد و گفت: خسته نباشید دکتر!...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۵)
پنجشنبه 20 آذرماه سال 1399 17:34
سلام گفتم این بار کمی زودتر پست جدیدو بگذارم هرچند فقط به اندازه یه پست دیگه مطلب دارم! ۱. توی یه مرکز روستائی پیرزنه اومد و گفت: خانم دکتر دیگه نمیاد شما اومدین؟ گفتم: خانم دکتر رفته مرخصی فردا میاد. گفت: پس باز هم باید بسوزیم و بسازیم! ۲. به خانمه گفتم: کمرتون از کی درد گرفته؟ گفت: دیشب خواب دیدم یکی با سنگ زد توی...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۴)
جمعه 7 آذرماه سال 1399 18:50
سلام ۱. توی مرکز کرونا بودم. خانمه گفت: شنبه قراره عمل کنم. دکترم گفته حتما باید تست منفی کرونا با خودت بیاری. گفتم: مگه توی این روزها عمل هم میکنن؟ گفت: یعنی میگین سزارین هم نکنم؟! ۲. داشتم نسخه خانمه را مینوشتم که شوهرش گفت: هرجا بردم با یکی دیگه معامله اش کنم کسی قبولش نکرد! ۳. یکی از دخترانی که یه زمانی مامان رفته...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۳)
شنبه 24 آبانماه سال 1399 08:58
سلام اولا شرمنده برای تاخیر امروز هم چون به یکی از محترم ترین دوستان مجازی قول دادم دارم سر کار با کامپیوتری که اصلا موس نداره (چون موسش خرابه) و فعلا به صورت لمسی کار میکنه آپ میکنم. ۱. خانمه اومد توی مطب و دید من نشستم پشت میز. گفت: کاش یه چیز بهتر از خدا خواسته بودم! ۲. (۱۸+) خانم مسئول داروخونه گفت: دکتر شنیدی؟...
-
چه سان گذشت ...
سهشنبه 6 آبانماه سال 1399 20:47
سلام چطور میشه باور کرد به همین راحتی یک سال گذشت؟ انگار همین دیروز بود که بعد از ماه ها تلاش و کوشش کل خانواده شمع وجود مادرم کم کم، کم نور و کم نور تر شد تا این که خاموش شد و بعد از مدتی تازه فهمیدیم که چه بلائی به سرمون اومده. ما خوش شانس بودیم. چون موفق شدیم مراسم سالگرد درگذشت مادرمو پنجشنبه هفته گذشته و دقیقا در...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۲)
چهارشنبه 23 مهرماه سال 1399 09:40
سلام ۱. توی یه مرکز دو پزشکه شیفت صبح بودم که چندتا دانشجوی پزشکی برای کارآموزی اومدند. اون یکی آقای دکتر که اونجا بودند دانشجوهارو صدا کردند و شروع کردند درباره مبحث آب و الکترولیت ها براشون توضیح دادن و ازشون سوال پرسیدن. من متعجب مونده بودم که ایشون (که سابقه شون از من هم بیشتره) چطور این مبحث سنگین که عملا کاربرد...
-
یادداشت سکه ای
شنبه 5 مهرماه سال 1399 10:22
سلام الان سر کارم. توی یه درمونگاه به شدت خلوت که اهالیش معتقدند اگه اول هفته برن دکتر تا آخر هفته باید برن! پس طبیعتا خلوت تر هم میشه. همچنان خشکسالی خاطرات داریم گرچه به اندازه یک پست جمع شده. حقیقتش توی هفته های اخیر کلی از خاطراتو برای خودم یادداشت نکردم و بعد از یکی دو روز یادم رفتند. نمیدونم چرا. انگار اصلا...
-
حکایت آن شب پربرف
پنجشنبه 20 شهریورماه سال 1399 11:31
سلام باورتون میشه از زمان نوشتن پست قبل تا الان فقط سه مورد که بشه توی وبلاگ نوشت به تورم خورده؟! البته مثل اونهائی که توی گوشه و کنار پس انداز دارن من هم گه گاه یکی دو مورد از چیزهائی که ننوشتم یادم میاد! به هر حال تصمیم گرفتم باتوجه به این که سه تا خاطرات پشت سر هم نوشتم این بار یه پست متفرقه بنویسم. امیدوارم خوشتون...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۱)
چهارشنبه 5 شهریورماه سال 1399 13:05
سلام کم شدن تعداد موارد قابل نوشتن در این روزها باعث شد چند مورد که چندان هم خنده دار نبودند و از مدتها پیش توی ذهنم بود هم بنویسم. اگه خوشتون نیومد شرمنده. ۱. برای یه بچه سرماخورده نسخه مینوشتم که مادرش گفت: اون یکی بچه ام هم از امروز داره سرفه میکنه یعنی از این بچه ام واکسن شده روی اون؟ (ترجمه: واگیر) ۲. یه راننده...
-
خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۰)
سهشنبه 21 مردادماه سال 1399 15:37
سلام ۱. من چون پزشک خانواده محسوب میشم اما توی روستاها ساکن نیستم به جاش باید ماهی پنج تا شیفت عصر و شب بدم. برای جبران کسری بودجه این ماه ها برای ساخت خونه هم ماهی چندتا شیفت میخرم. یه روز صبح توی یکی از مراکز بودم که خانم مسئول پذیرش پرسید: امروز تا آخر وقت می ایستید؟ گفتم: نه چون شیفتم قراره زودتر بیان دنبالم. گفت:...