جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

خاطرات (از نظر خودم) جالب (۲۲۶)

سلام

۱. خانمه گفت: مادرم چند روزه نمیتونه غذا بخوره یه سرم براش بنویسین! وقتی نوشتم گفت: میشه ببریم توی خونه سرمشو بزنیم؟ گفتم: بله میشه. کسی هست که توی خونه بهشون سرم بزنه؟ گفت: نه همین جا میزنیم!

۲. (۱۴+) خانمه گفت: چند روزه یه قسمت از سینه ام ورم کرده. از یه نفر پرسیدم گفت برو ماموگرافی و جوابشو ببر پیش متخصص. گفتم: درست گفتن. دفترچه تونو بدین تا براتون بنویسم. گفت: میخوای بهت نشون بدم؟!

۳. با یکی از خانم دکترها که قراره به زودی برای اولین بار مادر بشه صحبت میکردم. گفتم: به زودی هزینه هاتون هم بالا میره. گفت: نمیدونم چرا همه همینو بهم میگن؟ مگه غیر از پوشک خرج دیگه ای هم داره؟ شیرو که خودم چشمم کور بهش میدم. نسخه رو هم اگه خواست خودم براش مینویسم. لباسو هم که مادربزرگهاش براش کادو میارن!

۴. توی یه مرکز دوپزشکه بودم. آخر وقت بود و مریض نداشتیم. خانم دکتر گفت: من هستم اگه میخواین برین. داشتم آماده میشدم تا برم خونه که یکی از پرسنل خانم گفت: من زنگ زدم برام آژانس بیاد اگه میخواین تا با هم بریم. گفتم: باشه. از درمونگاه رفتیم بیرون که دیدم یه ماشین آژانس بانوان داره میاد! گفتم: آخه من با آژانس بانوان بیام؟ گفت: آره! دکتر که محرمه!

۵. یکی از خانمهای شاغل در مراکز شبانه روزی گفت: آخر این هفته عقدمه، برای همه تون ناهار میفرستم! اتفاقا من هم همون روز شیفت بودم اما طبق معمول غذامو بردم و از فرستادن غذا هم خبری نشد. بقیه پرسنل هم وقتی از انتظار کشیدن خسته شدند ناهار درست کردند و خوردند. شب یکی از پرسنل گفت: حتما منظورش شام بوده چون برای شب مهمون داشتند! و باز هم انتظار بیهوده و بعد خودشون شام درست کردن! به عروس خانم پیام دادم و تبریک گفتم و به شوخی گفتم: خوب شد به حرف شما اعتماد نکردم و غذا آوردم! دو روز بعد جواب داد: شرمنده برنامه مون به هم ریخت آخه یکدفعه عقد و عروسی با هم شد!

۶. ساعت چهار صبح پسره اومد و گفت: برای اولین و آخرین بار(!)  تریاک کشیدم و حالا سرگیجه دارم. فشارشو گرفتم و گفتم: فشارتون پائینه. یه سرم مینویسم ... که گفت: من سرم نمیزنم! گفتم: خب پس یه آمپول مینویسم .... که گفت: من آمپول نمیزنم! گفتم: پس چی بنویسم؟ گفت: فقط چندتا قرص تقویتی بنویسین! نوشتم و رفت اما هنوز نفهمیدم وقتی میتونست این قرصها را خیلی راحت از داروخونه شبانه روزی نزدیک درمونگاه بگیره چرا پونزده هزار تومن ویزیت آزاد گرفته بود؟!

۷. یکی از راننده های شبکه تماس گرفت و گفت: سلام بر دکترِ زیبا! گفتم: اشتباه گرفتین!

۸. (این ماجرا مال تابستونه اما تازه به یادم اومد) صبح وقتی به سمت درمونگاه میرفتیم مامای مرکز گفت: من امروز کار دارم اگه میشه زودتر برگردیم. ظهر دیدم خبری نشد. رفتم دم اتاق ماما و دیدم نیست. به راننده زنگ زدم که گفت: مگه نفهمیدین؟ زنگ زدن و گفتن یکی از عشایر بالای کوه داره زایمان میکنه الان با ماما داریم از کوه بالا میریم! من که آخر وقت با پرسنل درمونگاه مجاور برگشتم اما اونها ساعت هشت شب برگشته بودند و یه کارت هدیه صدهزار تومنی هم جایزه گرفته بودند!

۹. دندون پزشک مرکز میگفت: خانمه بهم گفت: اون دندون شوهرم که اون بار گفتین باید حتما عکس بگیری تا بکشمش عکس نگرفتیم خوب شد. حالا دوباره درد گرفته بیارم بکشیش؟!

۱۰. توی یه خیابون شلوغ با ماسک درحال تردد بودم. دوتا خانم جوون از روبرو بهم نزدیک شدند و درست وقتی از کنارم رد میشدند یکی شون داد زد: دکترررر! همه برگشتن و بهشون نگاه کردن، من هم میخواستم سرمو بچرخونم که یکدفعه صدای قهقهه خانمه بلند شد و هرطور که بود جلو خودمو گرفتم. چند لحظه بعد صدای اون یکی خانمه بلند شد که گفت: دیدی گفتم خودش نیست؟!

۱۱. به مرده گفتم: براتون یه شربت مینویسم .... گفت: پس قرص سرماخوردگی نمینویسین؟ گفتم: چرا. گفت: چندتا کپسول هم بنویس. گفتم: نوشتم. گفت: من که تا آمپول نزنم اصلا خوب نمیشم. از مطب که رفت بیرون به همراهش گفت: این چه دکتریه؟ همه شو که خودم گفتم! (خب مهلت بده برادر من!)

۱۲. خانمه گفت: از اون قرصهای وسط غذا هم برام بنویس. چند دقیقه بعد قرصها را آورد و گفت: حالا اینها را وسط غذا بخورم یا بعد از غذا؟!

پ.ن۱. اسباب کشی پدر بزرگوار انجام شد و خونه بزرگ و ویلائی شون تبدیل شد به یه خونه کوچیک دوطبقه. یک طبقه برای پدر بزرگوار و طبقه بالا برای زندگی اخوی گرامی ساکن ولایت که قراره به زودی و بعد از مقداری تعمیرات خونه خودشو خالی کنه و بیاد ساکن اونجا باشه تا مواظب بابا هم باشه. چند عکس هم بعد از جمع کردن وسایل از خونه ای که از سال 1360 و زمانی که من کلاس اول ابتدائی بودم اونجا زندگی میکردیم گرفتم که امیدوارم باز گوشیم قات نزنه و باقی بمونن بخصوص که خریدار خونه گفته میخوام یک سال توش زندگی کنم و بعد خرابش کنم. چهارشنبه شب وقتی یه سر رفتیم خونه شون یکدفعه دیدم پسرخاله کانادانشین هم اونجاست که بعد از سالها بی خبر اومده بود و جالب این که بیشتر از این که من درباره اونجا ازش بپرسم او از همکلاسیهای سابقش توی دانشکده سراغ میگرفت! و ضمنا با این که نتیجه تست منفی کرونای انجام شده در تورنتو هم توی جیبش بود به جز زمان خوردن و آشامیدن ماسکشو برنداشت.

پ.ن۲. مایه خجالته اما بعد از بیشتر از دوسال فرصت شد تا یه کتاب غیرپزشکی بخونم. کیمیاگر اولین کتابی بود که از پائولو کوئیلیو خوندم و برای یک بار خوندن عالی بود اما فکر نکنم حالشو بکنم یه زمانی دوباره بخونمش. فقط مسئله اینه که یکی دو قسمتشو قبلا به عنوان یه داستان کوتاه خونده بودم. حالا نمیدونم کدومشون از اون یکی اسکی رفته؟!

پ.ن۳. آنی میگه: ببین توی تلگرام چی نوشته. نوشته: زنها گاهی انتظار دارند مرد خودش بفهمد که چه میخواهند حتی بدون این که چیزی بگویند. میگم: واقعا همین انتظارو دارین؟! میگه: آره. یکی دو ساعت بعد میبینم عسل هی داره غر میزنه. میگم: چیه بابا؟ میگه: خودت باید بفهمی!

نظرات 48 + ارسال نظر
افق بهبود چهارشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 11:25 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

فکر نکنم از نظر وزارت بهداشت همون مشکل اقتصادی هم وجود داشته باشه حتی بهداشتی مثل فرزند چهارم بعد از سه بار سز
دیگه شما که پرسنل این مجموعه هستین که باید پیشگام باشید

همون عملیات پنج فرزندی و دوازده فرزندی و چهارده فرزندی؟

باران چهارشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1399 ساعت 09:16 ب.ظ http://julia88.blogfa.com/

جالب بودن همه. خیلی خوب مینویسید. من همیشه میام میخونم اما کامنت نمیزارم.
پ ن ۳ خیلی درست بود. منم همیشه به همسرم میگم

سپاسگزارم
خب انشاالله از این به بعد کامنتهاتون هم شروع میشه
آخه چطور باید بفهمیم؟!

افق بهبود سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:28 ب.ظ http://ofogh1395.blogsky.com

با استدلال خانم دکتر انتظار دارم متوسط تععداد فرزندان شما دکترای عزیز حداقل ۴ تا باشه
دو تا دکتر و حداقل دو تن از والدین محترم پدری /مادری ساپورت مالی کنن دیگه موضوع حله

کاش مشکل فقط مسائل اقتصادی بود

مهربانو سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1399 ساعت 04:16 ب.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

سلام دکتر جان پست موقت دوستانه رو خوندین؟؟
بازم از این کامنتا گذاشتین؟

سلام
شرمنده
اول پست داستانو خوندم بعد موقت دوستانه رو
ببخشید

مرضیه سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:57 ق.ظ http://because-ramshm.blogfa.com/

سلام
آقای دکتر چند وقت پیش داشتم از شما برای مامانم میگفتم که حرف های به ظاهر عادیه ما مراجعه کننده ها رو اینجا میزارید کلی باعث خنده میشه و چندتایی اش رو براشون خوندم

سلام
کار خوبی کردین!
آدرس وبلاگو هم میدادین خدمتشون!

سودا سه‌شنبه 30 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام جناب دکتر
چه خوب که‌برادرتون با پدر بزرگوار قراره تو یه ساختمون باشن، این خیلی مهمه!
چون این تصمیم غیر از راحتی پدر عزیز، باعث آرامش بیشتر و نگرانی کمتر خواهر برادرای دیگه هست.
خانمها هم اگه انتظار دارن که آقایون خودشون متوجه بشن اینا چی می خوان،شاید به خاطر اینه که ببینن آیا حواس آقایون بهشون هست!
چون خانم ها خیییییلی زحمت می کشن اما دیده نمیشن و شاید به این ترتیب به نوعی اون حس اهمیت داشتن در خانم هارو، اغنا کنه.
ماشاالله به عسل جون.

سلام
بله حق با شماست
ما آقایون که سر و جانمون فدای خانمهاست!

... دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:51 ب.ظ

سلام میگم کی وقت میکنین مطب برین کی شوهر درای میکینن کی خونه داری میکنین کی ..... بعد این وسط کی وقت میکنین وبلاگ نویسی کنین؟؟؟؟؟؟؟

سلام
من و شوهر داری؟ استغفرالله

مینو دوشنبه 29 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:03 ب.ظ http://milad321.blogfa.com

گاهی بنظرم میرسه مثل همه مشاغل، پزشکی در ایران هم مشکلاتی داره.من بیماریهای مختلفی دارم.انتظار دارم وقتی به پزشک مراجعه میکنم ، وقتی برای یک بیماری دارویی تجویز میکنه ، حواسش به اثرات اون دارو روی بیماری های دیگه هم باشه.چون بعضی دکترها نمیپرسند، توضیحی هم نمیدن، اخیرا خودم شروع میکنم به گفتن اینکه چه بیماریهای دیگه ای دارم و به چه دارو هایی حساسیت دارم.

کاملا حق با شماست
تعداد بالای بیماران و مشکلات اساسی در آموزش دانشجویان پزشکی و رشد قارچ گونه انواع دانشکده های پزشکی دولتی و آزاد و پردیس و .... واقعا نگران کننده است

شیشه شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:44 ب.ظ http://Www.sangoshishee.blogsky.com

من جسارت نکردم و احترامتون واجب و در مورد شماره 3 گفتم و قصد بی ادبی به شما رو نداشتم و روی صحبتم با افرادی با تفکر خانم دکتر بود، حرف خانم دکتر مثل اینکه الان دارید خونه می‌سازید بگید خونه ساختن که کاری نداره تیرآهن بالا میاری آجر میچینی مگه کار و خرجی داره؟ واقعا خونه ساختن فقط دیوار چینی است؟؟؟ فقط هزینه آجرِ؟

اختیار دارین
بله کاملا متوجه حرف شما شدم
موفق باشید و سربلند

صاد شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:35 ق.ظ http://sawdane.blog.ir

ری اکشن عسل :)

واقعا

نسرین شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:48 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

آخه وقتی بمن میگه ممکنه جراح اولت درست تشخیص نمیده و می خواد منو به یک متخصص دیگه معرفی کنه، منکه نمی شناسم کدوم متخصص کارش بهتره.
در مورد دارو هم همینطور. فکر نمی کنید دکتر خودش باید تشخیص بده چه دارویی تجویز کنه؟
بنظرم یه جور بی احترامی به پزشکه.

بله حق با شماست
اما باور کنید اینجا پر از بیماران اینطوریه

ی شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:16 ق.ظ

دکتر سلام
در مورد 2 مگر شما نباید معاینه کنید؟ اگر تنها پزشک اون روستا یا منطقه باشید چی؟ نباید معاینه کنید و بعد نسخه بنویسید؟
البته بیشتر به نظر من طرز بیان خانم +14 بوده که گفته میخوای نشونت بدم باید مثلا میگفت معاینه نمیکنید؟ یا نیاز نیست ببینید؟ اگر اینطور مطرح میکرد باز هم از نظر شما+14 بود؟ چون فکر میکردم معاینه سینه زن برای دکتر طبیعی و عادی باشد

سلام
کاملا حق با شماست
اما در جامعه ولایت هرگونه معاینه سینه ها یا نواحلی تناسلی توسط پزشک مرد نوعی تابو محسوب میشه. نهایتا من میتونستم بفرستمش پیش ماما که وقتی داشت میرفت پیش متخصص عملا نیازی نبود

نسرین شنبه 27 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:14 ق.ظ https://yakroozeno.blogsky.com/

برام جالبه که مردم میرن دکتر تا بهش بگن چی بنویس چی ننویس!
یه دکتر ایرانی یکی دو سالیه اومده توی درمانگاهی که نزدیک خونه ی ماست. وقتی شنیدم ایرانیه برای ساپورت از منشی درمانگاه خواهش کردم با او برام وقت بگذاره.
خوشحال شد و بعد که مشکلمو گفتم پرسید: چی براتون بنویسم؟! گفتم هر دارویی فکر می کنید برای بیماریم مناسبه. پرونده مو ببینید می دونید به چه چیزی حساسیت دارم و بیماری های دیگه مو هم می دونید. مناسب با اونا لطفاً.
بعد گفت فکر می کنم بهتره برای پروتز زانوت که اثری در دردات نداشته بری پیش یه جراح و متخصص دیگه نه جراح اولیت تا ببینی دومین دکتر نظرش چیه.
گفتم باشه. معرفی کنید میرم.
گفت کدوم متخصص را بنویسم؟!
یکبار هم پسرم رفته بود پیشش ازش پرسیده بود چه قرصی برات بنویسم؟ بعدشم پرسیده بود می خوای برات سه روز استراحت بنویسم نری سر کار؟!
فکر می کنید مریض های ایران عادت دارن خودشون تجویز کنند و دکترها را عادت دادن؟

اون خانم دکتر طرز فکر غریبی داره. نشون میده درس خوندن نشونه ی فکر باز و درستی نیست.

چی بگم؟
شاید هنوز داره به سبک ایرانی مریض میبینه بخصوص وقتی یه ایرانیو میبینه!
شاید هم فکر میکنه شما هنوز به سبک ایرانی دکتر میرین
احتمالا داره فکر میکنه که به شما لطف میکنه که بهتون حق انتخاب میده

معلوم الحال جمعه 26 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:30 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

بله با همون یه عکس فهمیدم. این شاهکار فاخر هنر عسله؟

پس آفرین بر شما
اون نقاشی؟ نه بابا

مریم جمعه 26 دی‌ماه سال 1399 ساعت 03:52 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
ماشالله هزار ماشالله فتبارک الله الاحسن الخالقین به عسل جون
الهی که شاهد موفقیت و فارغ التحصیلی و عروسی و شادی و خوشی هاش و شاغل شدنش و بچه دار شدنش باشید الهی امین امییین
جناب دکتر مورد ۲ می تونه یکی از نشانه های سرطان باشه ؟

سلام
سپاسگزارم
متاسفانه بله

ماوی جمعه 26 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.i-write.blogfa.com

عسل عالیه :))


بیشتر ازش بنویسید کاش

ممنون
اگه حرف خاصی زد چشم

لیدا پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:30 ق.ظ

چه زود شروع کردم با انگشتان دستم سنتون رو حساب کردن

پیر شدیم رفت

ویرا بانو پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:14 ق.ظ http://bano-vira.blog.ir/

جنجالی نویس درست تر نیست بنظرتون؟

خب من که دقیقا نمیدونم چی نوشتین

معلوم الحال چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:14 ب.ظ http://daneshjoyezaban.blog.ir

سلام
3. معلومه خانم دکتر خیلی سرش تو درس بوده. اصلا توجهی به دور و برش نداشته
4. دکترم نشدیم
6. آقای دکتر برای دولت کسب درآمد کنید. الکی نون خودتون و بقیه رو آجر نکنید.
7. راست میگه ها، خوبین :))

پ.ن.3: خانما فکر میکنن ما حضرت سلیمانیم که به همه چی آگاه باشیم؟ :/

سلام
ظاهرا

چشم
با همون یه عکس فهمیدین؟
چه عرض کنم والا

زری .. چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:38 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

تازه مامان یعنی کسی که با تازگی دارد مامان میشود :)

بله متوجه شدم

ویرا بانو چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:00 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
آقا من میخوام از خانم دکتری که قراره به زودی بچش به دنیا بیاد یکم دفاع کنم:
شاید واقعا مشکلی مالی نداشته باشن و فقط پول پوشک واسشون توی دید بوده و اینکه خودشم هم گفته که از طرف خانواده دو طرف داره ساپورت میشه
و اینکه بنظرم همین که میخواد شیر خودشو به بچش بده داره لطف بزرگی میکنه پس کارش خیلی ارزش داره و نباید به خاطر یه حرفش که شایدم جنبه شوخی داشته اینقد قضاوت بشه
چون خیلیا هستن حتی شیر خودشونم به بچه بیچاره نمیدن
ولی بازم ممکنه این نظر شخصی یه آدم مجرد باشه

سلام
ممنون از لطف شما خانم مجرد سیاسی نویس

شیشه چهارشنبه 24 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:16 ق.ظ http://Www.sangoshishee.blogsky.com

سلام
من در مورد شماره 3 کلا مشکل دارم
بعضی وقت ها یکسری حرف ها از افرادی گفته میشه که میشه به سطح پایین سواد، روابط اجتماعی، نگرش و.. . ربط داد
اما وقتی پزشکی حتی عمومی، که با طرح، حداقل 8 سال زمان رو با قشر دانشگاهی گذرونده، در دوران تحصیل در همه بخش ها بوده با افرادی در همه سطوح جامعه برخورد داشته میاد در مورد یک مسئله به این مهمی همچین نگاه کوته فکرانه ای میکنه میشه علامت سوال؟؟؟؟
ایکاش افرادی که از بچه دار شدن فقط غریزی جنسی یا بسته شدن دهن اینو و اونو رو بلدن یکم صبر کنن
در عجبم از مدرک دانشگاهی و عنوانی که فکر پشتش نداره
در مورد فامیلتون هم که از کانادا اومده کار درست رو انجام میدن، ما هم زمانی که میریم به پدر و مادرمون سر بزنیم فقط موقع خوردن و نوشیدن چیزی ماسک رو در میاریم اون هم در شرایطی که از زمان کرونا دور یک سفره همگی نشستیم و جدا میشینیم و بعد هم باز همه با ماسک و با فاصله میشینیم

سلام
اووووف
یه لحظه گفتم دارین به من کنایه میزنین!
آمین
کاملا حق با شماست

زری .. سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:55 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

چقدر جالب بود زنگ زدید به راننده، گفته داریم از کوه میریم بالا :))
خخ اون خانم دکتر تازه مامان، آدم فکر میکنه فقط درس میخونده وقت نداشته به چیزهای دیگه هم فکر کنه :)
فکر کنم عروس خانوم وقتی عقد و عروسی با هم شده، چند تا مهمون اضافه شده دیگه غذا ها را برا خودشون استفاده شده؟ اما خب جالب نبود کارش :(
شماره یازده، خودکار را بهش میدادی میگفتی تو بنویس من مهر میزنم :))
خونه ی نو ابوی و اخوی مبارک باشه، به سلامتی و دل خوش انشالله

ممنون برای کامنت طولانی تون
زحمت کشیدین
تازه مامان؟!

هوپ... سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:16 ب.ظ

سلام
اون همکار تازه عروس، چون عقد و عروسیشون با هم شد، بقیه ناهار رو نگه داشتن واسه شام؟!
اون مورد ششم رو منم زیاد داشتم مواردش رو. طرف میاد فقط دکتر ببینتش و مسکن بنویسه واسش و برای درمان اصلی نمیاد در صورتی که بروفن اصلا آزاده و مثل نقل و نبات بدون نسخه میدن.
می بینم که خاطرات دندونپزشکیم میارین تو خاطرات :-)))
انقدر خاطره دارم واسه این سری ولی همش شیفتم نمی رسم بنویسم :-((

سلام
شاید هم دیگه نتونست از خونه بیرون بیاد
دقیقا
بی صبرانه منتظرم

رافائل سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 07:33 ب.ظ http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام آقای دکتر.
در مورد شماره ی ۶ من باور میکنم اولین بارش بوده ولی آخرین بار رو نمیدونم.
چرا باور میکنم؟ چون اونقدر ترسیده بوده و فکر کرده بوده در حال مرگه که خودش رو رسونده دکتر و وقتی متوجه شده قرار نیست بمیره، به چند تا ویتامین راضی شده.
راستی چرا خودتون متوجه نمیشین آنی خانم و عسل منظورشون چیه؟!
البته جناب همکلاسی هم خیلی وقتها متوجه نمیشه من تو دلم چه خبره!

سلام
واقعا امیدوارم آخرین بارش هم باشه
عفو بفرمائید
پس ایراد از من نیست

عاطفه سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام آقای دکتر.خسته نباشید.واقعا که دختر داشتن حس فوق العاده ای هست.

سلام ممنون
کاملا با شما موافقم

منجوق سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:05 ق.ظ http://manjoogh.blogfa.com/

1- ترسیده بعدش بگی خودم میام خونتون سرمو میزنم. شما هم که جذاب! خب شیطونم که همیشه آماده هست. این سوالها چیه آخه از مریض میکنی خدارو شکر خانم باتقوایی بوده
2- دیدی گفتم جذابی حتی به زور میخوان میمیشونو نشونت بدن حالا هی انکار بکن
3- همکاراتم مثل مریض هات شوتن به خدا. بچه که همیشه نوزاد نمیمونه
4- میخواستن با راننده آژانس بدزدنت اینم از عواقب جذاب بودن
5- بنده خدا از ذوقش یه چیزی پرونده بوده. دیدی ادم یه وقت هایی یه نذری میکنه بعد که برابرده میشه بی خیالش میشه اینم اون طوری بوده
6- خاک بر سر برا اولین بار زیادی هم کشیده . به نظرم که میخواسته ازتون نسخه بگیره ببره خونه. نشونشون بده بگه ببینین سرگیجه ام از ضعفه و بیشتر بهم برسین و من معتاد نیستم.
7- شکسته نفسی میفرمایین. ببین حتی چشم آقایونم دنبالته
8- عشایرم سوسول شدن به خدا
9- خب اشعه ضرر داره دکتر! راستی مگه دندونم میکشی؟ من جات بودم خانومه رو میزدم
10- ببین چقدر تو چشمی همه جا تو رو میبینن
11-تقصیر خودته چرا همکاراتو ویزیت میکنی؟ میخوای بگی بیشتر از اونها حالیته؟
12- من سکوت میکنم. توصیه میکنم شماهم این طور وقت ها تو مطب یه دوربین داشته باشی ذل بزنی توش
منم مثل پسرخالتونم تو مهمونی هم ماسکمو برنمیدارم یعنی پشت سر منم مسخره میکنن؟
کیمیاگر رو زمانی خوندم که واقعا سر دوراهی زندگی بودم و برای همین خیلی لذت بردم و خیلی بهم کمک کرد. به نظرم خیلی وقت ها جذاب بودن کتاب بستگی داره به اینکه اونو وقتش بخونی یا نه
ای فدای عسل خانم ضبط صوت

ممنون از کامنت زیبا و طولانی شما خیلی زحمت کشیدین
9. عرض کردم که دندون پزشک مرکز گفت
11. همکار نبود به خدا
مگه من مسخره کردم آخه پسرخاله به این محترمی رو؟

طیبه سه‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:10 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog

سلام دکتر مهربون
باور بفرمایید ناراحت نشدم
چندساله که انتظار ندارم و تفهمیدم که چقدر راحت ترم، تازه چقدر سورپرایز میشم، در صورتی که قبلا این سورپرایزها به نظرم یه عکس العمل طبیعی بود .الان در مجموع تو زندگی فردی و خانوادگی و اجتماعی خیلی بیشتر بهم خوش می گذره، توصیه می کنم همه همینجور باشند، من که این سبک رو دوست دارم و با ناراحتی ننوشتم

سلام
خب خداروشکر
راستی برام جالبه که هنوز با آدرس قبلی کامنت میگذارین

من دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:42 ب.ظ http://this4me. blogfa. com

سلام اقای دکتر. خوبین؟ از سالها پیش که دانشجوی پزشکی بودم تا الان که پزشک طرحی ام، نوشته هاتو میخوندم و لذت میبردم. واقعا جالب و جذابه. به وبلاگ تازه تاسیس من هم سر بزنید. ممنون

سلام
ممنون
چشم مزاحم میشم

مهربان دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 06:26 ب.ظ http://daneshjoyepezeshki.blog.ir/

من این داستان های با معتاد ها رو قبلا هم دیدم . عموما نمیگن چشونه و میندازن گردن دوستشون که منو گول زد و این صوبتا
گاهی فقط میان حرف میزنن و میرن

دقیقا

رعنا دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 03:36 ب.ظ

سللام
ببخشید میشه ادرس جدید وبلاگ مهربان،یه دانشجوی پزشکی رو بدین‌؟

سلام
خودشون بعد از شما کامنت گذاشتن!
توی لینک های وبلاگم هم هستن

سهیلا دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 01:12 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

اون قسمت عسل نوشت رو عشقه.ممنون.

ممنون

یاسی دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 11:01 ق.ظ https://jasmin2020.blogsky.com/

سلام دکتر جان
خیلی حس دلتنگی به آدم دست میده وقتی خونه ای که سالها درش زندگی کردی رو باید ترک کنی و به یه نفر دیگه تحویل بدی...مخصوصا وقتی بدونی که قراره خرابش کنن...انگار تمام لحظه لحظه خاطراتت زیر آوار اون خونه مدفون میشن...
ای جونم ..خدا هر دو شون رو براتون حفظ کنه ولی این عسل تون خیلی خانومچه ست...

سلام
دقیقا همین طوره
سپاسگزارم
راستی الان داشتم فکر میکردم چه وبلاگهائی را میشه به جمع لینک ها اضافه کرد؟ ممنون که پیام دادین

سیمین دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:29 ق.ظ http://jafaripour1@gmail.com

دکتر عاشق عسلم.
اونی که ناهار نفرستاده رو عشقه

ممنون
من که غذا برده بودم!

مهربانو دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:10 ق.ظ http://baranbahari52.blogsky.com/

2-بنده خدا خواسته نشونتون بده شاید خوش خط تر بنویسید

3-باز رفتیم سر موضوع خط قرمز من که بچه ها باشن و ...
یعنی راست راستی عینک سواد نمیاره هااا... واقعا نباید از کسی که پزشکه انتظار درک و فهم بیشتر داشت!!!
جدددی گفت اینا رو در مورد هزینه های بچه؟؟
یا درمورد شیر دادن از این عبارات استفاده کرد؟شیر دادن یکی از زیباترین ارتباط های مادر و بچه ست و فکر کن یکی بگه " چشمم کور"
آخه نمیدونم چه اصراریه که همه بچه دار بشن !!
5-فکر کنم قرار بوده عروس خودش آشپزی کنه دیگه دستش بند شده فرصت نکرده
7- احتمالا راننده یه لحظه فراموش کرده که با دکتر خانوم داره تماس می گیره یا آقا
پ ن 1 : پس دچار احساسات مشترک شدیم در این مورد خانه ی پدری ، خاطرات و ...
پ ن 2 : ای جااانم دختر ناااز .. خدا نگهش داره وااقعا عسسسسله

2. خوش خط تر؟
3. باور بفرمائید
5. اتفاقا غذا رو توی خونه درست کرده بودند
7. این که شد عذر بدتر از گناه!
پ.ن1. واقعا
پ.ن2. سپاسگزارم

زهره دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:51 ق.ظ

چه خوب که می نویسید

خواهش

ونوس دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:34 ق.ظ http://shakibajoon90.blogfa.com

خسته نباشیددکترجان....

سلامت باشید

صبا دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:58 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir/

ایشالله که پدرتون سلامت باشند و تو خونه جدید حالشون بهتر باشه.

از کجا می دونید پسرخاله تو راه مبتلا نشده باشند؟!

ممنون
امیدوارم که مبتلا نشده باشه
ضمنا بیچاره خودش بیشتر از ما مراعات میکرد

دانشجو دوشنبه 22 دی‌ماه سال 1399 ساعت 02:12 ق.ظ http://mywords97.blogfa.com

مورد ۶ به نظرم ترسیده بوده. میخواسته یه دکتر ببیندش. مثلا ممکن بود شما بگین خطرناکه و حتما باید آمپول بزنی ولی خیالش راحت شده که قرص تقویتی کافیه.
من مورد ۱۰ رو نفهمیدم.
خدا رو شکر که برادر بزرگوار قبول زحمت کردند که از پدر مراقبت کنن و خونه ای هم بوده که دو طبقه بشه و خیالتون راحت باشه.
ماسکشو برنداشته چون کرونا منفی بوده ترسیده مثبت بشه دیگه.
ماشالله عسل خانوم. من فکر میکردم دخترم چون تک فرزنده و طبیعتا اولین فرزنده این همه به حرفهای من و پدرش دقت می کنه و قبل از اینکه باباش پاسخ بده اون نظر خودش رو اعلام می کنه. اما شاید این خصلت اولین دختر باشه.... من خودم دومین دختر بودم اصلا دقت نمیکردم که مادر و پدرم چی میگن و حواسم به خواهر بزرگترم بود.

احتمالا
ظاهرا شرط بسته بودند که من خودم هستم یا نه؟!
واقعا گرچه از نظر اقتصادی هم به سودش میشه
حتما!
از لطفتون ممنونم

ویرا بانو یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 10:54 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

راستی سنتونم لو دادین البته فکر کنم آقایون واسشون مهم نیست

سنمو که قبلا هم گفته بودم
مثلا اون پستی که برای چهل سالگیم گذاشته بودم

ویرا بانو یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:23 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
واای دکتر زیبا
10: حالا منظورشون شما بود؟شاید از آشناها بودن
11: چقدر عجیبه جلوی خودتون این حرفا رو میگن حداقل بذارید واسه بیرون اتاق لامصبا

سلام

اگه آشنا بودن که میشناختمشون خو!
راحتن

عابر یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام فکر کنم بهتر کسی از کتاب تعریف نکنه من هر کتابی رو که بقیه تعریف کردن خوندم توی ذوقم خورد بعد هی فکر میکنی پس چرا دوستش نداشتم و اماااااااا عسل و دیگر هیچ خدا براتون نگهش دارِ انشالله.

سلام
خب طبیعتا هرکسی با سلیقه خودش میگه
ممنون

بهار یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 08:23 ب.ظ http://Searchofsmile.blog.ir

میگم دکی خوب جوونیا بزنم به تخته
هیچ کس از محاسبات من در امان نیست

بیشتر دلم جوونه

نیروانا یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 06:55 ب.ظ http://Life-career.blog.ir

از کجا میدونستین این دختر این قدر شیرین میشه که اسمشو گذاشتین عسل؟؟

دیگه الکی که دکتر نشدیم

طیبه یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 06:05 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام دکتر مهربون
کیمیاگر رو بیش از ۱۰ بار خوندم و باز هم دوست دارم بخونمش، کامل هم خوندمش،عالیه
من سالهاست دیگه انتظاری ندارم،عادت کردم انتظار نداشته باشم که نگم و دیگران ( شوهرم یا بقیه) هم خودشون متوجه نشند،راحت هم هستم

سلام
در قشنگ بودنش که شکی نیست
ای بابا نمیخواستم ناراحتتون کنم!

زندگی در خیابان بیست و چهارم یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 04:39 ب.ظ https://24street.blogsky.com/

واقعا که دکتر محرمه :)) کلی خندیدم با مورد چهارم
امیدوارم خانم دکتر مورد سوم باهاتون شوخی کرده باشن :)) بچه وهزینه جدا نشدنی ان .
چه قدر هیجان انگیز که چنین زایمانی رو انجام دادن . حالا بچه دختر بود یا پسر ؟:)

خنده تون مستدام
ظاهرا که جدی بودند
از پیش از زایمانشون مرخصی شونو شروع کردند و رفتند راستش جنسیت بچه رو هم روم نشد بپرسم

سارا یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:40 ب.ظ Http://15azar59.blogsky.com

سلام
۳: بنظر میاد درست گفتن ایشون
۵: فکر کردم اخرش میرسم به اینکه کارمون نشد و عقد انجام نشد برای همین ناهار نفرستادم
۱۱:
پ.ن: من قطعا اگر پولدار بودم سهم ارث تمام اعضای خانوادم را از خونه پدری میخریدم و هیچوقت نمیزاشتم بدست کسی بیوفته ولی حیف که نشد و این یکی از ارزوهامه که اگر عمری بود خونه پدری رو پس بگیرم

سلام
واقعا؟
نه خوشبختانه
واقعا
متاسفانه امکان پذیر نبود

یک عدد مامان یکشنبه 21 دی‌ماه سال 1399 ساعت 12:09 ب.ظ http://Www.Kidcanser. Blogsky

حالا خودتون فهمیدین، عسل چی می خواسته؟

با راهنمائی آنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد