ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
1. آقای مسئول پذیرش گفت: قهوه درست کردم میخورین؟ گفتم: بله خیلی ممنون. رفتم توی پذیرش و داشتیم قهوه میخوردیم که خانم مسئول داروخونه اومد و به آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر را هم قهوه ای کردی؟!
2. خانمه با درد گوش اومده بود. شوهرش گفت: از دیشب گوشش درد میکنه اما عمدا صبر کردم تا حالا بیارمش. آخه هرچی بهش میگم گوشتو با هرچیزی که میرسی نخارون گوش نمیده. گفتم حالا یه کم اذیت بشه بعد بیارمش!
3. اواخر وقت توی یک درمونگاه دوپزشکه بود. درمونگاه خلوت را سپردم به خانم دکتر که ناچار بود اونجا انگشت بزنه و اومدم لب جاده. بعد از چند دقیقه سوار یک ماشین شدم و راه افتادیم. توی روستای بعدی هم یه پسر سوار شد. پیرمردی که از قبل توی ماشین بود از پسره پرسید: اهل همین جایی؟ پسره گفت: بله! پیرمرده گفت: از کدوم فامیلی؟ پسره گفت: ... پیرمرده گفت: ..... را میشناسی؟ پسره گفت: همون که توی شهر کار میکنه؟ بله میشناسم. پیرمرده گفت: آره همون که دوتا زن داره. پسره گفت: نه! دوتا زن نداره! پیرمرده گفت: چرا یه زن توی ده داره یکی توی شهر من هردوشونو میشناسم. پسره گفت: مطمئنین؟ آخه عمومه!
4. نسخه خانمه را که نوشتم گفت: برام قرص خواب هم بنویس. گفتم: از کدومشون میخورین؟ گفت: کلونازپام پنج. گفتم: کلونازپام پنج نداریم! گفت: چرا من همیشه دارم میخورم! گفتم: کلونازپام فقط یک هست و دو. گفت: راست میگی! یک میخورم. آفرین! بارک الله!
5. شب توی خیابون بودم که یکی از مدیران بیمارستان ولایتو دیدم. با هم سلام و احوالپرسی کردیم و بعد گفت: الان کجا کار میکنی؟ گفتم: توی شبکه بهداشت ولایت. گفت: توی بیمارستان خیلی کمبود پزشک داریم. اگه میخوای برو دنبال انتقالی و بیا بیمارستان. گفتم: باشه. فکرهامو بکنم ببینم چی میشه. روز بعد یکدفعه یه مریض بدحال برام اومد و تا اعزامش کردیم کلی استرس کشیدم و یک بار دیگه مطمئن شدم من آدم کار کردن توی اورژانس نیستم.
6. (16+) آقای مسئول پذیرش گفت: میخوام برم توی تزریقات بگم بهم تزریق عضلانی را یاد بدن شاید یه روزی به درد خورد. رفت و هنوز بعد از مدتها اولین جملاتی که بهش زدند تکرار میکنه و میخندیم: برای تزریقات باید باسن شناس باشی. اصلا باید باسن مریض توی دستت باشه ....!
7. پیرزنه اومد توی مطب و نشست روی صندلی و گفت: منو که میشناسی! من همونم که اون دفعه اومدم پیشت و بعد بهم پیام دادی گفتی از من راضی هستی یا نه؟ من هم گفتم راضیم!
8. خانم مسئول داروخونه گفت: چند روزه که این شربتهای گیاهی ضد سرفه را برامون آوردن اما کسی نمیبره نمیدونم چرا؟ نگاهشون کردم و گفتم: خدایی خودتون حاضرین شربتی را بخورین که ماده اصلیش عصاره خزه ایسلندی باشه؟!
9. مرده اول صبح اومد توی درمونگاه و داروهای پرونده بهداشت روانشو گرفت و رفت. اواخر وقت بود که اومد توی درمونگاه و به آقای مسئول پذیرش گفت: دکتر کجاست؟ یه چیز واجب باید بهش بگم. بعد اومد توی مطب و گفت: اون داروها بود که صبح برام نوشتین. رفتم توی خونه و گذاشتمشون روی فرش. حالا که رفتم سراغشون دیدم نیستن. گفتم بیام بهتون بگم در جریان باشید. بعد هم رفت!
10. شیفتو به یکی از خانم دکترهای طرحی تحویل دادم و سوار ماشین شبکه شدم. توی راه دیدم راننده ناراحته. گفتم: چی شده؟ گفت: توی راه از خانم دکتر فامیلشو پرسیدم و بعد گفتم من یه دوست خیلی صمیمی با همین فامیل و به اسم ... داشتم که چند سال پیش تصادف کرد و کشته شد. خانم دکتر هم گفت: پدرم بود! بعد هم توی ماشین تا همین جا گریه کرد.
11. خانمه گفت: هم برام دارو بنویس هم آزمایش. وقتی نوشتم گفت: حالا نوشتی که اول برم آزمایشگاه یا اول برم داروخونه؟!
12. پیرمرده کد ارجاع برای ارتوپدی ازم گرفت و بعد گفت: نمیشه با آمبولانس بفرستی؟ تا شهر کلی پول باید به تاکسی بدم. گفتم: نه شرمنده. گفت: خب یه مریض دیگه را اعزام نمیکنی که من هم باهاش برم؟!
پ.ن. خوشبختانه پرداخت حق بیمه دوران طرحم به طور کامل تایید شد. نمیدونم چقدر طول بکشه تا وارد پرونده ام بشه.