جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۳۴)

سلام: 

۱. میخواستم برای خانمه نسخه بنویسم که گفت: هر قرصی میخواین برام بنویسین تزریقیشو بنویسین! 

۲. یه مرد جوونو که از درد سینه به خودش میپیچید آوردند. دویدم جلو که مسئول داروخونه گفت: عجله نکن دکتر! تا حالا چندبار اینطوری آوردنش اما هربار نوار قلبش سالم بوده. 

بعد از گرفتن نوار از همراهش پرسیدم: چه مواقعی اینطور میشه؟ گفت: هروقت مشروب میخوره! حالا چرا اینطور میشه؟ گفتم: حتما زیاد میخوره! گفت: آره پس دیگه بهش میگم کم بخوره! 

۳. بهم خبر دادن که یکی از بهیارهای محترم پول تزریق آمپولو از مریض میگیره و میگذاره جیبش. به مسئول پذیرش سفارش کردم مواظب باشه کسی بدون قبض نره توی تزریقات. چند دقیقه بعد مسئول پذیرش اومده میگه: به مریضه برای تزریق آمپول قبض دادم و میبینم به بهیار هم داره پول میده٬ وقتی اومد بیرون بهش گفتم: دیگه اونجا چرا پول دادی؟ گفت: خوب اینجا پول قبضو دادم اونجا پول آمپولو مگه مشکلی داره؟! 

۴. به پیرمرده گفتم: آمپول میزنین براتون بنویسم؟ گفت: نه اینقدر آمپول زدم که دیگه آمپول توی تنم فرو نمیره! 

۵. دختره میگفت: تا حالا چندبار اومدم دکتر و سرماخوردگیم خوب نشده. گفتم: داروهاتو مرتب میخوری؟ گفت: نه اما این بار شما بنویسین قول میدم مرتب بخورم! 

۶. برای خانمه قرص پنی سیلین نوشتم که گفت: لطفا به جاش کپسول آموکسی سیلین بنویسین. نوشتم و میخواستم قبلیو خط بزنم که گفت: خطش نزنین آخه به پسرم قول دادم برای او هم دارو میگیرم! 

۷. به خانمه گفتم: درد پاتون وقتی راه میرین بدتر میشه؟ گفت: نه وقتی میشینم بهتر میشه! 

۸. ساعت سه و نیم صبح از خواب بیدارم کردند. به مریض گفتم: مشکلتون چیه؟ گفت: داشتم وزنه میزدم عضله پام گرفت! 

۹. خانمه اومد و گفت: آمپول نمیزنم٬ من هم براش کپسول نوشتم. وقتی رفت بیرون شوهرش اومد تو. گفتم: آمپول میزنین؟ گفت: خانمم چی گفت؟ گفتم: کپسول گرفت. گفت: پس برای من آمپول بنویسین! 

۱۰. خانمه چند قلم دارو آورد و گفت: اینها رو برام بنویس. گفتم: داروخونه درمونگاه اینها رو نداره از بیرون میگیرین؟ گفت: آره مشکلی نیست. 

چند دقیقه بعد مسئول داروخونه اومده و میگه: دکتر شما که میدونین ما اینها رو اینجا نداریم چرا مینویسین اومده به من گیر کرده که چرا اینها رو ندارین؟! 

۱۱. خانمه میگفت: بچه مو یه بار دیگه آوردم براش شربت «الکتریکی» نوشتند خوب نشد! 

توضیح: اخیرا یه سری شربت «اریترومایسین» برای درمونگاهها اومده که اسم تجارتیشون «اریتروکی»ه! 

۱۲. به پیرمرده گفتم: این قرصها رو روزی یکی میخورین؟ گفت: نه گفتم: پس روزی چندتا؟ گفت: شبی یکی میخورم! 

۱۳. خانمه جواب «کولونوسکوپی» شوهرشو آورده بود که توش سرطان «آدنوکارسینوما» دیده بودند. گفت: پیش کدوم دکتر بریم؟ گفتم: دکتر .... گفت: خدا بگم چکارش کنه. بردیمش پیش همون دکتر. چیزیش نبود فقط «بواسیر»شو میخواست عمل کنه. بعد از اون این بلا به سرش اومد!

نظرات 66 + ارسال نظر
ساغر$$ جمعه 19 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:07 ب.ظ

راست میگین دکتر جون خودمم عذاب وجدان گرفتم که نفرینش کردم.
می خوام یه سوال ازتون بپرسم به نظر شما آدمی مثل من که تو محیط بیمارستان استرس میگیره میتونه تو بیمارستان کار کنه ؟ من رشته م تجربیه و اکثر رشته های تجربیم کارشون تو بیمارستانه اطرافیان خیلی اصرار دارن که پزشکی بزنم اگه قبول نشدم بمونم پشت کنکور من از پزشکی بدم نمیاد اتفاقا درساشم خیلی دوست دارم ولی میترسم نتونم تو بیمارستان کار کنم آخه من یه کم زیاد از حد دل نازکم همه میگن عادت میکنی ولی من فکر نمیکنم خواهش میکنم اگه تجربه ای در این مورد دارین راهنماییم کنین.ممنون.

من فقط یه تجربه براتون میگم:
یکی از دختران اقوام رفت مامائی بخونه. یه عروسک گذاشته بودن جلوشون و گفته بودن تزریق عضلانی رو به این جای پا انجام میدیم. و وقتی سوزن رو به عروسک فرو کرده بودن فامیل ما غش کرده بود!
سال آخر درسشون ایشون دانشجوی ممتاز کلاسشون شد!

ساغر$$ چهارشنبه 17 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 06:42 ب.ظ

سلام دکتر جون خاطراتتون عالیه من هیشمه میخونم چقدر خوبه که قبل از نسخه نوشتن از مریضتون می پرسین که آمپول میزنه یا نه من همیشه از لحظه ای که برای دکتر وقت میگیرم تا وقتی که داروهامو بگیرم از ترس دق مرگ میشمدست خودم نیست با اینکه 18 سالمه ولی تا چشمم به سرنگ میفته فشارم میفته خدا بگم چیکارش کنه اونی رو که آمپولو اختراع کرد

سلام
شما لطف دارین
اونی که آمپولو اختراع کرد میدونین تا حالا چند نفرو از مرگ نجات داده؟

سارینا پنج‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1392 ساعت 10:27 ب.ظ

داشتم دنبال یه وبلاگ میگشتم که ببینم کسی وبلاگی راجع به رفتار بیمارا و مردم تو بیمارستانا نوشته که این پست و دیدم. یعنی همه این ها کلی برام اشناست. اگه به خاطر هر کدوم از این حرفا موهامونو بکنیم تا حالا کچل بودم.

حیف از موهامون نیست که بکنیم؟
این مردم همینن حالا ما هرکار که میخوایم بکنیم

×بانو! سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

من بعضی وقتا ساعت 11-12 شب

پس شما هم خوش به حالت!

سمیرا جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

اوخ راس میگینا یه ذره حواسم پرت بوده
بیاین اینم سومین کامنت

دیگه تکرار نشه!

میثم م پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ب.ظ http://luckyman.persianblog.ir

سلام خدمت دکتر عزیز.
مثل همیشه زیبا و خنده دار بود.
عیدتون مبارک و همیشه شاد باشین.

سلام
ممنون
و همچنین

مریم پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ق.ظ http://maryamminevisad.blogfa.com

سلام.بله آدم گاهی ناخواسته باعث ترقی علم و دانش میشه

سلام
بله دیگه

مرجان چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ

از طرف وزارت خونه فعلا یه طرح هست دیگه!
مطالعه شاخص های چندگانه سلامت و جمعیت در ایران !!!

من که اینجا چنین چیزی نشنیدم

مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:29 ب.ظ

از اینکه دوبار اشتباهی نوشتم معذرت خواهی میکنم.بذارین به حساب خستگی

باشه اما دیگه تکرار نشه!!

مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:27 ب.ظ http://maryamminevisad.blogfa.com

سلام دکتر.دقیقا همون که گفتین درسته

سلام
میدونم!!

مریم سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:13 ب.ظ http://maryamminevisad.blogfa.com

سلام.دقیقا دکتر به خاطر همین منم جواب تندی های مادر اون بیمار رو ندادم.... هرچند خیلی فشار عصبی آدم رو بالا میبره...فکر کنین مریضای آخر شیفتتون با یه همچین بدرقه ای تموم شه

سلام
کار درستی کردین
سابقه شو داشتم

متین بانو سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:46 ب.ظ

سلام.
2. بسم الله!!!


4. الهیییییییییی!!
5.خسته نباشین واقعا!
7.
9. هوووم؟!؟ چی میگه؟؟!
10. ملت اعصاب ندارن بخدا!

آقای دکتر...این سری خاطراتتون خیلی متنوع بود! بیشتر کیف داد خوندنش!

سلام
ممنون
شما لطف دارین

خودنویس سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.jamedadiyeman.blogfa.com

چه معروف شدی شماره ۲ از همه با حالتر بود همراه مریضم میدونه که نمیشه بهش گفت نخور همه دکتر ها این قدر مسئولیت دارن که بدون جلو ؟دکتر من جراحی فک دارم بعد شکاف لب +کام هم دارم بعد چه قد نتیجه میگیرم ؟بعد میشه قدم رنجه کنید وب من اونجا توی خصوصی جوابم رو بدید بعد زودزود زود آپ کنید من منتظر وقتی هستم که عماد به دنیا میاد

ما اینیم
ممنون
میرسیم خدمتتون

زبل خان سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ http://zebelestan.wordpress.com

اااااااااااااااااااا..چقدر نظر داشتید رفته صفحه دوم....کلی معروف شدیداا..امضا...
ما تو بخش اطفال یه مریض اومد بعد گفت اقای دکتر حالش خوب بوده دیروز بردیمش پیش دکتره عمومی از اون موقع تا حالا اینجوری شده...کلا شخصیت مارا با خاک یکسان کرد...
داروی الکتریکی باحال بود...

ما اینیم دیگه!
حالا تازه اولشه کجاشو دیدین؟
ممنون

هدیه دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 ب.ظ

۱.
۲.چقد relax relax relaxtar
5.
6.
10.

ممنون از نظرتون
یستردی؟!

مژگان امینی دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ب.ظ http://mozhganamini.persianblog.ir

آن کامنت های بالایی مثل کارخانه ی بیسکویت سازی است.کمی شربت الکتریکی رویشان بریزید خوشمزه می شوند.

سلام
شرمنده اما ربطشون به کارخونه بیسکوئیت سازیو نفهمیدم

من(رها)! دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:10 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

من(رها)! دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ

ما آپ جدید می خوایم!!!

چشم

×بانو! دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:41 ب.ظ http://delneveshteha-007.blogfa.com/

یعنی ساعت 3 شب داشته ورزش میکرده؟!!! این دیگه روی منو سفید کرده!!!!
7 هم خیلی باحال بود

روی شما رو؟
مگه شما تا ساعت چند ورزش میکنین؟

محمــــــــدجــــــــواد دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 ب.ظ

سلام دکتر....
دکتر تو شهریور وقتی اخبار گفت که یکی پزشک معالج مادرش رو با تیر مقابل مطبش به هلاکت رسونده واقعا از درون سوختم....
تازه از همه بدتر اینه که قاتل هم ولایتی باشه....
ای به این شانش....
دکتر واقعا زور داره این همه سال درس بخونی و بعد به قتل برسی....
دکتر اگه حالشو داشتی درباره ی همین موضوع یه چیزی بنویس!!!!!

خوب دیگه
مردم میخوان دستمزدمونو بدن دیگه!
چشم

مرجان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ

راستی این طرح تحقیقاتی وزارت بهداشت تو شهر شما هم اجرا میشه؟به نظرم گفتن تو کل کشور
من که تو کارگاههاش نبودم.یهویی بهم زنگ زدن اسمت فرستادیم از فردا تشریف بیاراصلا فرصت نشد برم مرکز یکم کارا رو مرتب کنم!
دو تا مرکزم پا در هوا موند الکی الکی.

کاش گفته بودین کدوم طرحو میگین

مرجان دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:51 ب.ظ

مطمئن بودم جواب نظر اولم همون شکلکه هست
نظر دوم هم همینطور!
آقا یه پیشگو کم داشتن بابا مامانم به حمد خدا اونم حاصل شد

خوب الحمدلله!

من(رها)! دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

حلقش نه ها حلقش!!! حاقه ازدواج منظورمه!!!
خلاصه عماد خودش باید تصمیم بگیره!!!

آهان
خوب اینکه درسته اما باید از راهنمائی های من هم استفاده کنه!

خانم ورزش دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:08 ب.ظ http://sahar444.blogfa.com/

سلام با حال بود مخصوصا ۸ که معلومه خیلی ورزشکاره و۹ که از اون زن و شوهر هایی هستند که خیلی معلومه تفاهم دارند

سلام
ممنون

وروجک دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

عجب از ماست؟
باز خوبه که من میام
اگه من نیام که شما هم اینورا پیداتون نمیشه

خوب قبول
من هم زیاد نیومدم اون طرفا

من(رها)! دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ب.ظ

حالا چرا می ری دکتر هول می کنی!!!
آدم می ره دکتر باید ریلکس باشه!!!
البت منم هیچوقت قیافه دکترا یادم نمی مونه!!!
بس که سر به زیرم!!!
فقط می دونم یکی از دکی ها که پیش می رم حلقش خیلی قشنگه!!!

حلقش؟!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:14 ب.ظ


ببین فقط یه راه داره که دعوا نشه!!!
عماد برای تو داداش عماد که بعدها می آد برای من!!!
البه درسته مه من الان نقد و ول کردم نسیه رو چسبیدم!!!

چیه؟
خودتون میبرین و خودتون هم میدوزین؟!

ف دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:33 ب.ظ

هی آقایه دکتر هیاینقدر مشکل دارم که...تازه اینا مشکلات بوستی بودن
ولی خب خدا رو شکر ایرادات حاد ندارم
در حد کج و کولگیه استخوونا و بوست و مو و چشم ضعیفی و انحراف بینی و با برانتزی و گودی کمرو .... اگه بازم بگم اونوقت عماد از دستم میبره

کامنت دوستمون (رها) رو هم خووندم
رها جون اینقدر هول بودم که اصلا یادم رفت نگاه کنم ببینم دکتره کی بود و چه شکلی بودولی متاسفانهفکر کنم دیگه جوون هم نبود
گذاشتن این شکلکهبه اول دومی نیست به قسمته

آقای دکتر از طرف نامحرما عماد منو نبوس

نه انگار باید جدی جدی با عماد یه صحبت مردونه بکنم!

پسر شیطون دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:03 ب.ظ http://narcist.blogfa.com

وی چه باحال بود .. واقعا" دکتره مقصر بوده یارو سرطان گرفته!!!
میبینم که تو 7 و 12 تیکه انداختن

چی بگم؟!
یه کم

سمیرا دوشنبه 24 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

اره دیگه مگه نمی دونین امسال سال اصلاح الگو مصرفه ادم باید تو همه چی صرفه جویی کنه

ببخشین که اون مال پارسال بودا!!
امسال همت مضاعف و کار مضاعفه باید دوبار دوبار کامنت بگذاری!

من(رها)!برای ف!!! یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 ب.ظ

اسمم ناقه اومد

ف خوندی؟

من(رها)!!! اگه اشکالی نداشته باشه بر یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 ب.ظ

ف جون کلی خندیدم بابت خاطرتت جدا جالب بودولی ایندفعه اگه دکتره جوون بود اگه خوشگل بود اگه....بهش بگو ببخشید ممکنه شمارتون رو بدین من مشکلاتم رو براتون اس بزنم اونم دیگه فکر نمی کنه داری اس بازی می کنی!!!دستت درد نکنه مادر کلی خندیدیم!!!
آها من زودتر این شکلک رو به عماد دادمااااااا
آقای دکتر از طرف من عماد رو ببوسین ن ن ن ن ن البته اگه بدش نمی آد من بچه بودم کسی بودسم می داد جلوش می گفتم اه ه ه ه صورتم رو پاک می کردم!!!

با شما موافقم
تا حالا که بوس های منو پاک نکرده اما بقیه رو نمیدونم!

من(رها)! یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ http://nemidoooonaam.blogfa.com/

اول اینکه این نظر کاملا شخصیه لطفا فقط نویسنـــــــــــــــــــــــــده وبلاگ بخونه!!!
دوم اینکه می خواستم خاموش باشم ولی چون از خواننده خاموش خوشم نمی آد دوست نداشتم خاموش بمونم و مطالب رو بخونم ولی نظر ندم!!! درست نیست خو
و گرنه اگه نظر می دادم نفر سوم بودم نه ۳۴
حالا اینارو بی خیال!!!
این دخترا که می آن واقعا باحالن!!!یعنی به نظر شما قولش قول بوده!!!
چه خوبه می پرسین آمپول می زنن یا نه من یه دکتری بود بچه بودم چون مطبش به خونمون چسبیده بود همیشه می رفتم پیش اون!!!اول اینکه هی مثل بچه ها باهام حرف می زد آی ی ی بدم می اومد البته ۹ سالم بودا!!! من بدم می آد می ری دکتر می گی سرما خودم می گه چرا گرما نخوردی!!!
بعدم هر بار می گفت آمپول می زنی می گفتم نه می گفت خیلی کوچیکه ها خودم می زنم برات!!!منم غیرتی!!! چه معنی داشت یه دکتر مرد بهم آمپول بزنه!!!
بعدشم که من هی می گفتم نه ه ه ه ولی از بس رو اعصابم بود از مطب تا داروخونه کلمات زیبا نثارش می کردم!!!
خلاصه آرزوم بود همچین دوتا بنوازم زیر گوشش!!! ولی خب نشد!!!
من راستش از بچگی می رفتم دکتر خیلی حواسم بود سوتی ندم!!!
فقط سه بار سوتی دادم!یه بار که بچه بودم مدرسه نمی رفتم رفته بودم صندلیش از این چوبیها بود که وسطش بازه دستمو کردم اون تو گیر گرد دیگه در نمی یومد
یه بارم که همون کلاه قرمزه اگه یادتون باشه
یه بارم به دکتره گفتم مشکلم نمی تونه بخاطر این باشه گفت نه!!! که با قاطعیت گفتم آره!!! دکتره دقیقا اینطوری خندیدگفت می گم نیستا!!!
ما هم دکترمون به از شما نباشن خوش اخلاقن!!!
نظر ندادم ندادم حالا هم یه طومار دادم!!!

خوشحالم که برگشتین
و ممنون از نظرتون
اما بالاخره نگفتین چرا گرما نخوردین!!

نه!!! این بهتره!!! یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:30 ب.ظ

این شکلکه از همش خوشگل تره یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:28 ب.ظ

نی نی ۲۲ ساله یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ب.ظ
















































شما چقدر لطف دارین به من!
راستی دوتا کامنت بعدی هم از شمان؟
از بس پشت سر هم اسمایلی گذاشتین نه اسم کامنت گذار دیده میشه نه میشه براش جواب گذاشت

سمیرا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:04 ب.ظ http://rangarang2.blogfa.com

۴-
۷-
۸-سه و نیم نصف شب وزنه از کجا اورده
۱۱-
۱۲-
۱۳-

ممنون
حالا این صرفه جوئی در نوشتن کامنت بود؟!

وروجک یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:11 ب.ظ http://jighestan.blogfa.com

مورد 7و12 خیلی با مزه بود

ممنون
چه عجب از این ورا!

دریا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:09 ب.ظ


میگم ا این نتیجه گیری درسته آیا؟!

ترشح زیاد کورتیزول باعث آسیب هیپوتالاموس می‌شه و همچنین تنظیم ترشح هورمون‌ها هم مختل میشه.

و کلا منظور از عوارض زیاد این بود

خب حالا من پشیمون شدم ...

گرچه خیلی بدم میاد از این قرص دگزا اما فهمیدم که دیگه لوس بازی هم حدی داره

ممنونم " اینجا گل نداره به شما تقدیم کنیم"
ببخشید تو اینجا هم راحتتون نمیذاریم دیگه به هر حال به وظیفه خود عمل کردیم

میخواستم یه جواب کامل بهتون بدم که یه وقت اشتباه هم نباشه
برای جواب کامل اینجا رو ببینین:
http://fa.wikipedia.org/wiki/نشانگان_کوشینگ

ف یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ

به نظرم دکترا باید خودشونم یه کم کمک کننآخه من میدونم چه مشکلاتی دارم اما بلد نیستم بیان کنماونم باید یکی یکی ازم میبرسیدخلاصه کلی ناراحن شدم

خوب این هم درسته اما شما خودتونو بگذارید جای پزشک بیچاره
توی یه روز با این همه آدم بخوای فقط سلام و علیک کنی خسته میشی چه برسه به گرفتن شرح حال و ...

ف یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:40 ب.ظ

امروز رفتم دکتر بوستکلا منم که سرتا بام ایراد داشتاز بوستم بگیر تا ناخن و مو و ....خلاصه خدا بده برکتمنم همه ی ایرادامو نوشته بودم تویه نوته موبایلم که یادم نرهبعد یکی از ایرادامو گفتم دکتر داشت نسخه مینوشت منم منتظر بودم که سرشو بلند کنه تا منم برسم به ایرادایه بعدیمنگو اون بنده خدا هم منتظر بوده من بقیه شو بگم واسه همین سرشو بلند نکرده بودخلاصه... یه دفه برگشت گفت خانم شما دارید اس ام اس میخونید یا با من صحبت میکنید
منم گفتم آق دکتر نیست من ایراد زیاد دارم نوشتم که یادم نرهولی اون همش داشت بهم نیشخند میزد

اگه وبلاگ داشت الان کلی سوزه خنده واسه ملت جور شده بود

اینقدر مشکل داشتین که نوشته بودین یادتون نره؟!
ایول پس کلی به بدن و پوست خودمون امیدوار شدیم!

ف یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:34 ب.ظ

خب عماد جونمیتونه هم درس بخونه هم ازدواج کنهدرس هیچ ربطی به ازدواج ندارهمگه شما سخنرانی هایه تلویزیون رو گوش نمیدیدهمین شماها هستید که سنگ جلو بایه جوونا میندازید دیگهچرا نمیزاری دوتا کفتر عاشقبه هم برسن

هی بهش میگم زیاد نشین پای کامپیوتر آخرش از درس و زندگی می افتی گوش نمیده بذار از پیش دبستانی بیاد خونه!

سجاد (Sajjad) یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:33 ب.ظ http://www.MLBK.blogsky.com

قدمه : باز هم شکست... باز هم تیرگی در زندگی من... باز هم صدای شیطان... صدای نفس... پشت هر شکست پیروزی است... پس من پیروزم... مینویسم توسط روح خود برای جسمم...



دلنوشت : میسازم... هر آنچه را که تو نتواستی در این 20 سال بسازی من برایت میسازم... میسازم... برایت دنیایی به بزرگی اقیانوس برای ماهی و آسمان برای ستاره... میسازم... دنیایی با لحظات شاد , لحظات خودباوری , لحظات وفاداری... برایت صدای خندان قلبت را میسازم... صدای طنین آمیز قرآن... صدای لحظات شاد خداوند... میسازم... برایت دیدی فراتر از انسانیت... برایت استقلال... برایت عشق... برایت دوست داشتن... میسازم برایت هر آنچه را که از تو گرفتن... هر آنچه را که لیاقت آنرا داشتی و از تو دریغ کردن... میسازم برایت هر آنچه را که دوست داری... هر آنچه که تصویرش را در ذهنت کشیدی... میسازم... برایت یک نگاه دوست داشتنی اما دست نیافتنی... برایت صدایی که در آن امید موج میزند... میسازم... برایت خدا را میسازم... برایت نفس میسازم... میسازم... برایت آسمان آبی... برایت صدای پرندگان که تو را از خواب لب ساحل بیدار کنن... برایت تصویری زیبا در خیالشان میسازم... برایت پیروزی... برایت جدا شدن از هر آنچه تو را آزار میدهد... میسازم... برایت حرف های بدون تکرار... برایت زندگی بدون نصیحت... برایت علم... برایت میسازم هر آنچه را که از ته قلب خواستی... از اعماق وجودت... برایت دنیا را میسازم... دنیا...

ببخشید مطمئنین میخواستین برای همینجا کامنت بگذارین؟

مریم یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 05:07 ب.ظ http://maryamminevisad.blogfa.com

شماره هفت جالب بود.بیمارا فقط حرفی که خودشون میزنن رو میفهمن...دقت کردین؟
اینم یه خاطره از من: داشتم برای بیماری که کمی گیج هم میزد ان جی میذاشتم.که تا لوله رد میشد میگرفت میکشید و دست منو شوت میکرد اونور.و هر لحظه احتمال آسیب به بینی عزیز من اضافه میشد..رفتم ان جی رو گذاشتم تو یخچال که مجدد سرد بشه...به برادرش گفتم شما دستشو نگه دارین که هم لولرو در نیاره هم منو نزنه.....
دفعه دوم هم نگذاشت ان جی بذارم....
برادرش اومد گفت: خانوم دکتر خداروشکر شما آسیب ندیدین
من:

ممنون
وای چه همراه مریض مهربونی چقدر نگران شما بوده!

دریا یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:48 ب.ظ

ببخشید

میشه بفرمایید عوارضش چیه؟!

البته من تو این مدت موردی استفاده میکردما

مثلا هر وقت بیحال میشم یا اینکه میخوام برم دندون پزشکی یا موارد دیگه اما موردی فقط

خیلی ممنون

pezeshktanha یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://www.pezeshktanha.blogsky.com

سلام
خسته نباشی

سلام
سلامت باشی

خیالاتی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:43 ق.ظ

۲. چوپان دروغگو بوده!
۳. تو روز روشن...
۶. آخی . آخرش نوشتین؟!
۱۳:

۲.حتما!
۳.آره
۶.نه آخه بیمه برش میگردوند
۱۳.موافقم

سارا از ژوژمان یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 ق.ظ http://judgment89.wordpress.com/

شاید هم از بس خوش گذشت زود گذشت .


منظورم اینه الان دقت کردم شما عموما حدودا ً 13 تا خاطره تو یه پست میذارین ،لابد بهم خوش گذشت که فکر کردم کوتاه بوده

شاید!
یه موقعی بیشتر مینوشتم اما از بس گفتند طولانیه کمش کردم

سارا از ژوژمان یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 ق.ظ http://judgment89.wordpress.com/

3 رو خیلی خندیدم.
این دفعه چه کوتاه بود!
عجله داشتین واسه این پست ؟
از آنی جون و عماد جون چه خبر ؟ ! دلم واسه آنی خانم تنگ شده

ممنون
واقعا؟ منتظر ماشین بودم برم سر شیفت اما میخواستم زودتر آپ کنم حرف و حدیثهای پست قبل تموم بشه
خوبند میگم آنی آپ کنه (البته اگه گوش بده!)

آرزو! یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ق.ظ http://doctorche89.blogfa.com

چه دکتر خوبی هستین
من هر وقت می رم دکتر میگه آمپول بنویسم بهش می گم که می ترسم اما دکتر جان بدتر لج می کنه بیشتر می نویسه
آخه یکی نیست بگه پس چرا می پرسین

شما لطف دارین
اما واقعا دلیلی نمیبینم برای کسی که حاضر به تزریق آمپول نیست آمپول بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد