جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (281)

سلام

1. خانمه گفت: دیشب اومدم اینجا گفتند فشارت شونزدهه. فردا هم بیا بگیر. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون الان پونزدهه. گفت: آره دیشب هم پونزده بود. میخواستم ببینم درست میگین یا نه؟!

2. (16+) صبح یه روز جمعه رفتم سر شیفت که خانم مسئول تزریقات که شیفتش تموم شده بود و داشت میرفت خونه منو دید. گفت: امروز شما شیفتین؟ گفتم: بله. گفت: چرا دیروز که من شیفت بودم نیومدین؟! گفتم: تا جایی که یادمه شیفت قبلی کلی غرغر کردین که چرا این همه آمپول مینویسی؟ گفت: تو هرچقدر هم که آمپول و سرم بنویسی من دوستت دارم!

3. پیرمرده به آقای مسئول پذیرش گفت: یه قبض بده. آقای مسئول پذیرش گفت: میخوای بری پیش دکتر؟ پیرمرده گفت: پ نه پ میخوام گوجه بخرم!

4. شیفتو که تحویل گرفتم آقای مسئول تزریقات گفت: شما که بیخود مریض اعزام نمیکنین؟ گفتم: بیخود که نه چطور؟ گفت: دیشب خانم دکتر .... ساعت 12 شب یه بچه را اعزام کرد بیمارستان. توی بیمارستان موقع تحویل گرفتنش کلی بهمون خندیدن! گفتم: مگه مشکلش چی بود؟ گفت: دوتا مشکل داشت. 1. از صبح شکمش کار نکرده بود. 2. از دیروز وقتی گریه میکرد اشکش نمیومد! گفتم: یکی میزدی توی گوشش هر دو مشکلش حل میشد!  (این علائم میتونه مال کم آبی شدید بدن هم باشه اما چنین بچه ای قیافه اش از دور داد میزنه که چنین مشکلی داره نه یه بچه سر و مر و گنده!)

5. خانمه گفت: سرگیجه دارم. اون قدر که وقتی میخوام از در اتاق رد بشم نشونه میگیرم که از وسط در رد بشم اما شونه ام میخوره به چهارچوب در!

6. ماشین شبکه که  میرفت ولایت جا نداشت و مجبور شدم توی درمونگاه بمونم. چند دقیقه بعد یکی از خانمهای پرسنل اومد و گفت: من دارم با ماشین خودم میرم ولایت شما هم تشریف میارین؟ گفتم: باشه. وقتی رفتم توی حیاط خانمه اومد جلو و سوییچ ماشینشو گذاشت توی دستم! گفتم: چرا؟ گفت: میدونم آقایون وقتی توی ماشینی بشینن که راننده اش خانمه اضطراب میگیرن! گفتم: باور کنین من این طوری نیستم. گفتند: چرا میدونم! خلاصه که حدود یک ساعت پشت ماشین مردم بودم و رسوندمشون دم خونه شون!

7. خانمه گفت: من خیلی اضطراب دارم. مثلا چند روز پیش پسرم بهم زنگ زد و گفت: من توی خیابونم. شارژ گوشیم داره تموم میشه الان گوشیم خاموش میشه نگران نشی یه وقت. دو ساعت دیگه هم میرسم خونه. دو ساعت بعد که رسید خونه کلی باهاش دعوا کردم که من از ترس مُردم. چرا هرچقدر زنگ میزدم گوشیت خاموش بود؟!

8. خانمه اومد تا چند قلم دارو براش بنویسم و بره از داروخونه شهر بگیره. یکیشونو هرچقدر گشتم توی سامانه مخصوص اون بیمه پیدا نشد درحالی که توی بقیه سامانه ها بود. اون یه قلمو براش ننوشتم و رفت. بعد درحالی که سرم غلغله بود با اسناد شبکه تماس گرفتم و با هر فلاکتی بود توی اون سامانه پیداش کردیم و پیش از این که به شهر برسه اون یه قلم را هم به نسخه اش اضافه کردم. بعد فکر کردم یعنی هیچوقت میفهمه من برای داروش چه فلاکتی کشیدم؟! (خدایی خیلی فاز فردین بازی برداشتم اون هم الکی چون هیچ کار خاصی هم نکردم )

9. نسخه پیرزنه را که نوشتم همراهش گفت: ببخشید اگه میشه این دارو را هم برای شوهرش بنویسین. میخواستیم شوهرشو هم بیاریم که ایشون گفتن اگه اونو میبرین من دیگه نمیام! پیرزنه گفت: خوب کردم. برای این که هیچیش نیست الکی میخواد بره دکتر!

10. خانمه گفت: تو هم مثل برادر من میمونی من هم مثل مادر تو هستم! پس راحت دردمو بهت میگم!

11. اخیرا ویزیت پزشکانی که سابقه شون بالای پونزده ساله توی درمونگاههای دولتی زیاد شده (بقیه جاها را خبر ندارم). خانم مسئول پذیرش گفت: به خانمه ویزیت دادم که بیاد پیشتون. گفت چرا ویزیت ایشون گرون تره؟ گفتم چون سابقه شون بالای پونزده ساله ویزیتشون گرون تر شده. گفت خب سابقه ایشون زیاده من چرا باید بیشتر پول بدم؟! (حالا کاش حداقل این اضافه را به خودمون میدادن!)

12. پیرزنه گفت: الان خونه بودم همسایه مون بهم زنگ زد گفت پاشو برو درمونگاه. همون دکتره اومده که مثل برادرمون میمونه! (نمیدونم همون شماره 10 بهش زنگ زده بود یا نه؟!)

پی نوشت. یکی از اقوام از مدتها پیش یکی از تالارها را برای جشن عروسی در تاریخ 03/03/03 رزرو کرده بودند که چندروز مونده به مراسم بهشون گفتند به دلیل عزای عمومی حق آوردن ارکستر را ندارید. و بالاخره بین تاریخ رند و آوردن ارکستر دومی را انتخاب کردند و چون تالار برای پنجشنبه رزرو شده بود عروسی روز جمعه برگزار شد. فکر کنم فقط عروسی هامون سیاسی نشده بود که شد!

نظرات 35 + ارسال نظر
خودم چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:13 ب.ظ

وااای از اینکه هی توی قسمت نظرات میخونم بلاگ اسکای خبر نداد
دیر رسیدم
و...
اعصابم خرد میشه
خب الان که دیدی بخون دیگه

دوستان همیشه به من لطف دارن
شما هم این کامنتها را بگذارید به حساب لطفشون.

عبد چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:14 ب.ظ

راجع به اون حادثه پروازی به نظرم الان خیلی جنگ روانی روی مردم ایران هست درسته که هم اون حادثه ۳۲ سال پیش و هم هواپیمای اوکراینی تلخ هست ولی نقش جنگ روانی توسط رسانه ها را به خوبی نشون می ده. الان دیروز اعلام شد که در ماجرای هواپیمای اوکراینی دادگاه انتاریو کانادا شرکت هواپیمایی اوکراینی را مقصر دونسته و گفته باید دیه کشته شدگان را بده، به نظرتون الان چند نفر از خواننده هاتون این خبر را شنیدند؟

من خبرشو خوندم که نوشته بود دادگاه گفته در اون موقعیت نباید هواپیما از زمین بلند میشد اما چیزی درمورد دیه نخوندم.

تیلوتیلو چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:56 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

جناب دکتر
شما که ماشالا خیلی دقیق هستید
تاریخ رند ماله 3 3 بود
داداش من تازه اومده ... کجا بود که بریم عروسی
تازه ما اصلا اون عروسی دعوت نبودیم
البته لازمه بگم که در یکی از شهرهای اطراف بود و اگه دعوت هم بودیم نمیرفتیم

من میدونم چندروزه که نیستین
دیگه برادرتون کی اومدن خبر ندارم!
راستی عموتون هم هنوز اینجان؟

تیلوتیلو چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:29 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

1- حالا خوبه پاسخ درست دادید وگرنه زیر سوال میرفتید
2- دوست داشتن از هر شکل و مدلی باشه خوبه... لطفا بد برداشت نکنید دیگه
3- پ ن پ هنوزم هست؟
4- راهکارتون زیادی خشن نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
5- نمیشد به جای نشونه گیری دستشون را بگیرن به چارچوب؟
6- حال رانندگی نداشته اینطوری یه راننده مفتی هم برای خودش پیدا کرده
7- طفلی... این به نظرم اضطراب نداشته... یه چیز دیگه ش بوده
8- چرا خیلی هم کار مهمی کردید. مسئولیت پذیر بودنتون قابل ستایش هست
من اون روزی که رفتم دندانپزشکی ازم پرسیدن بیمه تون چیه و بعد آقای دکتر خیلی راحت فرمودند من نسخه را آزاد مینویسم چون این بیمه خیلی قطع و وصل داره... خب یه بار حداقل امتحان کن... اگه قطع بود بعد آزاد بنویس... ولی خب... پس اینجا متوجه میشید که خیلی هم دکتر مسئولیت پذیری هستید
9- تفاهم و عشق موج میزده بین این زن و شوهر
10- دیگه دیگه
11- اگه به خودتون ندن که خیلی طرح مسخره ای هست- زحمتش را شما میکشید پولش توی جیب کی میره؟
12- احتمالا خودش بوده
پ ن : خیلی ها همین مشکل را پیدا کردند
ما هم یکی در اقوامون داشتیم
تازه تالار قبول نکرده بود در تاریخ دیگه ای بهشون زمان بده
گویا تا مدتها جای خالی نداشتند
و اونا مجبور شدند در سکوت و خیلی بی مزه عروسیشون را جشن بگیرند

1. بله وگرنه هیچی دیگه!
2. چشم
3. من هم خیلی وقت بود که نشنیده بودم.
4. اما قبول کنین که بهتر از اعزام و آمبولانس و ... بود
5. احتمالا دستشون بند بوده
6. تازه این که به جای خود. از اون روز هنوز داره به خاطر یکی دوتا دست انداز که با سرعت روشون رفتم تیکه میندازه
7. شاید
8. ممنونم میخواین کدملی را بفرستین تا براتون بنویسمشون بیمه ای که خیلی قطع و وصل داره هم بگم چیه؟!
9. چه جورررر
10.
11. واقعا. من هروقت چیزی را از شبکه خواستم گفتند توی کارانه تون منظور میشه. اما مسئله اینه که کارانه معمولا توی همه ماهها در یک رنج مشخصه!
12. احتمالا.
پ.ن. این طوری که خیلی بد شده. کاش با جناب اخوی رفته بودین عروسی تا یه کم لذت ببرن

Marjan Emami چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:27 ق.ظ

امیدوارم که بتونم بیام، دلم واقعا برای ایران تنگ شده. هم برای دیدن فامیل و دروغ نگم هم برای خورد و خوراک. از ۲۰۱۹ تا الان، ، بیشتر از ۴ ساله. و البته که خیلی دلم می خواد که بتونیم همدیگر رو ببینیم. البته شما هم که آدرس ما رو دارین. شما هم بیایین این طرفا، یک‌ کلبه درویشی هست. خیلی هم خوشحال میشیم.

خوشحال میشیم.
اما قبول کنین اومدن شما خیلی از اومدن ما ساده تره!

تیلوتیلو چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:16 ق.ظ https://meslehichkass.blogsky.com/

من خیلی دیر رسیدم
حیف
پست های شما اونقدر خوب و بامزه هستند که برای خوندنشون لحظه شماری میکنیم
بعد اینهمه دیر برسم خیلی بد هست...

اشکالی نداره
چون غیبتتون موجهه مورد بخشودگی قرار میگیرید

Marjan Emami چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:11 ق.ظ

وای، داد بر من، تازگی ها واقعا زیاد اشتباه می کنم، عسل رو‌ می گم غزل، حادثه مربوط به ۳۲ سال قبل رو‌می گم بیست ‌‌چند سال قبل. باید بیام پیشتون برای آلزایمر
چند وقت پیش هم یه اشتباه دیگه کردم مربوط به سالی که به نفر پست گذاشته بود
اوضاعم داره خراب میشه

علتش کار زیادتونه.
هروقت تشریف آوردین ایران خوشحال میشم درخدمتتون باشم. نه برای نسخه نویسی
آدرس را هم که دارین

Marjan Emami چهارشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:02 ق.ظ

ممنون از جناب «من» برای فرستادن لینک. و‌بله، خیلی حادثه غم انگیزی بود.
ضمنا کلی از قرآن خوندن غزل در پست قبلی محظوظ شدم

بله من هم یک بار دیگه ازشون تشکر میکنم.
فقط غزل کی هست؟

من سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:00 ب.ظ

خواهشمندم
شما جهشی درس خوانده اید؟ ماشاءالله
۷۱ شما سنی نداشته اید

بله
یک بار توی وبلاگ نوشتم که کلاس دوم دبستان را جهشی خوندم.

من سه‌شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:47 ق.ظ

https://fa.m.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D8%A7%D9%86%D8%AD%D9%87_%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF_%D8%AA%D9%88%D9%BE%D9%88%D9%84%D9%88%D9%81_%DB%B1%DB%B5%DB%B4_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8%A8%D8%A7_%D8%B3%D9%88%D8%AE%D9%88_%DB%B2%DB%B4
این پرواز بوده، من هم یادم نمیاد. ۱۹ بهمن ۷۱ بوده و مثل حالا همه چیز تو بوق و کرنا نمی‌شده. یک اتفاق بوده که به خاطر اشتباه کنترلر فرودگاه مهرآباد رخ داده.

71؟
سالی که من دانشگاه قبول شدم.
اون موقع من همه تلاشمو میکردم که از پیله امن خودم خارج نشم. طبیعیه که از این ماجرا چیزی نشنیده باشم.
ممنون برای پیگیری که کردین. لطف کردین.

ی دوشنبه 21 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام
پروازی که خانم مرجان امامی گفتند پرواز 962 بود که دوست من هم صبح روز ازدواج برای ماه عسل میرفتند مشهد که در این اتفاق کشته شدند

الان تو ویکی پدیا خوندم که نوشته
گفته می‌شود مسافران پرواز تجاری ۹۶۲ هواپیمایی ایران ایرتور عروس و دامادهایی بودند که برای ماه عسل به مشهد سفر می‌کردند
چه تلخ
چه دردناک
ی

سلام
شما همیشه به من کمک کردین ممنون.
اما باز هم یادم نیومد. شاید این اتفاق زمانی رخ داده که من توی شهر محل طرح بودم. توی روستایی که امواج تلویزیون بهش نمیرسید

Marjan Emami یکشنبه 20 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام، اون موردی که خانومه گفته دوستتون داره، اصلا ۱۶+ نبود. کلا هر کسی که حس خوبی به آدم بده، دوست داشتنیه.
در مورد عروسی سیاسی هم من یه عزای سیاسی یادمه. حدود ۲۰ و چند سال پیش، یک هواپیمای مسافربری به مقصد مشهد در فرودگاه مهرآباد با یه هواپیمای جنگی برخورد کرد و سقوط کرد. چند تا همکارهای پدر من در اون هواپیما بودن. این موضوع مصادف با دهه فجر بود. به اداره پدرم اجازه ندادن حجله و مراسم عزاداری انجام بدن. گفتن که الان ایام شادیه و نباید عزاداری کرد

سلام
حق با شماست. اما قبول بفرمایید این چیزها اینجا چندان مرسوم نیست.
عجب. چرا من این ماجرا را یادم نمیاد؟

نسیم شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:04 ب.ظ

10 عالی

ممنون

شادی شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:15 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

شماره 4 عالی بود، خوشم اومد از پیشنهادتون

سپاسگزارم
یعنی دیگه برای مریضها از این نوع درمانهای غیردارویی هم داشته باشم؟

زهره شنبه 19 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 06:47 ق.ظ

نه من زهره خالی ام

خوشوقتم
یه زمانی یه زهره خاموش اینجا بود که تصادفا فهمیدم همشهری هستیم.
و وقتی فامیلشو پیدا کردم و بهش گفتم ناپدید شد!

زهرا جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:51 ب.ظ

سلام شماره 4 خیلی با حال بود. موفق باشین

سپاسگزارم

طیبه جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:22 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام و خدا قوت
۲_ هرچند برام دردسر می سازند بعضی از خوانندگان بی شعور و بی هویت و بی آدرس ولی خداییش ما هم دوستت داریم ،شوهرمون هم می دونه و خودش هم دوستتون داره ،بچه مون هم دوستتون داره
شما لطف کن اینجوری برداشت کن برادرانه دوستت داریم داداش دکترم

سلام
شما که همیشه به من لطف داشتین.
خدمت همسر و فرزند گرامی هم سلام مرا ابلاغ بفرمایید.

مارس جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:58 ق.ظ

1)موذی السلطنه
۲) حالایعنی اون شکلکو باور کنیم؟
۸) کارتون از فردینم مرامش بیشتر بوده. دوره ای که همه توی رخوت انسانی و وظیفه ای گیر کردن
۱۰)از همه بیشتر به این خندیدم ولی بنده خدا معلومه اونقدر معذب بوده قاطی کرده
بحث سیاسی نمیکنم ولی یه جمله رو در جواب یکی از دوستان بگم رییس جمهور وقتی عزیز یه مملکته که تک تک ملت عزیز مملکت باشن. امیدوارم هممون رستگار بشیم

1. واقعا
2. مختارید
8. مخ لسیم
10. ممکنه
ممنون از لطف شما. آمین.

ی پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:50 ب.ظ

این پیرزنها عاشقتون شده اند به همدیگه هم زنگ می زنند میاند دیدنتون. تازه شوهرهاشون را هم نمیذارند بیاند.


کامنتتون عالی بود. ممنون.

عسل بانو پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:23 ب.ظ

سلام
2- عرض کنم خدمت تون که من نفهمیدم شما دوست داشتنی هستید یا همه از قیافتون میترسم

سلام
2. هر دوش نمیشه؟

مارال پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:26 ب.ظ https://mypersonalnotes.blogsky.com/

شماره یک عالی بود . بهش میگفتی حالا که ازم امتحان گرفتی و قبول شدم بهم یه مدرک هم بده !!!

سپاسگزارم.
بعید نبود نشان درجه سه فشارگیری را بهم اهدا میکرد

نیوشا پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:46 ب.ظ

شماره ۴ فقط
من با حالت معمولی تو دانشگاه نشستم داشتم پست شما رو میخوندم به شماره ۴ رسیدم یه خنده بلند کردم فقطبرای اون قسمت که که یکی میزدی توی گوشش

ممنون
امیدوارم این اتفاق سر کلاس نیفتاده باشه!

نرگس پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:23 ب.ظ http://joqdebaroonkhorde.blogfa.com/

شماره پنج با اون فوتبالیست معروف نسبت نداشت؟:)) بیشتر به آستیگمات ها میخورد تا سرگیجه دار ها
شماره هفت هم به فراموشی دار ها میخورد تا مضطرب ها:))
به نظرم با این شرح حال ها تشخیص دادن شما مثل تیراندازی به هدف متحرکه=))


بله یکی دیگه از دوستان هم درباره فراموشی گفتند اما بعید میدونم.
چرا شما برای همه چیز مثال ورزشی میزنید؟

استاد پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:56 ق.ظ

این پست خیلی باحال بود
دستتون درد نکنه

سپاسگزارم

ناشناس پنج‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:43 ق.ظ

سلام.آقای دکتر ناراحت نشی ها.ولی چه ربطی داره که میگین عروسی ها سیاسی شدن؟!
حالا یه عده از رئیس جمهور خوششون نمیاد بدرک.ولی طرف رئیس جمهوره.عزیزه یه کشوره .نفر دوم مملکته.حرمت نگه داشتن چیز بدی نیست.میخوام ببینم اگر کشورهای عربی بود و یکی از شیخ ها اینجوری شده بود،یا نه هر کشوری دیگه.اگر عزای عمومی اعلام کرده بودند بازم حق داستن ارکستر بیارن و اعتراض کنن و بگن همه چی رو سیاسی کردید و فلان؟؟؟؟

سلام
ببخشید من نباید میگفتم عروسی ها هم سیاسی شدن
چون درواقع سیاسی بودن!
یادمه وقتی که بچه بودم برادران کمیته می‌ریختند توی عروسی ها و صاحب مجلس را به دلیل استفاده از آلات لهو و لعب چهل هزار تومن جریمه می‌کردند و گاهی ساز را هم با خودشون می‌بردند.
کم کم کار به جایی رسید که مردم می‌رفتند توی کمیته و می‌گفتند ما این هفته عروسی داریم این هم چهل هزار تومن جریمه اش! و بعد با خیال راحت تری عروسی میگرفتند تا این که کم کم این بساط جمع شد.

افسون چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 05:16 ب.ظ

فقط پسری و برادری شماره ده و دوازده!!!

ولی این حس درباره آدمها وجود داره، همون به وایب وایب که ورژن کول ترشه

یعنی همون چیزی که خانم تزریقات گفتند; در کنار شرایط کلی ارتباط با آدمها، این بخش هم هست. من خیلی این دریافت رو دارم حتی درباره ی فروشنده های مغازه ها هم برام پیش میاد. اینجا هم همین پیش اومده، یعنی این همه سال میام اینجا و انگار دارم به یه دوست سر می زنم و حرفهاش رو گوش میدم.

چقدر کار خوب و با ارزشی برای خانم مورد 8 انجام دادید. وجود امثال شما مایه ی دلگرمیه, البته من به کارما و جزا و پاداش باور ندارم و همین ارزش این دست کارها رو برام چندین برابر می کنه!


شما به من لطف دارید
ممنون

ناتالی چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:31 ب.ظ

شما جای پسر مایی آقای دکتر ماهم جای عمه شماییم دوستت داریم یه قبض بده گوجه بخریم

گلابتون چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:06 ب.ظ

آقای دکتر ما هم دوست داریم.ولی این دوست داشتنه اون دوست داشتنه نیست :) منظورش احترام بوده

ممکنه
اما آقایونو که میشناسین

سمیرا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:40 ب.ظ

خیلی باحالی دکتر جای برادرم باشی

لیلا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:55 ق.ظ

آقای دکتر از اینکه اینهمه درس خوندید و بعد کارمند شدید ناراحت نیستید؟
من کارمند هستم و پسرم به شدت سرزنشم میکنه که کارمندی یعنی بخور و نمیر و چرا این شغل رو انتخاب کردی .
هیچ‌وقت با همسر و فرزندانتون به چالش نخوردید؟
تازه شغل شما پتانسیل پیشرفت داره .

از همون بچگی پدر بزرگوار توی گوش ما خوند که آدم باید استخدام دولت باشه تا یه آب باریکه ای برای موقع بازنشستگی داشته باشه.
دیگه این شد ملکه ذهن من و بهش عادت کردم.

زهره چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:24 ق.ظ

ممنونم از به اشتراک گذاشتن خاطره هاتون

خواهش میکنم
شما همون زهره خاموش نیستین؟

نازی چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:51 ق.ظ

دکتر مورد شماره ده زنگ زده بوده به مورد شماره دوازده این دو مورد ده و دوازده یعنی فقط دارم میخندم عالیه حالا چرا برادر اخه؟

احتمالا
خنده تون مستدام
نمیدونم واقعا

نازی چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:47 ق.ظ

مورد شماره ده
دکتر چطوری شما خودتون نمیخندین؟

عادت کردم دیگه

صبا چهارشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:27 ق.ظ https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام.
۱) پس هنوزم از شما درس می پرسن

۳) خیلی پیرمرد باحالی بوده

۷) بیشتر فراموشی داره

۱۰) می خواسته محکم کاری کنه

سلام
1. ظاهرا
3. واقعا
7. بعید نیست
10. حتما

لیمو یکشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:48 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام دکتر. عه نظریه جواب داده!! واقعا تاریخش رو اردیبهشت زدین رفته عقب!
آرشیو عزیزم قابل ترمیمه پس
1. همین تستهای مردیمه که علم پزشکی رو زنده نگه داشته
2. محبوب دلها! چشم آنی خانوم روشن
3. قدیمی گفته ولی خوب گفته
4.
6. بر اساس پیش زمینه ذهنیش از آقایون هم از غرغر شنیدن اجتناب کرده و هم استراحت کرده تا خونه
8. ای روزگار ولی شما نیکی کردین و در دجله انداختین
10. توی ذهنش باز هم شما رو جوونتر دیده
11. ای بابا یعنی برای شما فرقی نداره؟
12. شک نکنید
چقدر دلم سوخت واقعا برای همه ی اونهایی که با این هزینه ها تدارک دیده بودن :(

سلام
قبول نیست! میخواستم این پست را بگذارم تا 16 خرداد منتشر بشه نمیدونم چرا زده بودم اردیبهشت!
اما این طوری شما شدین اولین خواننده اش!
1. دقیقا
2. اتفاقا از شیفت که برگشتم براش تعریف کردم و با هم خندیدیم!
3. بله
4. ایضا
6. هم وقتی رفتم روی یک دست انداز غرغر کرد
8. بله
10. و همین خوبههههه همین خوبهههه!
11. ظاهرا که نه مگه این که بعدا شصت تا فرمول نشونمون بدن و بگن حساب کردیم. من که از فرمولهاشون سردرنمیارم!
12. احتمالا
واقعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد