جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

داستانچه (۴) (شغل جدید)

 دیوار تمام کاشی سالنِ تشریح، باعث می شد صدای خشمناک استاد بلندتر از چیزی که هست به نظر برسد. بویژه وقتی که گفت:
ـ امروز این سومین باره که دارین همین اشتباهو تکرار میکنین خانم دکتر. دو دفعه پیش هم گفتم! این «اکستنسور کارپی رادیالیس برویس» بود نه «اکستنسور کارپی رادیالیس لونگوس» حتی اگه ترتیبشون یادتون رفته باشه باید اونقدر دقت داشته باشید که «لونگوس» بلند معنی میده و «برویس» کوتاه.
استاد همچنان ادامه می داد، اما مخاطب او که با روپوش سفید و مقنعه سیاه روبرویش ساکت ایستاده بود، در حالیکه سرش را از شرم پایین گرفته و به موزائیک های کف سالن خیره و قرمز شده بود. کم کم چشمهایش نمناک شدند. طوری که مجبور شد عینکش را از چشمها بردارد و نم آنها را با دستمال بگیرد.
به جز استاد همه ی کلاس ساکت بودند. بیشترِ پسران دانشجو که در طرف راست جسد ایستاده بودند هم سرشان پائین بود اما یک نگاه کافی بود تا هر کسی متوجه لبخندهای ریز و بیگاه آنها بشود.
در طرف چپ جسد گروه دخترها ایستاده بودند که هیچکدام نمی خندیدند و بیشترشان حالتی شبیه به دلسوزی به خود گرفته بودند. میان سالن، یک جسد طاقباز روی تخت تشریح خوابیده بود. بدنش کاملا خشک و رنگ پوستش تیره شده بود.
صدای استاد همچنان در فضا می پیچید:
ـ من واقعاً نمیفهمم... شما که این چیزهای ابتدائی رو نمیتونین یاد بگیرین چهار روز دیگه توی دوره استاژری و اینترنی میخواین چکار کنین؟!
در گوشه ی سالن مرد جوانی با حیرت مشغول گوش دادن به این حرف های عجیب و غریب بود که به هیچ عنوان مفهومشان را درک نمی کرد.
صدای آهسته ی پیرمردی در کنارش او را به خود آورد:
ـ براکیورادیالیس، اکستنسور کارپی رادیالیس لونگوس، اکستنسور کارپی رادیالیس برویس، اکستنسور دیژیتوروم، اکستنسور دیژیتی مینیمی، اکستنسور کارپی آلناریس، آنکونئوس...
مرد جوان با حیرت از گفته های پیرمرد که به نظر نمی رسید حتی سواد داشته باشد گفت:
ـ ببخشید، میشه بگین اینها که گفتین چی هستن؟
پیرمرد نگاهی به یونیفورم مشابه خودش به تن او کرد و با لبخندی گفت:
ـ اولین باریه که میای اینجا درسته؟ تعجب نکن. من هم اولین بار که اینها رو شنیدم تعجب کردم. اما بعد از سالها که اینجا دارم کار می کنم اونقدر به گوشم خوردن که همه رو از حفظ شدم. جواب سوالت اینه که اینها عضلات کمپارتمان پوستریور... ببخشید، عضلات پشت ساعد دست هستن.
بعد از مکث کوتاهی دوباره با خنده ی تمسخر آمیزی ادامه داد:
ـ اما خودمونیم، دانشجوهای قدیمی تر خیلی از دانشجوهای این دوره باهوشتر بودن. خیلی زودتر یاد میگرفتن. بهتون خوش آمد نگفتم... خوش اومدین. جای بدی نیست. گرچه اگه توی دوران جوونیم بود عمراً پام رو اینجا نمیذاشتم. اما الاًن دیگه چاره ای ندارم.
مرد جوان خوشحال از اینکه بالاخره فردی را پیدا کرده که می تواند کمی با او صحبت کند گفت:
ـ ببخشید حالا من باید اینجا چکار کنم؟
ـ نمیدونم... با من که نیست. دست آقای دکتره. همون که الان داره سر اون دختره داد میزنه...
مرد جوان گفت:
ـ ممنون پس منتظر میمونم. حالا با صدامون مزاحم درس اینها نشیم؟
ـ پیرمرد باز خنده ای کرد و گفت:
ـ نترس جوون. اونها الان اونقدر توی کار خودشون غرق شدن که حواسشون به ما نیست. بهتره صبر کنیم درسشون تموم بشه تا معلوم بشه کارت اینجا چیه؟
***
یک ساعت بعد دیگر دانشجویی در سالن باقی نمانده بود. استاد به سمت آنها آمد، دستش را روی شانه ی پیرمرد گذاشت و گفت:
ـ خسته نباشی پیرمرد. یادم رفته بود بهت بگم دیگه آخرین روزهای کارته و این جوون رو به جای تو اینجا فرستادن. دیگه وقت استراحتته.
بعد لای در را باز کرد و با فریاد گفت:
ـ آهای! پاشین بیایین کمک این جسدو بذارین توی فرمالین تا برای تشریح آماده بشه...                                         ************** 
پ.ن1: چند روز پیش یه پسر کلاس پنجم دبستان اومد پیشم و گفت: معلممون گفته تحقیق کنین یه زخم کوچیک عمقی خطرناک تره یا یه زخم وسیع سطحی؟! خدائیش هنوز شک دارم جوابی که بهش دادم درست بوده یا نه؟! نظر شما چیه؟ (شما که انتظار ندارین بگم بهش چی گفتم؟!) 
پ.ن2: مریض شماره هفت این پستو یادتونه؟! چند روز پیش اومده بود و میگفت: با داروهای متخصص هم خوب نشدم حالا چکار کنم؟!  
پ.ن3: اخیرا چندتا از پروازهای فرودگاه ولایتو حذف کردند. وقتی اخوی گرامی از یکی از کارمندان فرودگاه علتو پرسیده فرموده اند: چون به خاطر این پروازها فرودگاه ..... (یه شهر بزرگ که نزدیک ولایت ماست) خلوت شده بوده دستور داده اند این پروازهارو حذف کنیم تا اون فرودگاه اقتصادی بشه!!  
پ.ن4: هفته پیش که عماد اومد خونه گفت: امروز توی زنگ ورزش جزء گروه تبریزیها بودم. گفتم: یعنی چه؟ گفت: یعنی بچه ها میرفتند فوتبال هرکدوم که خسته می شدند من به جاش میرفتم توی زمین!! 
پ.ن5: یه خواهش کوچیک از دوستانی که این وبلاگو با گوگل ریدر یا سایتهای مشابه میخونن: یه کلیک روی تیتر وبلاگ کنین تا خود وبلاگ باز بشه میخوام ببینم این وبلاگ حدودا چندتا خواننده داره؟ (گرچه این پست چندان خوندنی نبود!!)
نظرات 70 + ارسال نظر
دکتر نفیس جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:55 ب.ظ http://drnafis.blogfa.com

همیشه استادای علوم پایه ما فکر می کردن درساشون سخت تر و مهم تر از درسای استاژری و انترنیه
راستی این سوال معلمه یه چیزی تو مایه های علم بهتر است یا ثروته .
شرایط داره آقا !

دقیقا
مسئله اینه که بعد از چندماه همه شون یادمون رفت!
کاملا موافقم

پرنیان جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:10 ب.ظ




زهرا جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://www.doctore-javan.mihanblog.com

سلام
چقدر یه جوری بود!!اولش فکر کردم مسئولین و تکنسینهای سالن تشریح هستند ولی تهش فهمیدم اجساده هستند.
موقعی که آناتومی سروگردن بودیم استاد با کمک خودمون با اره جمجمه جسد را برید و مغزشو کشید بیرون.موقعی که استاد داشت اره میکرد من یه دفعه گفتم اگه الان قیامت بشه و این مرده زنده شه فکر میکنید با ماها چیکار میکنه؟استاد کم مونده بود بیرونم کنه.ولی واقعا اگر چنین اتفاقی بیفته یعنی چی میشه؟
پ.ن۱:بستگی به محل زخم داره.به نظر من

سلام
شرمنده که یه جوری بود!
به نظر من که از استادتون تشکر میکرد
شاید به خاطر اینکه چندتا پزشکو با جسد اون آموزش دادن یه کم از بار گناهانش کم شده باشه
موافقم

سمانه جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:24 ب.ظ http://milapila.blogfa.com

سلام
خیلی ام عالی

سلام
ممنون

آنا جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

تبریزیها....

مرجان جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:11 ق.ظ

سلام
الان نویسنده داستان شما بودین؟
من گفتم نکنه خاطرات خودتون رو دارین مینویسین.اول فکر کردم پسر جوون ،دانشجوی جدید هست!

عماد چقدر بانمکه.تعویضیها=تبریزیها

سلام
پ نه پ داستان به این درپیتیو تولستوی نوشته بود!
ممنون

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:50 ق.ظ

اینم یه کلیک!

ممنون

ناهید کوچولوووو جمعه 5 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 ق.ظ http://mohandes-kocholooo.blogfa.com/

سلام
گفتیم کامنت بذاریم که بدونید ما هم خواننده ی قدیمی شما هستیم و خواهیم بود .

سلام
شما لطف دارید

مژگان امینی پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
شما از تشریح خوشتان می آمد؟
پ.ن 1 از طرز طرح سوال به نظر می رسد منظور معلم این بوده که بگویید زخم کوچیک عمقی.
پ.ن.2 حالا نوبت فوق تخصص است.
پ.ن.3 به فکر جیب شما هستند که اصلاً هواپیما سوار نشوید.تازه عمرتان هم زیاد می شود.
پ.ن.4عماد شیفتی فوتبال بازی می کند!

سلام
نه
احتمالا

آهان از اون لحاظ!
امیدوارم شیفت شب بهش بازی نرسه!

من از همه بهترم پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ http://2khtare-khoof.blogfa.com/

سلام
حالا این آقای جوان کی بود؟! داستان بود یا واقعی؟!

من هرچند در این مورد تخصص ندارم ولی دوس دارم نظر بدم!!! و فکر می کنم زخم عمیق باید خطرناکتر باشه، نه دکتر؟!

سلام
جسد جدید داستان
من که واقعا توی این دوتا گیج شدم!

دکتر یاسمنی(خواننده همیشگی و چراغ خ پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:26 ب.ظ

اول شدم؟؟
حالا سلام
من ترم سوم پزشکی هستم و دیروز امتحان اناتومی اندام فوقانی دادم از بس این عضلات رو خوندم دیگه شبا هم خوابشونو میبینمامروزم نمره امتحانم اومد 17 شدم
پ.ن1:خب بستگی داره زخم کجا باشه،رو عصب نباشه...
ولی خب احیانا معلمشون میخواد اهمیت لایه دفاعی پوست رو بهشون یاد بده، پس سطحی وسیع خطرناکتره

شرمنده
سلام
درک میکنم
آفرین
واقعا نمیدونم باور کنین

yasna پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:52 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

یه چیز دیگه من دقیقا نمی دونم این گوگل ریدر چیه...تا حالا نداشتم..

توی لینکهای روزانه من طرز تهیه اش (!) هست

yasna پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ب.ظ http://delkok.blogfa.com

من دارم فکر می کنم شما دقیقا کجای سالن ایستادید دارید داستان رو تعریف می کنید؟
پ ن 1:زخم عمقیه کوچیک خطرناکتر دیگه نه؟
پ ن2:عجبا عجبا .. گیر افتادی به خدا دکتر با این پیرمردها...
پ ن :4 این که عماد گفته یعنی چی؟

این داستانچه از زبان سوم شخص نوشته شده
ترجیح میدم جواب خودمو نگم :دی
واقعا
منظورش تعویضیها بود مثلا!

غلامی پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ب.ظ http://tasaod.blogfa.com/

سلام
چه اسمایی

سلام
واقعا
ببینین چطور باید حفظشون کرد!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:41 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

دردناک بودا.ناراحت شدم

واقعا؟ شرمنده
اما کدوم بخشش آیا؟!

صدرا پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:23 ب.ظ http://WWW.AMMA.LOXBLOG.COM

سلام دکتر
بابت سوالتون؟البته من که دکتر نیستم اما فکر کنم هر دو یک وضعیت داشته باشن گرچه زخم عمیق به نظر خطرناکتر میاد اما اگر به سطح وسیع هم توجه نشه گسترش پیدا میکنه.
آقا اجازه خوب حالا نمره من چند شد

سلام
خوب مسئله دقیقا همینه
واقعا میترسم معلمشون به اون بچه گفته باشه دکتر اشتباه کرده!
اون وقت چی مییییشه؟!

زندگی جاریست.... پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:06 ب.ظ http://parvazz.bloghaa.com

سلام
این کامنت صرفا جهت سرشماری خوانندگان گودری گذاشته است!!

سلام
از لطفتون ممنونم دکتر خان!!

زری* پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ http://http://mydaysofveto.persianblog.ir/

خب واسه چی دوباره برگشته پیش شما؟؟؟
من وبتون رو به چند نفر معرفی کردم همه میگن واسه اونا فیلتره!!!!
راستی بنظر من زخم کوچک عمقی خطرناکتره...
راستی تو گوگل ریدر میشه کاری کرد پستای اپ شده بیان در اول لیست؟؟؟؟

چی بگم؟
واقعا؟ قبلا هم یه نفر بهم گفته بود که توی بعضی مناطق فیلتر شده!
ممکنه
منظورتون مثل لینکهای منه؟
اگه منظورتون اینطوره توی لینکهای روزانه وبلاگم روی ساخت گوگل ریدر کلیک کنین

افسون پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:01 ب.ظ

داستان جالبی بود. هرچند از همون اولهای مکالمه پیرمرد و مرد جوون میشد حدس زد که اینها جسدند ولی از ای کیو پایین بود که نفهمیدم جوونه آخرش جای پیرمرده رو میگیره!
پ.ن1: هر دو بسته به شرایط به یه اندازه میتونن خطرناک باشند نه؟(وقتی تخصص ندارم واقعا چرا نظر میدم)
پ.ن3: مرحبا به این همه درایت!
پ.ن4: تبریزیها؟!!!
پ.ن5:من تو ریدرتا میبینم آپ کردید میام تو وبلاگتون میخونم من رو جز مهاجرین ریدری نشمریدها من از انصار وبلاگتونم!

ممنون از لطفتون
من هم به همین دلیل توش موندم
واقعا
آره!!!
ممنونم

مهدی پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام وبلاگو از طریق ریدر دنبال می کنم به پی نوشتتون لبیک گفتم و این نظرو اینجا نوشتم البته از این پستتون با اینکه دو بار خوندمش چیزی نفهمیدم پیرمرده کی بود جوونه اونجا چیکار می کرد؟

سلام
ممنون از لطفتون
شرمنده ظاهرا باید بیشتر توضیح میدادم
اون دو نفر از اجساد محترم سالن تشریح بودند مثلا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد