جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (285)

سلام

1. یه آدم خَیِّر اومده و به شبکه خبر داده که: من توی روستای محل سکونتمون یه درمونگاه ساختم. حالا شما تجهیزات و پرسنلشو بدین! بهش گفتن: جمعیت اون روستا اصلا درحد درمونگاه نیست! نهایتا درحد خانه بهداشته که الان هم داره. جناب خَیِّر هم رفته به مرکز بهداشت استان شکایت کرده و از استان زنگ زدن به شهرستان و گفتن: حالا که براتون امکانات رایگان فراهم کردن چرا استفاده نمیکنین؟! خلاصه که الان اون روستا یک روز درمیون پزشک داره!

2. (18+) مرده اومد توی مطب و گفت: ببخشید دارویی هست که میل جنسی را برای یک هفته کم کنه؟ گفتم: حالا چرا برای یک هفته؟ گفت: میخوام مو بکارم. دکتر گفته بعدش تا یک هفته نزدیکی نداشته باش!

3. میخواستم فشار خون مرده را بگیرم که گفت: میگم مگه نبض روی مچ دست نیست؟ پس چرا فشارسنجو اونجا نمیبندین؟!

4. به پیرزنه گفتم: فشارتون بالاست، پونزدهه. گفت: خب پس یه سرم برام بنویس با چندتا از اون آمپول قرمزها که هفته ای یکی میزنن. من هردفعه اینها را میزنم خوب میشم! گفتم: اینها که فشارتونو میبرن بالاتر! گفت: اشکالی نداره تو بنویس من به یه طریق دیگه فشارمو میارم پایین!

5. پیرزنه سه نوع قرص گذاشت روی میز و گفت: از هرکدوم روزی یکی میخورم برام بنویس. اولی را از روی میز برداشتم و چرخوندم تا اسمشو بخونم و نوشتم. بعد دومی را برداشتم و گفتم: این دوتا که یکی هستند! گفت: واقعا؟ خب پس هیچی! اون سومیو بنویس. سومی را هم برداشتم و گفتم: این سه تا که همه شون یکین!

6. آخر وقت با راننده از یکی از روستاها برمیگشتیم. یه ماشین تویوتای شاسی بلند هم جلومون بود. آقای راننده گفت: اگه بهت بگن این ماشینو رایگان بهت میدیم میگیری؟ گفتم: اگه واقعا رایگان باشه چرا نگیرم؟ مگه تو نمیگیری؟ گفت: نه این وی ششه (V6) اگه وی هشت بود میگرفتمش!

7. خانمه گفت: توی خونه جواب آزمایشمو نگاه کردم و دیدم این یکی بالاست. این چیه؟ گفتم: تعداد گلبولهای سفید خونِتونه. هرجای بدن که عفونت باشه میتونه ببردش بالا. گفت: هرجای بدن یعنی کجا؟ گفتم: خب هرجایی از بدن دیگه. مثلا عفونت ادرار. گفت: نه از ادرار که نیست. آخه من فقط آزمایش خون دادم. آزمایش ادرار ندادم!

8. به خانمه گفتم: حرص نخوردین؟ گفت: چرا! من دوتا بچه کوچیک دارم با یه شوهر که میشن سه تا!

9. ساعت دو و نیم صبح ناچار شدم خانمی را که زایمانش داشت شروع میشد اعزام کنم. گفتم راننده آمبولانسو صدا کنن که با رنگ زرد اومد و گفت: من نمیتونم برم. یک ساعته که فقط دارم استفراغ میکنم! اول یه آمپول ضد استفراغ از داروخونه گرفتم و دادم به مسئول تزریقات تا بزنه توی رگش بعد نشست پشت ماشین. بعدا فهمیدم مریضو هرطور بوده تا بیست سی کیلومتر برده و بعد دم مرکز 115 نگه داشته و اونجا سرم زده و آمبولانس 115 مریضو برده بیمارستان!

10. آقای راننده آمبولانس (با راننده قبلی فرق داره!) گفت: من صبح که اومدم سر شیفت رفتم توی اتاقم و خوابیدم تا ظهر. بعد ناهار خوردم و دوباره خوابیدم تا غروب. حالا خانمم زنگ زده و میگه واقعا خسته نباشی گفتم من دیگه دارم زخم بستر میگیرم چیو خسته نباشی!

11. پیرزنه با فشار پایین اومده بود. گفتم: سرم میزنین براتون بنویسم؟ همراهش گفت: این قند داره. گفتم: مشکلی نیست سرم نمکی نوشتم. بعد که نسخه اش تموم شد گفتم: برین از داروخونه سرمشونو بگیرین تا بهش بزنن. پیرزنه به همراهش گفت: گفتی که قند داره؟ همراهش گفت: گفتم. من اصلا باهات اومدم که همینو بگم دیگه!

12. توی یکی از مراکز دوپزشکه بودم که خانم دکتر اومد توی مطب و گفت: ببخشید! من هفته پیش برای یه خانم یه نامه نوشتم تا بره بیمارستان اما شوهرش حاضر نشده ببردش و اون نامه را پاره کرده. حالا خانمه باز اومده و میگه یه نامه دیگه بنویس تا برم بیمارستان. من میتونم براش بنویسم؟! گفتم: مشکلی نداره اگه هم نگرانین بفرستینش تا من براش بنویسم! تشکر کرد و رفت بیرون و چند لحظه بعد مریضو فرستاد پیش من!

پ.ن1. با تشکر از دوستانی که روز پزشکو تبریک گفتند: روز پنجشنبه شیفت بودم. خانم ر بهم زنگ زدند و تبریک گفتند و پرسیدند: الان کجایین؟ گفتم: توی درمونگاه .... شیفتم. گفتند: فردا می آیین خونه؟ گفتم: بله. روز جمعه حوالی غروب بود که دیدم اومدند دم خونه و کیکی که خودشون پخته بودند برام آوردند! بعد از مدتها واقعا سورپرایز شدم. هرچقدر هم که با آنی تعارف کردیم نیومدن توی خونه. واقعا لطف داشتند.

پ.ن2. طبق برنامه همیشگی که نمیشه من بخوام کاری را انجام بدم و راحت انجام بشه چنان گیرهای سه پیچی برای سفر پیش اومد که نگو! پست بعدی را یکی دو روز پیش از سفر میگذارم و کامل توضیح میدم. فعلا تنها چیزی که مشخص شده مقصده. برای اولین بار قراره بریم به یه کشور کاملا اروپایی.