جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

حلّال مشکلات

سلام

توی شهرستان ما روستای کم جمعیتی هست که به دلیل فاصله اش تا روستاهای دیگه براش درمونگاه ساختن. به دلیل جمعیت پایینی که اونجا هست کارانه پرسنلش کمتر از جاهای دیگه است اما بعضی ها به خاطر خلوت بودنش اونجا رو انتخاب میکنن (و البته بعضی ها را هم برخلاف میلشون ممکنه بفرستند اونجا) اما درمجموع چند نفر پرسنل اونجا بودند که چندسال بود که با هم بودند و هیچ مشکلی هم با هم نداشتند.گاهی که پزشک مرکز میرفت مرخصی من میرفتم اونجا و چند مریض میدیدم و آخر وقت هم برمیگشتیم. بساط بگو و بخند و گاهی حتی پختن آش و .... هم به راه بود.

یک بار یه خانم دکتر طرحی برای شبکه اومد و چون همه مراکز پزشک داشتند برای ایشون هم به عنوان پزشک سیار ابلاغ زدند تا چندهفته بعد که قرار بود یکی از مراکز خالی بشه و پزشک اونجا بشن. توی اون مدت بعد از مدتها یه "همکار" داشتم. برای من فرق چندانی نداشت چون مثل همیشه میرفتم به یکی از درمونگاههایی که پزشک نداشتند. اما برای بقیه پزشکها زمان مناسبی بود که با خیال راحت تری مرخصی بگیرن.

یک بار پزشک اون مرکز خلوتی که گفته بودم برای چهار روز رفت مرخصی. دو روز اون خانم دکتر رفت اونجا ومن رفتم یه مرکز شبانه روزی و قرار شد دو روز هم من برم اونجا و خانم دکتر برن مرکز شبانه روزی. صبح وقتی سوار ماشین شدیم متوجه چیز خاصی نشدم. طبق معمول چند نفر از پرسنل با ماشین اداره میرفتیم و بقیه هم با ماشین شخصی یا ماشینهای عبوری. اما وقتی وارد مرکز شدیم متوجه فضای سنگینی که توی درمونگاه بود شدم. دیگه خبری از اون خنده ها و شوخی های همیشگی نبود. طبیعتا نمیتونستم برم و از چندتا خانم بپرسم چرا با هم شوخی نمیکنین؟! پس مثل بچه آدم سرمو انداختم پایین و رفتم توی مطب و مشغول کارم شدم.

مدتی گذشت و درمونگاه خلوت شد. حوصله ام از نشستن روی صندلی مطب سررفت و بلند شدم و اومدم بیرون. دیدم یکی از خانمهایی که اونجا مشغول به کارند توی اتاقک پذیرش نشسته و با مسئول پذیرش مشغول صحبت هستند. من هم رفتم پیششون و مشغول صحبت شدیم که یکی دیگه از خانمهایی که اونجا مشغول بودند هم برای کاری اومد اونجا. یکی دو جمله هم با او حرف زدم که یکدفعه نمیدونم چرا خانم اولی جواب حرفشو داد و بعد هم دعوای لفظی دو خانم شروع شد. من که متعجب مونده بودم که جریان چیه؟ ضمن این که میانجی دوتا خانم شدن هم بخصوص وقتی چیزی از ماجرا نمیدونی راحت نیست. اما یکی دوتای دیگه از خانمها از اتاقهاشون بیرون پریدند و این دو نفرو از هم جدا کردند و هرکدومشون برگشتند توی اتاق خودش.

به آقای مسئول پذیرش گفتم: اینها که با هم دوست بودند! یکدفعه چی شد؟ گفت: خبر نداری دیگه! دیروز اواخر وقت بود. خیلی وقت بود که دیگه مریض نداشتیم. خانم دکتر .... همه مونو صدا زد و گفت: بیایین توی اتاق من کارِتون دارم. ما هم رفتیم. بعد خانم دکتر گفت: میگم حالا که بیکاریم و مریض هم نیست اگه اینجا مشکلی دارین بگین تا ببینیم میتونیم با همفکری هم حلش کنیم؟ اول کسی چیزی نگفت و همه گفتند مشکلی نداریم. اما بعد یکدفعه خانم ..... (همون خانم دومی که اومده بود توی پذیرش) یه چیزی گفت و خانم ..... (خانم اولی که توی پذیرش بود) فکر کرد که داره به او طعنه میزنه. پس جوابشو داد و اون یکی هم یه چیز دیگه گفت و کم کم بحث بالا گرفت و مثل امروز خانمها به زور از هم جداشون کردند.

بالاخره وقت اداری تموم شد و برگشتیم خونه. روز بعد هم اوضاع تقریبا به همین منوال بود. دیدم این طوری نمیشه. یه پیام برای رئیس شبکه فرستادم و ماجرا را مختصر و مفید بهش گفتم و نوشتم: بعید میدونم این دو نفر بتونن با هم اینجا دووم بیارن. یکی دو روز بعد رئیس ستاد بهم زنگ زد و گفت: به دکتر ..... (رئیس شبکه) چی گفتی؟ به من گفت: وقتی دکتر حسن کور که همه مون میدونیم چقدر آرومه میگه اوضاع خرابه معلومه که موضوع جدّیه! برو ببین چه خبره؟ بعد هم رفته بود و بررسی کرده بود و چند روز بعد هر دو اون خانمها از اون مرکز جابجا شدند و افراد جدیدی به جاشون اومدند.

والسلام!

پ.ن: درحالی که فقط دو گزینه خارج از کشور برای سفر باقی مونده بود بالا رفتن ناگهانی قیمت ها برای شهریور و ماه آخر تعطیلات باعث شد یکی دوتا از گزینه های داخلی هم دوباره از کشو بیرون بیان و برگردن روی میز! تا ببینیم بالاخره سر از کجا درمیاریم؟

نظرات 44 + ارسال نظر
Mk دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 04:42 ق.ظ

چه جالب که یادتون هست
برادرم متاسفانه شب یلدای گذشته بعد از سه سال زندگی نباتی فوت شد....
عذرمیخوام اون موقع که پیام گذاشتم حواسم به روز پزشک نبود
روزتون مبارک

متاسفم اما چه میشه کرد زندگی ادامه داره.
امیدوارم شما و سایر اعضای خانواده خوشبخت باشید.
خواهش میکنم. از لطف شما سپاسگزارم.

سودا سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 05:09 ق.ظ

سلام و درود جناب دکتر
با تأخیر و عذرخواهی روزتون مبارک.
همیشه سلامت باشید.

سلام
ممنون از لطف شما

سارا یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:10 ق.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
آقای دکتر با تاخیر روزتون مبارک باشه.
.
بنظر میاد خانم دکتر اون مرکز کارشون بیشتر مخلوط کردن مشکلات و درست کردن معجونی از مشکلات بوده تا حلال مشکلات

سلام
سپاسگزارم
دقیقا! من آخرش نفهمیدم چرا این کار را کرده بود.

شبنم شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 10:23 ب.ظ

سلام
گزینه خارجی با ۴ نفر تازه احتمالا زیاد با هواپیما
هزینه به ۷۰ نرسه؟؟!!
لطفا هر وقت قرار شد مقصد و سفرنامه رو بگید از قیمتا هم بنویسید چون اگه این جور باشه من که دیگه خط می کشم توی گزینه های داخلی!!!
اینو دارید از کسی می شنوید که واقعا کم هزینه سفر میکنه هزینه های ما توی مسافرت واقعا غیر قابل باور هست

سلام
من گفتم به ۷۰ نرسه؟
چشم عرض میکنم
من هم هروقت تنها باشم خرج چندانی ندارم

مریض شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 08:59 ب.ظ

سلام
دکتر جون فیله مرغ کباب شده بدون ادویه برای سرماخوردگی بده یا نه؟
قرص جوشان ویتامین سی رو دوبار در روز میشه خورد یا زیادیه؟

سلام
آب پز را به کباب ترجیح میدم
معمولا روزی یکی کافیه اما اگه زیادتر هم بخورین مشکلی نداره نهایتا اضافه اش دفع میشه

امیرحسام شنبه 3 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 03:12 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛ با تأخیر روزتون مبارک باشه. سفر چه شد؟

سلام
سپاسگزارم
این سفر ما از همین حالا خودش قابلیت یک پست کامل را داره. فعلا مقصد مشخص شده تا زمانش!

زهره جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 03:43 ب.ظ https://shahrivar03.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
روزتون خیلی مبارک باشه
عذر تقصیر جهت تأخیر

سلام
ممنون از لطف شما
خواهش میکنم

من جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 03:29 ب.ظ

سلام بله توهم نزدم دستم خورده بود روی آرشیو توی صفحه اصلی گوگل روی دی 90
بعد کار داشتم باعجله نظرها را می خواندم این را هم دیدم

«آنی
یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:07 ب.ظ
باشه اصلا به حرف من گوش نکن من دشمنتم


آخه دیشب فرصت دادی؟!»
که جواب و سوال بود تعجب کردم گفتم حتماً در مورد سفرتونه تعجب کردم بستم بقیه را بعد بخونم این دفعه پیداش نکردم خلاصه فکر کردم به نتیجه رسیدم. ببینید چقدر بیکارم

سلام
خب خداروشکر که مشکل حل شد

فاطیما جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:42 ب.ظ

روزتون مبارک آقای دکتر

سپاسگزارم

نگار جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 02:25 ق.ظ

روزتون مبارک دکتر جان.

سپاسگزارم

مارس پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 09:10 ب.ظ

روزتون مبارک آقای دکتر

سپاسگزارم

الف مثل الی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:09 ب.ظ

سلام دکتر جان
روزت مبارک، همیشه موفق و پاینده باشی

سلام
از لطفتون سپاسگزارم

استاد پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 02:48 ب.ظ http://Resilienza.blogfa.com

***کل بلاگستان منظورمه.
از بس از بلاگفا میام بلاگ اسکای و بالعکس، جفتشون یکی شدن برام شمام چه نکته سنجید

آهان!
کل این وبلاگ برپایه همین سوتی گرفتنها برپاست!

اسحاقی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 02:25 ب.ظ

حالا تونستم باز خخخ
پیام دادم ...

بله نوتیفش اومد برام
اما سر شیفت معمولا فیلترشکنم درست کار نمیکنه.

اسحاقی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 02:05 ب.ظ

ممنونم همین جاهام اهل مرتب کامنت دادن نیستم
شما هم سفت و سخت با اینستا مقابله می کنی
تو پستا اسم دکتر بابک اوردین فراموش کردم بهشون تبریک تولد بگم الان دیدم چون فیس بوکم غیر فعال شده ..گفتم تا یادم نرفته بیام اینجا اول تبریک بگم تا برم فیس بوک ..
در ضمن من همش بین خونه و دکتر رفتنم کجا خوش می گذره با این هوای قشنگ شهرمون والا ..

هوا را که نمیشه کاریش کرد اما بقیه شو امیدوارم درست بشه
بله یادمه گفتین فیس بوک نمیتونین بیایین دیگه

اسحاقی پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام دکتر جان ..
روزتون مبارک ..همیشه شاد و تندرست باشین ..
پیشاپیش سفر هم بهتون خوش بگذره ..

سلام خانم اسحاقی!
ممنونم. امیدوارم به شما هم هرجا که هستین خوش بگذره.
نیستین!

استاد پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 01:30 ب.ظ http://Resilienza.blogfa.com

روز پزشک رو به دکتر بی ادعای بلاگفا تبررررریک میگم. ببخشید ما همش میشینیم ویزیت مریضا رو حساب میکنیم ببینیم شما چقد کاسب شدید.
شخصا از شما خیلی سوال پرسیدم و کمک گرفتم.
سایتتون مستدام بزرگوار.

ممنون از لطف شما
فقط من بلاگفا نیستم شرمنده

فرزان پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1403 ساعت 07:46 ق.ظ

روزتون مبارک اقای دکتر

پایدار باشید و این وبلاگم پایدار بمونه

ممنونم
نمیدونم چرا اما مدتیه تعداد بازدیدهاش داره کم میشه.

سمیرا چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:20 ب.ظ

روزتون مبارک آقای دکتر عزیز

سپاسگزارم

یک عدد مامان چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:42 ب.ظ http://Kid sneer. Blogsky. Com

کلی عقب بودم ها
ولی کیف داد یک عالمه پست برای خوندن داشتم
امیدوارم هر جا جور شد برین بهتون خوش بگذره
ایشالله که تا الان پاسپورت بچه ها رو گرفته باشین

شما به من لطف دارین
بله گرفتیم فقط اخیرا متوجه یک قانون عجیب توی کشور مقصد شدیم که برامون ایجاد مشکل کرده
توی پستهای بعد عرض میکنم

من سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:49 ب.ظ

بله خودم دیدم در مورد خاطرات از نظر خودم جالب بود پی نوشت هم انگار داشته ولی وقتی من دیدم نوشته بودید به دستور آنی حذف شد! حالا می بینم کل پست حذف شده گفتم شاید مسایل خانوادگیه
نگید که من توهم زدم وقت نداشتم گفتم بعد می خونم کلی هم نظر داشت از خوانندگان!

نمیدونم
شاید از پست های قدیمی تر بوده

سمیرا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:09 ب.ظ

ممنونم از راهنمایی خوبتون تنتون سلامت آقای دکتر عزیز

سلامت باشید

سمیرا سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:09 ب.ظ

سلام آقای دکتر عزیز آقای دکتر عذرخواهی میکنم ولی خیر ببینید لطفا به این سؤالم پاسخ بدید مادر من سابقه بستری شدن توی بیمارستان بابت رماتیسم رو در سی سال پیش داشتن و دکتر بهشون گفته بودن تا پنج سال پنی سیلین بزنن و بعدش تا الان تقریبا اوکی بودن و با توجه به دردهاشون آرتروز هم دارن به نظرم و الان یه مدتیه از زانو تا مچ پاشون ورم بیش از اندازه زیادی کرده، من نمیدونم ایشون رو پیش چه متخصصی ببرم، میشه راهنماییم کنید بزرگوار

سلام
خواهش میکنم
زمانی که ما دانشجو بودیم بهمون میگفتن موقع ورم پا هم باید به مشکلات کبد فکر کنید هم کلیه و هم قلب.
دیگه کدومشونه من نمیدونم. علی الحساب میتونین از یک دکتر داخلی نوبت بگیرید تا بهتر راهنمایی تون کنند.

مامان یک فرشته سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 01:00 ب.ظ http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

سلام
امیدوارم هر سفری که میرید بهتون خوش بگذره،گزینه خارجی رو حذف نکنید به جاش میشه هزینه هاش رو کاهش داد.مثلا خرید و غذای رستوران رو کاهش یا حتی حذف کرد.
روسیه هم گزینه خوبیه اگر ۵ نفر به بالا هستین با تور بالای ۷۰ م هست اما خودتون اقدام کنید خیلی خیلی مناسبتره بلیطش هم من چک کردم از ۸ تومن شروع میشد

سلام
ممنونم. چشم
نخیر به پنج نفر هم نمیرسیم
۷۰؟ نصف این مبلغ هم برای ما خیلی زیاده!

لیمو سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:56 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com

ما هم شهریور میخواهیم بریم اما از خواستن تا رفتن فاصله بسیار است.
+ وای دکتر هفته پیش من هم درگیر همچین موضوعی بودم. بعضی خانمها دور از جون آدمیزاد به شدت حسود و بی اعتماد به نفسن. یعنی ما داری کار خودت رو میکنی و راه خودت رو میری بعد متوجه میشی طرف از هر حرفت یه برداشتی کرده و به خودش گرفته و از اون بدتر این ذهنیات رو به مدیر انتقال داده. :||


چه عرض کنم؟

من سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:49 ق.ظ

سلام یک پست دیگه هم انگار بود گفتم بعد بخونم حالا میبینم نیست

سلام
من پستی را حذف نکردم

وحیده دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:20 ب.ظ

الان با رفتن این دو خانوم پختن آش رفت رو هوا ؟
.
.
من دیر به دیر پیام میدم و معمولا خواننده ی خاموش هستم . به هر حال براتون آروزی سلامتی همیشه دارم و امیدوارم یک سفر خوب جور بشه و استراحتی بکنید

نخیر به لطف ورود افراد جدید دوباره بساط آش برپا شد تا حدی که از شبکه به همه مراکز نامه زدند که هرگونه پخت و پز در ساعات اداری ممنوعه!
ممنون بله آخرین بار اواخر تیرماه کامنت گذاشته بودید. ممنون از لطف شما

لیدا دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:01 ق.ظ

دکتر جان ما شهریور داریم میریم استانبول ،اگه رفتید راهنمایی کنید لطفا(سیر تا پیاز)

سفر ما هم شهریور شد
قبلا استانبول رفتیم. توی برچسب سفرنامه میتونین پیداش کنین

امیرحسام دوشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:01 ق.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام. هنوز تصمیمتون برای سفر مشخص نشد؟

سلام
مشخص شده. اما همین طوری که نمیام بگم
متاسفانه طرف شما نمی آییم.

مارس یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:42 ب.ظ

مشکل این بوده اون دو نفر خانم بودن. اگه یکی آقا بود نفر دیگه که خانم باشه زودی کنار میومد یا گذشت میکرد.

تندرست باشید

اصلا آقایون همیشه باید سنگ زیرین آسیا باشن

زهره یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 05:56 ب.ظ

سپاسگزارم

شادی یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:51 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

بعضی ها کلا دنبال دردسر و الم شنگه هستن و متاسفانه خیلی راحت می‌تونن یه شهر رو به هم بریزن.
امیدوارم سفر شیرینی داشته باشید.

فکر میکنم نیتش خیر بوده اما خب نتیجه اش خیر نبود.
ممنونم.

طاهره یکشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:25 ق.ظ

حالا اون خانم دکتره یه چیزی گفته اون پرسنل رو چه حسابی اومدن مشکلات مرکز رو رو کردن. مگه اون چه کاری از دستش بر می اومده. آدم وقتی چندسال تجربه کاری داره باید بدونه که لازم نیست به همه جواب بده و کار خودش رو زیاد کنه. اگه مشکلی بوده و باید حل می شده قبل از این می تونسته عنوان کنه. البته این خاصیت محیط های کوچیک و بسته هم هست.

کاملا با شما موافقم
بی تجربگی خانم دکتر و اشتباه اون خانمها باعث این اتفاق شد.

حسن ف شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:41 ب.ظ

سلام. تعمیرکارها یک جمله ای دارن که وقتی یک دستگاهی کار می کنه دستش نزنین وگرنه خراب میشه. باید به اون خانم دکتر هم اینو یاد داد.

سلام
دقیقا همین طوره
هیچ وقت نفهمیدم چه دلیلی داشت که خانم دکتر این کارو بکنه؟

نیکان شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:28 ب.ظ

ممنون چه جالب که یاد پدر من افتادین
ممنون
روح مادرتون شاد

الکی که دکتر نشدیم
سپاسگزارم

نیکان شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 11:07 ق.ظ

ایا طبیعیه من منتظرم ببینم شما بالاخره کجا میرید؟

به احتمال قوی مقصد تعیین شده فقط مسئله اش اینه که از بقیه گزینه ها کمی گرون تره!
داریم فکر میکنیم ببینیم ارزششو داره یا نه؟!
یاد پدرتون هم گرامی

فنجون شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:57 ق.ظ http://Embrasser.blogsky.com

اصلا چرا وقتی یه چیزی خوب کار میکنه، باید انگولکش کرد؟؟ واقعا محیط کاری خوب و مثبت غنیمته ...

احسنت
گرچه این کار همیشگی مسئولان کشورمون هم هست!

الف. پلف جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 06:47 ب.ظ

سلام. بنده خدا خانم دکتر خیلی روحیه خارجکی داشته ، امیدوارم به خیر و خوشی برید و برگردید.

سلام
خیلی!
ممنون

نازی جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:38 ب.ظ

منظور اون خانم دکتر از حل مشکلات چی بوده؟ اینجاش مبهم بود یعنی از قبل هم این دوتا خانم باهم دعوا داشتن؟

ظاهرا که نه. حتی مسئله ای که مطرح شده بود توی همون چند روز اتفاق افتاده بود.
به نظرم خانم دکتر فقط دنبال راهی برای گذروندن وقت بوده!

فرزان جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:17 ب.ظ

اوه اوه
خداقوت واقعا

سپاسگزارم

سمیرا جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:55 ق.ظ

سلام آقای دکتر چه پارادوکسی ایجاد شده ولی در واقع شما حلّال مشکل بودید و زود هم مدیریتش کردید ماشاالله منم یه تصور ذهنی از شما دارم، اگه بیام شهر شما، احتمالا توی خیابون ببینمتون، بشناسمتون

سلام
واقعا
ممنون البته من از یه طریق دیگه حلش کردم
فکر نکنم. من وحشتناک تر از چیزی هستم که فکر میکنید

فرزان جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام
دکتر دیشب خوابتونا دیدم ،توی یه درمانگاه مشکلی پیش اومده بود شما داشتید حل میکردید
اما هرچی فکر میکنم یادم نمیاد چی بود

بالاخره تو خواب قیافتونا دیدم
قدتون حدودا ۱۷۰_۱۸۰بود و نه خیلی لاغر بودید نه خیلی چاق
موهاتون جوگندمی بود
و اگه اشتباه نکنم لباس چهارخونه کرم قهوه ای پوشیده بودید
تو خواب داشتم میگفتم بالاخره قیافه دکتر ربولیا دیدم

دکتر بنظرم زودتر برید سفر که معلوم نیست اوضاع مملکت چطور پیش بره

سلام
پس زیارتتون قبول
اتفاقا دیروز شیفت عصر و شب بودم. شیفت مزخرفی بود! هم فوتی داشتیم هم مسمومیت با متادون هم ......

Mk جمعه 26 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام دکتر
حدود ده سال میشه با پیجتون آشنام امروز یهویی دیدم پیجتون رو چقد خوشحال شدم خوبید و باز مینویسید.

سلام از ماست
از لطف شما سپاسگزارم
از برادرتون چه خبر؟

شکوه پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام آقای دکتر پزشک جانشین بودن سخت نیست?چون پزشک اگر بطور ثابت در یک مرکز بمونه و مریضهاشو بشناسه کارکردن خیلی راحت تره(البته این یه نظر شخصیه) حالا پزشک جانشین بودن در شبکه ی بهداشت ولایت یک امتیازه یا......؟خانم دکتر مگه رئیس مرکز بودن که میخواستن مشکلات رو حل کنند؟

سلام
بله حق با شماست اما من دیگه عادت کردم.
چه عرض کنم؟ دو روز رفت اونجا و همه چیزو به هم ریخت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد