جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

سفرنامه ماهشهر

با سلام به همه دوستان و عزیزانی که در طول سفر ما با دعای خیرشون همراهیمون کردند. 

از همه تون تشکر میکنم. 

سفر ما به ماهشهر که قرار بود از بعدازظهر سه شنبه شروع بشه به درخواست شوهرخاله گرامی (منظورم پدر عروس نیست ها آخه من ۵تا خاله گرامی دارم!) تا صبح چهارشنبه به تعویق افتاد تا اونها هم بتونن با ما بیان. 

اما این اومدن از ساعت ۵/۶ تا ۷ که قرارمون بود تا حدود ۱۲ طول کشید و اون موقع راه افتادیم. 

هنوز ۱۰ دقیقه از حرکتمون نگذشته بود که داشتم فکر میکردم: یعنی همون ۳۰۰ تومن که اول راه صدقه دادیم کافی بود یا باید بیشترش میکردم که یکدفعه یک کبوتر از آسمون ظاهر شد و خودشو با مغز کوبید به جلو ماشین و قربونیمون هم انجام شد! 

یکی دو ساعت بعد ایستادیم برای ناهار (جای شما خالی) و دوباره راه افتادیم. 

هر چه به خوزستان نزدیکتر میشدیم هوا گرمتر میشد و پیچ و خم جاده هم بیشتر. 

 

 

 

 

 

 

تا اینکه کم کم به جایی رسیدیم که دیدم راننده کم تجربه ای مثل من دیگه نمیتونه و ترسیدم جون خونواده خودم و خاله و شوهرخاله گرامیو به خطر بندازم. این بود که از شوهرخاله گرامی که راننده ماشین سنگینه و آشنا به اون جاده خواهش کردم ادامه رانندگیو به عهده بگیره که او هم خوشبختانه قبول کرد و کمی بعد فهمیدم که چه کار خوبی کرده ام با این جاده خطرناک که به قول دکترسارای عزیز شبیه کوهنوردی با ماشین بود و در همین زمان بود که آن اتفاق رخ داد ......... 

چی؟ تصادف؟ نه بابا پسر گرامی پنج ساله ام همه ناهارشو .... چشمتون روز بد نبینه تمام مانتو و لباس مادرش .......... 

مجبور شدیم کنار یه نهر آب بایستیم تا لباسهاشو تمیز کنه و دوباره راه بیفتیم تا رسیدیم به ایذه و باغملک و بعد سد کارون3  

 

  

 

 

 

 

 

 و کم کم به رامهرمز پسرم هم توی بغل خودم بود که دوباره .......... 

این بار خودم مجبور شدم لباسهامو تمیز کنم اون هم وسط شهر رامهرمز! 

شوهرخاله گرامی در نهایت ما رو برد تا رامشیر و بعد از هم جدا شدیم اونها رفتند ماهشهر و ما هم به سمت اهواز خونه یکی از دوستان گرامی که بالاخره حدود ساعت 10 شب رسیدیم 

 

 

  

 

 و دوست گرامی هم لطف کرد و اومد دم فلکه چهارشیر دنبالمون. 

تا رسیدیم خونه اونها اولین کاری که کردیم این بود (البته بعد از سلام و علیک) که پریدیم توی حمام چون دیگه حالمون داشت از بوی .... به هم میخورد. 

سر شام میزبانان گرامی پرسیدند: چرا اینقدر دیر اومدید؟ 

وقتی جریاناتو تعریف کردیم گفتند:اصلا دلیلی نداشت که شما تا رامشیر برین! 

تازه از ایذه تا اهواز که یک اتوبان هست چرا با اون نیومدید؟! 

خلاصه که بعد از شام بیهوش شدیم و دیگه نه حال کردیم بریم لب کارون .... چه گل بارون! نه رفتم سراغ دوستم که اونجا رزیدنتی میخونه. 

صبح پنج شنبه هم به محض اینکه اخوی گرامی که تهران درس میخونه رسید و از قطار پیاده شد راه افتادیم و این بار از اتوبان. البته 1000 تومان ناقابل هم عوارض دادیم. 

توی ماهشهر گرما بیداد میکرد (گرچه بعدا دیدیم مردم اونجا میگه به به امشب چه هوای خوبیه!) 

دلم برای دانشجوهایی که اونجا بودند سوخت.خانواده داماد یک خونه رو در اختیار ما (که از ولایت رفته بودیم) گذاشتند اما ما تنها کاری که تو اون گرما کردیم خواب بود. 

شب رفتیم عروسی. 

جای شما نسبتا خالی! 

من نمیدونم رسم ماهشهریها چطوره اما ما که جز یک لیوان شربت (که فقط تو مردونه داده بودند) و یکدونه شیرینی (که فقط توی زنونه داده بودند) و یکی دو لیوان آب چیزی از پذیرایی ندیدیم! 

حتی نفهمیدیم کیک دوطبقه عروسی کجا ناپدید شد؟! شامو هم توی ظروف یکبار مصرف خوردیم!

اما از حق نباید گذشت که خواننده ای که آورده بودند صدای خیلی خوبی داشت و با ترانه های یکی فارسی و یکی عربی که میخوند مجلسو گرم کرده بود 

 

 

 

 

 اما آخر شب که غریبه ها رفتند و مجلس خودمونی شد ما زن و مردهای ولایت به ماهشهری ها نشون دادیم عروسی یعنی چه! 

البته شرمنده نمیتونم عکسشو بزنم! 

شب همونجا خوابیدیم و صبح راه افتادیم و به سلامتی و بدون .... برگشتیم ولایت البته باز هم بیشتر جاهای سخت مسیر زحمتش با شوهرخاله گرامی بود. 

پ.ن1: حذف شد! 

پ.ن2:انگار واقعا این وبلاگ داره بخت جوونهای فامیلو باز میکنه توی راه که میرفتیم فهمیدم عقد پسر همین خاله گرامی همسفرمون توی تیر ماهه با دختری که (فکر کنم) توی اینترنت آشنا شده اند اونهم کجا؟ گنبد! نمیدونم بهم مرخصی بدن یا حالشو بکنم تا اونجا برم یا نه؟ 

پ.ن3:ظاهرا قراره هر وقت دو سه روز نیستم یکی از وبلاگهایی که لینک کرده ام مفقود بشن اول که مدلاگ حالا هم وبلاگ دکتر سارا! 

کسی خبری از ایشون هم نداره؟ 

پ.ن4:گوش شیطون کر دیگه باید کم کم درس خوندنو شروع کنم 

پ.ن5:ادامه خاطرات دوران دانشجویی انشاءالله از پست بعدی

نظرات 12 + ارسال نظر
معلم زیست یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1403 ساعت 09:42 ق.ظ

دکتر وقتی شما امتحان علوم پایه دادین، من هنوز به دنیا نیومده بودم

من شرمنده ام

سارا جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 06:49 ب.ظ

سلام... نه من رامهرمزم...یه چی میگم بهم نخندینا من تا به حال اندیکا نرفتم تعریفشو از دوست مسجدسلیمانیم شنیدم فقط (ندیده دارم تبلیغشو میکنم)
چرا؟؟ اسم ولایتو نباید میگفتم

سلام
عجب
جریانش طولانیه

Lena جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 08:30 ب.ظ

امسال نیومدیم اونورا خوب نیستم

خب بیائین!

maryam.k چهارشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 11:42 ب.ظ http://ashkiyesargardan.blogfa

اخی دکتر جه بامزه عروسی واسه زیر ۱۸سال بوده,از اون عروسیا که اگه تو تلویزیونم بده مورد نداره

دکتر نوید پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:17 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

خاطره ی خیلی شیرینی بود......

ممنون

سارا دوشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:48 ب.ظ http://saturn64.blogsky.com

ازمن خواسته بودید سفرنامه ماهشهر و بخونم
متن و انشای خوبی دارین
ماهشهر پیشنهاد می کنم از ۱۵ آذر تا ۵ فروردین بیاین.

با این همه خاطرات خوب (!) فکر نکنم حالا حالاها اون طرفها پا بذارم!
این دفعه نوبت شماست بخصوص که الان هوای ولایت ما خیلی خوبه
راستی شما توی همون دانشگاه امیرکبیر هستین که ما از دمش رد شدیم؟

جلجل سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ب.ظ http://drjoljol.blogfa.com/

سلاممممممممممممممممممممم
رسیدن و رفتنتون بخیر
بابا سرافراز فرمودین
اومدم بگم وبلاگم حک شد دوباره درست کردم میبینم اسم جلجل توی لینکاته بابا بزرگوار با مرام
خونه ما هم نزدیک چهار شیر بود البته بعد از سه راه فرودگاه افتخار نداشتیم ببینمیتون ایشالا سفرای بعدی
راستی اجازه هست لینک کنم

خواهش
کم سعادتی از ما بوده لابد
اختیار دارید اجازه ما هم دست شماست

یک دانشجوی پزشکی دوشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 ب.ظ

سلام.این آدرس وبلاگ جدید دکتر ساراست به اسم جلجل

http://drjoljol.blogfa.com/

خواستم اطلاع بدم همکار گرامی.

خیلی ممنون خدا از وبلاگهای بهشتی نصیبتان کند که خلقی را از نگرانی به درآوردید!

یک دانشجوی پزشکی یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ

سلام.ممنون از لینک من هم شما رو لینک می کنم.تو وبلاگ نویسی چرا چند باری وبشون رو خوندم ولی اینطور که شما می گین نه نمی شناسم.تو یکی از وبلاگ های دستیاری دیدم نظر گذاشتن در باره پاک شدن وبلاگشون وکمک می خواستن چه طوری درستش کنند.

مهیار شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ب.ظ

سلام
خسته نباشید
مطالب جالبی دارید
تبادل لینک میکنید

فقط با رنک بالای 3 سه تبادل میکنم
مرکز دانلود برنامه وکرک
http://www.tafrihi.ir

اخباربازیگران هالیوود وایران
http://blog.tafrihi.com

-----------------
اینها با رنک 1به بالا یا بازدید 100تا در روز

جدیدترین عکس های خنده دار
http://fun.tafrihi.com

جدیدترین اس ام اس
http://sms.tafrihi.com

حتما اول لینک ما را قرار دهید وبعد ایمیل کنید
خبر بدید
-------------------------
همچنین با وبلاگهایی که تازه شروع به کار کردند یاهر رنک وبازدیدی دارندواگر لینک www.tafrihi.com رو با نام
بهترین سایت تفریحی برای جوانان ایرانی
بگذارند دراین قسمت
http://www.tafrihi.com/list/
که به معرفی سایت ها ووبلاگها میپردازیم وبازدید خوبی هم از گوگل دارند ورنک2 دارد شمارا دراینجا معرفی میکنیم

اگر میخواهید لینکتان در قسمت معرفی سایتها قرار بگیرید حتما لینک مارا به همین عنوان قرارداده ودر ایمیل اعلام کنید که برای قسمت معرفی در لینک معرفی سایت ها
-------------------------------
همچنین

عکس هایی زیبا و جدید از لیلا اوتادی تک تک
عکس هایی از مدلهای جدید مانتو ایرانی
عکسهایی زیبا از مدل های جدید روسری
مسابقه دانشجویی دختر شایسته روسیه2009 جدید
عکس هایی جدید از گلشیفته فراهانی در جشنواره فیلم برلین
عکس هایی زیبا وقشنگ از هدیه تهرانی
عکس هایی ازدختران شایسته جهان
عکسهایی جالب وزیبا از المپیک حیوانات
عکس هایی از نمایش مد لباس مالزی
عکس هایی ستارگان هالیوود در جشن مد نیویورک
جدیدترین عکس های اضافه شده از نانسی خواننده عرب دراینجا
عکس عروسی لیلا فروهر

همه همه را میتوانید به صورت مستقیم از اینجا ببینید
http://tafrihi.com/toplink/axs.htm
-------------------------

www.tafrihi.com
بای

یک دانشجوی پزشکی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.manopezeshki.blogfa.com/

سلامی دوباره همکار گرامی اگر تمایل دارین با هم تبادل لینک کنیم؟؟البته اگر دوست دارین وگرنه اصراری نیست واگر نخواین من ناراحت نمی شم.

شما لینک شدید!

یک دانشجوی پزشکی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ب.ظ http://www.manopezeshki.blogfa.com/

سلام.با این که شما وبلاگم نمیاین اما من روم زیاد هست میام!
اول بگم درباره دکتر سارا ظاهرا وبلاگشون پاکش شده خبر دارم که خودشون هم نمی دونم چطوری این اتفاق افتاده وناراحتن ودرصدد هستن دوباره وبلاگشون رو راه بیاندازن.چرا همه حالشون بد می شد؟؟واقعا صدقه مهمه من دیروز یادم رفت بذارم کم مونده بود تصادفی دلخراش کنم وراهی دیار باقی بشم.

من کی گفتم همه حالشون بد میشد؟
این فقط شاهکار پسر گرامی بنده بود!
راستی مگه شما دکتر سارا رو میشناسید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد