جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

از اون بالا کفتر میایه!

سلام

میخواستم امروز یه پست خاطرات دیگه بگذارم اما اتفاقی که دیروز افتاد باعث شد تصمیم بگیرم تا یادم نرفته اینجا بنویسمش. پست خاطرات هم برای چند روز دیگه.

دیروز حدود ساعت چهار بعدازظهر بود. من و آنی هرکدوم یک طرف اتاق نشسته بودیم و بچه ها هم سرگرم کارهای خودشون بودند و هرچندثانیه یک بار صدای پاروکردن برفی که در حال باریدن بود از خونه همسایه به گوش میرسید که یکدفعه سروصدای عجیبی بلند شد. همه مون از جا بلند شدیم و به دنبال منبع صدا میگشتیم. صدا یک لحظه قطع میشد و بعد دوباره بلند میشد. همه مون هم از همدیگه میپرسیدیم صدای چیه؟ آنی اول در دستشوئی را باز کرد. بعد عماد گفت: انگار صدا از داخل حمامه. در حمام را هم باز کردیم اما خبری نبود و بعد یکدفعه صدا قطع شد و بعد صدای ناله و داد و فریاد یه نفر بلند شد. صدا نه از داخل دستشوئی بود و نه از داخل حمام بلکه از داخل اتاق خواب بود. آنی دوید توی اتاق خواب و بعد پرده ای که برای حفظ گرما جلو نورگیر زده بودیم کنار زد و یکدفعه دیدیم یه پسر جوون  نشسته روی زمین و داره داد و فریاد میکنه! آنی گفت: تو دیگه کی هستی؟ بعد هم به من گفت: زنگ بزن به پلیس بگو دزد گرفتیم! عماد اومد توی اتاق و گفت: این که دزد نیست! من میشناسمش قبلا همکلاس بودیم حالا هم توی مدرسه خودمون یه رشته دیگه میخونه. خونه شون هم توی همین آپارتمان بغلیه! پسره هم که انگار از اون حالت بهت اولیه اش بیرون اومده بود یه فریاد زد و بعد رفت و روی تخت ما خوابید! 

رفتم و یه نگاه به داخل نورگیر کردم و تازه فهمیدم که خدا چقدر به این پسر رحم کرده! خوشبختانه بعد از شکستن طلق روی نورگیر و سقوطش داخل نورگیر، اول طلقی که ما بالای طبقه خودمون گذاشته بودیم و بعد هم وسایلی که داخل محوطه نورگیر گذاشته بودیم سرعتشو کم کرده بود و باعث شده بود زنده بمونه.

آنی از پسره شماره گرفت و به خونه شون زنگ زد. من هم به اورژانس زنگ زدم که یه نوار ضبط شده گفت: همه کارشناسان اورژانس درحال صحبت هستند لطفا منتظر بمانید! یکی دو دقیقه طول کشید که بالاخره یه نفر جواب تلفنو داد و من هم جریانو بهش گفتم و قرار شد آمبولانس بفرستند و خواست من دم در باشم و راننده آمبولانسو راهنمایی کنم. 

رفتم پایین. چند ثانیه بعد یه خانم از سر کوچه اومد و رسید به خونه ما و بی مقدمه از من پرسید: اینجاست؟ گفتم: بله بفرمایید تو! بعد یه پسر جوون و بعد یه پیرمرد و بعد یه خانم دیگه و .... بالاخره آمبولانس هم رسید. بعد تکنیسین های اورژانس اومدن توی خونه و بعد از ابراز تعجب از این که مریض بعد از این سقوط زیاد بدحال نیست با احتیاط برای پیشگیری از آسیب به نخاع و مهره ها برش داشتند و بردند و خانواده اش هم رفتند بیرون. اما بعد از چند دقیقه اون پسر جوون برگشت و اجازه خواست از جایی که برادرش (؟) افتاده عکس بگیره. اول از داخل اتاق خواب عکس گرفت و بعد از روی پشت بام و بعد هم رفت.

شب مادر پسره اومد دم خونه و گفت پسرشو به خاطر آسیب به مهره ها و شکستگی استخوان کتف و مقادیری بریدگی و پارگی بردن اتاق عمل و کلی هم به خاطر رفتار منطقی ما ازمون تشکر کرد. پدرش هم زنگ زد و گفت: فردا یک نفرو میارم که نورگیرو درست کنه که تشکر کردیم و گفتیم خودمون درست میکنیم. گفت: پس هرچقدر هزینه اش شد بفرمایید تا تقدیم کنیم.

امروز هم آنی دوباره بهشون زنگ زد و گفتند حالش بهتره اما تا چند هفته باید فقط بخوابه! ضمنا گفتند: هنوز بهمون نگفته روی پشت بام شما چکار میکرده؟! یعنی میومده سیگار یا ... بکشه؟ یا نگاهی به خونه عموش که اون طرف کوچه ماست بندازه یا خونه همسایه بالایی که همیشه خدا پرده هاشون بازه را دید بزنه یا ...؟

نظرات 65 + ارسال نظر
Amir پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:42 ق.ظ https://amirdreamlife.blog.ir/

شما اهل فیلم و این چیزا هستین؟ یا سریال مثلا؟

سریال که نه چون فرصت نمیشه
اما فیلمو بله

Amir پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:39 ق.ظ https://amirdreamlife.blog.ir/

دیرور که داشتم پست های فریب ذهن رو اماده میکردم یه پست دیدم که برام جالب بود ، شاید دیده باشینش ، یه مرغه هست که از بالای طبقه 30 و خورده ای پرواز میکنه میاد پایی

کنجکاو شده بودم ببینم اخرش این مرغ صحیح و سالم فرود اومد یا نه ؟

نمیدونم
ندیدمش

Amir پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:37 ق.ظ https://amirdreamlife.blog.ir/

خدای من !چه شانسی اورده بنده خدا

+سلام ": )

++شما هم عکسشو بذارین عالی میشه.

واقعا
سلام
از پسره که عکس نگرفتیم از بس هول شده بودیم
اما عکسهای صحنه جرم را چشم

بهار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:00 ق.ظ http://Searchofzmile.blog.ir

چه اتفاق عجیب غریب و ترسناکی... یهو یه غریبه وسط اتاق خواب .شانس آوردین اونجا نبودین

واقعا
راستی آدرستون اشتباهه انگار

صبا پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 04:44 ق.ظ http://gharetanhaei.blog.ir

من اول فکر کردم اونی که برف پارو میکرده پرت شده تو خونه شما!!

چقدر ولی عجیب بوده واقعا! نشستی یکی یهو بیافته تو اتاق خوابت

مطمئن نیستم اما شاید همون بوده!
واقعا

عاطفه پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 03:08 ق.ظ

ای خدااااااا
من از شنیدنش شوکه شدم

شما نترسیدید؟!!!
ادم باریده تو اتاق خوابتون

خودمون هم شوکه شدیم. اتفاقی نیست که هر روز بخواد بیفته!

ونوس چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:24 ب.ظ

سلام
عجب حادثه عجیب غریبی خداروشکر که با صحنه ملایمی! روبرو شدید. با اون شرایطی که تعریف کردید اوضاع می تونست خیلی بدتر ازین باشه که شکر خدا به خیر گذشت
تا وسط پست منتظر بودم بگین یک کفتر از نورگیر افتاده تو خونه

سلام
واقعا
خیلی فکر کردم که اسمشو چی بگذارم که یکدفعه این به ذهنم رسید شرمنده

لیمو چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:39 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

سلام دکتر
چه ماجرایی شده! خوبه باز سالمه و همینکه عماد شناختتش کلی توی زمان رسیدگی بهش تاثیر داشته. البتهبنظرم هر کدوم از اون دلایل باشه واقعا ارزش این آسیب رو نداشته.

سلام
بله واقعا
جوونن دیگه!

گیسا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:51 ب.ظ http://gisa12345.blogsky.com/

سلام آقای دکتر
واقعا منطقی برخورد کردید اگه من جای شما بودم یه بلایی سر پسره میاوردم
ولی این آقا پسر خیلی خوش شانس بوده...

سلام
ممنون
خییییلی شانس آورد

کتاب خوار چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 08:33 ب.ظ http://http(s)://ketabkhor12.blogfa.com

وای چقدر جالب! یعنی احتمال اتفاق همچین اتفاقی چند درصد می‌تونه باشه؟!

واقعا
مطمئنا زیاد نیست!

زری.. چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:25 ب.ظ

واقعا چقدرررر عجیب بود! چقدر هم خنگ بوده یعنی نمیفهمیده این طلق ها تحمل وزن اون را نداره؟ الان چند طبقه را سقوط کرده؟
خدا روشکر زنده هست!

واقعا
خیلی
از پشت بام طبقه سوم افتاده توی طبقه اول

مریم چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:15 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام جناب دکتر
خداقوت و پرتوان باشید
اینجاست که میگند، گر نگهدار من است که من می دانم/ سنگ را بغل شیشه نگه می دارد، و واقعا خدای مهربون ارحم الراحمین هست و به وسیله های فرشته های نگهبانش از این آقا پسر محافظت کرده و به این آقا پسر کلی رحم کرده است که ان شالله خداوند به حق وجود نورانی مولا علی ع شفای عاجل و کاملش رو بدت الهی آمین
و بازهم خداوند به شما بی نهایت خیر دنیا و آخرت بده که طلق رو بالای طبقه ی خودتون گذاشتید و وسایلی رو داخل محوطه ی نورگیر گذاشتید که از سرعت سقوط کم‌کرد و جلوی آسیب های بدتر از این رو گرفت و ان شالله که نورگیر هم کاملا با هزینه ی مناسب درست بشه

سلام
ممنونم
شیشه را در بغل سنگ نبود؟
بله شانس آورد اما درواقع ما اون طلق را برای هدر نرفتن گرما و کاهش دید گذاشته بودیم و اون وسایلو هم به عنوان یه انباری نصفه و نیمه اونجا گذاشته بودیم فکر نکنم این کارها باعث خیر دنیا و آخرت بشن!
ممنونم

جان دو چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:12 ب.ظ https://johndoe.blogsky.com/

هم تیتر و هم ماجرا خیلی خنده‌داری بود آقای دکتر و البته که خداروشکر که وضع بدتری نشد و درس عبرت که دیگه برای فضولی و سرک کشیدن روی پشت بوم نره

من یکی دو بار زیر پام یهو خالی شده که ارتفاع خیلی کمی بود ولی این سقوط آزاد کرد، تصورش هم خیلی باحاله، تو منظره‌ای که شهر زیر پاته که یهو تو چشم به هم زدن سر از جای دیگه در میاری

ممنون
بله واقعا سقوط آزاد بود

حسن ف چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام. چه عجیب. خدایی اگر من یک غریبه رو توی خونه ببینم می کوبم توی سرش(البته از ترس).

سلام

آبی چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:46 ب.ظ

چه اتفاق عجیبی..

واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد