ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
سرانجام به فرودگاه ازمیر رسیدیم. یه سکه یه لیری داخل دستگاه انداختیم تا بتونیم یه چرخ دستی برداریم. برخلاف فرودگاه استانبول که سکه رو به زنجیر بین چرخ دستی ها وارد میکردیم و بعدا میشد با وصل کردن دوباره چرخ دستی ها به هم سکه رو پس گرفت.
سوار تاکسی شدیم که راننده اون دوست آقای صاحبخونه بود. آقای صاحبخونه بهمون گفت طبق قانون فقط تاکسی های مخصوص فرودگاه حق دارند از فرودگاه مسافر به بیرون ببرند پس اگه پلیس دم در باشه باید پیاده بشین و صدمتری پیادهروی کنین بعد از ایست و بازرسی دوباره سوار بشین اما خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. به آقای صاحبخونه گفتم: «حالا کجا باید بریم؟» گفت: «مانیسا».
از داخل شهر ازمیر گذشتیم. از دور دو برج بلند و شبیه به هم داخل شهر مشخص بود که معماری خاصی داشتند و به گفته آقای صاحبخونه پر از نمایندگی برندهای مطرح پوشاک بودند و قرار شد یه روز بریم اونجا که البته هیچوقت هم نرفتیم!
از شهر ازمیر که خارج شدیم به تابلوی مانیسا بیست و هفت کیلومتر رسیدیم. راستش من منتظر رسیدن به یه شهر کوچیک بودم و فکر میکردم چطور اونجا این چندروزو بگذرونم؟ اما برخلاف تصور من وارد یه شهر سیصد و پنجاه هزار نفری شدیم (بر اساس تابلوی اول شهر) که بعدا فهمیدم خودش مرکز یه استان هم هست. به خونه آقای صاحبخونه رسیدیم، یه آپارتمان پنجاه متری و یه خوابه. ساعت حدود دوازده شب بود که رسیدیم. ضمن اینکه هم توی هواپیمای استانبول شام خورده بودیم و هم توی پرواز استانبول به ازمیر! پس بعد از سلام و احوال پرسی با خانم صاحبخونه و یه صحبت کوتاه خوابیدیم. آنی و عسل و خانم صاحبخونه توی اتاق خواب، من و عماد روی یه کاناپه و آقای صاحبخونه و پسرش روی یه کاناپه دیگه توی هال.
سهشنبه بیست و سوم شهریور نود و پنج:
حوالی ظهر بود که از خواب بیدار شدیم. بعد از خوردن غذا شروع به بررسی این مسئله کردیم که امروز چکار کنیم؟ آقای صاحبخونه نظرش این بود که با اتوبوس بریم ازمیر. بعد هم گفت: «من چون ماشین ندارم و دنبال رفتن به کانادا هم هستیم هیچوقت دنبال گرفتن گواهینامه رانندگی ترکیه نرفتم، وگرنه یه ماشین کرایه میکردیم کلی هم به صرفه بود. یکدفعه یادم اومد من از روی احتیاط پیش از سفر گواهینامه مو بینالمللی کردم. وقتی این موضوعو به آقای صاحبخونه گفتم گل از گلش شکفت و گفت: «پس راه بیفت بریم!»
چون برای عید قربان چهار روز تعطیل بود تقریبا هیچ ماشینی برای کرایه باقی نمونده بود. بالاخره قسمت ما یه ماشین fiat punto بود مدل ۲۰۱۴. (البته این ماشین همون ماشین خودمون نیست. مشابهشه که فقط برای گذاشتن توی این وبلاگ ازش عکس گرفتم)
ماشینو به ازای صد لیر برای هرروز کرایه کردیم. آقای صاحبخونه گفت چون ماشین کم بود گرون تر حساب کرد. صاحب ماشین درواقع صاحب یه آژانس مسافرتی بود که بهمون سفارش کرد اگه پلیس ازمون پرسید بگیم ماشینو از دوستمون امانت گرفتیم چون قانونا اجازه کرایه دادن ماشین نداره!
ماشینو که گرفتیم چراغ بنزینش روشن بود پس اول رفتیم سراغ پمپ بنزین. از کنار یه پمپ بنزین گذشتیم اما آقای صاحبخونه که پشت فرمان بود وارد اون نشد. علتو که پرسیدم گفت: «اگه با ماشین کثیف بریم توی جاده جریمه میشیم یه پمپ بنزین دیگه اون جلو هست که کارواش هم داره.
توی ترکیه هر شرکت نفتی پمپ بنزین های مخصوص به خودشو داره که قیمت بنزین هاشون هم کمی با هم فرق دارند. قیمت هرلیتر بنزین کمی بیشتر از چهار لیر بود و قیمت هر لیر حدود هزار و دویست تومن. بعد از زدن بنزین داخل کارواش ایستادیم و آقای صاحبخونه چند سکه داخل دستگاه انداخت. اما من و پسر آقای صاحبخونه داخل ماشین نشستیم و چرخش اون استوانه های رنگارنگ و بعد وزش باد گرمو به ماشین تماشا کردیم.
برگشتیم خونه، گرچه کمی دیروقت بود تصمیم گرفتیم بریم ازمیر. این بار من پشت فرمان ماشین نشستم. چند دقیقه اول واقعا با ترس و لرز می رفتم تا جایی که آقای صاحبخونه گفت: «میخوای من بشینم پشت ماشین تو نزدیک پلیس راهو بشینی؟!» اما بعد از چند دقیقه ترسم ریخت و خیلی راحت تر میروندم. کل مسیر کوهستانی بود و کوهها پر از درخت. جاده استاندارد و رانندگی قانونمند سایر رانندگان باعث شد اولین رانندگی در خارج از کشور به خیر بگذره.
هرچند اون ماشین برای دو خانواده کمی کوچیک بود. رفتیم داخل ازمیر و کمی چرخیدیم. بعد هم رفتیم کنار ساحل و اطراف برج ساعت. جایی که به گفته آقای صاحبخونه بعد از کودتای اخیر محل تجمع موافقان دولت بوده. آقای صاحبخونه گفت: «یه بار که مردم اینجا جمع بودند برای انجام کاری از اینجا رد میشدم، یه پلیس ازم شماره موبایلمو پرسید و چند روز بعد یه sms برام اومد که توش نوشته بود به دلیل حمایت از دولت قانونی یک ماه اینترنت رایگان به گوشی شما تعلق میگیرد!»
بعد هم برگشتیم مانیسا و خونه آقای صاحبخونه و بعد از کلی بحث به این نتیجه رسیدیم که حالا که ماشین داریم به یه جای توریستی بریم و در نهایت سفر به کوش آداسی تصویب شد و بعد هم خوابیدیم.
چهارشنبه بیست و چهارم شهریور نود و پنج
قرار بود صبح زود از خواب بیدار بشیم و راه بیفتیم ولی تا اومدیم راه بیفتیم نزدیک ظهر شد. اول رفتیم به یه مغازه و برای صبحانه «بورک» خوردیم که شامل یه نوع نان مخصوص بود که با چیزهای مختلف از سبزیجات تا گوشت داخلشو پر میکردند. (خدا گوزل رو رحمت کنه!) بعد هم راه افتادیم. داخل ازمیر که شدیم یه لحظه راهو گم کردیم، آقای صاحبخونه از راننده یه اتوبوس راهو پرسید و اون هم گفت: «دنبال من بیایید» و ما هم دنبالش رفتیم و یکدفعه رسیدیم به ترمینال اتوبوسها و دم در جلومونو گرفتند!
دوباره به جاده اصلی برگشتیم و بالاخره راهو پیدا کردیم. بیشتر از دویست کیلومتر رانندگی کردیم و توی راه برای دومین بار بیست لیتر بنزین زدیم.
توی راه (و همین طور توی راه برگشت) یه باجه اخذ عوارض هم بود که هر دو بار کسی داخلش نبود و بدون پرداخت پول عبور کردیم.
بعد از چند ساعت رانندگی و گذشتن از شهر سلجوق به کوش آداسی رسیدیم. به زحمت یه جای پارک پیدا کردم و بعد آقا و خانم صاحبخونه رفتند توی هتل های اون اطراف دنبال اتاق و بقیه ما هم رفتیم کنار ساحل. یه پارک کوچیک اونجا بود که عسلو بردم بازی. نکته جالب این که این پارک دقیقا مشابه پارک هایی بود که بعدا توی ازمیر و مانیسا دیدم. عسل هم که بعد از چند دقیقه بازی با بچههای ترک هم صحبت شده بود و هرکدوم با زبان خودشون با هم حرف می زدند!
رفتم و از مغازه ای که اونجا بود چندتا بستنی قیفی گرفتم دونه ای سه لیر. وقتی پسر آقای صاحبخونه متوجه شد گفت: «چرا به من نگفتین برم بگیرم؟» گفتم: «مگه فرق میکنه؟» رفت دم همون مغازه و به ترکی پرسید: «بستنی قیفی چنده؟» صاحب مغازه هم گفت: «دو لیر»! بعدا فهمیدیم که اونجا قیمت همه چیز برای خارجی ها بیشتره پس همه خریدهارو گذاشتیم به عهده آقا و خانم صاحبخونه.
بعد از یکی دو ساعت آقای صاحبخونه صدامون کرد و رفتیم پیشش که گفت :«بالاخره یه هتل خوب پیدا کردیم».
بعد هم دنبالش رفتیم داخل هتل کاروانسرا که ظاهرا یه کاروانسرای ساخت قرن هفدهم میلادی بود که بازسازی شده بود. خانم صاحبخونه همچنان درحال چونه زدن با صاحب (بعدا فهمیدیم) قزاقستانی هتل بود و چند دقیقه بعد گفت: «چون امسال به دلیل مشکلات سیاسی مسافر کم شده تونستم کلی ازش تخفیف بگیرم، شبی چهارصد لیرو رسوندم به شبی صد و پنجاه لیر»!
هتل چیزی شبیه یه قلعه بود که هرشب توی حیاطش موسیقی زنده اجرا میشد. از دو طرف حیاط دو راه پله به طبقه بالا میرفت که اتاق ها اونجا بودند. یکی از راه پلهها شامل پلههای کوتاه تری بود که میگفتند در قدیم راه پله مخصوص خانمها بوده. هر اتاق علاوه بر شماره یه اسم تاریخی هم داشت و اسم اتاق ما ahi بود که آقا و خانم صاحبخونه هم نفهمیدند یعنی چی؟ از هر اتاق بخشی رو گرفته بودند و توش دستشویی و حمام ساخته بودند. متاسفانه وای فای توی اتاقها ضعیف بود و برای کار با اینترنت باید یا روی صندلی های توی راهرو مینشستیم یا در اتاقو باز میگذاشتیم!
برای ناهار بیرون رفتیم. داخل کوچه پشت هتل یه رستوران پیدا کردیم و پشت یه میز بزرگ که بیرون از مغازه گذاشته شده بود نشستیم. به محض نشستن ما سر و کله چند گربه هم پیدا شد. آقای صاحبخونه منوی غذا رو داد دست من و آنی و گفت: «چی میخورین؟» گفتم: «ما که از این غذاها سردرنمیاریم خودتون یه چیزی انتخاب کنید». بالاخره کباب اسکندر سفارش دادیم که شامل تکه های گوشت همراه با تکه های نون چرب و ماست بود. کلی از غذای بچهها هم سهم گربه ها شد!
بعد از ناهار برگشتیم هتل، یه استراحت کوچیک کردیم و آماده شدیم برای رفتن به یه جای خوب (به گفته آقای صاحبخونه) سوار ماشین شدیم و راه افتادیم تا به منطقه ای رسیدیم که اسم جالبی داشت: جدّه! دم یه ساحل ایستادیم و میخواستیم وارد بشیم که یه نفر جلومونو گرفت و شروع کرد به ترکی حرف زدن. آقای صاحبخونه باهاش حرف زد و بعد با تعجب به ما گفت: «اینجا رو هم پولی کردن!» بالاخره وارد شدیم. بعدا فهمیدیم که قبلا اونجا ورودیه نداشته و فقط کسانی که وارد بخش دیسکو میشدند باید پول میدادند. ما هم که اهل دیسکو رفتن نبودیم و فقط حظّ بصری بردیم! بعد هم رفتیم توی آب که اصلا خوشم نیومد چون همه جا زیر پامون پر از سنگ بود. چند ساعت اونجا بودیم و با تاریک شدن هوا برگشتیم هتل.
پ.ن۱: یادتونه شب عید نوروز منتظر یه خبر خوب بودم که بهم نرسید؟ بالاخره اون خبر بهم رسید و کلی ذوق کردم گرچه اگه همون موقع بهم میرسید خیلی بهتر بود اما حالا هم خوب شد!
پ.ن۲: بالاخره یکی از دو وامی که برای خرید این خونه گرفته بودم تمام شد. از این به بعد در هر ماه ۵۵۷۰۰۰ تومن کمتر هزینه میکنیم هورااا!
پ.ن۳: فیلم فروشنده را دیدم. قشنگ بود، اما به نظر من (که شاید اشتباه باشه) به پای فیلم های قبلی اصغر فرهادی نمیرسه. راستش شک دارم که مثل سینما رفتن های قبلی یه پست براش بگذارم یا نه؟
پ.ن۴: چندتا از عکسهایی که توی این پست و پست بعد میبینیدو حجمشونو کوچیک کردم اما بقیه شونو حالشو نداشتم! اگه حجمشون زیاده و برای دیدنشون اذیت میشین شرمنده.
پ.ن ۵: عسل از خواب بیدار میشه و به آنی میگه: «خواب دیدم مامان شده بودم و یه بچه داشتم» به شوخی میگم: «فامیل بچه ات چی بود؟» میگه: «اعدام زادگان»!
خخخخخخ نه خاک تو سرم شما نه
اقای دکتر من میخوام زنھ یه دکتر بشم
خواهشا دور من یکیو خط بکشید!
اما خارج از شوخی این اصلا آرزوی خوبی نیست
به فکر شبهای شیفت و خستگی کار زیاد و بی برنامه و.... هم باشید
عرض کنم خدمتتون که وقتمو زیاد میگرفت
آهان
ترکیه خیلی قشنگه من سالها پیش استانبول و یکی از جزیره هاش رفته ام. کاش عکس بیشتری میذاشتید. هیچ چی عکس نمیشه. البته توضیحاتتون خیلی خوب بود. تشکر
بله واقعا قشنگه
چشم
ای به فدای عسلِ صورتی آخههه !
اعدام زادگان
ممنون
آره
وااای اعدام زادگان خیلییی بامزه بود
تا شما باشین خواب بچه رو مسخره نکنین!!!!
واقعا
من مسخره کردم؟
سلام ممنون در این پست نوشتم شرح ما وقع رو
فکر کنم ادبیات و فلسفه باعث شده خل بشم زیادی هم خل بشم
http://manneveshtblog.blogsky.com/1395/08/11/post-41/نمی-دانم-
سلام
مزاحم میشم
خوب سفر بعدی انشالله
با عیال برید ...
وبلاگم فعال نیست ...
آمین
چشم
چرا؟
سلام آقای دکتر
انشاالله همیشه به سفروشادی
سلام
ممنون
سلام، من مادر دامادتون هستم. خخخخخ
البته همون میخونم هستم که عاشق عسله.
عروسش کنی دکتر،
سلام
خرید تو ازمیر خیلی خوبه قیمتهای مناسب داره ولی ساحل درست و حسابی نداره
خیلی کثیفه ساحلش...
کل ارزش ازمیر و اونورا به دیسکو شه!
چطور دیسکو نرفتین؟
یک تجربه متفاوتی از دست دادید.
به نظرم خارج رفتن شما مثل مشهد رفتن میمونه !
زیاد با مسافرت ایران فرقی نداره
بابا وقتی میرید خارج از امکاناتی که اونجا هست وتو ایران نیست استفاده کنید.
پیشنهاد میکنم که بودروم برید حتما فوق العاده جالبه قابل مقایسه با ازمیر نیست.
دیسکو هالیکارناس هم برید که ارزش یکبار رفتن رو داره
اینقدر احساس پیری نکنید بابا...
مسئله احساس پیری نیست
همراه بودن عیاله!
ما خیلی وقته که برگشتیم!
وبلاگتون کو؟
سلام آقای دکتر حد نرمال ویتامین D چقدره؟واسه من تو آزمایش 5.8 نشون داده دکتر گفته خیلی کمه 5 تا قرص ویتامین د نوشته گفته به همراه روزی یک ربع تو آفتاب موندن
سلام
دکترتون حق دارند اگه درست یادم مونده باشه حداقل مقدار طبیعیش 25 بود
سلام ساغولاسیز. نازلی قیزین سلام یئتیریز
گفتم چه سریالایی دوس دارم به این خااطر بود که گفتید "حتی ماهواره هم نمی بینید؟!"خواستم بگم گاهی فیلم نگاه می کنم و فیلم دوس دارم و... به عبارتی جانماز آبکش نیستم .
+نه دکتر نرفتم هنوز...به عمه م نشون دادم دندونپزشکه ، گفت آفته خوب میشه ولش کن ولی به نظرم نیست چون اول یه خراش بود که توسط نون بربری ایجاد شد و هی داره قرمزتر و ملتهب تر و دردناک تر میشه.فردا میرم پیش تنها دکتری که ازش نمی ترسم ببینم چی میگه .خودمم نمی دونم فازم چیه پا می ذارم محیطای درمانی قلبم از جا در میاد .فکر کنم بشه جزو فوبیاها ثبتش کرد اگه نشده تا حالا.
سلام
امیدوارم که مشکل خاصی نباشه
یا ابوالفضل اعدام زادگان از کجا درومد

از طرف محل کارم چند باری ترکیه رفتم.متاسفانه همیشه زمستان بود. دوست داشتم طبیعت سرسبزش رو ببینم. جذابیت دیگه ای برام نداشت.
چه عرض کنم؟
درمجموع کشور قشنگیه
راستی سریال آمریکایی و ساینس فیکشن دوس دارماااااا
11 فصل grey`s anatomy و 6 فصل Vampire Diaries رو دارم ولی همشو ندیدم وقت نمیشه که. الان مشغول اگزیستانسیالیسم سارترم کتابا امان نمی دن
Vampire Academy هم خیلییییی قشنگ بود
Divergent عااااالی بود کتابشو گرفتم 4 جلده.با تخفیف جنگل 50 درصد بود شد 28 تومن 4 جلدش.
ربطی به این پست داشت آیا؟!
سلام دوحتور یاخچی سیز؟ خوش گئچیر؟ منم یاخچیام
نه ماهواره که اصلا نمی بینم .آفته و طراحی شده صرفا" برای مشغول کردن جوونای مردم...می دونن خاور میانه چه پتانسیلی داره جوونای ما چه استعدادی دارن که با این زرقو برق ها مشغولشون می کنن.خب منم جوونم منم گرایش دارم به مسائل عاشقانه و این چیزا اما خودم جلوی خودم رو نگیرم و مشغول بشم و فکر و ذکرم رو بگیره از یادگیری و پیشرفت باز می مونم .بگذریم از تهاجم فرهنگی و ترویج پوشش نامناسب و مثلث های غشقی و ترویج خیانت و زنای محارم.مسلمان ها فقط ادعا دارند فقط ادعا...
-ممنون از احوالپرسی.زخما کماکان هستن و ملتهب شده اطرافشون.دیشبم تب کردم و هی گلاب به روتون... فکر کنم مجبورم برم دکتر علیرغم دکتروفوبیا :))) ما فقیر فقرا نمی میریم زجر کش می شیم .خیلی الکی یه بهانه برای زنده موندن پیدا شد و باید به این درد رسیدگی کنم تا از رسیدگی به وظیفه م باز نمونم....تدریس به گودزیلاهای6 تا 8 ساله!!!!
سلام
چوخ تشکر
یعنی هنوز نرفتین دکتر؟
وا!
سلام،
یکماه اینترنت رایگان شبیه ساندیز مجانی است کمی با کلاس تر!
سفرنامه جالب است اما این دفعه عکسی ندیدم.
سلام
دقیقا
عکس ندیدین؟
کافیه روی واژههای آبی رنگ کلیک کنین
ای جانم لپ عسلو
ممنون
پشیمون شدم باز اکتیو کردم :))))
میدونستم
سلام هی می نویسم بعضی چیزا یادآوری میشه اعصاب خرد میشه
فعلا غیر فعال کردم...
سلام
پشیمون میشین
سلام آقای دکتر
استغفرالله
ولی فضاش زشت بود خوشگل میساختنش خب
ما تازه فهمیدیم دیسکو چیست
لابد عسل میخواسته واژه ای شبیه به این که گفته بگه به اشتباه گفته وگرنه بچه چه میدونه اعدام چیه
اقای دکتر درضمن دقت میکردید تو انتخاب داماد اخه این فامیله
سلام
وای شرمنده چشم و گوشتو باز کردم!
احتمالا
من که هیچوقت توی خونه از این حرفها نزدم
وبلاگمو می خوام پاک کنم .خیلی دارم چرت و پرت می نویسم.ولی به شما سر می زنم
وا
چرا؟
سلام.سخت که بود. بعدش بر که نگشتم هیچی تازه رابطه م رو هم قطع کردم برای مدت طولانی باهاش
سلام
عجب!
سلام خدا رو شکر که سفر خوش گذشته من شنیدم که اون جا هزینه اصلی و زیاد مال حمل و نقل هست
از شهر ما به راحتی میشه زمینی هم ترکیه رفت
چه دقتی عسل داشت تو خواب اسم دامادتون رو تو حفظ کرده
سلام
واقعا
اصلا نفهمیدم شما کجای کشور هستین
اون هم چه فامیلی!
دکتر عکس بچه ها ...عسل خودتونه؟؟؟
با اجازه تون
سلام نکردم ببخشید
سلام
سلام از ماست
مامان؟خورده بود دیگه...30 تا دیازپام 2
خودشو زده بود به تمارض معدشو شستشو بدن الکی مثلا خیلی مریضه دختره بغل دستی 100 تا خورده بود خودش داشت شارکول می خورد به خدا! اینم حالش خوب بود خودشو زده بود تمارض .منم 17 سالم بود چی گذشت بهم!هیچ کس نیومد بیمارستان کمک !
عجب
واقعا براتون سخت بوده
ان شالله سفرهای بعدیییییی
ترکیه خیلی خوبه. مخصوصا استانبول. اگر ازمیر و کوش آداسی هم جاهای تاریخی دارن لطفا از اونهاهم بنویسید. چون من فکر میکنم این شهرها فقط برای خور و خواب و ...
انشاءالله
چشم
اینجور سفر کردن هم مزه می ده .منظورم اینجوری که ادم خودش برنامه ریزی کنه و بدون تور بره.

خب دکتر جان موقع انتخاب داماد یک کم دقت فرمایین
اعدام زادگان
واقعا
رفتین حسابی سفراااا
خوش بگذره
منتطر قسمت عسلاش هستیم
حسابی
ممنون
چشم
تشکر
خواهش
سلام دکتر
دیار مهمت همون مانیساس آیا؟
بسلامتی ایشالا پولی که توجیبتون میمونه به خوشی استفاده کنید ...
ولی فروشنده خوشگل بودا...موضوعش واقعا جالب بود ...
جیگره عسلو
سلام
بله
ممنون
من هم که نگفتم بد بود
سلام .منتظر بقیه سفر نامه هستیم
سلام
چشم
اعدام زادگان !
از کجا شنیده همچین چیزیو؟
بعد یه سوال : دیسکو رو تنهایی رفتین؟ آیکن تنگ کردن چشمها
اصلا نمیدونستم این کلمه را بلده
خانوادگی اونجا بودیم تنها چیه؟
فقط هم که از بیرون نگاه میکردیم
سلام دکتر ... به سلامتی یه سفر دیگه رفتینا ...
دکتر یه سوال فنی داشتم راسته که یارانه ی کسایی که سفر خارجی میرند قطع میشه؟!
راستی توی یکی از کامنتا دیدم گفته بودین دیگه خیلی علاقه ای به درس خوندن ندارین ... وا؟! آخه چرا؟
زگهواره تا گور دانش بجوی ... انشاالله با یه برنامه ریزی خوب خبر قبولی تخصصتون رو هم ببنیم ... پاینده باشین .. التماس دعا
سلام
سلامت باشید
یارانه ما که هنوز قطع نشده
دیگه حسش نیست!
من از همینجا اعلام میکنم عاشق عسل شدم
ممنون
عسل عسل عسل
ممنون
درود
این سفرنامه خیلی خوب بود
دستت درد نکنه
از فرودگاه اتوبوس هایی به نام هاواش هست که با کرایه چهل پنجاه لیری به همه جای اون ناحیه میروند اما چون شما آشنا داشتید اوضاع کمی متفاوت بود
کلا بخش بعلاوه هجده در سفر ترکیه را هیچ کس نباید جدی بگیرد و الا افلاس مادی و معنوی و فیزیکی را به دنبال دارد. این را عرض کردم تا مردم عزیز فقط از دید تغییز آب و هوا و بازدید از آثار باستانی و خرید به سفر ترکیه رهسپار شوند .
یک سفر خانوادگی خوب
دست گلتون درد نکنه
منم منتظر شمام
سلام
ممنون از توضیحات شما
مزاحم میشم
اعدام زادگان



آره!