ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
با خوندن داستان سرکار خانم نسرین یاد یه خاطره افتادم که تا به حال توی وبلاگ ننوشته ام. پس حالا می نویسم!
تابستون دو سه سال پیش بود. یک روز صبح هرچقدر منتظر ماشین شبکه شدم خبری نشد. به رئیس نقلیه زنگ زدم که گفت: ظاهرا امروز باید یه جای مخصوص بری. بیا شبکه تا بهت بگن. سوار ماشین خودمون شدم و رفتم شبکه. مسئول ستاد خانم دکتر "ر" (با خانم "ر" اشتباه نشود!) صدام زد و گفت: امروز باید بری مرکز شماره.... گفتم: مرکز مشاوره ازدواج؟ گفت: بله. گفتم: من چیزی از قوانین اونجا نمیدونم. گفت: آزمایش هاشونو نگاه کن. اگه مشکلی نداشتند که مهرشون کن اگه غیرطبیعی بودند هم خود پرسنل اونجا از من و شما واردترن. خودشون میگن باید چکار کنی!
بالاخره رفتم. عروس و دامادها آزمایشاتشونو تحویل دادن و رفتن سر کلاس. آزمایشاتو هم آوردن تا من تایید کنم. اکثر آزمایش ها هیچ مشکلی نداشتن. اول یه نگاه به عکسهاشون مینداختم ببینم آشنا هستن یا نه؟ بعد هم یه مهر میزدم پای برگه. اون روز انواع عروس و داماد را دیدم. از کم سن تا سالمند و نهایتا ازدواج کم سن با سالمند. توی سه چهارتاشون داماد کمی کم خونی داشت که طبق قانون عروسو فرستادم آزمایش بده. توی یکی دو مورد هم عروس قبلا آزمایش داده بود و اونی که هردوشون کم خون بودن فرستادم برای آزمایش های تخصصی تالاسمی.
دیگه داشتم به آخر دسته آزمایشات می رسیدم که متوجه شدم تست اعتیاد یکی از دامادها مثبته. یکی از پرسنلو صدا زدم و گفتم: این یکیو چکار باید کرد؟ گفت: طبق قانون باید یک بار دیگه آزمایش بدن. اگه باز هم مثبت شد و خانواده عروس مشکلی نداشتن از عروس و پدرش امضا میگیریم و بهشون نامه میدیم. گفتم: خب پس بهشون بگین. چند دقیقه بعد و وقتی زوجهای جوان از کلاس بیرون اومدن جواب آزمایشاتشونو تحویل گرفتن تا ببرن محضر. چند دقیقه بعد یه پسر جوون اومد پیشم و گفت: ببخشید من تست اعتیادم مثبت شده حالا چکار باید بکنم؟ من هم همون حرفهایی که بهم گفته بودن بهش گفتم. گفت: هیچ کار دیگه ای نمیشه کرد؟ گفتم: نه قانونش اینه. خداحافظی کرد و رفت بیرون. چند دقیقه بعد همراه همسر آینده اش اومد توی مطب. عروس خانم گفت: ببخشید میشه ایشون دوباره آزمایش ندن؟ گفتم: خب چه اشکالی داره؟ شاید یه دارویی مصرف کردن و توی آزمایش مجدد منفی بشه. گفت: اگه ایشون بخوان دوباره آزمایش بدن باز هم مثبت میشه آخه اعتیاد دارن. ضمنا خیلی دیر میشه. ما دیگه فرصت نداریم. گفتم: چطور؟ داماد گفت: حقیقتش ما فرار کردیم! این خانم اهل ... هستن (یه شهر تقریبا هزار کیلومتری ولایت) هرچقدر رفتم خواستگاری پدرشون با ازدواجمون موافقت نکرد. ما هم فرار کردیم. حالا هم اون قدر بهشون زنگ زدیم و التماس کردیم که پدرشون گفتن من تنها میام اونجا و توی محضر امضا میکنم و برمیگردم و از این به بعد دیگه کاری با این دختر ندارم! الان هم توی اتوبوس هستن.
نمیدونستم چکار کنم. نهایتا یه زنگ به خانم دکتر "ر" زدم و جریانو گفتم. خانم دکتر گفت: صبر کن تا من برم کتاب قوانینشو بخونم و بهت بگم. حدود نیم ساعت بعد هم زنگ زد و گفت: اینجا نوشته در موارد استثنایی و عدم حضور پدر عروس میشه با همون یک آزمایش و امضای خود عروس بهشون مجوز داد! رفتم توی سالن و صداشون کردم و بهشون گفتم. کلی خوشحال شدن و تشکر کردن و رفتن که کارهاشونو انجام بدن.
عروسو از پشت سر نگاه کردم. سعی کردم توی لباس سفید تجسمش کنم اما فقط همون چادر سیاهش میومد توی ذهنم. چادری که احتمالا به رنگ زندگی آینده اش بود. یک زندگی به رنگ شب برای عروس سیاهپوش.
پ.ن۱. پدر بزرگوار که پیش از پدر و مادر آنی دوز اول واکسنشو زده بود دوز دوم را بعد از اونها زد. چون واکسن آسترازنکا زده بود ولی پدر و مادر آنی سینوفارم زده بودن.
پ.ن۲. عماد به عسل میگه: اون بازی که تازه نصب کرده بودم باز نمیشه. عسل میگه: چرا؟ اینترنت ملی شد؟!
عنوان جالبیه: عروس سیاهپوش...
دیشب با یه روانکاو در موردش حرف زدم برای رها شدن از سیاهی... و تمام اون روزای سیاه برام زنده شد.
و حالا این پست شما و تلنگرتون.
واقعا یه تلنگر کافیه زخمی دهان باز کنه بدون اینکه چرکاش بریزه بیرون و اون آدم مبتلا راحت بشه. نه تمام زخمها، زخمایی که جاش برای همیشه موندگاره.
چه حماقتی میکنه اون دختر.
مرسی بابت نوشتن پست جدید
عذر میخوام اگه باعث ناراحتی تون شدم
سلام و وقت بخیر من از خواننده های خاموشتون هستم از وب رافائل جان
این خاطرتون باعث شد پیام بزارم ، امیدوارم اون دختر خوشبخت شده باشه ولی چطوری انقدر احساسات دخیل در عقلانیت یه ادم میتونه بشه در عجبم
سلام
خوش اومدین
من هم امیدوارم
رافائل هم مدتیه خیلی تلخ مینویسه
فکر کنم دختره را باید پیش روانپزشک میفرستادید و یا به دلیل کمبود شعور و عقل محجور اعلام میکردید.
متاسفانه ملاک این چیزها نیست
سلام دکتر
الان نبایدبگم
بهش میگفتین هیچ مردی بابای آدم نمیشه؟؟!
میدونی معتاده عواقبشومیدونی بازم میخوای باهاش ازدواج کنی؟
دکترجان میدونم راهنمایی اون دختر جزشرح وظایف شما نبوده
ولی اینو خوب میدونم که سیاه بختی انتخاب خود دختراس!
چه خاطره بدی دلم گرفت
ای جانم عسل!قربونش برم اخبارشم به روزه
من خیلی به هم نسلان عسل امید وارم!
وقتی حاضر شده بود باهاش فرار کنه فکر نکنم با دوتا جمله من پشیمون میشد
عسل
حدود بیست سال
سلام
چه خاطره تلخی
خب عسل جون راست میگه دیگه بازی هایی که آنلاین هستن با اینترنت ملی دیگه باز نمیشن
سلام
واقعا
بله متاسفانه
سلام اقای دکتر
خدابخیرکنه واقعا عاقبتمونو
امیدوارم زندگی اون زوج ب رنگ چادر نشده باشه ولی واقعا چرا یه وقتایی انقدر احساس میتونه ب عقل غلبه کنه و بعضی ها تصمیماتی بگیرن واقعا جبران ناپذیر!!! بنظرمن فرزندی ک راحت قید پدرومادرو بزنه اصلا فردمناسبی برای زندگی مشترک نیس چه پسر باشه چه دختر...
وامان از قوانین ضدونقیض ما که همیشه وتوهمه جاوجود داره...
اینترنت ملی
سلام
من هم امیدوارم
کاملا موافقم
واقعا
سلام.
چهقدر تاسفبرانگیز
سلام
موافقم
سلام. داستان ازدواج اون زوج فراری چه جالب بود و با این قوانین آشنایی نداشتم که حالا کمی متوجه شدم
مرسی از پست خوبتون
بازم سر میزنم
ممنونم بیاو وب من. اتفاقا با تجربه شما سایذگد بتونید کمکی به من کنید
سلام
خوش اومدین
ممنون
چشم مزاحم میشم