جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

از اتفاقات روزمره

سلام

چند هفته پیش بود. طبق معمول هرروز صبح وارد درمونگاه شدم و کامپیوتر را روشن کردم. اول سایت بیمه روستایی (سیب) را آوردم و واردش شدم. بعد چون دیروز توی یک درمونگاه دیگه بودم و امروز توی یک درمونگاه دیگه کد مخصوص این درمونگاه را هم وارد کردم.بعد سایت تامین اجتماعی را زدم و واردش شدم. بعد شماره ای که به گوشیم پیامک شد وارد کردم و یک بار دیگه فکر کردم اگه یه باربه هر دلیلی نتونستم گوشیمو ببرم سر کار چی میشه؟! بعد سایت ERX را باز کردم که مال بیمه خدمات درمانی و به نوعی مکمل سایت بیمه روستاییه. مثلا وقتی توی سایت بیمه روستایی یک قطره مینویسیم (حالا هرنوع قطره ای که باشه) میزان مصرفش توی سامانه سیب ثبت نمیشه و داروخونه نمیتونه دارو را توی سامانه ره آورد خودش ثبت کنه. پس باید بریم توی سایت ERX  و اون یک قلم را ویرایش کنیم. یا مثلا وقتی مریض را توی سامانه سیب به یک پزشک فوق تخصص ارجاع میدیم گاهی اصلا توی سامانه ثبت نمیشه اما کد رهگیری میده! بعد مریض میره شهر پیش پزشک فوق تخصص و بهش میگن ارجاعت ندادن و برمیگرده پیش ما برای دعوا! و یا ... برای همین خیلی از همکاران ترجیح میدن از اول توی سامانه   ERX  نسخه بنویسن. بعد از شبکه بهشون غر میزنن که چرا تعداد ثبت نسخه هاتون توی سامانه سیب کمه؟! خلاصه که با این سامانه ها اوضاعی داریم. 

سامانه نیروهای مسلح را هم باز کردم اما یوزرنیم و پسورد نزدم. چون توی این روستا به ندرت مریضی با این نوع بیمه داریم و باز کردن این سایت هم کار حضرت فیله! خیلی از روزها برای باز کردنش مشکل دارم و بعد که بازش کردم بهم میگه که چندتا تلاش ناموفق داشتم!

منتظر ورود اولین مریض شدم. کم کم مریضها شروع شدند و از قضا بعد از دیدن چند مریض یه نفر با بیمه نیروهای مسلح اومد. دوباره رفتم سراغ سایت نیروهای مسلح. اما اوضاع بدتر از هرروز بود. هرچقدر سعی کردم یوزرنیم و پسوردمو بزنم و برم توی سامانه گفت: رمز عبور اشتباه است. نهایتا زدم رمز عبور را فراموش کرده ام و بعد رمز عبورم را عوض کردم و این بار رمز جدیدو زدم. اما باز هم همون اتفاق تکرار شد. یک بار دیگه رمز جدید و بعد یک بار رمز قدیمی را زدم که نوشت: تعداد تلاشهای شما برای ورود به سایت از حدمجاز بیشتر شده. باید ... دقیقه صبر کنید. راستش برام عجیب بود که مریضه همچنان با آرامش نشسته بود و چیزی نمیگفت اما بعید نبود که این آرامش فقط آرامش پیش از توفان باشه. پس نسخه مریضو روی کاغذ نوشتم و بهش گفتم: شما داروهاتونو بگیرین بعد میزنمشون توی کامپیوتر. وقتی زمان قفل بودن صفحه تمام شد دوباره هم رمز قبلی و هم رمز جدید را زدم اما صفحه باز نشد. مونده بودم چکار کنم که چشمم پایین صفحه سایت به شماره پشتیبانی افتاد. گوشی را برداشتم و با شماره ای که نوشته شده بود تماس گرفتم که یک نوار ضبط شده گفت:  ..... از این به بعد قسمت رمز ثابت سامانه نیروهای مسلح از کار افتاده و همه باید با رمز پویا وارد بشن. اگه باوجود استفاده از رمز پویا باز هم مشکلی در ورود به سایت دارید صبر کنید تا به اپراتور وصل بشین. پیش خودم گفتم پس بگو! بعد رفتم  قسمت رمز پویا و کدملی و شماره تلفنمو زدم تا رمز یک بار مصرف برام پیامک بشه! و بعد راحت وارد سایت شدم! فقط نمیدونم نمیشد زودتر بهمون اطلاع بدن؟! راستش جرات نکردم دوباره با پشتیبانی تماس بگیرم و بهشون غر بزنم. هرچی باشه سایت مال نیروهای مسلحه!

پی نوشت: من چون توی درمونگاه ثابتی کار نمیکنم معمولا با یک کیف سامسونت سر کار میرم و روپوش و .... را با خودم میبرم و میارم. حدود ده سال پیش آنی یک سامسونت بهم هدیه داد که کاملا ازش راضی بودم. چند هفته پیش از جایی که حتی فکرش را هم نمیکردم یک سامسونت به دستم رسید. گفتم: چه سامسونت خوبی اما فعلا که بهش احتیاج ندارم. حتی رفتم یکی دوجا تا بفروشمش که گفتند: نمیخریم اگه میخوای بگذار تا اگه مشتری داشت برات بفروشیم. نهایتا توی خونه نگهش داشتم. چند روز پیش وقتی خسته و کوفته از سر کار برمیگشتم سر کوچه از ماشین پیاده شدم. داشتم به سمت خونه میرفتم که یکدفعه یکی از پاهام به یه چیزی گیر کرد و افتادم و کیف سامسونت بین من و زمین قرار گرفت. درش باز شد و بیشتر وسیله هایی که توش بودند بیرون ریختند. خوبه اون موقع کسی توی کوچه نبود . وسیله ها را از روی آسفالت کوچه جمع کردم و توی کیف ریختم و درش را بستم. اما یک طرفش بسته نشد. وقتی دقت کردم دیدم قلابی که باعث قفل شدنش میشد شکسته. قطعه شکسته شده را هم پیدا کردم و بردم خونه. بعد کیف را بردم برای تعمیر که گفتند: فکر نکنم قابل تعمیر باشه اما بگذارش ببینیم چی میشه. وقتی از مغازه بیرون اومدم خداروشکر کردم که قبلا یه سامسونت به دستم رسیده بود. و فعلا دارم ازش استفاده میکنم.

نظرات 29 + ارسال نظر
امیرحسام شنبه 30 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:46 ب.ظ https://bimoghadame.blogsky.com/

سلام؛
کیف سامسونت نداشتم ببینم چه حسی داره...

سلام
بخرین بد نیست

سهیلا جمعه 8 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:30 ب.ظ http://Nanehadi.blogsky.com

سلام،بوی نو شنیده،قهر کرده.

سلام حتما

Marjan Emami جمعه 8 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:41 ق.ظ

سلام، ما هم یک‌ کیف چرمی از یک برند خوب خریدیم، چون ۵۰ درصد تخفیف خورده بود ‌‌از ۲۰۱۸ تا حالا یک بار هم دستمون نگرفتیم. همون کوله پشتی کار رو بهتر راه می اندازه. البته امیدوارم که به مصرفی براش پیدا کنیم. حتی با تخفیف هم برای ما گرون بود.
و منم ترجیح میدم سر و کارم با بعضی اداره ها نیفته. دردسرش از نفعش بیشتره. یه بار تنها سوار یه تاکسی بودم، راننده اش یه پسر جوون بود و داشت حرف های نامربوط می زد. و خیلی معذب بودم. از جلوی یه کلانتری رد شدیم و خواستم بگم همون جا نگه داره تا برم تو‌ کلانتری و با پلیس برگردم ولی منصرف شدم. دهه ۸۰ بود و فکر کردم الان پلیسه میگه خانوم حتما تقصیر خودته. همون جلوی کلانتری پیاده شدم و دوباره تاکسی گرفتم
و ضمنا برای منم خیلی پیش میاد که وقتی کاری رو که احتمالش کنه که انجام بشه، به تعویق می اندازم، دقیقا همون کار پیش میاد و باید انجامش بدم

سلام
امان از این تخفیف‌ها که گاهی حسابی آدمو گول میزنن.
دقیقا
توی ایران که همچنان خانمها مقصرند.
بله کاملا درک میکنم.

لیمو چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:27 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

گویا قسمته که سامسونت جدید رو استفاده کنین. به مبارکی و شادی استفاده بشه

بله
افتتاحش کردم دیگه!

طیبه یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 07:18 ب.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آقای دکتر و خدا قوت
به نظرم من خیلی ابرقدقد هستم چون اگه ببینم چیزی که من خریدم استفاده نمی کنه ،قدیمیه رو برمی دارم خالی می کنم می برم میذارم سرکوچه تا یکی ببره،
بعدهم توجیهش می کنم بذار یه نیازمند ببره تو زنت بهت احترام گذاشته جدیدترش رو ست با لباس یا کفشت خریده
تازه شاید با خنده شوخی چندتا صفت خسیس و اینا هم بهش ببندم
خلاصه اونم دیگه مقاومتش می شکنه،حرفی نمی زنه
درباره کیف ،لباس و یا هرچیزی حتی اگر از ناراحت باشم
قدر آنی جون رو بدونید بیشتر از پیش

سلام
گفتین ابرقدقد یاد اون کارتون دوران بچگی مون افتادم یادش بخیر

پریمهر یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:09 ق.ظ https://parimehr.blogsky.com

چرا بیمه ها با هم یه کاسه نمیشن؟
مهندسایی که این سامانه ها رو طراحی میکنن خودشون استفاده نمیکنن که ببینن چه دردسرهای برا پزشکا داره.
همسر بنده هم یه سامسونیت قدیمی داره که محل نگهداری مدارک مهمشه

یه سایت هست که میشه همه نسخه ها را توش نوشت (البته به جز نیروهای مسلح)
اما سر کار برای ما مسدود شده. گفتن مورد تایید ما نیست!

ماری یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 02:27 ق.ظ

سامسونیت گفتین و ما رو بردین به دهه شصت و هفتاد. بابای من یه سامسونیت سبز - کرم داشتن که همه جی توش بود و زیر تخت نگه داری می‌شد و البته ماموریت هم باهاش میرفتن.
البته کوله لپتاب و چمدون با مارک سامسونیت همه جا هنوز حسابی طرفدار داره.

بله واقعا یادش به خیر

سیتا جمعه 1 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 09:53 ب.ظ

سلام و درود
من دوم دبیرستان بودم دو سه باری قاچاقی کیف سامسونت داداش مو بردم مدرسه! نمی دونید چه فاز مهمدسی برداشته بودم
واقعن آدم وقتی نوجوونء چه قدر خل و چلء

درود و سلام
بله تجربه شو داشتم. البته دور از جون شما

جوراب پاره و انگشت ازاد جمعه 1 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 06:26 ق.ظ

شامسونیت همونایی منظورتونه که خیلی قدیما همه باکلاسا داشتن و یه دسته داره و رمز داره و قفل میشه ؟ مگه واقعا جدیدا هم از اونا پیدا میشه ؟
امان از این سامانه ها

بله هموناست خانم دکتر.
اینجا که تا دلتون بخواد میفروشن! اگه میخواین یکی براتون بفرستم
بله واقعا امان

سانیاگو چهارشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 06:57 ب.ظ

شوهر من پنجاه سالشه تازه شروع کرده هودی پوشیدن
طبق مد گشتن سن نمی شناسه نباید افراط کرد

بله حق با شماست.
هر چیزی اندازه ای داره.

اقسون سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:14 ب.ظ

دادو فغان و امان از این نابسامانه ها! برعکس نهند نام زنگی کافور!

من هم گاهی دلم میخواد از برخی اشیا یا حتی اپها و نرم افزارها، تشکر کنم بس که کار راه اندازند

همراه چندساله تون بازنشسته شد.

واقعا گاهی کفر آدم درمیاد
درک میکنم.
بله جالب این که دیشب جناب تعمیرکار تماس گرفت و گفت تعمیرش کرده! ببینم چی میشه.
بعدنوشت: گفت تعمیر شدنی نیست

شادی سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:01 ق.ظ http://setarehshadi.blogsky.com/

سلام
از اونجایی که من حس می‌کنم اشیاء هم جان دارند، هر وقت یه چیزی نو میاد ناخودآگاه اون قدیمیه ناراحت میشه و قهر می‌کنه. سامسونت‌های شما هم احتمالا همینجوری شدن. یه ضرب‌المثل هم داریم با این مضمون. به نظرم قدیمی‌ها هم این اعتقاد رو داشتن.

سلام
بله میفهمم چی میگین. من خودم بارها با ماشینم دردودل کردم!
منظورتون همون ضرب المثل نو که میاد به بازار بود دیگه؟

زهره سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:23 ق.ظ

سلام و لعنت خدا بر هرچی سامانه است

سلام شما هم باهاشون مشکل دارین؟
میگم چه کار خوبی کردین که دیگه با اسم واقعیتون کامنت میگذارین نه اون اسم دروغی!

آذردخت سه‌شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:54 ق.ظ http://azardokht.blog.ir

آقای دکتر یکی از اقوام نزدیک من پزشکه و اون هم جاهای خیلی مختلفی کار می‌کنه. یک سامسونت داره مشابه شما که همیییشه همراهشه و باور کنید از شیر مرغ تا جون آدمیزاد توش پیدا می‌شه. انواع و اقسام داروها، لوازم معاینه، اسناد و مدارک، انواع دمنوش و چای و قهوه و... من خودم شاهد بودم که از توش زعفرون و سکه طلا هم درآورد
کاملا می‌تونم تصور کنم سامسونت شما از کدام دسته است.

پس بفرمایید یه سوپرمارکت سیارند
نه بابا من دیگه در این حد نیستم!

خاموش دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 10:22 ب.ظ

حالا دکتر عکس سامسونت تون رو بذارین ببینیم چقدر دمده و خزه!!؟ آخه سامسونت چرم هم هست که خیلی خیلی قشنگ و باکلاسه

نیازی نیست
خودم قبول دارم که دمده و خز شده
من دیگه توی سنی نیستم که به فکر مد و قشنگی باشم.

sety دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 07:17 ب.ظ

سامسونیت ! حداقل 20 سال میشه ندیدم کسی دست بگیره ! خیلی دمده هست ... چرا کیف نمی گیرید؟ شوهر من هم پزشک هست و یک کیف با بند بلند می اندازه ! اونم پارچه ی برزنت ! خسیسه و پول چرم نم خواد بده

من خودم هم دمده ام دیگه خواهر!
دیگه شدم آفتاب لب بوم

الف دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:07 ب.ظ

سلام. چقدر سخته این سیستم ، خیلی وقت گیرِ برای پزشک، فکر کنم یه دستیار باید داخل اتاق باشه ، کیف نو هم مبارک .

سلام
یکی دوتا از همکاران وقتی تازه نسخه ها سیستمی شده بود یک نفر را برای همین کار استخدام کردند اما وقتی دیدند این یک کار همیشگیه نهایتا خودشون دست به کار شدند. ضمن این که خیلی از مردم راضی نبودند جلو یک نفر دیگه مشکلاتشونو بگن.

فاطمه دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:57 ب.ظ http://ftmhs.blogfa.com/

جسارتا پیام ها براتون نصف میاد یا خودتون ویرایش میکنید؟
اینجوری آدم واقعا بی رغبت میشه برای نظر دادن!

در بلاگ اسکای اصولا امکان ویرایش نظر وجود نداره!
شاید مال اینه که از ایموجی های خارج از بلاگ اسکای استفاده میکنین.

پگاه دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:38 ب.ظ

یه بار که رفته بودم پیش پزشک، خانم مسنی بودند بدون منشی و خیلی ساده، طبابت میکردند.
تا مدتی که اونجا بودم دوبار با صدای بلند گفتند کسی اون بیرون هست کامپیوتر بلد باشه؟!
طفلی اذیت بود با این سیستم اما داشت کارش رو هم راه مینداخت به هر ترتیب.
خلاصه هر دو بار کمکش کردم

اصولا هر تغییری مشکله بخصوص در سنین بالا.
مسئله اینه که هروقت مسئولان محترم میبینند ما داریم به وضعیت سامانه های نسخه نویسی عادت میکنم تغییرشون میدن و مسئله اینه که هربار به جای بهتر شدن بدترشون میکنن!

مارال دوشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:40 ق.ظ https://mypersonalnotes.blogsky.com/

سلام آقای دکتر . کیف چرمی امتحان کردین ؟ سبکتر و راحتتر نیست ؟ که آدم بندازه روی دوشش و دستش آزاد باشه ؟

سلام
ممنون برای پیشنهادتون.
مسئله اینه که من فقط موقع رفت و آمد بین خونه و محل کار ازش استفاده میکنم و توی ماشین هم نمیشه انداختش روی دوش.

مونا یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:23 ب.ظ

آقای دکتر اونجا که نوشتید جرات نکردید دوباره زنگ بزنید یاد یه خاطره افتادم. من یه شرکت دولتی بزرگ کار می کردم و یک بار پیش یکی از همکارانم بودم که مسوولیتش گرفتن عکس پرسنلی از کارمندان بود که بعدا این عکس رو روی کارت شناسایی کارمندها میزدند. خب این دوست من عکاس بود و واسه خودش یه دفتر و یه آتلیه یه گوشه شرکت داشت. ولی از نظر سازمانی چون کارش مربوط به کارت شناسایی و احراز هویت بود، زیرمجموعه حراست حساب میشدن. وقتی پیشش بودم کامپیوترش یه مشکلی پیدا کرد، زنگ زد قسمت آی تی گفت من فلانی هستم از حراست تماس می گیرم. کامپیوترم مشکل داره یه نفرو بفرستید بیاد چک کنه! بعد که تعجب منو دید گفت هر وقت میگم از حراست زنگ میزنم در عرض چند دقیقه یه نفرو میفرستند. ولی اگه نگم، میگن سرمون شلوغه خودتون کامپیوترتون رو بفرستید چند روز بعد چک می کنیم!

دوستتون کاملا حق داشته
متاسفانه آدمو به این کارها مجبور میکنن.

لیلی یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:38 ب.ظ http://leiligermany.blogsky.com

نو که اومد به بازار کهنه میشه دل آزار.
فکر کنم کیف از یک جایی بو برده که رقیب پیدا شده براش

بعید نیست

. یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 12:46 ب.ظ

اگه دوباره زنگ زده بودین پشتیبانی ارتش ازتون آدرس خونه‌تون رو می‌خواستن، بعد هواپیما می‌فرستادن همون جا رو بمباران می‌کردن!!! واقعا از تصورات عجیب مردم درباره نیروهای مسلح خنده‌ام میگیره
شما زنگ می‌‌زدی فحش هم میدادی اتفاقی نمی‌افتاد
سامسونت یه خرده خز نشده؟ پس تیپ سنتی پزشکان دهه شصت رو دارین شما؟

لابد یه چیزهایی از نیروهای مسلح کشورمون دیدیم که چنین تصوراتی داریم.
شما وسیله بهتری برای جابجایی هر روزه وسایل سراغ دارین؟

مارس یکشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:26 ق.ظ

سایه پلید بوروکراسی در دنیای دیجیتال

سامسونت دهه هفتاد یه چیزی تو مایه های گوشی آیفون بود

واقعا
اون که بله من هم توی دهه هفتاد سامسونت نداشتم.

عسل بانو شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 09:27 ب.ظ

سلام
چون از همه غلط املایی می گیرید با اجازتون منم از شما غلط املایی بگیرم. البته که من خودم سلطان غلط املایی هستم. ضمنا میدونم که بلاخره پیش میاد آدم غلط بنویسه و چیزی از شایستگی های شما کم نمیشه فقط دل ما کمی خنک میشه که به غیر خودمون بقیه هم غلط می نویسن
توفان=>طوفان

سلام

ببخشید که ناامیدتون میکنم اما چون جایی خوندم که توفان واژه فارسیه و نباید با حرف عربی ط نوشته بشه این طور نوشتمش!

رها شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 08:26 ب.ظ

سامسونت جدید مبارک
کاش به جای وقت گذاشتن برای فیلترینگ و … سایتهاشونو درست میکردن

ممنون
واقعا

مطهره شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:30 ب.ظ

سامسونت جدید مبارک
پر پول و پر برکت باشه براتون.

یه نفر از اقوام گفت رفتم‌پیش دکتر عمومی انگار سواد نداشت چون دیدم داشت اسم داروهارو از سایت پیدا می‌کرد می‌کرد می‌نوشت.کلی براش توضیح دادم روند نسخه نویسی و ثبت اون تو سامانه هارو تا قانع شد.آخه جوون بود ولی اصلا اطلاع نداشت!!

ممنونم
من هم امیدوارم!
جمله اولو که خوندم گفتم حتما اومدن پیش من اما بعد دیدم پیش هر کسی ممکنه رفته باشن

سارا شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 04:03 ب.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
ترسیدید پشتیبانی مسلحانه بیان سراغتون
.
یکی از دوستان من هم بهم یه کیف سامسونت طور ولی چرم طبیعی هدیه داد سال اولی که پسرم دانشگاه قبول شد و فکر میکرد این پسر با کیف اون مدلی میره دانشگاه ولی خب جوونی هست و کوله پشتیش حالا این کیف همینطور مونده و من نمیدونم باید باهاش چکار کنم اخه یه پالتو چرم هم داشتم که چون پوشیده نشده بود همینطور که زیر کاور تو کمد بود پاره شد و به فنا رفت فکر کنم این کیف بیچاره هم همین بلا به سرش بیاد

سلام
دقیقا
درک میکنم. من هم هیچ وقت کت چرمی دوست نداشتم!

فاطمه شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1403 ساعت 03:46 ب.ظ http://ftmhs.blogfa.com/

چقدر فرایند یه ویزیت میتونه پیچیده باشه؟!

واقعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد