ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
پیش نویس:
۱.واقعا که دست شما درد نکنه! منو بگو که از چه کسانی راهنمائی میخوام! کسانیکه نمیتونن یه کلمه نظر مخالف خودشونو تحمل کنن!
تا من باشم دیگه همه حرفها و مشکلاتمو بریزم توی خودم. فقط اگه چند هفته دیگه صدای انفجار شنیدین بدونین از کجاست!
۲.تمام این خاطرات (جز یکی دو مورد که مال گذشته است و تازه یادم اومده و همونجا بهش اشاره میکنم مال همین دو سه هفته اخیره (ببینین ما کجا داریم زندگی میکنیم)!
خوب دیگه بریم سراغ بخش دیگه ای از (به قول دکتر سارا) سریال جومونگ:
۱.سال پیش توی دانشکده کنگره هاری داشتیم. از همون کنگره ها که از بهورز و کاردان تا پزشک عمومی و متخصص همه رو دعوت میکنند و طوری حرف میزنند که نه به درد پزشکها میخوره و نه بهورزها ازش سر در میارن!!
خلاصه٬ استاد محترم که از تهران اومده بود داشت با حرارت هاری رو توضیح میداد و گفت: اگه حیوونی که آدمو گاز گرفته در دسترس باشه ۱۰ روز نگهش میداریم٬ اگه نمرد به هاری مبتلا نبوده. یکدفعه یکی از بهورزها بلند شد و گفت: ببخشید! مگه توی بدن آدم چیه که ۱۰ روز بعد از گاز گرفتن سگو میکشه؟!
۲.از پیرمردی که شب ۲۱ ماه رمضان مسموم شده بود پرسیدم: غذای خاصی خوردین که ممکن باشه باهاش مسموم شده باشین؟
گفت: ما اینجا یه غذائی داریم که بهش میگیم شله زرد. میدونین چه جور غذائیه؟! (حالا شما میدونین؟!)
۳.از مردی شرح حال میگرفتم که با سر درد اومده بود. و اون بنده خدا هم به سوالها جواب میداد. اما زنش هر ۳۰ ثانیه یک بار یکدفعه (انگار که سوزنش گیر کرده باشه) میگفت: «مغز و اعصابش» درد میکنه!! و در نهایت فهمیدیم که منظورش اینه که داروهای اعصاب میخوره!
۴.داشتم برای یک پیرزن نسخه مینوشتم که گفت: دیروز هم اومدم اینجا برام یه آمپول نوشتن. آمپوله مال چی بود؟ گفتم: چه آمپولی بود؟ گفت: نمیدونم اسمش چی بود. خوب تو حالا بگو به چه درد میخوره؟!
۵.دو هفته پیش ساعت ۸ شب که شیفتو از یه خانم دکتر تازه فارغ التحصیل شده تحویل گرفتم دیدم هم پرسنل و هم مریضها دارن غرغر میکنن. گفتم: جریان چیه؟ و فهمیدم که خانم دکتر محترم از تک تک مریضهاش شرح حال میگرفته و بعد با موبایل مادرش تماس میگرفته که : الو مامان! یه مریض با این شرح حال اومده چی براش بنویسم؟!!!
۶.فشار یه پیرزنو گرفتم و گفتم: فشارتون ۱۶ است. گفت: خدا رو شکر! قبلا بالا میرفت!
گفتم: خوب حالا هم بالاست! گفت: جدی؟! ۱۶ هم بالاست؟؟!!
۷.یه آقائی خانمشو آورده بود و میگفت: داشت آشپزی میکرد که چاقو رفت توی دستش. اگه میشه یه عکس براش بنویسین یه وقت «کا*ندوم» دستش پاره نشده باشه!! (ترجمه: تاندون)
بقیه اش توی ادامه مطلب:
۸.یه خانمی اومده بود و میگفت:صورتم لک زده. گفتم: از کی؟ گفت: ۳ روزه. گفتم: توی این ۳ روز بزرگتر شده؟ گفت: نمیدونم من امروز متوجهش شده ام!!!
۹.ساعت هفت و نیم صبح یه پیرزن اومد و دفترچه اشو انداخت جلوم و گفت: اول فشارمو بگیر تا بگم چه ام شده! (البته این جمله مشترک خیلی از بیمارانه) بعد هم گفت: حالا برام آزمایش بنویس! گفتم: آخه چه آزمایشی؟! گفت: چه میدونم میخوام چک آوت (!) کنم. هر آزمایشی که بلدی بنویس!!
۱۰.از زمان نوشتن خاطرات (از نظر خودم) جالب (۴) تا به حال «آنی» داره غر میزنه که چرا در مورد شماره ۲ اون پست توضیح ندادی که مردم اون ناحیه ترک زبان هستند و هیچکس نمیدونه که دکتر«ر» (دندونپزشک مرکز) ترکی بلده و اون پیرمرد هم به ترکی به زنش اون جمله رو گفته؟ خوب حالا اینو هم بدونین!
اما همین دکتر «ر» چند روز پیش میگفت: دوتا پیرزن دم در اتاقم به ترکی صحبت میکردن. اولی گفت: دندونهای مصنوعیت چطورن؟ دومی گفت: «بالا» م خیلی خوبه اما «پائین» م کلا «وله»!!
۱۱.یه مریض اومد تو و گفت: توی راه همه اش داشتم دعا میکردم که خودتون شیفت باشین هر وقت اینجائین دستتون شفاست و ....
بعد از نوشتن نسخه هم کلی دعام کرد و رفت. همچنان در حال ذوق مرگی بودیم که یه مرد اومد یه نگاهی کرد توی مطب و برگشت و رفت.
کنجکاو شدم جریان چیه؟ رفتم دنبالش که دیدم رفت و به خانمش گفت: خودشه پاشو بریم یه جای دیگه!!
12.یه آقائی اومد که روی پاش سوخته بود. براش دارو نوشتم.
خانمش فقط اصرار میکرد که: دکتر آمپول کزاز نمیخواد؟ آمپول کزاز! نمیخواد؟
گفتم: نکنه قراره این بابا کزاز بگیره و این سروش الهیه که داره هشدار میده!
آخرش براش تتابولین نوشتم. زنه رفت و اومد و گفت: خیلی گرونه دکتر! حالا حتما باید بزنه؟!
13.یه پیرزنه اومده بود و هرچقدر ازش میپرسیدم چه ات شده فقط میگفت: من خیلی «اخلاص» دارم!! چند لحظه طول کشید تا اینکه فهمیدم منظورش (روم به دیوار) «اخلاط»ه!
۱۴.شبی که آخرین قسمت سریال جومونگ پخش میشد یه مریض اورژانس اومد و با آمبولانس فرستادیمش بیمارستان اما دیگه از آمبولانس خبری نشد که نشد. ما هم دیگه نگران شده بودیم که آمبولانس اومد و فهمیدیم رفته اند و نشسته اند توی بیمارستان با خیال راحت جومونگ را دیده اند و بعد برگشته اند!
۱۵.از مریضی که با سر درد اومده بود پرسیدم: «دردش کم» و زیاد میشه؟ گفت: نه «درد شکم» ندارم!!
۱۶.به پیرمردی که به خاطر درد زانو اومده بود گفتم: زانوت «ورم» هم میکنه؟ گفت: نه اون قدری که باید ورم کنه!
۱۷.چند ماه پیش بود که به مادر بچه ای که با تب اومده بود گفتم: دارو بهش دادین؟
گفت: استامینوفن بهش دادیم اما معمولی بود! گفتم: معمولیش دیگه کدومه؟ گفت: از اونها نبود که روشون نوشته «ضد درد ضد تب»!!
۱۸.دیروز خانمی بچه اشو آورده بود گفتم: چی شده؟ گفت: سابقه عفونت ادراری داره باید هر ۳ ماه یکبار آزمایش «کشش» ادرار بده!! (ترجمه: کشت ادرار)
۱۹.دیشب ساعت ۴ صبح از خواب بیدارم کردند. گفتم: چی شده؟ گفتند فردا میخواهیم بریم مشهد گفتیم فشارشو چک کنیم وسط راه حالش بد نشه!
پی نوشت۱: هفته پیش رفتم adsl رو شارژ کنم که عماد هم باهام اومد.
خانمی که اونجا بود گفت: آقای ... و من هم فامیلمو گفتم.
گفت: اسم کوچیکتون؟ و من هم گفتم.
یکدفعه عماد گفت: من هم اسمم عماده اما هنوز اسم کوچیک ندارم!! (عماد متولد اسفند 1383 است)
پی نوشت2: میگم توی ولایت شما هم مریضها هنوز روی ساعت قدیم میان درمونگاه؟
اینجا از ساعت 8 که شیفت عوض میشد «حمله» شروع میشد تا حدود ساعت یک. اما حالا حمله از 7 تا 12 است!
ببخشید که این پست خیلی طولانی شد.
امیدوارم من هم روزی به اونجا برسم که برای یک پست چند سطری شصتاد تا نظر داشته باشم مثل «بعضی ها»!!
دکتر جان !
از اینکه به من لینک دادی ، متشکرم من هم متعاقبا این کار را انجام دادم.
موفق باشی.
ممنون
شما؟
سلام دکتر
این پستتون خدا بود ....
واقعا خسته نبایسد . صبر و تحمل شما ستودنی است
شما هم برگردین ایران ناچارین این صبرو داشته باشین!
همین حالا از شماره یک تا پنج خاطرات (از نظر خودم) جالب (۶) آماده است!!
ما هم دوست داریم جز همون بعضی ها باشیم...البته من فکر کنم شما هم یه پست چند سطری بذارین بازم نعداد کامنتاتون همیناستا...!
تازه فهمیدم بعضی نشریات چطور تیراژو میبرن بالا!!
۱=
جالا اگه نمیدونن چیزی رو مجبورن حدس بزنن ؟
...!!!!!!!
جریان همون جکهاست که به یارو میگن با چیپس جمله بساز میگه چی پسری!!!؛[با لهچه بخونین البته)
۷=
۸=
۱۱= این دیگه آخرش بودا....
۱۵=
میترسیم با لهجه بخونیم به بعضی از دوستان بربخوره!
۱۶
در کل همشون جالب بودن
ممنون
تبریک به خاطر برد تیراختور
لوکا رو دارین میفرستین خونه!!
شله زرد

۱۱-ای دست شفا
آووو.کاش تعقیب میکردین که کجا رفتن
چندتا مطب خصوصی بیرون بود
دکتر جان کیفیت مهمه نه کمیت!!(از این جمله های کلیشه ای!)
حالا اگه بازم کمیت برات مهمه یه ندا بدی کامنت دونیت رو میرسونیم به امار اس ام اس های نود!
من که دیشب خودمو کشتم و پیامم به نود ارسال نشد
بعد از مدتها نتونستم توی مسابقه اش شرکت کنم
خاطراتت خیییلییییییییی بامزه بود مخصوصا تاندون و هاری!
ببینم سخنرانه نرفت خودشو دار بزنه با اون سوالی که پرفسور بهیار اخر سخنرانی پرحرارتش پرسید؟!!!
خاطرات مریضی: بعضی مریضها به ویزیت میگن بیزیک!
یکی از مریضهای خواهرم واسه کاهش دندون دردش به دندونش روغن ترمز مالیده بوده!
و یکی دیگه از بیماران محترم روی بریدگی دست پسرش چند عنکبوت را کوبیده و ضماد کرده بود......
روغن ترمزو که همین جا هم استفاده میکنند و میگن موثره!
تو که خودت میتونی یه وبلاگ راه بندازی بجنب اخوی!
خودم هم لینکت میکنم!
سلام دکتر جون !

مطالب جالبی مینویسی !
من که نمیدانم منظورت از بعضیها دکتر ساراست !
در ضمن مهم نیست که چند نفر کامنت میگذارند ، مهم اینست که چند نفر کامنت نمیگذارند !!!
من هم نمیدونم
چه جمله حکیمانه ای مشعوف گشتیم!
سلام ممنون از تبریکتون من شمارا لینک کردم
خواهش میشود
شاید ما هم شما را لینک کردیم
بستگی به مطالبتان دارد!!
این کامنت جهت افزایش آمار شما می باشد و ارزش دیگری ندارد
ممنون
خود ما هم ارزش دیگری نداریم!
این پیام جهت ازدیاد اماره و اعتبار دیگری ندارد
میسی!
سلام
ایول دکتر
میبینم که نظراتت به صورت صعودی در حال افزایشه
خاطرات جالبی بود
ما منتظر صدای انفجار هستیم
پس گوشهاتونو بگیرین
کاش اون پیش نویسو پس نویس میذاشتین! اول باخوندنش حالمون گرفته شد !










با شماره 7 و 9 و و 12و 16 و11 کلی خندیدم. خیلی باحال بود.
دکتر جان توی این دنیای مجازی مثل اینکه همه چی بده بستونیه یعنی شما اگه میخواین 60 تادتا نظر داشته باشین یعنی حداقلش 60باید تادتا بلاگ سر زده باشین!!!
آخی عمادکوچولوچه بامزه گفت
ضمنا شما با این خاطراتون ما رو پایبند این بلاگ کردین.
ممنون از نظرتون
پس باید راه بیفتیم دید و بازدید وبلاگی!
بی حالاشو نمینویسیم!
راسی چرا دکتره نرفته پایین اون پیرزنه رو سفت کنه؟!! خب گناه داره بنده خدا!!
دیگه از این حرفا گذشته بوده!!
خب الان شما خبر داری!! چیکار میخوای بکنی آیا؟!
دکتر من از حالا بگم باز پس فردا نگی نگفتی اگه بخوای جلو ازدواج مارو بگیری فرار میکنیم میریم هند!!! تازه مادر شوهر عزیزمم با خودمون میبرم!!
حالا چرا هند؟!
خواهش می کنم.مسئله ای نیست.
خلاصه شرمنده
اقای دکتر مهربان
اصلا من حرفی زدم از اون داستان ؟!
فقط شوخی بود
ببخشید
خواهش
خوب رفتم متن رو خوندم
خدا نگهش داره واسه بابا مامانش
نه این دفعه بامزه تر بودن خاطرات.در ولایت ما در روستاها خیلیا اصلا ساعت رو تغییر نمیدن.تابستونا مکافاته برای پزشکا.بخصوص اگه وقت کشاورزی باشه که دیگه واویلا
عماد واسه خودش مردی هست ها
ممنون
حالا کجا هست این ولایت شما؟
مرسی!
برای شادی روح پر فتوح شما سلام عرض میکنم
من الان با لباس زره ای و آهنین اومدم .ترسیدم دعوا بشنوم.اینا.
شرمنده اینا برای رد گم کنی بود تا کنک نخورم
ای بابا
اون داستان دیگه تموم شد خواهر من!
شما ول نمیکنین حالا؟!
خصوصی
شرمنده
دومیو دیر خوندم!
سلام دانشجو پزشکی جونم
بخدا سایتت برام باز نمیشه از دیشب تا الان میخواستم برات کامنت بذارم ولی باز نمیشه ولی بلاگ اسکای ها خوب باز میشن
شنیدین خانم دکتر؟!
ما بیشتر!
این کامنت جهت افزایش تعداد کامنتهای شما میباشد هر گونه تشابه با کامنتای دیگر کاملا تصادفی میباشد
لطف عالی مستمر!
راستی ربول جان دقت کردی اینایی که کامنتای زیادی دارن درازی لینکدونیش سر به فلک میکشه
آره «بعضی ها» اینطوریند!
این رو که همه جا می پزن!راستی از کی تا حالا با شله زرد مسموم می شن؟!!
بیا برو از اون پیرمرده بپرس!
اگه دنبال زن واسه عماد میگردی دختر خوب زیاد سراغ دارم
پسر من تازه از این به بعد میخواد درس بخونه!
درباه این شله زرد من فقط یکی می شناسم همونی که توش برنج پچته هم میریزن.با گلاب و زعفران و....
بیشتر هم نذری میدن.اطلاعات مان در همین حد بود!
این که نیست؟
خوب همونه دیگه خواهر من!
دالی
خدا نکشتت دختر
یکی دو هفته ای بود این قدر نخندیده بودم!
۲. چه جالب ماهم یک غذاشاید هم بشه گفت دسر داریم که بهش میگن شله زرد
بقیه اشو بعدا میام میگم باس برم
خوب ما هم همونه دیگه
راستی کجائی شما؟
هم ولایتی نباشیم!
یک خیلی جالب بود کلی خندیدیم
مثل اینکه همه تصمیم گرفتن با کمک هم نظرات این پست را به بالای ۶۰تا برسونن پس ما هم به کمک بقیه میایم
راسی دکتر خبر داری من قراره بشم عروستون؟!
آنی جون قراره فردا بیاد با خانوم والدم صحبت کنه!!
مگه الکیه؟
بابای دوماد نباید از قبل خبر داشته باشه؟!
دکتر انقد خودتو ناراحت نکن! یه آمپول بگیر دستت همه ی اونایی که تو پست قبل بچه های بدی بودنو آبکش کن!!
نههههههههه
گناه دارن
دردشون میاد!
خثوثیم پرید دوباره میذارم.ما چند تا از بعضی ها رو میشناسیم!می خواین اعلام کنیم؟
نه ممنون
خودمون میشناسیمشون!
به این شیوه کامنت گذاشتم تا ارزو به دل نری پسرم
ممنون مادرم!
راستی منم کنجکاو شدم ببینم این بعضی ها کی بود؟
ای بابا چرا همه دارن منظور منو برعکس میگیرن؟
بابا نظراتتون زیاد باشه مگه بده؟
خدایا تو چقد بانمکی مردم واسه شماره یازده
خداییش شماره 12 هم خیلی باحال بود
شماره 18 واقعا درام بود چون اینجا هم از این مریضا فت و فراوونه
شماره 5 دیگه اخرش بود
یاد اوایل طرح خودم افتادم که همش به باتوم بدست و برادر باتوم بدست زنگ میزدم
شماره دو واقعا بیمزه بود
شماره یک خیلی باحال بود
سلام
علیک سلام!
همیشه می خونمت دکتر...جالبند و از همه بیشتر این برام جالبه که این حرفهای مریضها چقدر در همه جا شبیه همه و خودم هم مثل اینها رو از مریضهام شنیدهام...
راستی این بعضیها که آخرش گفتی.ما که نبودیم؟
ممنون
کجائین مگه شما؟
مگه بده آدم خواننده زیاد داشته باشه؟!
مثل همیشه جذاب و جالب
ما حاضریم دو سه تا نظر بذاریم تا شصتادتا حاصل شود
لطف دارین شما
اما منظور من این نبود
من میخواستم بگم افرادی هستند که اینقدر محبوبیت دارند که با چند سطر ...
ما که حالا حالاها راه داریم تا به اونجا برسیم
سلام
همشون جالب بودن. دست شما درد نکنه!
آخی نازییییییییییی عماد خان ! چه بانمک حرف زده !
به این آرزوی آخرتون هم میرسین ایشالا !
مرسیکم الله
عماد هم سلام کرد
ایشالا!