جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۹۵)

سلام

1. خانمه اومد توی مطب و گفت: چقدر از این آمپولی که نوشتین باید به بچه ام بزنم؟ گفتم: نصفشو هم بزنین کافیه.  گفت: خب پس همه شو میزنم. اشکالی که نداره؟!

2. یکی از خانمهای شاغل در مرکز اومد توی مطب و گفت: باید این کاغذها را بزنم توی بورد مطبتون. گفتم: بفرمایید. دستشو بلند کرد و گفت: قدّم به اون بالای بورد که خالیه نمیرسه. اجازه هست کفشهامو دربیارم و برم روی تخت؟ گفتم: خودم میرم. بدینشون به من. گفت: خوشم میاد فورا متوجه منظورم شدی!

3. آخر وقت بود و منتظر ماشین بودیم تا برگردیم ولایت. آقای راننده بهم زنگ زد و گفت: شرمنده پسرم داره گریه میکنه و میخواد باهام بیاد. میشه بیارمش؟ چند نَفَرین؟ گفتم: ما سه نفریم. مشکلی نیست بیارینش. وقتی ماشین رسید دیدم یک پسر سه چهارساله نشسته روی صندلی جلو. من و دو خانمی که توی درمونگاه بودند هم رفتیم و نشستیم روی صندلی عقب. وقتی نشستم سلام کردم و راننده هم گفت: سلام آقای دکتر! به محض گفتن این جمله بچه یکدفعه شروع کرد به گریه کردن و فریاد زدن و پرید روی بدن پدرش! آقای راننده گفت: ببخشید اصلا حواسم نبود که این قدر از دکتر میترسه. این دیگه تا ولایت از روی پاهای من پایین نمیاد و ساکت نمیشه. تشریف بیارین و راحت بشینین روی صندلی جلو! رفتم و نشستم جلو و بچه هم تا ولایت عربده کشید!

4. مرده دخترشو آورده بود. گفتم: آمپول میزنین؟ دختره گفت: نه! کپسول بنویسین. پدرش گفت: میترسی؟ خجالت بکش! نه دکتر براش آمپول بنویس! نسخه شو نوشتم و از روی صندلی بلند شد. بعد خود پدره نشست روی صندلی و گفت: خودم هم سرما خوردم. گفتم: خودتون آمپول میزنین؟ گفت: نه میترسم کپسول بنویس!

5. آقای مسئول داروخونه گفت: چندتا پماد .... هستند مینویسینشون؟ گفتم: اگه مریضش اومد باشه. تا کی تاریخ دارند؟ گفت: تا 2027 تاریخ دارند اما دکترهای اینجا اصلا این پمادو نمینویسن گفتم حالا که شما اومدین بنویسین!

6. پیرزنه گفت: هر روز که یادم میره قرص فشارمو بخورم سرم درد میگیره و وقتی قرصو میخورم سرم خوب میشه. یعنی سردردم بخاطر فشاره؟!

7. یه زن و شوهر حدودا هفتاد ساله را میدیدم. وقتی برای خانمه نسخه مینوشتم گفتم: کپسول بنویسم یا آمپول میزنین؟ مرده گفت: براش آمپول بنویس! خود خانمه گفت: نه! کپسول میخورم. بعد که نوبت نوشتن نسخه مَرده شد این بار خانمه بود که اصرار داشت آمپول بنویسم و مرده کپسول میخواست! و بعد هم هر دو نفر با خنده بلند شدند و از مطب بیرون رفتند. 

8. مرده گفت: مدتیه احساس ضعف میکنم. یه تقویتی برام مینویسی؟ گفتم: بله. اشتهاتون خوبه؟ گفت: نه. گفتم: خب پس چندتا قرص هم برای اشتهاتون مینویسم. گفت: نه ننویس! اشتهام زیاد بشه که چی بشه؟ توی خونه چی هست که بخورم؟

9. خانمه گفت: بچه ام از چند روز پیش یبوست داره. گفتم:  بهش سبزی و میوه بدین براش خوبه. گفت: همسایه مون هم بهم گفت. از دیروز فقط دارم بهش موز میدم! گفتم: یعنی از میون این همه میوه باید همونو بهش بدین که یبوستو بدتر میکنه؟!

10. مرده بچه دو سه ساله شو آورد توی مطب. بچه به محض این که چشمش بهم افتاد اول گریه اش افتاد و بعد گفت: به خدا دیگه شیرَمو میخورم!

11. نسخه پیرمرده را که نوشتم گفت: امیدوارم هرکدوم از اعضای فامیلتون که همسن شما هستند موفق باشند!

12. مرده پسرشو آورده بود. درحال نوشتن نسخه بودم که گفت: یه مشکلی که این بچه داره و نمیدونیم چکارش کنیم اینه که خیلی از آدمهای سرماخورده خوشش میاد. هرکی سرما میخوره میره و میچسبه بهش!

پ.ن۱. روز ششم فروردین قسط دوم ماشینو دادم. گفتند یک ماه دیگه زنگ بزن تا بگیم امکان پرداخت قسط سوم هست یا نه؟! جالب این که با شرایط متفاوتی همون ماشینو ثبت نام میکردند و این بار تحویل را زده بودند بعد از ۱۸۰ روز کاری!

پ.ن۲. طبق معمول رفتم توی وبلاگ دکتر روژین عیدو بهش تبریک بگم که دیدم کامنت دونیشون حذف شده. امیدوارم خواهر محترمشون پست جدیدی توی وبلاگشون بگذارند پیش از این که وبلاگشون به طور کامل حذف بشه.

نظرات 7 + ارسال نظر
مامان یک فرشته شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 09:27 ق.ظ http://parvazeyekfereshte.blogsky.com

من هم وقتی بچه بودم پدرم اصرار داشت براش امپول بنویسید در حالیکه خودش هیچ وقت امپول نمیزنه و میترسه

البته حتما میدونین که هدفشون اذیت کردن شما نبوده.

زهره شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 09:15 ق.ظ

موفق باشید

سپاسگزارم. شما هم همین طور

نازی شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 08:37 ق.ظ

مورد سه پدرش گفت ببخشید حواسم نبود و بچه شروع کرد عربده زدن؟ چرا چی شد اخه؟
مورد هشت مورد یازده بامزه ترین

ظاهرا از دکتر میترسیده! (الان توی وبلاگ اضافه میکنم)

ممنون

معلم زیست شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 06:42 ق.ظ

بالای لب اندازه یه سوزن سوراخ شده، پیشونیشم یه جای گرد اندازه سکه ضربه خورده

توی این سن شکستگی یه کم کمتر از بالغین رخ میده. اما بهتره برای اطمینان به یک پزشک هم نشونش بدین.

معلم زیست شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 06:11 ق.ظ

آقای دکتر بچه شش ماهم دیشب ساعت ۲ شب از روی گهواره با صورت افتاد روی سرامیک، لبش ورم کرده. با استامینوفن خوابوندمش. نمیدونم دماغش یا دستش طوری شدن یا نه برای لبش چه پمادی بگیرم بزنم زودتر خوب بشه؟ چدن شیر نمیتونه بخوره با قطره چکون بهش میدم. پدرشم انفولانزا گرفته. فعلن اخلاق نداره. بهش گفتم بچه رو ببرم دکتر، گفت لازم نکرده. وقتی مریضه، دیگه نمیشه باهاش تعامل کرد آقای دکتر چه کنم؟

ای وای!
به نظرم بهتره ببرینش یه معاینه بشه.
اگه لبش زخم نداره و فقط ورم کرده یه پماد ضد التهاب کافیه. مثلا فلوئوسینولون.

تراویس بیکل جمعه 15 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 07:53 ب.ظ https://travisbickle4.blogsky.com/

ماجراهای شیرینی تعریف کردین.
بچه رانندتون چرا زد زیر گریه؟از شما میترسید؟
امیدوارم سال جدید سال خوب و کم استرسی براتون باشه.

ممنون از لطف شما.
ظاهرا از دکتر میترسیده و اول فکر میکرده من آدمم. اما وقتی فهمیده دکترم وحشت کرده.
سپاسگزارم.

الف پلف جمعه 15 فروردین‌ماه سال 1404 ساعت 07:03 ب.ظ

سلام.
ش۳: بچه از دکتر می ترسید؟
ش۴: فیلم کمدیه
ش۱۰: دلم خییللی براش سوخت ، برای زیر ۷ سال آب نبات ندارید؟
ش۱۱: الان کائنات داره شناسنامه فامیلهاتون رو رصد می کنه

سلام
بله
واقعا
من هم همین طور. نه متاسفانه. بخصوص که هر روزی یه جایی میرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد