ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
چند هفته از بازنشستگی خانم "ر" میگذشت که نوروز شد. گرچه ما فقط همکار و درواقع رئیس و مرئوس محسوب میشدیم اما شخصیت و رفتاری که ازشون دیده بودیم همیشه برای من (و همین طور تقریبا همه همکاران دیگه) چیزی ورای این حرفها بود. من هنوز به خاطر این که نتونسته بودم توی مراسم تودیعشون خوب صحبت کنم ناراحت بودم. (قانون پنج در اینجا کاربرد نداشت چون ایشون فقط همین یک بار بازنشسته شدند و دیگه نمیشد جبرانش کرد!) برای روز عید بود که براشون پیامک تبریک فرستادم و ایشون هم جواب دادند. و این آغازی بود برای شروع تبریک گفتن مناسبتهای مختلف (که همچنان ادامه داره).
تابستان از راه رسید و یک روز وقتی داشتیم با ماشین اداره برمیگشتیم ولایت موبایلم زنگ خورد. گوشی را که برداشتم با صدای آشنای خانم "ر" مواجه شدم که گفتند: توی خونه بیکار بودم و یکدفعه یادم به شما افتاد. زنگ زدم ببینم حالتون خوبه؟! بعد هم کمی یاد گذشته کردیم و قطع کردیم.
بعد از اون گه گاه بهم زنگ میزدند و میخواستند برای کدملی که میفرستند دارو بنویسم. و بعد که در روز پزشک سال گذشته با پختن کیک و اومدن همراه با همسرشون به دم در خونه حسابی ما را شرمنده کردند که قبلا درباره اش نوشتم.
مدتی بود که توی فکر بودم که چرا ایشون هیچ وقت برای خودشون نسخه نمیخوان؟ و فقط منتظر بودم یک بار کد ملی شونو بفرستن تا بتونم با سوء استفاده از سامانه سیب روز تولدشونو به دست بیارم! تا این که بالاخره در زمستون سال پیش این اتفاق افتاد و براشون نسخه نوشتم و بعد تاریخ تولدشونو درآوردم و متوجه شدم یکی دو هفته دیگه است. رفتم توی فکر که چکار میتونم بکنم و اصلا به چه بهانه ای میتونم برم دم خونه شون؟ یک جعبه پودر کیک آماده هم خریدم اما جرات نکردم درستش کنم. چون اصلا اهل آشپزی نیستم و ترسیدم گند بزنم توی کیک!
بالاخره روز تولدشون رسید و من هرچقدر فکر کردم بهانه ای برای رفتن دم خونه شون به ذهنم نرسید. طبیعتا اگه بهشون زنگ میزدم و میپرسیدم: "خونه هستین یا نه؟" هم شک میکردن. سر کار و موقع دیدن مریضها داشتم به همین موضوع فکر میکردم که درکمال تعجب موبایلم زنگ خورد و اتفاقی افتاد که قبلا هیچ وقت نیفتاده بود! خانم "ر" پشت خط بودند و گفتند: یه مقدار شله زرد و مربا پختم و حالا میبینم خیلی زیاده. میتونین بعدازظهر تشریف بیارین و یه مقدارشو ببرین؟! گفتم: بله حتما مزاحم میشم.
بعدازظهر اول رفتم دم قنادی و یک کیک تولد گرفتم. چقدر هم گشتم تا کیکی پیدا کنم که توی نوشته هایی که روی کیک میگذارند حرفی از عشق و عاشقی نباشه! بعد رفتم دم خونه شون و اول مربا و شله زرد را گرفتم و وقتی داشتند خداحافظی میکردند گفتم: لطفا یه لحظه صبر کنین! و بعد جعبه کیکو تقدیم کردم و به وضوح سورپرایز شدنشونو دیدم. بخصوص که به گفته خودشون اصلا یادشون نبود که تولدشونه! امیدوارم کمی از زحمات ایشونو جبران کرده باشم و از طرف دیگه سورپرایز خانواده شونو خراب نکرده باشم!
پ.ن1. طبیعتا با انفجار اخیر بندرعباس حال و حوصله گذاشتن یک پست خاطرات دیگه را نداشتم (درواقع چند خاطره ای که توی این روزها پیش اومد را حتی یادداشت هم نکردم و الان هم یادم رفته اند).
پ.ن2. هنوز راه مطمئنی برای انتقال مطالب وبلاگهای بلاگ اسکای پیدا نکردم.
پ.ن3. دیروز قسط سوم ماشین هم پرداخت شد و بهم گفتند: برو تا بهت زنگ بزنیم!
چه حس خوبی داشت این پست شما ممنونم که بازم با یه پست هوای تازه رسوندین من که واقعا نیاز داشتم به فضای خوب وبلاگ شما
چون عجیب این بود که من صبح روزی که اتفاق بندر عباس افتاد خواب دیدم خودم و خونوادم داریم از آتیش سوزی فرار می کنیم
بعد با یه همکار حرف میزدم اونم یه خواب فرار از اتش سوزی دیده بود. حالا نکته اینجاست که من زیاد خواب نمی بینم و خواب هام یادم نمیمونه
نمیتونم شدت هراسم رو توی اون خواب توصیف کنم وبعد که این حادثه اتفاق افتاد به خاطر اون پیش زمینه و هراس و درد مردم بیگناه بازم دو روز خوابم نبرد
واقعا تسلیت و همدردی کلمه های کوچکی هستند
خواهش میکنم. متاسفانه توی این سالها از این خبرهای بد کم نداشتیم. اما امیدوارم دیگه آخریشون باشه.
فقط اون قسمتش که پودر کیک خریدین و از خودتون توقع داشتین که کیک درست کنید
دکتر کیک درست کردن در حد تمیز و مجلسی نیاز به کلاس تخصصی رفتن داره خود خامه کشی کردن یه محبثه خیلی مشکله ! شاید با ویدیو دیدن و آموزشهای یوتیوپ و آپارات نهایتا یک کیک عصرونه خوشگل بشه با پودر کیک درآورد اونم شاید
به نظر من کلاسشو برید چون شما علاقه شو دارید تیرماهی ها بهترین آشپزها و قنادهای دنیا هستن چون ذاتن در ترکیب و خلاقیت خوراکی ها و مزه ها استعداد خاص و شگرفی دارن
ممنون
آخه از کسی که ته تخصصش در آشپزی تهیه نیمرو هست انتظار کلاس آشپزی رفتن دارین؟
سلام .
برام عجیبه آدم روز تولدش رو یادش بره .
چه کائنات دست به دست هم دادن که شما بتونید خوشحالشون کنید ،
پ.ن۳ : امیدوارم دفعه بعد خبر تحویلش رو بنویسید
سلام
واقعا باورم نمیشد زنگ زدنشون تصادفی باشه. من خودم فقط یک بار سورپرایز شدم و اون هم اولین روز پزشک بعد از فارغ التحصیلیم بود. جالب این که هدیه ای که گرفتم هم هنوز باز نشده! (یک عدد دستگاه سوراخ کردن گوش!)
ممنون. گرچه تحویل گرفتن ماشین برابر است با شروع قسطهای سی میلیون تومنی برای من که دیگه به جز دلارهایی که از گرجستان برگردوندیم پس انداز چندانی ندارم!