جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (294)

سلام

1. خانمه با کد ملی شوهرش اومده بود تا داروهاشو بگیره. بعد دو بسته قرص از جیبش بیرون آورد و گفت: این دوتا یکیند؟ گفتم: بله یکیند کارخونه شون با هم فرق داره. گفت: هر چقدر به شوهرم میگم یکیند قبول نمیکنه. البته دیگه دست خودش نیست پیر شده دیگه چکارش کنم؟ من هم گرفتار یه پیرمرد شدم! بعد که خانمه رفت پرونده خانوارشو باز کردم. شوهرش 83 ساله بود و خودش 71 ساله! (چون الان بعضی از دوستان میپرسن نکته اش کجا بود عرض میکنم که به خاطر این که خودشو پیر نمیدونست).

2. توی یکی از مراکز دوپزشکه مَرده با خانمش اومد توی مطب و گفت: الان با موتور خوردم زمین. میشه معاینه ام کنین؟ گفتم: بریم توی تزریقات تا قشنگ معاینه تون کنم. رفتیم توی اتاق تزریقات و جاهایی که درد داشت نگاه کردم. حتی یک خراش کوچیک هم نداشت. فقط کمی متورم شده بود. گفتم: ظاهرا که مشکلی نیست. اگه دردتون شدیده یه عکس براتون مینویسم. از تزریقات اومدم بیرون و رفتم توی مطب. چند ثانیه بعد خانم مسئول تزریقات اومد توی مطب و گفت: میشه اعزامش کنین؟ خیلی بدبخته. پول نداره تا شهر بره! گفتم: اون وقت اگه اعزامش کردم و یه مریض واقعا بدحال اومد چی؟ خانمه رفت بیرون و یک دقیقه بعد دیدم خانم دکتر وارد شد و گفت: بی زحمت این مریضو اعزام کنین. از خونواده های شرّ اینجان. اگه بعدا یه مشکلی پیدا کردن دیگه ولمون نمیکنن! تازه فهمیدم چرا بعضی ها به آمبولانس به چشم تاکسی نگاه میکنن!

3. داشتم مریض میدیدم و بچه ای که توی سالن بود دو سه بار دوید توی مطب. هربار هم مادرش میگرفتش و میبردش بیرون و میگفت: بذار بریم توی مطب دکتر برات آمپول مینویسه! وقتی مریضی که میدیدمش رفت و اون بچه و مادر و مادربزرگش اومدند تو. میخواستم گلوی بچه را ببینم  دهنشو باز نمیکرد، میخواستم گوشی را روی سینه اش بگذارم جیغ میزد و گوشیو برمیداشت .... هربار هم مادربزرگش میگفت: نکن! دکتر دعوات میکنه و مادر بچه میگفت: این حرفها را نزن نمیخوام از دکتر بترسه! بعد رو به بچه میگفت: نترس این عموئه! با هر فلاکتی بود بچه را دیدم و نسخه را نوشتم و رفتند بیرون. چند دقیقه بعد بچه دوباره اومد توی مطب که مادرش گرفتش و گفت: اصلا الان به دکتر میگم گوشهاتو ببرّه!

4. (؟+) یه بچه را به دلیل کاهش وزن بهم ارجاع دادند. به مادرش گفتم: اشتهاش خوبه؟ گفت: آره! مشکلی نداره. تازه ختنه اش کردیم برای همین وزنش کم شده! (یاد سیدکریم به خیر!)

5. به مرده گفتم: بفرمایید. همراهش گفت: حقیقتش ما توی یک ظرف "رنگ بَر" ریخته بودیم تا بعد رنگ ها را از توش پاک کنیم. یه خیار توی ظرف بوده این آقا رفته و اونو خورده!

6. خانمه گفت: دو روز بود که طرف راست سَرم درد میکرد و دارو میخوردم. حالا میترسم سمت چپ سرم درد بگیره اون وقت چکار کنم؟!

7. آقای مسئول پذیرش داشت درمونگاهو نظافت میکرد. گفت: بی زحمت این مریضو ببینین بعد براش قبض میزنم. گفتم: باشه. مریضو دیدم و کد رهگیری داروهاشو روی یک تکه کاغذ نوشتم و رفت داروخونه. چند دقیقه بعد خانم مسئول داروخونه اومد و گفت: ببخشید این کد رهگیری را درست زدین؟ هرچقدر میزنم توی سامانه میگه اشتباهه. گفتم: کدش چند بود؟ گفت: 78007. گفتم: خب پس کاغذو وارونه گرفتین کد رهگیریش 80078 بود!

8. توی این چند هفته که ساعت کاری از هشت صبح تا دو بعدازظهر شده من یک روز توی یکی از مراکز شبانه روزی بودم (که ساعات کاریشون تغییر نمیکنه). ساعت دو پرسنل بهداشتی اومدند و انگشت زدند تا برن. یکیشون گفت: شما انگشت نمیزنین؟ گفتم: نه! من همون دو و ده دقیقه باید انگشت بزنم. گفت: پس خداروشکر که من پزشکی قبول نشدم!

9. صبح توی یکی از درمونگاههای همیشه شلوغ روستایی درحال دیدن مریض بودم که برق رفت. یک لشکر مریض هم پشت در مطب ایستاده بودند. به مریضی که توی مطب نشسته بود گفتم: شرمنده! فعلا نمیشه نسخه نوشت. او هم بلند شد و رفت بیرون. بعد مریض بعدی اومد توی مطب و گفت: من چند روزه که پا درد دارم و وقتی راه میرم بدتر میشه. برام نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد خانمه با بچه اش اومد تو و گفت: این بچه از دیشب استفراغ میکنه. براش نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد یکی دیگه اومد و گفت: میگم من چند روزه گلو درد دارم برام نسخه مینویسی؟ گفتم: شرمنده برق نیست دیگه نمیتونم نسخه بنویسم. رفت بیرون. بعد ..... برام جالب بود که تک تک مریضهایی که بیرون ایستاده بودند اومدند تو و وقتی اون جمله را شنیدند رفتند!

10. مرده بچه حدودا یک و نیم ساله شو با تب آورده بود. وسط معاینه گفت: راستی الان یک هفته هم هست که پاکی داره. گفتم: پاکی از چی؟ گفت: شیر!

11. توی مطب نشسته بودم که خانم دکتر از مطب کناری اومد توی مطب و دیدم داره از خنده ریسه میره! گفتم: چیه خانم دکتر؟ گفت: خانمه الان اومده و میگه من هروقت استامینوفن میخورم رنگ مدفوعم سیاه میشه. گفتم: خب؟ گفت: آخه استامینوفن تنها مُسکنیه که هیچوقت خونریزی معده نمیده!

12. توی یکی از روستاها پسری هست که از نظر روانپزشکی مشکل داره. هر روز که میرم اونجا همون اول صبح میاد توی درمونگاه و یه مشت حرف میزنه و میره. یک روز همون اول وقت اومد توی مطب و گفت: تصمیم گرفتم ازدواج کنم! گفتم: به سلامتی. چرا؟ گفت: دیشب فواید ازدواج را توی اینترنت نگاه کردم. توی اینترنت نوشته بودفواید ازدواج عبارتند از: 1. باز شدن همه رگهای بدن 2. رفع پوکی استخوان پروستات!

پی نوشت. باورم نمیشه که از اواخر آذرماه میخواستم اینو توی وبلاگ بنویسم و یادم رفته!

همکار گرامی سرکار خانم دکتر ایرمان! تولد دخترتونو تبریک میگم و امیدوارم زیر سایه شما و پدرش عمر طولانی و بابرکتی داشته باشه. شرمنده برای تاخیر!

نظرات 32 + ارسال نظر
Marjan Emami چهارشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 02:10 ب.ظ

سلام، عید نوروز مبارک. برای خودتون و خانواده عزیزتون آرزوی سلامتی دارم

سلام خانم امامی
ممنون از لطف شما
من هم برای شما آرزوی بهترین ها را دارم.

پریمهر یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:57 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

سلام دکتر
ممنون که چراغ وبلاگ نویسی رو روشن نگه میدارید و بهانه ای هستید برای سر زدن به وبلاگستان
اومدم که سال نو رو پیشاپیش تبریک بگم، امیدوارم سال جدید برای شما و خانواده پر از دلخوشیهای و سفرهای دلخواه باشه

سلام
ممنون از لطف شما
سال نو شما و سایر دوستان هم مبارک

ذبیحی یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:31 ق.ظ

سلام سال نو پیشاپیش مبارک. مورد پنج کس دیگه ای گفته بود فکر میکردم هذیان میگه! دکتر شماره تلفن بیمار و ادرسش هم میتونید ببینید تو سامانه؟ و شماره های خانواده اش؟

سلام
ممنون از لطفتون
حق دارین خود من هم متعجب موندم!
توی سامانه های معمول نسخه نویسی مشخص نیست. اما ما توی درمانگاههای دولتی برای انجام کارهای بهداشتی از سامانه سیب استفاده میکنیم که اونجا مشخصه. البته معمولا کسانی که خارج از شهرستان خودمون ساکن باشند را نمیشه دید.

رافائل یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 10:09 ق.ظ https://vaaguyeh.blogsky.com

سلام دکتر مهربون.
خوبید؟
من مورد یک رو که خوندم یاد خاله خودم افتادم. همیشه میگه من هفتاد سالمه ولی دلم سی ساله است.
اون بچه که پاکی داشت، من یه لحظه هنگ کردم. پاکی از شیر! یعنی کاملا مثل یه معتاد.
سیاهد همئیه اعتیاد به یه تشکچه داره، هر وقت اترس میگثیره یا سر شب شروع میکنه به مکیدن اون تشکچه و خرخر کردن. فکر کنم اونم بدجور معتاده
و اما اون خیار، یعنیتغییر مزه رو با گاز زدن حس نکرده یا کل خیار رو یکجا قورت داده؟؟؟؟

سلام از ماست
امیدوارم همیشه زنده باشند
دقیقا
احتمالا همین طوره
مگه میشه خیارو یکجا قورت داد؟

نازی یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 10:02 ق.ظ

فقط دکتر لطفا نظرم را تایید نکنید چون فضول زیاد هست فقط بهم بگید فرم قرص و یا کپسولش اسم تجازی خاصی داره؟ اگر نداره بهم بگید نداره وای چه کارآگاهی شد اگر پیدا نشد دیگه همون آمپولشو میزنم مرسی ازتون

سلام
داره!

مهناز یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 08:38 ق.ظ

۷: آقای دکتر همیشه یه خط زیر این کد لامصب بکشید تا طرف بدونه از کدوم ور بخونه !
حتما باید خشونت به خرج داده بشه تا کارهارو درست انجام بدید چه وضعشه آخه؟؟؟

چشم
میخواین بیایین یه کتکی هم بهم بزنین که اعصابتون آروم بشه؟
اکثر اعداد مشخصه کدوم طرفی هستند. این هم از بدشانسی من و اون بنده خدا بود.

مامان یک فرشته شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 03:43 ب.ظ http://parvazeyekfereshte.blogsky.com

سلام
مورد 4 یعنی چقدر وزنش بوده که با ختنه انقدر سبک شده
مورد 9 هم دیدید جلو atm هم هر چقدر نفرات جلویی بگن دستگاه خرابه یا پول نمیده تا خودت امتحان نکنی باور نمیکنی. مثل حکایت شماست
مورد 10 شاید هم پاکی از مواد داخل شیر

سلام
چه عرض کنم؟
واقعا همین طوره
امیدوارم منظورش این نبوده باشه

مارال شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 12:25 ب.ظ https://mypersonalnotes.blogsky.com/

واااای از کدوم بگم که خنده ام گرفت . رفع پوکی استخوان پروستات ؟!! اون کد برعکس !! و اون یکی که خیلی شیک و مجلسی خیالش راحت شد که پزشکی قبول نشد

ممنون که به اینجا سرزدین

Marjan Emami جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 07:31 ب.ظ

سلام، واقعا خدا قوت. الان بهتر درک می کنم که پزشکی علاوه بر درس خوندن زیاد، خیلی روحیه قوی هم‌ می خواد.

سلام
ممنون از لطف شما

امیرحسام جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 02:03 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. تشکر بابت توضیحات آقای دکتر.

سلام
خواهش میکنم.

فاخر جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 12:47 ب.ظ http://Fleabag.blogfa.com

سلام
به خانم شماره ۶ میگفتین قرص ها رو نصف کن، راست درد اومد نصف راستی بخور چپ درد اومد نصف چپ‌رو

مورد آخر

سلام
چه فکر خوبی

Parisa پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 07:24 ب.ظ

این پست عالی بود

سپاسگزارم

رها چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:01 ب.ظ

مورد ١. فکر میکنم چون فاصله سنیش با شوهرش زیاد بوده خودشو جوونتر حس میکرده
در ضمن. خدا قوت

بله کاملا با شما موافقم.
در ضمن. ممنون

عسل بانو چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 02:18 ب.ظ

11- من واقعا دلیل خندیدن خانم دکتر نشدم
خوب اینکه فلان دارو سبب خونریزی معده نمیشه و یک بیمار فک کرده ممکنه بیماری‌ به اون ربط داشته باشه، که خنده نداره، شاید هم من منظور رو متوجه نشدم
لطفا شفاف سازی بفرمایید

11. خب نکته اش همین بود دیگه! اگه حرکت خانم دکتر منطقی بود که جالب نبود

شیرین چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 08:43 ق.ظ

سلام دکتر
12 - دکتر!!؟؟!
گفته میخوام ازدواج کنم پرسیدین "بسلامتی ؛چرا؟؟؟ "

یادم باشه به همسرجان بگم اگه پوکی استخوان پروستات نگرفته به یمن وجود منه

سلام
آخه فکر نمیکردم این قدر مشکل داشته باشه
بله باید ازشون دستمزد هم بگیرین

سمیرا چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 04:44 ق.ظ

سلام دکتر جان خدا قوت آقای دکتر صحبت های اون جوان رو در مورد فواید ازدواج تایید می کنید ممنونم بابت پست جذابتون

سلام
بله صددرصد
سپاسگزارم

امیرحسام چهارشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 12:43 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. ممنون
حالا سید کریم کیه؟

سلام
واقعا نمیشناسین؟
شومن معروف پیش از انقلاب که یک بار یک جوک شبیه به این تعریف کرد که تا سالها توی نوارهای ویدیو دست به دست میشد. بعد از انقلاب هم اگه اشتباه نکنم ساکن لندن بود. از خصوصیاتش قد کوتاهش بود.

تیلوتیلو سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:22 ب.ظ

پست های شما همیشه با مزه هستند
دوست دارم برای همه بخونم
مثل الان که این پست را برای مامان هم خوندم

شما همیشه به من لطف دارین.
لطف میکنین
سلام منو خدمت این معلم بزرگوار ابلاغ بفرمایید

تیلوتیلو سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:19 ب.ظ

سلام جناب دکتر

1- واقعا آدمها خودشون را هیچوقت پیر حس نمیکنن
من که در درونم یه دختربچه ی کوچولو زندگی میکنه که اصلا قصد بزرگ شدن نداره چه برسه به پیر شدن

2- چی میشه گفت ... بهر حال هنوزم اینمدل آدمها فراوان در اطرافمون هستند

3- این بچه حتی برای مادرش هم راهی باقی نزاشت

5- آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا باید خیار داخل اون ظرف باشه؟؟؟؟؟ بعد چطور این مزه ش را متوجه نشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟

6- بعد برای اون سمت سرتون دارو بخورین

7- عه ... چقدر جالب بود
واقعا خیلی کم پیش میاد همیچین چیزی

8- اعتماد به نفس...

9- فکر کردند شاید برای یکی بشه یه پارتی بازی کرد

10 - اخی... طفلک ... چقدر دلم سوخت با خوندن این

12-
چه فوایدی داره ازدواج!!!

ما هم پیرو پست شما تبریک میگیم برای تولد
همیشه به شادی و سلامتی

سلام
1. دقیقا همینه. چه کار درستی میکنین.
2. بله متاسفانه
3. واقعا
5. اینو خودم هم نفهمیدم!
6.
7. بله این که اون عدد از هر دو طرف قابل خوندن بود جالب بود.
8. واقعا
9. اگه میشد حرفی نداشتم.
10. بله. اما این هم یک مرحله است که باید طی بشه.
12. واقعا خیلی مهم بودند!
ممنون از لطف شما

لیمو سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 03:09 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

سلام روزتون بخیر
1. دکتر جان اجازه بدید نپذیرم. 12 سال اختلاف زیاده خب
2. خب این هم یک مدله احتمالا مثل تاکسی تلفنی "تاکسی زوری"
3. دو قطبی به معنای واقعی
5. میخواستن رنگ خیار هم بره؟
6.
7.
8. روحیه دادین بهشون پس
9. نیاز داشتن از زبون خودتون بشنون تا مطمئن شن. بعضی از مشتری های ما هم همینطورن.
10. واااای خدای من . الهیییی
11. خب پس بخاطر چی بوده؟

سلام
1. بله حق با شماست. گرچه هر چقدر سنمون بالا بره کمتر نمود پیدا میکنه.
2. تاکسی زوری
3. خارج از شوخی واقعا مشکل داشت!
5. احتمالا
6. واقعا سوال مهمی پرسید
7.
8. بله دیگه همه مشکلاتشونو فراموش کردند
9. ظاهرا همین طوره
10. بله گناه دارند اما چاره ای نیست.
11. نمیدونم. اما بدن آدم پر از عجایب و استثناهاست.

آذردخت سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 02:29 ب.ظ http://azardokht.blog.ir

سلام آقای دکتر
هر دفعه که مورد ۵ را میخونم از یک جنبه‌ی جدید عجیب به نظر میاد! رنگبر! تو ظرف؟! خیار؟! شیب؟!‌ بام؟!

سلام
کاملا حق دارین

ماری سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 01:38 ب.ظ

مورد شماره یک کاملا منطقی بوده. ۱۲ سال اختلاف سنی زیاده و همین طور که تو سن پایین خودش رو نشون میده ( تفاوت ۱۰ ساله و ۲۰ ساله خیلی مشخصه) تو سن های بالا هم همین طوره و آدم‌ها خیلی ها تو این سن ها یه دفعه از لحاظ جسمی و فکری افت میکنن.

بله شما هم درست میگین. از این جنبه بهش نگاه نکرده بودم.

بهار شیراز سه‌شنبه 21 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:36 ق.ظ

خدا قوت جناب دکتر...
مورد 12

سپاسگزارم

دزیره دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 07:55 ب.ظ https://desire7777.blogsky.com/

اخ همش عالی بود دکتر 4و 6 و 7 که دیگه بینظیر

ممنون از لطف شما دوست عزیز

مهسا دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 07:17 ب.ظ https://wheelchairandme.blogfa.com

سلام اقای دکتر مثل همیشه عالی

سلام خانم دکتر
سپاسگزارم

گاه نوشت ها دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 06:25 ب.ظ https://fatness.blogfa.com/

سلام و درود بر شما

سلام
ممنون برای حضورتون

لیدا دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 04:26 ب.ظ

جدیدا یه مریضی انگاری گرفتم ،خندم نگرفت اصلا از این پست

شاید هم اصلا خنده دار نیست

من دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 11:17 ق.ظ

آخیش بالاخره از خونه خالی اومدید بیرون؟

الف پلف دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 10:09 ق.ظ

سلام ، شماره ۱۲
ش۱۰: آخی طفلک.
ش۹: نسخه کاغذی بنویسید، نمیتونن از بیمه پولش رو بگیرن؟مردم این روستا خیلی بی بضاعتن؟ یه عالمه سئوال برام ایجاد شد
ش۶:
ش۵: اینو به متخصص مغز و اعصاب ارجاع میدادید!
ش۴: مادره متالم بوده ، تو حال خودش نبود بنده خدا
ش۳: مادره ژانر وحشت دوست داشت.
ش۲: سکوت می کنم که این سکوت منطقی تره
مرسی

سلام
12.
10. واقعا. اما این هم بخشی از گذر عمره.
9. همین چند پست قبل بود که نوشتم داروخونه ها موقع قطعی برق نسخه کاغذی را با اکراه قبول میکنن
6. اما واقعا نکته مهمی بود
5. اعصاب و روان درواقع!
4.
3. بعد از این که بچه میترسید تعجب هم میکرد!
2. حق دارین
خواهش

سمیه دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:49 ق.ظ

سلام آقای دکتر نداشتیما از شما بعیده الان دیگه 70 سال میانسالی محسوب می شه از طرف کسی که مادرش 73 سالشه و اصلا و ابدا قبول نداره که مامانش یه کمی سنش بالا رفته و البته سن خودشم قبول نمی کنه و 47 سالگی رو عنفوان جوانی می دونه

سلام
بله حق با شماست!

جوجه اردک زشت دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:03 ق.ظ

چند مورد،مورد ۵ خیار تو ظرف رنگ بر چیکار می‌کرده واقعا؟؟؟
مورد ۹ یه نفر مثل مسئول پذیرش با صدای بلند اعلام می‌کرد که برق قطع هست و فعلا طبابت و ویزیت تعطیله.
مورد ۱۱ اینکه چرا ممکنه هر چیزی ممکنه.ما پرونده داشتیم که کسی در اثر خوردن استامینوفن آلرژی پیدا کرده و فوت شده.دو تا پرونده در مورد همین دارو داشتیم و نظریه پزشک قانونی هم بوده.بدن و واکنش انسانها متفاوته.حتی پرونده کیفری هم داشتیم که طرف پنج تا قرص به زنش داده بوده طرف مسمومیت پیدا کرده بود و حالش بد شده بود با پنج تا قرص استامینوفن.

5. واقعا نمیدونم.
9. بله اما اصلا فرصت بیرون اومدن از مطب را به من ندادند که بخوام به پذیرش بگم.
11. کاملا با شما موافقم. استامینوفن با همه ایمن بودنش میتونه واقعا وحشتناک باشه.

نازی دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1403 ساعت 09:00 ق.ظ

برای مورد شماره پنج چه درمانی انجام دادین؟ چه کار خطرناکی کرده مریض چندساله بود بعد جالب اینه اون خیار قابل خوردن بوده هنوز مورد شماره ده آخی چشمام قلب قلبی شد عزیزم مورد شماره یازده را متوجه نشدم دکتر میشه توضیح بدین؟

5. داروهای ضد حساسیت و ضد تنگی نفس نوشتم و گفتم اگه بهتر نشد خودشو به متخصص برسونه.
10. بله اما چون این اصطلاح را معمولا در موارد دیگه ای به کار میبرند برام جالب بود.
11. سیاه شدن مدفوع میتونه به دلیل خونریزی دستگاه گوارش باشه. استامینوفن هم معمولا چنین کاری نمیکنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد