جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

جایی برای گفتن دلتنگیها

ماجراهای یک پزشک هنوز عمومی

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است

سلام

هر چیزی یه شروعی داره و یه پایانی . مثل زندگی یا مثل سفر یا مثل این وبلاگ.

پس گفتم بهتره اولا از همه دوستانی که توی این سالها در کنارم بودند تشکر کنم و اگه کسی را رنجوندم ازش عذرخواهی کنم.

و درنهایت به همه تون بگم:

 

 شب گذشته با مهاجرت باجناق اول و خانواده به قبرس (شمالی) و خروجشون از آپارتمان شریکی مون دوران زندگی سه خواهر و سه باجناق با هم  به پایان رسید.

البته فعلا به خونه و وسایلشون دست نزدند تا اگه اونجا دوام نیاوردند برگردند.

امیدوارم هر سه خانواده هرجا که هستند خوشبخت باشند.

چیه؟ فکر کردین میخوام وبلاگو ببندم؟

به این راحتی از دستم خلاص نمیشین.

نظرات 80 + ارسال نظر
لیلا جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 03:38 ب.ظ

هیچوقت اون کار رو نکنید آفرین

چشم

آرزو جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 03:14 ب.ظ

سلام
من ادامه مطلب رو که دیدم حدس زدم

سلام
آفرین به شما

الف پلف جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 12:54 ب.ظ

سلام ،خیلی خوب نوشتید چون آدم اول کاملا شوکه میشه! تازه من دیر گرفتم که شما قرار نیست برید قبرس

سلام
ممنونم
من که گفتم کی مهاجرت کرده.

گیسو جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 12:39 ب.ظ http://www.saona.blogsky.com

پس دکترا هم از اینجور شوخیا دارن

کجاشو دیدین؟

فرزان جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 10:49 ق.ظ

سلام آقای دکتر
شرمنده که بی ربط به پست کامنت میزارم
برای بچه یکی از اقوام که هفت سالشه پزشک دگزا نوشته
و بهشون گفته نصفشا تزریق کنید و نصف دیگشا بریزید توی ابمیوه بهش بدید بخوره
من تا حالا همچین چیزی نشنیده بودم
امکانش هست ؟

سلام
من دیدم که توی دیفن هیدرامین میریزن و غرغره میکنن. اما در اون حالت هم میگن بعد خورده نشه!
راستش ندیدم. اما نمیتونم بگم اشتباهه. شاید من بلد نیستم.

شکوه جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 10:28 ق.ظ

سلام دکتر منم شوکه شدم و از آنجایی که کلا آدم مضطربی هستم فورا فکرم رفت به سمت پست قبلی ولی خدار و شکر که موضوع مهاجرت بود البته مهاجرت اطرافیان هم به همون اندازه ناراحت کننده ست دو تا از دوستان قدیمی من که سال‌ها با هم در ارتباط بودیم اخیرا مهاجرت کردند و خیلی‌های دیگر و بسیاری از ما در کشور خودمان غریب هستیم

سلام
ببخشید اگه ناراحت شدید
اما دست کم باعث شد دوستانی مثل شما هم خودشونو نشون بدن.

حسن ف جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 10:16 ق.ظ

سلام. شوک زده شدم.
حالا راستش رو بگین. باجناق تون رفته خوشحالین یا ناراحت؟

سلام شرمنده
شما که میدونین ژیان که ماشین نمیشه و ....

فامس جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 08:50 ق.ظ

اولش گفتم وااا،تا من بعد از سالها دوباره کامنت گذاشتم یک وبلاگ بسته شد:))امیدوارم همیشه وبلاگتون چراغش روشن باشه و بنویسید.

سلام
ببخشید اگه ناراحت شدید
اما دست کم باعث شد دوستانی مثل شما هم خودشونو نشون بدن.

نازی جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 08:15 ق.ظ

دکتر ربولی این چه عنوانیه؟ یادتون نره قول دادید تا جشن دوماد شدن عماد وب را تعطیل نکنید یادتون میاد این قولتونو البته عماد خیلی اون موقع کوچیک بودش عکسشو میزاشتین اخی خیلی ناز بود برامون خیلی بامزه به نظر میامد نمیدونستیم در آینده نزدیک عسل جیگر میاد و با تراکتور از روی بامزگی عماد رد میشه از فرط خوشمزه بودنش دکتر به کدوم قسمت مهاجرت کردن ؟ قبرس جنوبی یا قبرس شمالی؟ تفاوت این دوتا باهم خیلی زیاد هستش حتما از تجربه شون برامون بنویسید راستش کار پیدا کردن در هردو شمالی و جنوبی بسیاررررر سخت هست کشور سهمگینی را برای مهاجرت انتخاب کردن از لحاظ شغل پیدا کردن میگم
پست قبلی چون فیلم کلن نگاه نمیکنم نظری ندادم

شرمنده
با تراکتور؟ امیدوارم عماد این کامنتو نبینه!
قسمت شمالی رفتن. با خرید خونه.
خوشبختانه نیازی به پیدا کردن کار ندارن (البته فعلا بعدا و با گرون تر شدن دلار نمیدونم)
ایشون کار آزاد داشتن و فعلا زندگی شونو از اجاره چند مغازه ای که دارن میچرخونن.

مینا جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 06:51 ق.ظ

سلام دکترجان
اخه چرااا؟؟
درسته کامنت کم میذاریم اما دلیل نمیشه اینجوری با قلب ما بازی کنید..
برای من که از سال ۸۸ خواننده این و بلتگ هستم یهویی دلم ریخت نکنه اقای دکتر وبلاگ ببنده
گفتم این عماد وبلاگ به فامیل لو داد

الهی شکر هستید
الهی شکر تن خودتون و خانواده سالم

تا حالا از مهاجرت یه نفر اینقدر خوشحال نشده بودم

سلام
ببخشید اگه ناراحت شدید
اما دست کم باعث شد دوستانی مثل شما هم خودشونو نشون بدن.
پس این یکی باجناق را هم بفرستم یه کشور دیگه تا خوشحال تر بشین

Marjan Emami جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 06:11 ق.ظ

سلام، اصلاح شد: قلم تون

سلام متوجه شده بودم اما منو که میشناسین

آسمان جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 01:14 ق.ظ http://Avare.blog.ir

به خدا ناراحت میشدم!

ببخشید اگه ناراحت شدید

مامان فرشته ها جمعه 16 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 12:03 ق.ظ http://Mamanmalmal.blogfa.com

واقعا گفتم چی شده چرا رفتید

ببخشید اگه ناراحت شدید

خانم مهندس پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 11:06 ب.ظ

صادقانه گفتم کی کفته همه چیز باید پایان داشته باشه ؟؟؟!!!
و با خوندن ادامه خوشحال شدم
ولی یاد این بلاگرها افتادم که میگن برای ادامه عدد ۳ رو کامنت کن

سلام
ببخشید اگه ناراحت شدید
اما دست کم باعث شد دوستانی مثل شما هم خودشونو نشون بدن.
اما نمیشه که چیزی پایان نداشته باشه. میشه؟

دوستی پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:50 ب.ظ

سلام.آره من واقعا تو فکر رفتم که چی شده دکتر میخواد دیگه وبلاگ ننویسه

سلام
فعلا که بیخ ریش وبلاگستان بسته ام

مراد پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:44 ب.ظ

یه حسی بهم گفت دارین بازی در میارینا ولی تا خط اخر باز استرس داشتم و گفتم نکنه راست باشه.

ببخشید که ناراحت شدید.

اتشی برنگ‌ اسمان پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:26 ب.ظ

الان خوشحالید ک اینجوری شوک زده کردید ملت وبلاگ خون رو بس کن ایرانی
به به خوش امدن


ببخشید که ناراحت شدید.
ممنون اما ظاهرا با شما که فاصله دارند.

من پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:15 ب.ظ

خدااااااا از دست شما. ترسیدم یک اتفاق بد خدای نکرده برای خانواده ها افتاده باشه این چه جور خبر رسانیه؟


شرمنده. اما مگه اینجا چندتا "من" داریم؟!

Marjan Emami پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 06:29 ب.ظ

سلام، وای خدا، خیلی ترسیدم. فکر کردم خدای نکرده می خواهین اینجا رو ببندین.
تو رو خدا اینجوری ننویسید گرچه توانایی قدمتون رو‌ نشون‌میده

سلام شما همیشه به من لطف دارین.
قدم من فعلا که استواره. تا بعد خدا چی بخواد.

لیدا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 04:43 ب.ظ

والا بخدا من رو هم ترسوندین،سفرشون به خیر و سلامت،شما اگه قبرس هم برید این خونه رو نباید تعطیل کنید

شرمنده
چشم اما اونجا دیگه از این مریضها گیر نمیاد!

من پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 04:05 ب.ظ

من کاملا متوجه این شوخی شدم از اولش
کاملا واضحه شما از وبلاگتون دل نمیکنید

چقدر شما باهوشید
حالا چرا با اسم مستعار؟!

خواننده خاموش پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 03:44 ب.ظ

سلام
اولش خیلی ناراحت شدم و فکر کردم میخواهید دیگه وبلاگ رو آپدیت نکنید. خدا رو شکر که همچین تصمیمی ندارید

سلام
ببخشید اگه ناراحت شدید

کوهنورد پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 02:24 ب.ظ http://1kouhnavard.blogsky.com

سلام
فکر کردم میخواین وبلاگ رو ببندین.
خب ظاهرا جمله صحیح اینه به پایان آمد اون دفتر.
نه این دفتر

سلام
بله حق با شماست

یک عدد مامان پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 02:11 ب.ظ http://Kidcanser. Blogsky. Com

از دست شما
خوشحالم که اینجا برقرار هست
امان از این مهاجرت ها
چقدر حیفه که روابط و گپ زدن ها و دورهمی ها و مسافرت رفتن های باهم اینجوری تموم میشه
حیف از زندگی مون که اینجوری دور از هم می گذره
لعنت به تمام کسانی که باعث این موج بزرگ مهاجرت شدن
انگار خیلی شاکی بودم ولی واقعا هر آخر هفته دلم تنگ میشه برای اون دورهمی هامون و اون بازی های دسته جمعی مون و هر آخر هفته کلی صلاوت می فرستم برای سلامتی مسولان گرامی


ممنون
امان
واقعا. هر سال داره تعدادمون کمتر میشه.
ترجیح میدهم سکوت کنم

لیمو پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 02:09 ب.ظ https://lemonn.blogsky.com/

دکتر این چه کاریه با خواننده میکنید؟ یکبار هم بلاگ اسکای خبر داد پست جدید رو اینطور بافشار ما بازی شد. من سه روز پیش زیر سرم بودم.
+ خوشحالم واقعی نبود. واقعا

سه روز پیش؟ برای پست کی؟

سحر پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 02:06 ب.ظ http://Senatorvakhanomesh.blogfa.com

کارتون زشت بود
خوشحالم موضوع مهاجرت باجناق بود نه شما

کدوم کارتون؟ من که دیگه کارتون نمیبینم
یعنی دوست ندارین من مهاجرت کنم؟!

مامان طلا خانوم پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 12:14 ب.ظ







سلام آقای دکتر تمام حس و حالم بعد خوندن این پست
خداروشکر که پایان این پست به مهاجرت خانواده باجناق ختم به خیر شد
آرزوی سربلندی و سلامتی دارم برای شما و خانواده عزیزتون
باعرض شرمندگی گمونم بار اولیه که کامنت میزارم
ولی مشتاقانه تمام پستهاتون رو میخونم

شما قوت قلب ما خواننده های وبلاگ هستین
همیشه برقرار باشید

ببخشید که باعث ناراحتی شما شدم.
و چه خوب که این پست باعث شده چشمم به جمال کامنتهای شما هم روشن بشه.
چشم به شرطی که باز هم کامنت بگذارین

طلا بانو پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 11:39 ق.ظ https://ourgreenlife.blogfa.com/

نکنید آقا! نکنید! خدایی ترسیدم و ناراحت شدم و ...

انشالله که خوششون باشه و به خیر و سلامتی باشه براشون

چشم
ممنون
ببخشید که هول کردین. اون هم توی اون سرما و ولایت غربت.

میترا پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:53 ق.ظ

وای خدا رحم کرد
نصف جونمون کردین دکترجان
همیشه برقرار سلامت و شاد باشید با آنی جان و بچه ها در کنار خانواده هاتون

خدا رحم کرد؟؟
وبلاگو میبستم که راحت تر بودین
سپاسگزارم

Sara پنج‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1403 ساعت 09:52 ق.ظ https://15azar59.blogsky.com

سلام
آقاااای دکتر ربولی (با درجه کمی از خشانت بخونید) نکنید از این کارا
ولی واقعا اولش جا خوردم گفتم چه یهو و اخرش

سلام
چشم
شرمنده
راستش فکر نمیکردم صبح روز تعطیل کسی اینجارو بخونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد